به گزارش همشهری آنلاین به نقل از روزنامه همشهری، «از روزی که زندانی شدم کابوس اعدام رهایم نمیکرد، هروقت بلندگوی زندان زندانیان را صدا میکرد، میمردم و زنده میشدم. ۲۴ سال تمام با کابوس اعدام زندگی کردم.» این بخشی از حرفهای یکی از قدیمیترین زندانیان کشور است که ۲۴ سال قبل به اتهام قتل بازداشت شد و همه این سالها را با کابوس اعدام زندگی کرد اما سرانجام اولیای دم او را که در ۲۹ سالگی زندانی شده بود، در ۵۳ سالگی بخشیدند تا این پرونده قدیمی پایان خوشی داشته باشد.
سال ۷۶ بهدنبال قتل دختری ۱۲ ساله به نام بهاره در خانهشان در اندیمشک، تحقیقات برای دستگیری قاتل آغاز شد. دختر نوجوان خفه و از خانهشان سرقت شده بود اما معلوم نبود در پشت پرده این جنایت چهکسی قرار دارد؟ با وجود این تحقیقات ادامه یافت تا این که جوانی ۲۹ ساله به نام افشین دستگیر شد. با این که او از همان روز اول میگفت که بیگناه است و نقشی در قتل بهاره ندارد اما وی سالها در زندان ماند تا این که بعد از ۱۳ سال زندانی بودن، آن هم با قرار بازداشت موقت، دادگاه حکم به قصاصش داد. افشین به این رأی اعتراض کرد اما در نهایت حکم در دیوانعالی کشور تأیید و قطعی شد. از آن روز بود که شمارش معکوس برای اجرای حکم قصاص آغاز شد اما اولیای دم نه حکم را اجرا میکردند و نه افشین را میبخشیدند. این شرایط سالها طول کشید تا این که سرانجام مرد خیری که در خوزستان به چهره صلح مشهور است وارد پرونده شد. شیخ علی زبید که پدرش نیز سالها در کارهای خیر پیشقدم بود، در همان نخستین جلسه با پدر و مادر بهاره آنها را راضی کرد تا به حرمت امامحسین (ع) افشین را ببخشند. در این شرایط بود که چند روز قبل قدیمیترین زندانی زندانهای استان خوزستان بعد از تحمل ۲۴ سال حبس آزاد شد. افشین در گفتوگو با همشهری، از سالها زندگی در زندان صحبت کرده است.
- درباره خودت بگو. چطور شد که به اتهام قتل دستگیر شدی و در این ۲۴سال چه شرایطی را تحمل کردی؟
من متولد سال ۱۳۴۷ هستم. ۲۶ بهمن سال ۷۶ ناخواسته وارد این پرونده قتل شدم. آن زمان ۲۹ ساله بودم که به اتهام قتل دستگیر شدم و ۲۴ سال به اتهام قتل در زندان بودم. در این مدت تلاشها زیادی برای جلب رضایت اولیای دم انجام شد اما هیچکدام به نتیجه نرسیده بود تا این که چند روز پیش از عید فطر، مادرم بهطور اتفاقی و از طریق عشایر منطقه با جناب شیخ علی زبید که به چهره ملی صلح مشهور است آشنا شد و ایشان توانست اولیای دم را بعد از ۲۴ سال راضی به بخشش کند و به این ترتیب من در ۵۳ سالگی از زندان آزاد شدم.
- از شرایط زندان صحبت کن. در آنجا چه کارهایی انجام میدادی؟
آن زمان تا اول دبیرستان درس خوانده بودم اما در زندان به تحصیلاتم ادامه دادم و چند دیپلم فنیوحرفهای گرفتم. تلاش کردم از وقتم در زندان استفاده کنم. بارها قرآن را ختم کردم. در زندان فیلمهای باب راس، نقاش معروف را نگاه میکردم و فقط از طریق دیدن همین فیلمها نقاشی یاد گرفتم و تابلوهای زیادی کشیدم. در این سالها در بخشهای مختلف زندان کار میکردم. مدتی در بخش عریضهنویسی بودم و برای زندانیان نامه مینوشتم. وقتی دستگیر شدم، حدود ۲۷ ماه در زندان دزفول بودم و بعد به زندان کارون اهواز منتقل شدم و ۱۵ سال در آنجا بودم و درنهایت مجدد به زندان دزفول منتقل شدم و بقیه دوران محکومیتم را در آنجا گذراندم. در دزفول قدیمیترین زندانی بودم. در زندان از صبح زود مشغول کار میشدم تا سختی زندانیبودن را حس نکنم. مدتها در شورای حل اختلاف زندان و سالن ملاقات زندان کار میکردم. یادم میآید در آنجا همسران چند نفر که مرتکب قتل شده بودند آمده بودند تا از شوهرانشان طلاق بگیرند. مقدمات طلاق را هم انجام داده بودند اما من واسطه شدم و به آنها امید دادم و خواهش کردم از هم جدا نشوند. حداقل ۵ نفرشان با حرفهای من از طلاق منصرف شدند و برگههای طلاق را جلوی چشمان خودم پاره کردند و بعدها هم شوهرانشان توانستند رضایت بگیرند و از زندان آزاد شوند. زندان مسئولان خوبی داشت. آنها از پرونده من باخبر بودند و همهشان به من لطف داشتند. هیچ زندانبانی را ندیدم بد باشد مگر اینکه زندانیاش بد باشد.
- در مورد اتفاقاتی که در زندان میافتاد توضیح بده.
امیدوارم هیچکس پایش به زندان نرسد؛ چراکه شرایط واقعا سختی دارد. مثلا من ۲۴ نوروز را در زندان بودم. در لحظات تحویل سال همه دلشان میگرفت اما هفتسین پهن میکردند و از عمق وجودشان دعا میخواندند. یا در ایام محرم مراسم عزاداری برگزار میکردیم و همه با قلب شکسته و از صمیم قلب عزاداری میکردند. خیلیها که گناهکار بودند نادم و پشیمان شده بودند. از سوی دیگر بعضی از زندانیان نمیتوانستند از نظر روحی خودشان را حفظ کنند و دست به خودکشی میزدند.
- در همه این سالها هر لحظه امکان داشت حکم قصاص تو اجرا شود. از شبهای قبل از اجرای حکم در زندان بگو. این شبها چه شرایطی در زندان وجود داشت؟
شبهایی که در زندان حکمهای قصاص اجرا میشد، شبهای عجیبی بود. چون خودم هم زیر تیغ بودم هر لحظه میمردم و زنده میشدم و نمیدانستم که چه سرنوشتی در انتظارم است. درباره بقیه اعدامیان هم چون من قدیمیترین زندانی بودم، به آنها دلداری میدادم. وقتی یک نفر را برای اجرای حکم از شب قبل به انفرادی میبردند گاهی من هم به سلول او میرفتم و با هم حرف میزدیم. تنها کاری که از دستم برمیآمد دلگرمی دادن بود تا شاید در لحظه آخر اتفاقی بیفتد و حکم اجرا نشود.
- تلخترین حکمی که شاهد اجرایش بودی حکم چهکسی بود؟
پسر نوجوانی بود که به اتهام سرقت مسلحانه در چهارراه سلمان فارسی دستگیر شده بود و ۷ ماه بعد به اتهام محاربه به اعدام محکوم شد. او در این چند ماه با من بود و میگفت از کاری که کرده پشیمان است. او فکر میکرد قرار است دست و پایش بهعنوان مجازات قطع شود اما یک روز در حالی که دونفری نشسته بودیم و ناهار میخوردیم آمدند دنبالش. لقمه در دهانش بود که او را از بند بیرون بردند. خودش نمیدانست اما من فهمیدم که او را به قرنطینه میبرند تا فردا حکمش را اجرا کنند. باورم نمیشد که قرار است اعدام شود. دست و پایم یخ کرده بود. چند ساعت بعد چون ما با هم رابطه خوبی داشتیم یکی از مسئولان زندان من را صدا کرد و گفت افشین برو با رفیقت خداحافظی کن. آن روز خواهرم برایم انار دانهشده آورده بود. با هم نشستیم انار خوردیم. به او گفتم چون از کارت پشیمان هستی خدا تو را میبخشد. سعی کردم روحیهاش را خوب نگه دارم اما خودم که از آنجا بیرون آمدم تا صبح گریهام بند نمیآمد و فردا حکمش اجرا شد.
- درباره روند طولانی رسیدگی به پروندهات صحبت کن. چرا این پرونده ۲۴ سال طول کشید؟
من ۱۳ سال اول را با قرار بازداشت موقت و بدون این که حکمی برایم صادر شده باشد در زندان بودم اما درنهایت چون هیچ اعترافی نداشتم و مدرکی علیه من وجود نداشت با علم قاضی به قصاص محکوم شدم و این رأی هم در دیوانعالی کشور تأیید شد و از آن روز تا آخرین روزی که زندان بودم زیر تیغ قرار داشتم. در این سالها شاکیان نه حکم را اجرا میکردند و نه من را میبخشیدند و به همین دلیل بود که ۲۴ سال در زندان بلاتکلیف مانده بودم.
- وقتی بعد از ۲۴ سال از در زندان خارج شدی چه حسی داشتی؟ جامعه نسبت به قبل چه تغییراتی کرده بود؟
وقتی آزاد شدم، گیج بودم. شهر برایم عجیب و غریب بود. انگار سالها در خواب بودم و حالا بیدار شده بودم. تاکسی گرفتم تا به خانه بروم اما همهجا عوض شده بود. فکر کردم راننده تاکسی مسیر را اشتباه میرود. اما او درست میرفت و من هنوز در ۲۴ سال قبل مانده بودم. همه کوچهها و خیابانها تغییر کرده بود. هیچچیز مثل گذشته نبود. باورش هم سخت است اما من ۲۴ سال پشت میلههای زندان زندگی کردم. همیشه امیدم به خدا بود اما در این مدت با مادرم حرف میزدم و او به من دلگرمی میداد و میگفت بالاخره روزی آزاد میشوی. خدا را شکر که هرچند دیر اما سرانجام آزاد شدم. با این که چند روز از آزادیام میگذرد اما باورم نمیشود که آزادم.
- با اولیای دم بهاره که بعد از ۲۴ سال تو را بخشیدهاند، چه حرفی داری؟
این خانواده دخترشان را در ۱۲ سالگی از دست دادند و داغ سنگینی را تحمل کردند. آنها هم ۲۴ سال درگیر این پرونده بودند اما درنهایت از خون جگرگوشهشان گذشتند. در این مدت برای این که افراد مختلف مزاحمشان نشوند حتی خانهشان را به شهر دیگری بردند اما درنهایت من را بخشیدند و به خاطر کار بزرگشان دستبوسشان هستم. وقتی از زندان آزاد شدم خیلی از دوستانم در زندان باورشان نمیشد. با من تماس گرفتند و وقتی فهمیدند بالاخره بعد از ۲۴ سال بیرون آمدهام آنها هم به زندگی امیدوار شدند و آزادی من روزنه امیدی برایشان شد. زمانی که زندانی شدم مجرد بودم و حالا در ۵۳ سالگی نه شغلی، نه همسری و نه فرزندی دارم. نخستین اولویت زندگیام این است که به لطف خدا بتوانم شغلی پیدا کنم و انشاءالله ازدواج کنم و زندگی تازهای را برای خودم بسازم.