به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، «یک چشمم به اورشلیم است و چشم دیگرم به اصفهان». این جمله که تقریبا تنها دیالوگ شنیدنی سریال «تهران» است، از زبان یک یهودی ایرانی مهاجر رژیم اسرائیل شنیده میشد که حالا دخترش بهعنوان جاسوس موساد برای یک ماموریت تروریستی به ایران اعزام شده است. او باید سیستم برق تهران را برای چند ساعتی از کار بیندازد تا در فاصله خاموش شدن پدافند هوایی، جنگندههای اسرائیلی، تاسیسات هستهای واقع در تهران را بمباران کنند.
سریالی که به تازگی از شبکه «کان ۱۱» تلویزیون اسرائیل روی آنتن رفته، در تلاشی ناکام، سعی دارد نمایش وارد شدن از در دوستی با ایرانیها را خوب بازی کرده و به روشنی راهکار شورشهای اجتماعی داخلی را در کنار گزینه جنگ سخت طرح کند.
ایده «شکست» برای آغاز داستان یکسریال اسرائیلی به نظر سوالبرانگیز میآید. چرا چهرههای سمپاتیک و ظاهرا آموزشدیده و کاربلد یک دستگاه اطلاعاتی باید در همان ابتدای ماجرا شکست بخورند؟
خیلی طول نمیکشد تا سریال به این سوال پاسخ دهد. در واقع از همان ابتدای ورود «تامار رابینیان»، مامور زن اسرائیلی، فرایند پاسخ به این سوال آغاز میشود. او سوار تاکسی فرودگاه میشود تا به محل اقامتش در تهران برسد و در میانه راه، تماشای فردی که در یکی از میادین اصلی تهران از یک جرثقیل به دار آویخته شده، مشمئزش میکند. راننده تاکسی هم با گلایه از شرایط از دوگانه مشکلات اقتصادی مردم و تلاش برای دستیابی به فناوری هستهای میگوید. از همین جا سریال خیز برمیدارد تا ایده «دایه مهربانتر از مادر» را پیاده سازی کند.
تامار که هویت جعلی «ژیلا» یک کارمند نیروگاه برق را اختیار کرده، دقیقا به یکی از همین علل اجتماعی در ماموریتش شکست میخورد. رییس یکی از بخشهای اداره برق، سالها ژیلا را مورد آزار جنسی قرار میداده و حمله دوباره او در شب عملیات به ژیلا که حالا جایش را به تامار داده، منجر به قتل او و ناکام ماندن پروژه اسرائیلی بمباران تاسیسات هستهای میشود. حالا مشکلات برخاسته از قتل ناخواسته مرد متجاوز مزید بر علت میشود و سرکشی این دختر جوان اسرائیلی از فرامین بالادستی و تلاشش برای بازگرداندن موقعیت مساعد برای اجرای عملیات بمباران، باعث میشود که به سمت ریشههای ایرانیاش کشیده شود و تهران و آدمهایش را کمی بیشتر از نزدیک بشناسد.
او با پسر هکری همراه میشود که پیشتر او را در دارکنت شناخته و از او برای خاموشکردن سیستم برق شهری، کمک گرفته است. «سیک بوی» او را وارد جامعهای زیرزمینی از جوانانی میکند که شبیه قالبهای فکری و فرهنگی و سیاسی کشور نیستند. دانشجویانی که علیه حکومت، حجاب و مسائلی از این دست شورش به راه میاندازند و زندگی زیرزمینیشان، مشحون از مواد مخدر، موسیقی و روابط جنسی است. این درحالی است که ریشه ایرانی تامار، او را به سمت خالهاش کشانده تا از او کمک بخواهد؛ خالهای که ابتدای انقلاب، مسلمان شده و به همراه همسرش در ایران مانده و حالا دختر او یک بسیجی تندرو است که دوستان تامار را در دانشگاه سرکوب میکند.
در واقع همه کلیشههای قدیمی و جدید دور هم جمع شدهاند؛ بسیجیهای خشن و احمق، جوانان آزادیخواه باهوش، اما سرکوبشده، اعدام، حجاب، انرژی هستهای و سپاه. سریال تهران، تمام گزارههای سادهاندیشانهای را که محصول تصویر سازی رسانههای خارجی است، کنار یکدیگر چیده.
این سریال صهیونیستی نشان میدهد در حالی که موساد درصدد طراحی عملیاتی برای بمباران تاسیسات هستهای ایران است، طیفی از جوانان از داخل، توانستهاند فشار بیشتری بر حکومت وارد کنند. فیلم تلاش میکند گزینه شورشهای اجتماعی داخلی را در عرض جنگ سخت یا دستکم در طول آن برای فشار بر حکومت نشان دهد. تامار ریشه ایرانیاش را جستوجو و خالهاش را پیدا میکند، اما این اتفاق هیچ وابستگیای برای او ایجاد نمیکند. او حتی باوجود اینکه با زندگی زیرزمینی آشنا و با اهالی آن همراه میشود، اما در عین حال همچنان درصدد است تا شرایط مساعد را برای اجرای دوباره عملیات بمباران فراهم کند.
فصل اول پنجقسمتی سریال تلاش میکند نشان دهد که تامار با دیدن شرایط اجتماعی ایران حالا خیلی راحتتر انتخاب میکند. او از خالهاش (آرزو) میپرسد هیچوقت از انتخابت پشیمان نشدهای و آرزو ضمن تکرار این جمله که «یک چشمم به اورشلیم است و چشم دیگرم به اصفهان»، تصریح میکند من بین ایران و اسرائیل، ایران را انتخاب کردم. تامار هم انتخاب میکند و ظاهرا این انتخاب که یک طرفش بمباران یک منطقه غیرنظامی در ایران است، چندان هم برای او دشوار نیست.
منبع: صبح نو
انتهای پیام/