داستان یک قهرمان؛ فرزند آچاچی، شکارچی تانک، رقیب بی‌بدیل بالگردهای آپاچی

خبرگزاری فارس سه شنبه 04 خرداد 1400 - 16:39
داستان یک قهرمان؛ فرزند آچاچی، شکارچی تانک، رقیب بی‌بدیل بالگردهای آپاچی

به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، روز مقاومت، یادآور دلاوری ها و رشادت‌های مردان مردی است که یا از خاک به افلاک رفتند و یا با به یادگار گذاشتن عضوی از بدن خود در میدان نبرد، راه قمر بنی هاشم(ع) را در پیش گرفتند و در ادامه مسیر شهیدان، همچنان در عرصه‌های مختلف فرهنگی و اجتماعی مشغول جهاد هستند.

به شکرانه وجود این مردان و به پاس تمام رشادت ها و دلاوری‌هایشان، امروز و در روز مقاومت، سراغ مردی رفتیم که در جایگاه خود در دنیا نظیر ندارد، اما در ایران اسلامی که امنیت این روزهایش را مدیون از خودگذشتگی‌های مردانی از جنس مهمان ما است آن‌گونه که باید معرفی و شناسانده نشده است.

بزرگ‌مرد بازنشسته امروز و کودک خوش آتیه دیروز، در دامنه کوه قافلانکوه و ساحل رود خانه خروشان قزل اوزن شهر آچاچی که آن روزها روستایی از توابع میانه آذربایجان شرقی بود؛ در یک خانواده کشاورز چشم به جهان گشود.

 کودکی و نوجوانی را در روستا و زمین‌های کشاورزی گذراند، فصل تابستان فصل کار و تلاش بود و هر سال با تعطیل شدن مدارس در برداشت محصولات کشاورزی با تمام توان در کار و هزینه تحصیلش را  فراهم می‌کرد.

شاید آن روزها هیچ کدام از اهالی روستای آچاچی که در حال حاضر شهر شده‌است، آینده این نوجوان پرتلاش را این‌گونه که ما روایت می‌کنیم تصور نمی‌کرد؛ شاید او را کشاورز خوب و موفقی می‌دیدند یا معلمی مسئولیت پذیر اما به ذهن‌شان هم خطور نمی‌کرد که سختی‌های زندگی روستایی‌شان، قهرمانی را در خود می‌پروراند که در دنیا نظیر ندارد.

بسیاری از مردم کشور ما، به ویژه جوانان و نوجوانان، تمام قهرمانان ساختگی و بعضاً واقعی دنیا، از رامبو گرفته تا جومونگ، ارنولد و بن‌تن و... را می‌شناسند و با آنان همزادپنداری می‌کنند، اما به جز تعداد اندکی در آچاچی و خانواده ارتش یا در شیراز، حتی نام شکارچی تانک را هم نشنیده و تصویری از او در ذهن ندارند.

قهرمان قصه امروز ما، سرهنگ رفیع غفاری از شجاع‌ترین، با دانش‌ترین و مقتدرترین مردان عرصه دفاع مقدس و مقاومت است، مردی مهربان، که لبخند مهمترین بخش تصویر چهره او برای افرادی که او را می‌شناسند است.

با صبر و حوصله‌ای مثال زدنی، برایم از خاطرات گذشته می‌گوید: شهرمان آچاچی در سال‌هایی که من ابتدایی بودم روستا بود و مدرسه تا ششم بیشتر کلاس نداشت، به دلیل نبودن مدرسه و نامساعد و طولانی بودن مسیر تا مدرسه بعد، معمولا تحصیلات تا همان ششم ابتدایی بود و افرادی که می‌خواستند بیشتر درس بخوانند باید هر روز صبح با دوچرخه می‌رفتند تا میانه و بعد از ظهر هم بر می‌گشتند، به همین خاطر اکثر بچه‌هایی که برای درس خواندن به میانه می‌رفتند، دوچرخه‌سواران ماهری شده بودند، حتی سه نفر از این دوچرخه‌سوارها به نام‌های محمدعلی محمدی، غلامحسین کوهی وقدرت داودی از یک روستا در مسابقات قهرمانی استانی، کشوری و آسیایی حرف اول را می‌زدند و به مقام‌های خوبی دست یافتند و برای اولین بار از یک روستا به مسابقات المپیک رسیدند.

با لبخند می‌گوید: منظورم از این مطالب این است که اگر من هم مثل این آقایان ادامه تحصیل می‌دادم، بدون شک، دوچرخه‌سوار خوبی می‌شدم ولی اگر تبلیغ سوء نشود باید بگویم ترک تحصیل سرنوشتم را تغییر داد.

دلیل عدم ادامه تحصیل را از او جویا شدم و در پاسخ گفت: بعد از قبولی در شهریورماه سال ۴۲، مادرم دوچرخه دایی‌ام را برایم امانت  گرفت تا بروم میانه و برای کلاس هفتم ثبت نام کنم، فاصله آچاچی تا میانه ۹ کیلو متر بود و آن زمان جاده هم مثل خیلی از جاده‌های کشور خاکی بود، با خوشحالی سوار دوچرخه شده و به طرف میانه حرکت کردم در بین راه یک سربالایی و سرازیری بود که مردم محلی به آن می‌گفتند خطر، واقعاً هم خطر بود، کامیون‌ها با دنده سنگین به زور از آن بالا می‌آمدند.

با هیجانی خاص ادامه می‌دهد: من وقتی به بالای سربالایی رسیدم و افتادم به سرازیری، به جای اینکه رکاب نزنم چون دوچرخه خودش به راحتی می‌رفت و حتی‌ گاهی هم  نیاز به ترمز گرفتن‌ داشت؛ من شروع کردم به رکاب زدن، آنقدر ذوق زده بودم و تند می‌رفتم که یک‌باره کنترل دوچرخه از دستم خارج شد و با سرعت بالا زمین خوردم و دوچرخه بیش از بیست متر روی زمین کشیده شد و افتاد پایین جاده و من هم بعد از پنج، شش متر روی زمین کشیده شدن، با لباس های پاره و سر و صورت و بدن زخمی به سختی بلند شدم و با زحمت فراوان، دوچرخه را آوردم کنار جاده و برگشتم خانه، وقتی مادرم مرا با آن وضع دید گفت: دیگر اجازه نمی‌دهم به مدرسه بروی و تحصیل تعطیل شد.

من بیشتر از قبل عاشق چتربازی شدم و با مدرک ششم ابتدایی در سن ۲۰ سالگی و در سال۴۶، به استخدام ارتش درآمدم و البته بعدها در دبیرستان حاج قوام شیراز تا دیپلم ادامه تحصیل دادم

 غفاری که حالا پیرمردی مهربان است در ادامه از ورودش به ارتش گفت و بیان داشت: چهار سال گذشت تا این‌که یکی از بستگان‌مان در شیراز، که در زمان خدمت سربازی‌اش تازه یگان چتربازی تشکیل شده بود و آنجا دوره چتربازی دیده بود وقتی در مورد پرش از هواپیما صحبت می‌کرد، من بیشتر از قبل عاشق چتربازی شدم و با مدرک ششم ابتدایی در سن ۲۰ سالگی و در سال۴۶، به استخدام ارتش درآمدم و البته بعدها در دبیرستان حاج قوام شیراز تا دیپلم ادامه تحصیل دادم.

 این طبیعت سرسخت آچاچی بود که او را ساخت و  به رویای دوران کودکی‌اش که پاسخ به سوال همیشگی، می‌خواهید در آینده چه کاره شوید؟ بود، دست یافت.

با اشتیاقی که هنوز هم بیانگر علاقه او به کارش است می‌گوید: بنا بر علاقه‌ای که به چتربازی داشتم استخدام ارتش‌ شده و پس از یک دوره آموزشی گروهبانی به تیب ۵۵ هوابرد شیراز منتقل شدم.

با شروع جنگ تحمیلی در برابر دشمن بعثی، به حسب وظیفه و برای دفاع از وطنم، با انهدام بیش از ۲۰۰ دستگاه تانک و به غنیمت گرفتن بیش از ۵۰ دستگاه تانک سالم‌، از آب و خاک و عزت و شرف مردم ایران جانانه دفاع کردم و به‌ خاطر فداکاری‌ها و از جان گذشتگی‌ها، از درجه استواری تشویق شده  و به درجه سرهنگی نایل آمدم.

باز از خاطرات دوران نوجوانی و جوانی پرسیدم و‌ گفت: یکی از خاطرات شیرین این است، می‌رفتم صحرا و سنگ‌های آهکی را جمع می‌کردم، با قلم و چکش دورشان را می‌تراشیدم و از وسط سوراخ می‌کردم و می‌آوردم خانه و با دیلمی که درخانه داشتیم، هارتل درست می‌کردم، خودم وزنه‌برداری می‌کردم.

غفاری در ادامه گفت: خانه ما روبروی مسجد و مدرسه بود عصر‌ها وزنه‌ها را می‌آوردم بیرون با دوستان وزنه برداری می‌کردیم، من به‌خاطر تمرین زیاد، از همه جوانان و حتی بزرگسالان بیشتر وزنه می‌زدم.

رفیع غفاری در ادامه می‌گوید: مورد بعدی که یادم می‌آید اینکه لباس پلیسی را دوست داشتم و عضو گروه پیش‌آهنگی بودم وقتی اونیفورم پیش‌آهنگی می‌پوشیدم غرور خاصی داشتم و همین علاقه مرا به انجام فعالیت و تمرین بیشتر و مهارت در تیراندازی رساند.

غفاری افزود: از قافلانکوه گفتم کوهی به این نام در سه چهار کیلومتری روستایمان بود نزدیک دو هزار متر ارتفاع دارد و بیشترین سرگرمی اوقات فراغت‌مان، رفتن به این کوه بود که از یک طرف بالا می‌رفتیم و از طرف پشت پایین می‌آمدیم و برای میانبر کردن راه‌مان از تونل قطار با طول پانصد ششصد متر عبور می‌کردیم که به‌خاطر تاریک بودن داخل تونل، همیشه با ترس و وحشت عبور می‌کردیم و این ترس کودکانه به نوعی مایه شجاعتم شد.

از حضورش در جبهه، حضور در عملیات‌های مختلف و مجروح شدن چندباره گفت و اینکه رمز موفقیت بسیاری از عملیات‌ها، مقاومت رزمندگان به ویژه موشک‌اندازهای هوشمند بود.

مقاومت را لازمه زندگی و رمز موفقیت می‌داند و می‌گوید: فرقی نمی‌کند کجای زندگی ایستاده‌ایم، در هر موقعیتی که باشیم باید با اعتماد به داشته‌هایمان، بدون ترس پیش برویم.

او معتقد است، بسیاری از افرادی که لایق نشان مقاومت و ایثارند در جامعه و در قالب‌های مختلف مشغول جهادند، از نگاه او عرصه و میدان مسیر انقلاب و جامعه انقلابی، هر چه که باشد مهم است و اگر یک روز با آزادسازی خرمشهر یا مقاومت مردم دزفول و جلوگیری از سقوط شهرها این نام پررنگ شد، الان هم نیز با مقاومت در مقابل دیگر امتحان‌های اقتصادی و سیاسی باید مقاوم‌تر از قبل باشیم و در این مسیر هر کداممان شکارچی تانک‌های حقیقی و مجازی دشمن شویم.

شکارچی تانک اگر چه بازنشسته شده و خاطرات را در جمع دوستان و یا برای جوانان مرور می‌کند، ولی همچنان سرشار از امید و انرژی، مسیر زیبای زندگی را با نظم و برنامه و ورزش و تغذیه سالم و سرزندگی و با عشق ادامه می‌دهد.

یادآوری و مرور زندگی این سرهنگ بازنشسته ارتش در روز مقاومت، قطره‌ای سپاس در مقابل دریای بی‌کران خدمات وی و دیگر هم‌رزمانشان در ارتش جمهوری اسلامی است از این جهت که فرزندان این مرز و بوم، با افتخار و اقتدار قهرمانان ملی خود را شناخته و به خاطر وجودشان به خود ببالند.

تندیس این دلاور مرد قهرمان و تیرانداز بی‌همتا، در شیراز ساخته و در مراسم روز تیپ ۵۵هوابرد، رونمایی شد.

انتهای پیام/ن/خ

منبع خبر "خبرگزاری فارس" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.