من مانده ام تنها...

صدا و سیما جمعه 05 دی 1399 - 11:17
آخرین آچارکشی روی چرخ‌های ماشین کشید و سرش را بالا آورد، آهی کشید و رفت به سال‌های دور، سال‌هایی که یک جوان ۱۸ ساله بود و با دست‌های خودش تک تک اعضای خانواده را با هزاران خاطره در دل سرد خاک به امانت سپرد.
از زمانی می‌گوید که شهر جز خاکستری از آن باقی نمانده بود، می‌گفت از یک خانواده ۸ نفره تنها کسی که زنده مانده، من بودم، ۱۷ سال است که تنهایی و بی کسی را به دوش می‌کشم.
 
این داستان امید جوان ۳۵ ساله‌ای است که ۱۷ سال پیش در چنین روزی تمام اعضای خانواده اش را در زلزله بم از دست داد، زلزله‌ای که به قدرت بالای ۶ دهم ریشتر در عرض ۱۲ ثانیه, ۵۰ هزار کشته برجای گذاشت و یکی از پرتلفات‌ترین زلزله کشور نام گرفت.

جمعه ۵ دی ماه سال ۸۲

آچار‌ها را روی دیوار مرتب می‌کرد و از جمعه ۵ دی ماه سال ۱۳۸۲ این طور گفت: پنج شنبه شب مراسم عروسی دخترداییم بود و من از خونه داییم دیرتر به خانه آمدم، شاید ۱۰ دقیقه قبل از وقوع زلزله بود، چون بیدار بودم نجات پیدا کردم، اشک در چشمهایش حلقه زده و روی گونه‌ها غلط می‌خورد و با بغض در گلو می‌گوید برادرم امیر ۵ سالش بود که زیر آوار ماند و من تنها بودم که به کدام یک از اعضای خانواده ام کمک کنم هنوز صدای ناله‌های مادرم که زیر آوار مانده بود و کمک می‌خواست در گوش هایم زمزمه می‌کند و از همه دردناک‌تر اینکه وقتی پدرم را در زیر آوار پیدا کردم کمتر از ۱۰ دقیقه قبل از آن زنده بود، اما چون دیر پیدایشان کردم متاسفانه جان خودش را از دست داد.
 
حرف‌های امید، سوز دردناکی دارد که هرچه بیشتر تعریف می‌کند دردش بیشتر می‌شود می‌گوید روز‌های سختی بود، همه خانه‌ها فروریخته بودند و بازماندگان به دنبال عزیزانشان بودند و از هر جایی صدای ناله‌ای به گوش می‌رسید.‌
 
می‌گفت آنقدر شرایط و اوضاع بد بود که مغز من در آن روز‌ها یخ زده بود و دیگر کسی را به یاد نمی‌آوردم آنقدر که فراموش کرده بودم به دنبال اقوام و آشنایانمان بروم.
 
آه دیگری کشید و گفت در آن سال من بسیاری از اقوامم را از دست دادم و فامیل برایم باقی نمانده از روز‌های سخت آن سال‌ها کمی فاصله می‌گیرد و از زندگی خودش می‌گوید از اینکه دو فرزند دارد و همسرش اهل کرمانشاه است.
 
به محل زندگی همسرش که می‌رسد با کمی مکث می‌گوید این زلزله گویا سنجاق به زندگی من شده و از زلزله سال ۹۶ کرمانشاه می‌گوید که پدر و برادر همسرش در کرمانشاه جان خود را از دست دادند.‌
 
می‌گفت وقتی باخبر شدیم تمام گذشته ام مانند یک قطار از جلوی چشمانم رد شد و وقتی به کرمانشاه رسیدیم پدر و برادر همسرم را به خاک سپرده بودند و همسرم هنوز حسرت دیدار آخر با پدرش را دارد.

روز‌های سختی را به تنهایی سپری کردم

نفس عمیقی کشید و گفت من روز‌های سختی را به تنهایی سپری کرده ام و گذشته تلخی دارم موج رادیو را می‌چرخاند و صدای ایرج بسطامی با شعر گلپونه‌ها پخش می‌شود، می‌گوید راستی آقاایرج هم همشهری ما بود که در آن سال در زلزله بم کشته شد.
 
کار خودروی من هم به اتمام رسیده بود از آقا امید و گذشته‌ای که برایم تعریف کرده بود خداحافظی کردم در مسیر به این فکر می‌کردم که این بلایای طبیعی یک طرف ماجراست، اما ایمنی و پایداری ساختمان‌ها و آموزش به مردم در زمان وقوع زلزله می‌تواند از حسرت‌های بجامانده کم کند موضوعی که حلقه مفقوده بین دستگاه‌های این روزهاست اگر مسئولان ذی ربط آموزش و پایداری ساختمان‌ها را در دستور کار اولیه خود قرار دهند هیچ گاه شاهد چنین حوادث تلخی نخواهیم بود.
 
من مانده ام تنها...یادداشت از: مریم جعفری خبرنگار خبرگزاری صدا و سیما

منبع خبر "صدا و سیما" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.