حافظه تاریخی ملت ایران، ۲مقطع تاریخی «ترورهای منافقین و جنایات آنها بهویژه در غرب کشور» و دوران پرافتخارپیروزی انقلاب اسلامی و روزهای تلخ و شیرین«دفاع مقدس؛ رشادتها و جانبازیهای آن» را به خوبی به یاد دارد و نمیتواند به راحتی از کنار آن همه مجاهدت و ایثارگریها بگذرد.
مردم هرمزگان به ویژه پاسداران نیز همچون مردم سایر استانها و شهرهای دیگر کشور از مزاحمتها و ترورهای ناجوانمردانه منافقین و گروهکها قبل از انقلاب به ویژه دهه شصت درامان نبودن و بسیاری از مردم این شهر نیز در این راه به شهادت رسیدهاند و در هشت ساله جنگ تحمیلی صدام علیه ایران نیز استان هرمزگان یکهزار و ۵۰۰ شهید تقدیم آرمانهای انقلاب کرده است.
همچنین این استان در بین دیگر مناطق از نظر تعداد شهیدان ارتشی جایگاه ویژهای دارد، به طوری که در شهرهای رودان ۴۳ شهید، میناب ۷۸ شهید، حاجی آباد ۳۹ شهید، بندرعباس ۱۳۳ شهید و بندرلنگه ۳۳ شهید ارتش را در راه انقلاب و آرمانهای جمهوری اسلامی ایران تقدیم کردهاند.
کاویدن خاطرات و تجربیات به یادگار مانده در سینه رزمندگان دوران سال دفاع مقدس از زبان خودشان و بیان رشادتها و ایثارگریها تنها به هفته دفاع مقدس خلاصه نمیشود؛ بیان خاطرات روزهای جنگ و جبهه و نشر روایتهای رزمندگان از روزهای تلخ و شیرین آن دوران رسالت مهمی است که هم رزمندگان و هم رسانهها برای مستندسازی آن خاطرات و انتقال به نسلهای آینده برعهده دارند.
در سالگرد روزهای دفاع و مقاومت، و درآستانه چهلویکیمین سالگرد هفته دفاع مقدس با خاطرات مردی از دیار آفتاب و شرجی همراه شدیم که از ۱۲ سالگی شعر مقاومت سروده،کتابها و نوشتههای زیادی از قالبهای شعری دارد و از همان روزهای دفاع و درگیری پاسداران در کرمانشاه با منافقین کوردل، اسلحه به دست گرفته و تا روزهای سخت عبورش از کرخه و همراهی رزمندگان هرمزگانی درعاشورای سوسنگرد خاطرات جالبی دارد.
"مرتضی نصیری گوکی"، متخلص به مجنون، زاده سال ۱۳۴۰ روستای کریان میناب است که علاوه بر اینکه یک نظامی چیرهدست در اوایل انقلاب و رزمنده جبهه و مربی آموزشی در دوران دفاعمقدس بوده، ید طولایی نیز در سروردن اشعار مقاومت پایداری دارد. وی که نخستین شعر خود را در سن ۱۲ سالگی سروده و در ایام دفاع مقدس برای تحریک بسیجیان به سرودن شعرهای حماسی به فارسی و لهجه محلی هرمزگان در مجالس و محافل عمومی و صداوسیما پرداخته است، ۲۱ فروردین سال ۵۸ درحالی که ۱۸ ساله بود به استخدام سپاه درآمده اما در سال ۶۰ در حین آموزشی نیروهای اعزام به جبهه دست راستش از ناحیه مچ قطع شده است.
این رزمنده و شاعر هرمزگانی که سالهای ۵۹ در کنار روزهای خدمت خود در نیروی دریایی سپاه هم زمان عضو انجمن شعر و ادب بوده است، از همان اوایل انقلاب از زمان درگیری گروهکها در غرب کشور به همراه عدهای از پاسداران محله پشت شهر بندرعباس و میناب عازم کرمانشاه و مناطق غرب کشور میشود.
آنچه در ادامه میآید گفتوگوی تفصیلی ایرنا هرمزگان با "مرتضی نصیری گوکی" در سالگرد هفته دفاع مقدس و یادآوری روزهای دفاع و مقاومت است:
ایرنا: شما بااینکه شاعر بودید و سبقهی ادبی داشتید چطور شد که وارد سپاه شدید؟
نصیری: من معتقد بودم یک شاعر هم میتواند در کنار روح لطیف و طبع شعری که دارد در جبههها و صحنههای دیگری هم برای مردمش خدمت کند، روزهای جنگ تحمیلی نیز برای نوجوانان و جوانان دوران ما حالوهوای خاصی داشت بسیاری از دوستان و هم بچههای محلههای ما در قالب سرباز، پاسدار و نیروهای بسیجی خود را به مناطق جنگی می رساندند تا از میهن اسلامی خود دفاع کنند.
۲۱ فروردین سال ۵۸ به دلیل شور و علاقه جوانی و درحالی که ۱۸ ساله بودم به استخدام سپاه درآمدم و چیزی نگذشت که کارم را از منطقه غرب کشور شروع کردم؛ افسری از نیروی هوایی با نام ابراهیمی در بندرعباس مسوول گروه ما بود، در پادگان امام علی(ع) تهران در دورههای آموزشی شرکت کردیم و سپس با هواپیما عازم کرمانشاه شدیم.
در همان ایام هم رایگیری و انتخابات به جمهوری اسلامی شروع شد و من نیز در منطقه قصر شیرین رای «آری» به جمهوری اسلامی را به صندوق انداختم.
ما را به منطقهای به اسم ازگله و زیرکوهی به اسم "تیلکو" اعزام کردند، در نزدیکی یک روستایی به صورت حلقوی سنگرهایی را ایجاد کردیم درست جایی که ما مستقر بودیم سر مرز عراق و مشرف به یک پایگاه عراقیها بود و با اینکه احتمال درگیریها را هم میدادیم تنها وظیفه ما حفظ و حراست از آن منطقه مرزی بود.
سه تا تانک داشتیم و شبها تا صبح با برادرپاسدار آچار در یک سنگر مشغول نگهبانی بودیم، بعضی از روزها از رودخانه آب شیرین کنار روستا که ماهیهای درشتی هم داشت، تفریحی ماهی میگرفتیم و کباب درست میکردیم.
ایرنا: آیا درگیری خاصی بین شما و گروهکهای منافق صورت گرفت که برایتان هم جالب و هم سخت باشد؟
نصیری: پیشمرگهای کرد این منطقه هم نگهبانی میدادند و کمککار ما بودند، توصیه شده بود که با مردم این منطقه رفت و آمد زیادی نداشته باشیم و همینطور خوردنیها را از دست روستاییان این منطقه نخریم چون امکان مسموم بودن آنها وجود داشت. یک روز یک دورهگردی دستفروش همراه با الاغش به کنار سنگرهای ما آمد و چون به ما توصیه شده بود چیزی را از افراد محلی نخریم، نخریدند و به سمت روستا برگشت؛ درست ازما که دور شد ظاهرا با قدمشمار و گرایی که گرفته بود، منطقه دایرهای ما زیرآتش خمپارهها قرار گرفت، فرمانده ما آدم هوشیاری بود بچهها را به سمت سنگرها هدایت کرد و گفت هیچ تیری به سمت آنها شیلک نکنیم و فقط از خودمان حفاظت کردیم.
تعداد شلیکها به سمت ما بیشتر میشد، در این حین به دستور فرمانده تانکها را به سمت مناطقی که احتمال میدادیم از سمت کوهستان به سوی ما شلیک میشد را نشانه گرفتیم و سه تیر فقط به سمت هدف شلیک کردیم؛ و با این شلیک