به گزارش ایسنا، سیامک تیموری از جمله پژوهشگران حوزه بینالملل و جنگ تحمیلی است. او با نگرشی تاکتیکی در مقالهای به «اهداف آمریکا در جنگ ایران و عراق» پرداخته است. تیموری در مجله نگین ایران، سال دوم، شماره پنجم مینویسد: «در مباحث تئوریک، ساختار نظام بینالملل و چگونگی تقسیم قدرت در سیستم جهانی، از جمله عوامل مهم و تأثیرگذار بر رفتار و جهت گیریهای سیاسی کشورها است. در عمل، نظریهپردازانی، مانند هالستی و روزنو این مهم را جوهرهِ نظریه پردازیهای راهبردی ژرفی قراردادهاند. این نویسندگان از یکسو، به وجود پیوستگی و انسجام میان سه مؤلفهِ ساختار نظام بینالملل، تعاملات رفتاری بازیگران و سیستم امنیت منطقهای اشاره و از سوی دیگر، در محاسبات جاری در سیاست خارجی کشورها به اهمیت نقش متغیر سیستم بینالملل توجه میکنند.
خلیجفارس به منزلهِ سیستم تابع نظام بینالملل، در مقاطع مختلف تاریخی، همواره از نیروهای مداخلهگر و نقش محوری این گونه نیروها در معادلات حاکم بر رفتار خارجی دولتهای اطراف آن، متأثر بوده است؛ موضوعی که در دوران موسوم به صلح بریتانیا به نقطهِ اوج خود رسید، اما در پی پیدایش دگرگونی هایی در ساختار دولت های حوزهِ خلیجفارس و چگونگی توزیع قدرت میان قدرتهای جهانی، سیستم امنیتی خلیجفارس با تحولات و گاه تعدیلاتی روبهرو شد. طرح آموزهِ دوستونی نیکسون در اواخر دههِ ۶۰ و آموزهِ کارتر در اوایل دهه ۸۰ و به دنبال آن، آغاز جنگ تحمیلی رژیم بغداد علیه جمهوری اسلامی ایران در شهریور ماه سال ۱۳۵۹، همه، اشکال گوناگونی از تأثیرگذاری ساختار نظام بینالملل برنظام امنیتی منطقه خلیجفارس بودند.
سیاست امریکا از آغاز حضور خود در منطقهِ خلیجفارس (۱۹۳۰) همواره بر منافع ویژهِ ژئوپلیتیکی و ژئواکونومیکی خود در این منطقه تمرکز داشته است؛ منافعی که با پایان حضور نظامی انگلستان در شرق کانال سوئز و خلیجفارس حساسیت بیشتری پیدا کرد. به سخن دیگر، همزمان با عقبنشینی انگلستان از منطقه، سیاست و استراتژی امریکا در خاورمیانه، به ویژه در حوزهِ خلیجفارس، قدرت و تحرک بیشتری یافت و این کشور خود را در تمامی مسائل این منطقه درگیر و نسبت بدانها متعهد کرد.
در واقع، از آن به بعد، امریکا طی نزدیک به چهار دهه سیاست منسجم و ثابتی را در ارتباط با مسائل خلیج فارس، که همواره، با رویکرد بهرهگیری از نیروی نظامی همراه بود، پیگیری کرده است. بدین ترتیب، میتوان گفت که حضور نظامی امریکا طی دهههای گذشته در خلیجفارس، بهطور مستقیم، تحت تأثیر منافع استراتژیک، اقتصادی و سیاسی امریکا در این منطقه بوده است.
هرچند دخالت نیروهای امریکا در خلیجفارس، از نظر زمانی، بسیار پیش از حملهِ عراق به ایران و حتی تهاجم و اشغال افغانستان از سوی شوروی صورت گرفت، اما نمیتوان تأثیر ابعاد و پیامدهای ویژهِ وقوع انقلاب اسلامی ایران و به دنبال آن، بحران گروگانگیری را بر استراتژی منطقهای امریکا نادیده گرفت. در واقع، انقلاب اسلامی ایران به مثابهِ اعلام شکست آموزهِ نیکسون و تقارن با چهرهِ جدید و منحصر به فردی از توسعه طلبی کرملین در همسایگی خود، مقولهِ ویژهای بود که به تغییر سیاست های امنیتی امریکا در منطقهِ خلیجفارس و حضور نظامی مستقیم در آن منجر شد.
آغاز جنگ عراق علیه ایران، بیان کنندهِ بعد ویژهای از سیاستهای مهار بحران دولت امریکا بود؛ زیرا، آرمانها، ایدهآلها و رفتارهای ویژهای، که از سوی ایران و آرمانهای انقلابی آن صادر میشد، تجسم نقش متعارضی بود که یک دولت پیرامونی، آن را علیه الگوی امنیتی مورد نظر امریکا در سطح منطقهِ خلیجفارس مطرح میکرد.
در این نوشتار، تلاش میشود اهداف امریکا در جنگ ایران و عراق بررسی و در دو بخش اهداف ژئواستراتژیک و ژئواکونومیک ارزیابی شود.
جنگ ایران و عراق و منافع و ملاحظات سیاسی - امنیتی امریکا
همان طور که پیش از این آمد، با وقوع انقلاب اسلامی در ایران، آموزهِ دوستونی نیکسون و استراتژی منطقهای این کشور در خلیجفارس به شکست انجامید و اشغال افغانستان از سوی شوروی تأثیر فراوانی بر راهبردهای ژئواستراتژیک و ژئوپلیتیکی دولتمردان امریکا در سطوح مختلف منطقهای و بینالمللی گذاشت. آموزهِ کارتر، که در ماه ژانویهِ سال ۱۹۸۰ اعلام شد، نشان دهندهِ شکلگیری موج جدیدی در سطح سیاستگذاری امریکا بود که پس از پیروزی انقلاب اسلامی و حملهِ شوروی به افغانستان، اعلام شد و بر احیای اعتبار و پرستیژ استراتژیهای کاخ سفید از راه حضور قوی و فعال در مناطق بحرانی و اعمال مدیریت استراتژیک بر بحرانهای جاری در این مناطق، به ویژه خاورمیانه و خلیجفارس، تأکید داشت. این تجدید نظر استراتژیک (آموزهِ کارتر) در چهارچوب ادبیات زیر ارائه شد: « دولت امریکا هر نوع تلاش نیروهای خارجی را که برای کنترل منطقهِ خلیجفارس انجام شود، به عنوان تهدید و تجاوز نسبت به منافع حیاتی این کشور تلقی خواهد کرد و خود را مجاز خواهد دانست که با هر شیوهِ ممکن، حتی شیوهِ نظامی (مداخلهِ نظامی) با آن تهدید مقابله کند.»
بدینترتیب، در این مقطع، اصل محدود سازی در خلیجفارس، به عنوان چهارچوب و الگوی حاکم، مورد توجه دولتمردان امریکا قرار گرفت. چهارچوب مزبور ابعاد مختلفی، مانند تجهیز نظامی دولتهای دوست، به ویژه عربستان و تأسیس پایگاه های نظامی را دارا بود. همچنین، توان نظامی آموزهِ کارتر در قالب نیروی ضربتی و واکنش سریع مشترک متبلور شد. در ارتباط با این بخش از نیروهای نظامی امریکا در خلیجفارس، باید یادآوری کرد با وجود اینکه در فرآیند استقرار این نیروها در خلیجفارس، مشکلات فراوانی، مانند یافتن پایگاههای مناسب در سطح منطقه پیشروی دولتمردان این کشور قرار داشت، اما همانطور که حوادث بعدی نیز مشخص کرد، در جریان حوادث سالهای ۱۹۸۷-۱۹۸۸ این نیرو به صورت کانون اصلی برنامهریزی نظامی و در قالب یک فرماندهی مرکزی - سنت کام - به ابزاری عملی برای تسریع حضور گسترده امریکا در خلیجفارس تبدیل شد».
۱) ورود به منطقه خلیجفارس
در دهه ۸۰، امنیت منطقهِ خلیجفارس از عوامل مختلفی متأثر میشد که پیروزی انقلاب اسلامی، حملهِ شوروی به افغانستان، آموزهِ کارتر، استقرار نیروهای واکنش سریع در منطقه و سرانجام، جنگ ایران و عراق را میتوان از آن جمله دانست. از سوی دیگر، چشماندازهای تهدید نیز گوناگون به نظر میرسیدند؛ رهبران عرب تهدید عمده را در چهارچوب نزاعهای اعراب و اسرائیل و عراق و ایران میدیدند. در ایران نیز، بر مداخلهِ قدرتهای خارجی و نیز فقدان مشروعیت شیوخ مرتجع عرب تأکید میشد؛ عواملی که امریکا را به شدت نگران کرده بود.
استراتژی دفاعی - امنیتی امریکا در برابر این نگرانیها، بر تقویت حضور نظامی و به دست آوردن پایگاههایی در منطقه و اقیانوس هند، از جمله تشکیل نیروهای واکنش سریع و تأسیس چهارچوب امنیتی جدیدی در خلیجفارس متمرکز شد. هیگ، وزیر امور خارجهِ امریکا، با سخنانی در کمیتهِ روابط خارجی سنا، چهار اصل استراتژی امریکا در منطقه را چنین ترسیم کرد:
الف) افزایش موقعیت و حضور نظامی در منطقهِ خلیجفارس و خارج از آن؛
ب) تقویت امکانات دفاعی دوستان؛
ج) تقویت حس اعتماد نسبت به امریکا در مقام شریکی مورد اعتماد؛ و
و) پیگیری یک صلح دایم در منطقه.
بدین ترتیب دولت کارتر تشکیل نیروهای واکنش سریع را برای تسهیل در انتقال قدرت نظامی امریکا به منطقه خلیجفارس، آغاز کرد. ایجاد این نیرو که نخست، در سال ۱۹۷۷، پیشنهاد شده بود، تا پیش از حملهِ شوروی به افغانستان چندان پیشرفت نکرده بود. به گفتهِ مشاور امنیت ملی دولت کارتر، هدف اساسی تشکیل نیروی واکنش سریع همواره، کمک به دولتی دوست بود که هدف حمله قرار گرفته و حاکمیتش تهدید شده بود. به این دلیل و با هدف توجیه این نیرو، امریکا باید تهدید شوروی را بزرگتر و جدیتر از آنچه واقعیت داشت، نشان میداد.
«در سال ۱۹۸۰، ارتش امریکا مانوری را با رمز شوالیهِ شجاع و با هدف فرضی حملهِ احتمالی تمام عیار شوروی به ایران انجام داد. پس از این رزمایش، پنتاگون اعلام کرد که در دههِ ۸۰، امریکا نمیتواند منطقهای را تنها با نشان دادن پرچم امریکا، با ثبات کند.»
در واقع، پنتاگون برای پشتیبانی از نیروی واکنش سریع، به شبکهای از پایگاههای واقع در خاورمیانه و دیگر نقاط جهان نیاز داشت. یک مقام سابق ارشد وزارت دفاع امریکا گفت که: با در نظر گرفتن تمام هدفها، آبهای خلیجفارس اکنون، از تنگهِ مالاکا تا اقیانوس اطلس جنوبی، امتداد یافته است>. با این حال، پایگاههای مجاور منطقهِ خلیجفارس، اهمیت ویژهای داشتند و برنامهریزان پنتاگون بر حضور زمینی هر چه گستردهتر در منطقه تا حد امکان تأکید میکردند. در این میان، کشورهای منطقه به برقراری روابط آشکار با امریکا، چندان تمایلی نداشتند؛ موضوعی که جنگ ایران و عراق تا حدود زیادی از آن کاست. هنگامی که در سال ۱۹۸۵، ایران در خاک عراق پیشروی کرد، روزنامهِ نیویورک تایمز گزارش داد که عمان باید به پایگاهی برای عملیات اطلاعاتی - جاسوسی غرب، رزمایشهای نظامی و آماده سازی لجستیکی برای دفاع از کشورهای تولید کنندهِ نفت منطقه تبدیل شود. چندماه بعد، در گزارشی سری، فاش شد که عربستان سعودی توافق کرده است، در هنگام پیدایش بحران، به امریکا اجازه دهد از پایگاه هایی در خاک این کشور استفاده کند. بدین ترتیب، به تدریج، درها به روی نفوذ امریکا در منطقه گشودهتر شد.
نگرش امریکا این بود که تنها یک ابر قدرت مجاز است تأسیسات نفتی را در منطقه در اختیار داشته باشد و این ابرقدرت هم حتماً، باید امریکا باشد. بنابراین، زمانی که در ماه دسامبر سال ۱۹۸۰، شوروی پیشنهاد بیطرفی منطقهِ خلیجفارس را مطرح و در خواست کرد که این منطقه از هرگونه ائتلاف، پایگاه نظامی خارجی، مداخلهِ خارجی، مانع و تهدید در برابر تجارت آزاد و خطوط حمل و نقل دریایی عاری باشد، واشنگتن چندان تمایلی نشان نداد. تا ماه اوت سال ۱۹۸۷، ناوگان امریکایی مستقر در خلیجفارس یا آبهای اطراف آن به شدت تقویت شد. یک بررسی صورت گرفته از سوی کنگره، این حضور دریایی را بزرگترین مجموعه ناوگان واحد استقرار یافته از اوج جنگ ویتنام تا آن زمان معرفی کرد.
تنش در منطقه موجب شد تا کشورهای حوزهِ خلیجفارس تشویق شوند که همکاری نظامی خود را با امریکا افزایش دهند. امریکا از جنگ ایران و عراق به عنوان بهانه و بهترین فرصت برای ایجاد پایگاههای نظامی بیشتر در منطقه سود برد و پرچمهای مصلحتی این کشور روی کشتیهای کویت، موقعیت واشنگتن را در منطقه مستحکمتر کرد. بدین ترتیب، این کشور توانست روابط دیپلماتیک و نظامی بهتری را با کشورهای عرب حوزه خلیجفارس برقرار کند.
۲) منافع سیاسی و استراتژیک
منافع سیاسی و استراتژیک امریکا در منطقه با برقراری ثبات و تأمین امنیت متحدانش در منطقه گره خورده است.
منافع سیاسی امریکا، نه تنها در راستای منافع این کشور است، بلکه واشنگتن به علت وابستگی متقابل بین خود و متحدانش باید به تأمین نیازهای استراتژیک آنها نیز بپردازد و خلیجفارس اهمیت ویژهای در سیاست منفعت طلبانهِ امریکا دارد.
چنانچه کشورهای منطقهِ خلیجفارس با خطر تهاجم یک قدرت دیگر روبهرو میشدند یا ثبات خود را در پی ایجاد جنبشهای سیاسی - اجتماعی در داخل کشور از دست میدادند، هیچ تضمینی برای رسیدن نفت به آن سوی دنیا وجود نداشت. نگرانی های امریکا پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و سقوط شاه، که یکی از متحدان قوی امریکا در منطقه بود، بیشتر شد و طغیان دیگر ملل مسلمان در منطقه به خطر عمدهای برای واشنگتن تبدیل شد. در این مورد، هارولد براون، وزیر دفاع امریکا، در بیانیهِ خود، که چند روز بعد از آموزهِ کارتر بیان شد، چنین ابراز کرد: توسعه طلبی شوروی تهدید اصلی نیست، بلکه آشوب و ناآرامی کنترل نشده در جهان سوم [تهدید اصلی] است>.۱۱ وی هشدار داد: <ما در دنیای پر از مناقشات و خشونت، نمیتوانیم بدون سلاح به خارج از امریکا قدم بگذاریم>.۱۲
منافع سیاسی و استراتژیک امریکا در منطقهِ خلیجفارس را طی جنگ ایران و عراق میتوان به چهار قسمت عمده تقسیم کرد:
۱) امنیت اسرائیل؛ ۲) تأمین ثبات جریان نفت و کشتیرانی در خلیجفارس؛ ۳) تضمین امنیت کشورهای محافظه کار منطقه؛ و ۴) سرکوب انقلاب اسلامی ایران همراه با تضعیف کشور عراق، که در زیر، هر یک از آنها بررسی میشود:
الف) امنیت اسرائیل
به نظر میرسد آغاز حکومت ریگان، با تلاش برای پاسداری و حمایت از حوزههای نفوذ امریکا در سراسر جهان، با اتکا به مشارکت گستردهِ توان نظامی این کشور، مورد توجه قرار گرفت. مطابق سناریوی ریگان، اسرائیل، ژاندارم جدید امریکا برای برقراری ثبات در منطقهِ خاورمیانه، موقعیت شاه ایران را پر میکرد که در دولت کیسینجر- نیکسون ژاندارم امریکا در منطقه بود و با وقوع انقلاب اسلامی ایران از بین رفته بود.
مطابق منطق استراتژیکی الکساندر هیگ: «ایالات متحده باید از رژیم صهیونیستی در جریان تعقیب سیاستهای غیر قانونی و وقیحانهاش در لبنان و سرزمینهای اشغالی به منزلهِ پیامد جنگهای ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ حمایت کامل به عمل میآورد. این حمایت با برتری کامل نظامی اسرائیل نسبت به هر دولت عرب یا اتحادی از آنها، به جز دولت مصر متناسب بود که از رهگذر معاهدهِ صلح با اسرائیل در سال ۱۹۷۹ به گونهِ مؤثری بی طرف شده بود. البته، اولویت این طرح به دلیل تحولات عمدهِ دیگر منطقهِ خلیجفارس، مانند آغاز جنگ ایران و عراق و حملهِ شوروی به افغانستان از بین رفت و تلاش شد تا عراق در اجرا و تحقق استراتژی امنیتی امریکا نقشی کلیدی را ایفا کند؛ زیرا، از نظر محافل تصمیمگیری امریکا، عراق از توان کافی برای باز داشتن ایران انقلابی در متزلزل کردن همسایگان خود برخوردار بود و از نظر استراتژیکی، مهم؛ ثروتمند؛ محافظه کار؛ و موافق غرب محسوب میشد».
در این فاصله، ریگان تصمیم گرفت سربازان نیروهای واکنش سریع را برای استقرار در بخش شرقی صحرای سینا بعد از عقبنشینی اسرائیل در ۲۵ ماه آوریل سال ۱۹۸۲، از ۸۲ لشکر هوابرد به ۱۰۱ لشکر افزایش دهد. با این حال، صلح بین مصر و اسرائیل نباید به جنبههای غیر قانونی و دخالت نظامی امریکا در خلیجفارس ربط داده میشد. با وجود این، دولت بگین برای جلب حمایت امریکا از طرح اسرائیل در تهاجم به لبنان در تابستان سال ۱۹۸۲ به منظور نابودی آشکار سازمان آزادیبخش فلسطین و در پی آن، تحکیم بیشتر اشغال نظامی کرانهِباختری، ماهرانه دیدگاهها و سیاستهای هیگ را به کار بست. تهاجم اسرائیل به لبنان با این انگیزه انجام شد که زمینهای برای ضمیمهسازی تدریجی بالفعل (دوفاکتو) کرانهِ باختری فراهم آید؛ امری که با بیشتر اصول اساسی حقوق بینالملل، آشکارا تعارض داشت.
تجاوز عراق به ایران و حمایت امریکا از آن، عملاً، محیط امنی را برای رژیم اسرائیل پدید آورد و موجب شد تا این رژیم با آسودگی بیشتر در پی اعمال سیاستهای منطقهای خود برآید. از نظر اسرائیل، تداوم جنگ به معنای تضعیف دو دشمن خود، یعنی ایران انقلابی و عراق بعثی بود. طی این جنگ، اسرائیل با اطمینان از ناتوانی دولتهای عرب از جمله عراق برای اقدام متقابل، به خود جرئت داد تا نیروگاه اتمی اوسیراک عراق را در سال ۱۹۸۲ بمباران و نابود کند. بدینترتیب، اسرائیل مانع از تجهیز عراق به چنین سلاحی شد و اطمینان یافت که عراق در صورت رویارویی مستقیم یا غیر مستقیم با اسرائیل چنین سلاحی ندارد.
دوم اینکه، جنگ ایران و عراق فرصت مناسبی را برای اسرائیل پدید آورد تا این کشور برای تضعیف اَمَل و دیگر گروههای مبارز لبنان، که مورد حمایت ایران و سوریه بودند، به جنوب لبنان حمله کند. بدین ترتیب، سازمان آزادیبخش فلسطین (ساف)، به طور وسیعی در خاک لبنان قلع و قمع شد و اسرائیل کرانهِ باختری را به صورت دو فاکتو ضمیمهِ خاک خود کرد.
در سایهِ اقدام عراق در تحمیل جنگ به ایران، امنیت اسرائیل به منزله یکی از اهداف منطقهای امریکا به نحو چشمگیری تأمین شد. در این جنگ، عراق برای تأمین مخارج نظامی خود از یک طرف حاضر شد که به کشورهای محافظهکار منطقه و حتی امریکا به طور درخور توجه و ملموسی نزدیک شود؛ اقدامی که برای اجرای آن ناگزیر باید از آرمانهای حزب بعث، که دشمنی با اسرائیل یکی از آنها بود، عدول میکرد. افزون بر این، عراق در این هشت سال، با تمام حمایتهایی که از او شد، به اندازهای وابسته، خسته، مقروض و ضعیف شده بود که دیگر نمیتوانست با اسرائیل رودررو شود.
از سوی دیگر، عراق انقلاب اسلامی ایران را که حمایت از مردم فلسطین از نخستین اهداف آن محسوب میشد، در جنگی طولانی و فرسایشی درگیر کرد و عملاً، توان آن را برای مقابله با اسرائیل تحلیل برد. بدین ترتیب، نیروهای ایرانی حاضر در لبنان و سوریه به ایران بازگشتند و در جبههِ جنگ علیه عراق فعال شدند. استدلال رهبران ایران این بود که عراق مانع از رسیدن نیروهای ایرانی به جبههِ اصلی جهان اسلام است؛ بنابراین، شعار معروف راه قدس ازکربلا میگذرد، به صورت راهنمای سیاست ایران درآمد. بدین ترتیب، در نتیجهِ اقدام تجاوزکارانهِ عراق در آغاز جنگ، اسرائیل از تهدید این دو کشور مسلمان آسوده خاطر شد و فراغتی به دست آورد تا به اهداف منطقهای خود بپردازد و امنیتش را نه تنها طی جنگ ایران و عراق، بلکه طی سالهای بعد از آن نیز تأمین کند.
ب) تأمین ثبات جریان نفت و کشتیرانی در خلیجفارس
از آنجا که امریکا امنیت کشتی رانی در خلیجفارس و تداوم جریان صدور نفت در آن را از اهداف حیاتی خود تلقی میکرد و به خطر افتادن آن را پذیرفتنی نمیدانست، گسترش جنگ به خلیجفارس از سوی عراق و آغاز جنگ نفتکشها مداخلهِ بیشتر واشنگتن را در منطقه موجب شد. در واقع، این کشور به بهانهِ اسکورت نفتکشهای کویتی بزرگترین ناوگان جنگی خود را در خلیجفارس مستقر کرد.
دولت ریگان ادعا میکرد که پرچمهای مصلحتی امریکا روی کشتیهای کویتی با هدف محافظت از جریان صدور نفت صورت میگیرد. این دولت هشدار میداد که هرگونه وقفهِ طولانی در عرضهِ نفت خلیجفارس افزایش نجومی قیمتها را در پی دارد.
طی سالهای ۱۹۸۱ - ۱۹۸۷ (سالی که امریکا قصد خود را مبنی بر نصب پرچمهایش روی کشتیهای کویتی اعلام کرد)، ایران نود کشتی را هدف حمله قرار داد و در زمانی کمتر از یکسال پس از اعلام قصد امریکا، ایران به ۱۲۶ کشتی حمله کرد. همان گونه که تحقیق کنگره نشان داده بود، در آن زمان، کشتی رانی در خلیجفارس از زمانی که امریکا هنوز، ناوگان خود را در آبهای منطقه مستقر نکرده بود، خطرناکتر بود.
در واقع، امریکا از بسته شدن تنگهِ هرمز از سوی ایران احساس نگرانی میکرد. هرچند در سال پایانی جنگ، ایران کشتیهای بیشتری را هدف قرار داد، اما این موضوع را نمیتوان با قطعیت اعلام کرد که اگر امریکا به خلیجفارس وارد نمیشد، دو طرف جنگ کشتیهای بیشتری را هدف حمله قرار نمیدادند.
در سال ۱۳۶۰، عراق جنگ نفتکشها را در خلیجفارس آغاز کرد؛ جنگی که آن را بدون اقدام مشابهی از سوی ایران تا سال ۱۳۶۳ ادامه داد. بیست ماه بعد (۱۳۶۳)، زمانی که عراق میزان، سرعت و گسترهِ حملات خود را علیه نفتکشها افزایش داد، سرانجام، ایران درصدد نشان دادن واکنش برآمدن و بدین ترتیب، جنگ نفتکشها ابعاد وسیعتری یافت. در این میان، امریکا به طور یک طرفه و به ضرر ایران، وارد معرکه شد. هدف عمدهِ این کشور افزون بر فشار آوردن به ایران برای پذیرش قطعنامهِ ۵۹۸ و برقراری صلح، ایجاد ثبات در حمل و نقل نفت بود.
ج) تضمین امنیت کشورهای محافظه کار منطقه
به رغم ملاقاتهای دیپلماتیک میان مقامات بلند پایهِ امریکا و عراق در آستانهِ جنگ، امریکا در سال ۱۹۸۰ با هر دو کشور ایران و عراق، روابط دیپلماتیک رسمی نداشت. امریکاییان در ظاهر میگفتند: «مادامی که خونریزی میان ایران و عراق بر متحدان منطقهای آنان تأثیر نگذاشته یا موازنهِ قوا را دگرگون نکرده باشد، این جنگ برای امریکا کوچکترین و کمترین اهمیتی ندارد» اما واقعیت غیر از این بود؛ چراکه امریکا نسبت به این جنگ بی توجه نبود و در آغاز، ادامه و طولانی شدن جنگ، فرصتهای طلایی و مثبتی را پیش روی خود میدید. زمانی که ریگان به ریاست جمهوری امریکا رسید، موادی را با نام متمم ریگان، به دکترین کارتر افزود و در مصاحبهای مطبوعاتی اعلام کرد: «ما اجازه نخواهیم داد، عربستان سعودی نیز ایران دیگری شود». این متمم سیاستهای جدیدی را معرفی نکرد، بلکه آنچه را که همواره، خط مشی دولت امریکا بود، به روشنی و صراحت تبیین کرد.
نیکسون در اهداف سیاست خارجی امریکا و حمایت از کشورهای منطقه، چنین گفت: «شکست عراق به سلطهِ بنیادگرایی ایران بر کشورهای حاشیهِ جنوبی خلیجفارس و منطقه منجر میشود». در واقع، امریکا سقوط عراق را در این جنگ، تنها شکست یک کشور تلقی نمیکرد، بلکه معتقد بود: <اگر عراق سقوط کند، پس از آن، تمام کشورهای خلیجفارس سقوط خواهند کرد.»
هرچند در اوایل جنگ، امریکا میکوشید، به ظاهر، خود را بی طرف نشان دهد، اما این سیاست با آشکارشدن برتریهای ایران در جنگ (به ویژه پیروزی های بزرگ ایران در اواخر سال ۱۳۶۰ و بهار سال ۱۳۶۱) تغییر کرد و امریکا با موضوع جنگ، حساستر برخورد نمود و اعلام کرد که نگران آن است که ایران عراق را شکست دهد و در نتیجه، حکومت عربستان سعودی و شیخنشینان خلیجفارس متزلزل شود. در این مورد، وزیر دفاع امریکا گفت: «کشورش هر زمان که صلاح بداند، از دوستان عرب خود در این جنگ پشتیبانی خواهد کرد.» اعراب نیز با سوءظن به ایران نگاه میکردند و معتقد بودند که ایران در صورت پیروزی در جنگ، با داشتن بیشترین سواحل و بیشترین جمعیت در منطقهِ خلیجفارس و نیز پیشینهِ تاریخی طولانی به عنوان قدرتی منطقهای به کانون حرکتهای انقلابی تبدیل میشود، بنابراین، باید مانع از پیروزی این کشور شد.
اینجا بود که مسیر امریکا و عراق کاملاً یکی شد و آنها دوستان و منافع مشترکی را برای خود در منطقه ترسیم میکردند. در شرایطی که امریکا قدرت بزرگ حافظ وضع موجود بود، عراق به صورت پاسدار بالفعل حفظ وضع موجود در منطقه درآمد و دوستان امریکا، یعنی اسرائیل، ترکیه، مصر، اردن، عربستان سعودی نیز، طرفدار وضع موجود شدند و هیچ یک از آنها ایدئولوژی تغییر ریشهای یا تجدید نظر بنیادینی را در موازنهِ منطقهای قدرت در سر نداشتند. ۲۲ بدین ترتیب، عراق بهترین گزینه برای مهار ایران و در نتیجه، حفاظت از کشورهای حوزهِ خلیجفارس و وضع موجود بود. به همین دلیل، نیز آمادهِ حمله به ایران شد تا با شیوهِ نظامی، مانع از گسترش و صدور انقلاب شود؛ چرا که روش نظامی آخرین گزینهِ مهار ایران به حساب میآمد. بدین ترتیب، موازنهِ قوا در منطقه مجدداً، به سود امریکا برقرار میشد. ساختار روابط کشورهای خلیجفارس و امریکا را میتوان براساس طیف زیر توصیف کرد که از همکاری نزدیک در یک بلوک و ساختار تا منازعهِ نظامی شدید و جنگ را در بر میگیرد:
د) سرکوب انقلاب اسلامی ایران و تضعیف کشور عراق
در اواخر سال ۱۹۷۰، برخی از تحلیلگران سیاسی معتقد بودند که خلیجفارس، تنها منطقهِ حیاتی کشمکش بین امریکا و شوروی است. در واقع، باید اذعان کرد که ناتوانی واشنگتن در جلوگیری از انقلاب اسلامی و اشغال افغانستان [از سوی شوروی]، امریکا را به کشور متزلزل و نامطمئنی در اعمال سیاستهای خود تبدیل کرده بود.
امریکا که در نتیجهِ پیروزی انقلاب اسلامی و در پی آن، در جریان گروگانگیری و شکست عملیات طبس، ضربات پیاپی و سختی از ایران خورده بود، نه تنها از هر حرکتی، که متضمن ضربهزدن به ایران بود، استقبال میکرد، بلکه خود در صدد چارهجویی برای انتقام و جبران شکستهای پیشین بود. هر چند رابطه دیپلماتیک بین عراق و امریکا از سال ۱۹۶۷ قطع شده بود، اما دفتر حفاظت از منافع امریکا در بغداد بسیار فعال عمل میکرد. «همچنین، شواهد و دلایلی وجود دارد که امریکا مشوق و ترغیبکنندهِ رژیم عراق در آغاز جنگ بوده است»
آغاز جنگ از سوی عراق، نقطهِ امیدی برای امریکا بود تا بتواند در مقابل مشکلاتی که با وقوع انقلاب ایران برایش پدید آمده بود، به نتایج بهتری برسد؛ از این رو، با حملهِ عراق به ایران، اشتیاق امریکا برای بازگشایی سفارتش در بغداد بیشتر شد. از سوی دیگر، امریکا مسئلهِ حملهِ عراق به ایران را واقعیتی میدانست که امکان داشت، منافعش را در خلیجفارس تهدید کند؛ بنابراین، گسترش جنگ به خلیج فارس و تهدید جریان صدور نفت یکی از نگرانیهای دولت کارتر بود، یعنی اگر عراق در جنگ پیروز میشد و بر منافع نفت خلیجفارس، تسلط مییافت، تهدید جدی و جدیدی در منطقه پدید میآمد. البته، خطر پیروزی ایران نیز از پیروزی عراق بیشتر بود. در نظر امریکاییان، اگر ایران در جنگ پیروز میشد، انقلاب ایران نیروی تازهای میگرفت؛ موضوعی که دولتهای محافظهکار و هوادار غرب در منطقهِ خلیجفارس و شاید سراسر خاورمیانه را تهدید میکرد؛ بنابراین، سیاست امریکا در دورهِ پیروزیهای ایران بر این قرار گرفت که جنگ ایران و عراق هیچ پیروزی نداشته باشد. این حالت را نیکسون به خوبی در کتابش بیان میکند: «شکست عراق (در جنگ) به سلطهِ بنیادگرایی ایران بر کشورهای حاشیهِ جنوبی خلیجفارس و منطقه منجر میشد و اگر ایران بر اثر تلفات سنگین نیروی انسانی تمام قوای خود را از دست میداد و شکست میخورد، در برابر توطئه و ارعاب شوروی آسیبپذیر میشد؛ بنابراین، در این جنگ، امریکا به دنبال راهحلی برای صلحی بدون پیروزی بود».
از نظر استراتژیستهای سیاست خارجی امریکا، وضعیت مطلوب برای تحقق این امر زمانی پدید میآمد که جنگ ایران و عراق در مرزهای دو کشور محدود میشد تا نخست، به تضعیف هر دو کشور ایران و عراق میانجامید و دوم، به کشورهای حاشیهِ خلیجفارس گسترش نمییافت. افزون براین، امریکا امیدوار بود که جنگ سیاستهای ایران را تعدیل کند و مانع از صدور انقلاب اسلامی شود و در مورد عراق نیز با تضعیف نظامی این کشور، به ملایم شدن سیاستهای بغداد در ارتباط با همکاری با شوروی و صلح اعراب و اسرائیل بینجامد.
در مقایسهِ این دو هدف، نابودی رژیم انقلابی ایران برای امریکا اولویت بیشتری داشت؛ چرا که از نظر امریکاییان، رژیم ایران از رژیم بعثی عراق خطرناکتر بود؛ بنابراین، مقامات امریکایی فرصتهای خوبی را در جنگ ایران و عراق پیش روی خود میدیدند تا برنامههای پنهانی واشنگتن را برای تضعیف انقلاب ایران اجرا کنند.
در نتیجهِ جنگ و نیاز عراق به تسلیحات و نقدینگی، بغداد به کشورهای محافظهکار خلیجفارس و مصر وابستهتر شد و روابط بسیار نزدیکی را با آنها برقرار کرد. «در جریان نشست سران عرب در امان، در سال ۱۹۸۷، عراق در مورد برقراری مجدد روابط کامل دیپلماتیک با مصر نقشی کلیدی را بازی کرد، در حالیکه هشت سال پیش از این، هدایت کنندهِ اقداماتی در راستای طرد مصر به علت پذیرفتن قراردادهای کمپ دیوید بود.»
این جنگ همچنین، ایران را که در گذشته، تمامی تسلیحاتش را امریکا تأمین میکرد، واداشت تا به هر طریق ممکن، به تجهیزات و قطعات یدکی امریکایی دست یابد. بدین ترتیب، در این جنگ، هر دو کشور به یکدیگر مشغول و از نظر توان ملی، تا حدی تضعیف شدند.
در مجموع، با بررسی نحوهِ برخورد امریکا با جنگ ایران و عراق به نظر میرسد که این کشور در پی دست یابی به این هدفها بود:
۱) جلوگیری از صدور انقلاب اسلامی ایران به کشورهای همسایه؛
۲) جلوگیری از پیروزی ایران یا عراق؛
۳) حفظ جریان آزاد نفت و کشتیرانی در خلیجفارس و تسلط خود بر منطقه؛
۴) جلوگیری از گسترش نفوذ شوروی؛
۵) حفظ امنیت اسرائیل (متحد استراتژیک خود در منطقه)؛
۶) جلوگیری از گسترش جنگ به کشورهای منطقه و حفظ ثبات آنها؛
۷) ایجاد پرستیژ و اعتبار برای امریکا در میان کشورهای منطقه؛
۸) تعدیل سیاستهای عراق از تغییر وضع موجود به حافظ وضع موجود؛
۹) افزایش و گسترش سرمایهگذاری و سپردهگذاری کشورهای منطقه در بلوک غرب؛ و
۱۰) فروش تسلیحات به کشورهای منطقه.
جنگ ایران و عراق و منافع ژئواکونومیک امریکا
تا پیش از خروج انگلستان در سال ۱۹۶۸ از خلیجفارس، این منطقه در سیاست منفعت طلبانهِ امریکا اهمیت ویژهای نداشت.
در واقع، میتوان برخی از مهمترین منافع اقتصادی امریکا در خلیجفارس را که توجه ویژهِ واشنگتن را به این منطقه موجب شد، بدین ترتیب نام برد:
۱) ذخایر فراوان نفتی و تولید یک سوم نفت جهان در این منطقه؛
۲) وابستگی کشورهای صنعتی به نفت منطقه؛
۳) افزایش مصرف انرژی در امریکا و وابستگی آن به نفت خلیجفارس؛
۴) سرمایهگذاریهای امریکا در صنایع نفتی خاورمیانه و شمال افریقا؛
۵) سود سرشار ناشی از صنایع نفتی منطقه برای امریکا؛ و
۶) حضور دوازده هزار شهروند کارگر امریکایی در منطقه.
امریکا، که به صورت یک قدرت بزرگ، پیروز و تازه نفس از جنگ جهانی دوم فارغ شده بود، در دورانهای مختلف، از طریق ارائهِ طرحها و دکترینهای گوناگون کوشیده است تا موقعیت خود را در مناطق استراتژیکی، مانند خلیج فارس تثبیت کند. کشورهای نفت خیز خوزهِ خلیجفارس، به جز تأمین بخش مهمی از نیازهای نفتی ایالات متحده و دیگر کشورهای صنعتی، نقش مهمی را در ایجاد توازن در اقتصاد این کشورها ایفا میکنند. اقتصاد کشورهای این منطقه بیشتر تک محصولی و وابسته به صادرات نفت است؛ از این رو، در این کشورها، زمینهِ کافی برای بهرهبرداری از درآمد ناشی از فروش نفت، در راستای رشد و توسعه صنعتی وجود ندارد؛ در نتیجه، این درآمدهای کلان معمولاً، به چهار شکل مجدداً، به سیستم پولی کشورهای غربی، بویژه امریکا باز میگردند. از این نظر نیز، امریکا منافع ویژهای در منطقهِ خلیجفارس دارد که در چهار شیوه خلاصه میشود:
الف) خرید تسلیحات و تجهیزات نظامی
جنگ ایران و عراق افزون بر خسارتهای بیشمار انسانی و مالی، مسابقهِ تسلیحاتی پرهزینهای را در منطقهِ خلیجفارس موجب شد. کشورهای کوچک خلیجفارس به علت محدود بودن نیرویانسانیشان، به خرید سلاحهای پیچیده و سرمایه بر اقدام کردند. این مسابقهِ تسلیحاتی در تجارت جهانی اسلحه در دههِ ۸۰ مؤثر بود. «ارسال اسلحه به کشورهای منطقهِ خلیجفارس طی سالهای ۱۹۸۴-۱۹۸۸ ۳۰درصد کل اسلحهای بود که به جهان سوم با جمعیتی حدود ۷/۳ میلیارد نفر فروخته شده بود. کویت، بحرین، امارات متحده عربی و عربستان سعودی در سال ۱۹۸۷ به ترتیب، ۷/۲۲، ۸/۶، ۶/۴، ۳/۷ درصد از تولید ناخالص ملی خود را به خرید اسلحه تخصیص دادند. این مقدار تقریباً، با سهم تولیدات بخش کشاورزی، ماهیگیری و صنعتی این کشورها برابر بود. همچنین، برآورد میشود در سال ۱۹۸۸، کشورهای کویت، بحرین و عربستان سعودی در مجموع، حدود هفده میلیارد دلار را برای خرید اسلحه صرف کردهاند».باید یادآور شد که این میزان معادل ۲۱ درصد کل صادرات کالاهای ساخته شدهِ صنعتی از کشورهای صنعتی به جهان سوم بود.
نزاعهای طولانی مدت در منطقهِ خلیجفارس و خاورمیانه، مانند منازعات اعراب و اسرائیل و جنگ ایران و عراق به همراه اختلافات مرزی موجود بین بیشتر کشورهای خلیجفارس و ساختار نامناسب سیاسی و تمرکز قدرت در یک فرد یا یک طایفه، بدگمانی و سوءظن بین کشورهای منطقه و برخی از کشورهای خارج از منطقه را باعث شده بود. به همین دلیل، بیشتر این کشورها نسبت به تأمین امنیت و حفظ تمامیت ارضی خود حساس بودند و خرید انواع سلاحها و تجهیزات نظامی، مانند هواپیما، تانک، کشتی و ... را از کشورهای تولید کننده، بهترین راهحل موجود میدانستند و با توجه به وابستگیهای سیاسی و برتری فناوری غرب در تولید تسلیحات، از این کشورها خرید میکردند. جدول پایین صفحه، در اوج جنگ سرد نشان میدهد که خاورمیانه به نوعی به انبار باروت تبدیل شده بود که طولانی شدن جنگ هشت ساله یکی از دلایل مهم آن است.
به هر حال، جنگ هشت ساله باعث شد تا انواع سفارشات تسلیحاتی به شرکتهای غربی، به ویژه امریکایی داده شود و از این راه، سود سرشار و هنگفتی نصیب دولت امریکا شود.
در این میان، کشورها و شرکتهای تولید کنندهِ این تسلیحات و دلالان اسلحه سود فراوانی بردند و تولید تسلیحات به یکی از مهمترین بخشای اقتصادی در تعدادی از کشورهای پیشرفته صنعتی و فروش آن به یکی از بزرگترین منابع درآمد این کشورها تبدیل شد و آنها از طریق فروش تسلیحات، به کشورهای صادر کننده نفت خلیجفارس توانستند به شکل مؤثری درآمدهای این کشورها را مجدداً، به شریان اقتصادی کشورهای صنعتی بازگردانند. بدیندلیل، سیاستگذاران کشورهای صنعتی صادر کننده تسلیحات، نقش آگاهانه و عامدانهای را در تحریک و هدایت گرایش نظامیگری (میلیتاریسم) در جهان سوم ایفا کردند.
خلیجفارس به منزلهِ یکی از مناطق استراتژیک جهان و کانون مناقشات و بیثباتیهای سیاسی، تعارضات قومی، نژادی و فرهنگی گوناگون، از پیامدهای این فرآیند به سختی تأثیر پذیرفته است. پس از انقلاب اسلامی ایران، در دورهِ کارتر، وقفهِ کوتاهی در ارسال تسلیحات به منطقه پدید آمد ولی پس از آن سیل تسلیحات به منطقه سرازیر شد.
رونالد ریگان، اندکی پس از آغاز دورهِ ریاست جمهوری خود، در سال ۱۹۸۰، گفت: «تجدید فروش تسلیحات ابزار سازندهای برای سیاست خارجی امریکاست و موافقت وی با فروش هواپیمای اف - ۱۵ و اف - ۱۶ به عربستان و پاکستان، نشان دهندهِ این سیاست بود».
در دهه ۸۰، عراق مقام نخست را در خرید سلاح در جهان سوم داشت و بین سال های ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۸ بیش از ۴۷ میلیارد دلار اسلحه و تجهیزات نظامی خریداری کرد. طی جنگ عراق و ایران، مقامات امریکایی اجازهِ فروش علوم و فناوری مربوط به ساخت جنگ افزارهای گوناگون، به ویژه مواد مربوط به تولید سلاحهای شیمیایی به ارزش ۵/۱ میلیارد دلار را به عراق دادند. به طور کلی، طی بیست سال (۱۹۶۹-۱۹۸۹)، به ویژه از زمان آغاز جنگ ایران و عراق، منطقه خاورمیانه در خرید سلاحهای گوناگون پیشرفته از منابع مختلف عرضه کننده تسلیحات، به ویژه کشورهای بزرگ، نسبت به دیگر مناطق جهان پیشتاز بود» و از این طریق، درآمدهای نفتی این کشورها مجدداً، به سوی قدرتهای صنعتی، به ویژه ایالات متحده امریکا سرازیر شده است.
ب) نفت
اهمیت منطقهِ خلیجفارس جدا از عوامل دیگر، به میزان ذخایر بالای نفت در این منطقه بستگی دارد. با توجه به اهمیت نفت در تهیهِ انرژی به منزلهِ قوهِ محرکهِ صنایع و وسایل حمل و نقل و همینطور، به عنوان مادهِ اولیهِ تولیدی بسیاری از کالاهای اساسی در جهان، میتوان به میزان اهمیت خلیجفارس برای کشورهای صنعتی پی برد. تلاش قدرتهای صنعتی برای یافتن مادهِ جایگزین، تاکنون به نتیجهِ در خور توجهی نرسیده است. نیاز قدرتهای صنعتی جهان به نفت منطقهِ خلیجفارس به رغم تمامی تلاشها، همچنان زیاد است. منابع فراوان نفت در منطقهِ خلیجفارس، هزینهِ تولید پایین آن در مقایسه با کشورهای امریکایی و اروپایی، امکان کشف ذخایر نفتی جدید در منطقه و همین طور، کیفیت بالای نفت خلیجفارس۳۶ از جمله ویژگیهای این منطقه است که آن را نه تنها برای قدرتهای بزرگ، جذاب کرده، بلکه برقراری تأمین جریان صدور نفت را نیز ضروری ساخته است. پس از جنگ جهانی اول و دوم، نفت نقش مهمی را در امور اقتصادی، صنعتی و حتی نظامی کشورهای پیشرفته و صنعتی جهان داشته است. به اعتقاد برخی از پژوهشگران، دنیای غرب به کمک نفت توانسته است از نظر اقتصادی، به این مرحله از پیشرفت برسد.
امریکا به منزلهِ نخستین و قدرتمندترین کشور تولید کنندهِ نفت، از سال ۱۹۴۸ به بعد، بهتدریج، به علت افزایش میزان مصرف داخلی به صورت یکی از وارد کنندگان نفت درآمد. میزان وابستگی امریکا به نفت خاورمیانه پس از جنگ چهارم اعراب و اسرائیل در حدود ۱۰ درصد بود. پس از تحریم نفتی جدی اعراب در سال ۱۹۷۳، امریکا برنامهِ ویژهای را برای صرفهجویی در مصرف انرژی تدوین و اجرا کرد که خیلی مؤثر نبود، طوری که در اوایل دههِ ۸۰، اندکی کمتر از ۴۰ درصد به نفت وارداتی وابسته بود. ۳۸ روند مصرف و واردات نفت امریکا در طول دههِ مزبور همچنان، سیرصعودی و تولید داخلی نفت سیری نزولی داشته است. واردات خالص نفت این کشور طی سالهای ۱۹۸۵ تا ۱۹۸۹ به سه میلیون بشکه در روز افزایش یافت که معادل ۴۲ درصد مصرف ملی کشور بود. در همین مدت، واردات نفت امریکا از کشورهای منطقهِ خلیجفارس رشد فزایندهای یافت و از ۳۰۴ هزار بشکه در روز در سال ۱۹۸۵ به روزانه، ۱/۸۷ میلیون بشکه در سال ۱۹۸۹ رسید که معادل ۲۶ درصد کل واردات خارجی نفت امریکا بود.
به موازات افزایش وابستگی امریکا به واردات نفت از منطقهِ خلیجفارس، آسیبپذیری این کشور نیز تشدید شد و حساسیت آن برای مقابله با هرگونه تهدید افزایش یافت. بدینترتیب، امریکا درصدد برآمد با حمایت از عراق مانع ایجاد بیثباتی و اخلالگری توسط جمهوری اسلامی ایران شود، تا امنیت کشورهای تولید کنندهِ نفت منطقه حفظ و جریان صدور نفت همچنان، ادامه یابد.
با گسترش جنگ به خلیجفارس و تشدید جنگ علیه نفتکشها، امریکا حضور نظامی خود را در منطقه تقویت و با وارد کردن بیش از سی فروند کشتی جنگی به منطقه، به اسکورت نفتکشهای کویتی پرداخت تا جریان صدور نفت همچنان، ادامه یابد.
ج) سرمایهگذاری در کشورهای صنعتی
به نظر میرسد «منطقه خلیجفارس و کشورهای جنوبی آن در زمینهِ پول و سرمایه، انباشت خصوصی و دولتی فراوانی را در داخل و خارج از منطقه داراست. برای نمونه، مازاد تراز پرداختهای خارجی کویت و امارات متحده عربی در سالهای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۷ به ترتیب، بیش از ۱۱۰ و ۷۰ میلیارد دلار بوده است. همچنین، برآورد میشود که حدود ۱۵ میلیارد دلار از پولهای کشورهای عضو شورای همکاری خلیجفارس در خارج از منطقه نگهداری میشود».
تجربه نشان میدهد کشورهای صادر کنندهِ نفت خام در جهان سوم (به ویژه کشورهای حاشیهِ خلیجفارس) برای تثبیت بازارهای نفتی خود علاقهِ ویژهای به خرید پالایشگاههای غرب نشان میدهند. غولهای نفتی امریکا و اروپا هم اکنون، در حال فروش پالایشگاهها یا سهامشان هستند. کشورهای نفتی نیز از این عقبنشینی برای جایگزین کردن حضور خودشان در این بخش از تجارت نفتی استفاده میکنند.
بر این اساس، در سالهای اخیر، سود ناشی از این سرمایه گذاریها به طور متوسط، از درآمدی که این شیخنشینها از نفت به دست میآورند، بیشتر بوده است. در این زمینه، با بهرهگیری از گزارشهایی که اخیراً، در نشریات اکونومیست لندن و هرالدتریبیون بینالمللی از فعالیتهای کویتیها منتشر شده است، آخرین تحرکات اقتصادی آنها در زمینههای سرمایهگذاریهای بینالمللی در رشتههای نفت، بانکداری و شیمیایی چنین عرضه شده است:
سرمایهگذاریهای خارجی کویت در سال ۱۹۸۷، نزدیک به ۳/۶ میلیارد دلار درآمد نصیب این کشور میکرد، در حالیکه از صادرات نفت، تنها ۴/۵ میلیارد دلار درآمد داشت ... . جنگ ایران و عراق به علت ترسی که در منطقه حاکم کرده بود، باعث شد تا این دلارهای نفتی مجدداً، به صورت سرمایهگذاری به کشورهای صنعتی باز گردد.
د) سپردهگذاری در بانکها
هنگامی که کشورهای عضو اپک بعد از چهار برابر شدن قیمت نفت در سال ۱۹۷۳ بیش از توان جذبشان، دلار به دست آوردند، مجبور شدند تا این دلارها را به شکل سپردههای دلاری در بانکهای خارجی ذخیره کنند؛ موضوعی که به نوعی به خارج شدن پول از دست این کشورها انجامید. این تحولات باعث شد تا این دلارها از ۳۱۵ میلیارد دلار در سال ۱۹۷۳، به ۲۰۰۰ میلیارد دلار در سال ۱۹۸۲ افزایش یابد»
علت این امر به دلیل عدم اطمینان به بانکهای محلی و منطقهای از یکسو و کسب پرستیژ و احیاناً، نفوذ در بین بانکداران برای حمایت آنان از شیوخ منطقه از سوی دیگر بود.
طی جنگ ایران و عراق، این کشورها به دلیل پایین بودن قیمت نفت انگیزهِ بالایی برای سپردهگذاری هر چه بیشتر در بانکهای غربی داشتند و پولهای منطقه مجدداً و از طریق سپردهگذاریهای بلند مدت به این کشورها باز میگشت. در واقع، جنگ ایران و عراق تا حدی نقش کاتالیزور را برای منافع اقتصادی کشورهای غرب، به ویژه امریکا ایفا کرد.
نتیجهگیری
خلیجفارس یکی از مناطق استراتژیک برای امریکا محسوب میشود. در اسناد و متون متعدد رسمی و دانشگاهی این کشور، حفظ امنیت، گسترش، نفوذ و بهبود موقعیت امریکا برای جلوگیری از نفوذ رقیب در خلیجفارس و تداوم جریان نفت به کشورهای صنعتی از جمله منافع حیاتی این کشور تلقی شده است. هر چند حملهِ عراق به ایران به ظاهر، بر هم خوردن ثبات و امنیت در منطقه را موجب شد، اما با هدف کنترل و محدود کردن قدرتی بود که با سرنگونی رژیم شاه در ایران رژیم امنیتی مورد نظر امریکا در خلیجفارس را بر هم ریخته بود و احتمال داشت دامنهِ آن به کشورهای دیگر نیز گسترش یابد. اهداف سیاسی - امنیتی امریکا به همراه منافع اقتصادی مهم این کشور در خلیجفارس و احساس خطر گستردهای، که از سوی انقلاب اسلامی داشت، زمینه را برای حمایت امریکا از اقدام تجاوزکارانهِ عراق فراهم آورد، آنها برای سرکوب انقلاب اسلامی در کنار یکدیگر قرار گرفتند و هشت سال جنگ را به ایران تحمیل کردند.
منابع:
سید اصغر کیوان حسینی؛ <سیاست خارجی امریکا در مورد جنگ تحمیلی> سیاست دفاعی؛ ش ۱۹ تابستان ۱۳۷۶، ص ۹۱.
جهانگیر کرمی؛ <مطالعه سیستم امنیت جمعی در منطقهِ خلیجفارس> سیاست دفاعی؛ سال دوم، ش ۱، زمستان ۷۲، ص ۸۳.
استفان شالوم؛ <امریکا و جنگ ایران و عراق>؛ ترجمه علی اکبر علیخانی؛ مجله نگاه؛ ش ۱۶-۱۵، مهر و آبان ۱۳۸۰، ص ۸۰.
علی معرفتجو؛ <منطق جنگ خلیجفارس>، اطلاعات سیاسی اقتصادی؛ سال پنجم، ش ۴۱-۴۲، بهمن و اسفند ۱۳۶۶، ص ۹۱.
قدرتاله قربانی؛ <کمک قدرتهای بزرگ به عراق در جنگ هشت ساله، زمینه ساز حملهِ عراق به کویت> مجله نگاه؛ سال سوم، ش ۱۵۱۶، (مهر و آبان ۱۳۸۰)، ص ۲۷.
محمدعلی امامی؛ <بررسی سیر طرحهای امنیتی در خلیجفارس> مجموعه مقالات سمینار بررسی مسائل خلیجفارس؛ تهران: مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت خارجه، ۱۳۷۳)، ص ۳۴.
۱بیژن اسدی؛ علایق و استراتژی ابرقدرتها در خلیجفارس ۱۳۵۷-۱۳۶۸، تهران: انتشارات دانشگاه شهید بهشتی، ۱۳۷۱، ص ۷۴.
برای اطلاعات بیشتر ر ک به:
Stephen R.Shalom, The United States and The Iran-Iraq War,
mag.org/zmag/articles/ shalom-Iran Iraq.htmlzHttp: //
دستورالعملهای اجرایی کلینتون: مهار ایران یا بدیلی دیگر، معاونت امور بینالملل مرکز تحقیقات و استراتژیک، راهبرد، شماره ۶، بهار ۱۳۷۶، صص ۶۸-۶۹.
کیوان حسینی؛ پیشین؛ ص ۱۱۴.
آنتونی فرانسیس بویل؛ <سیاست خارجی امریکا در قبال جنگ ایران و عراق>. ترجمه حسین شریفی طراز کوهی؛ سیاست دفاعی؛ ش ۱۵-۱۶، تابستان و پاییز ۱۳۷۵، صص ۱۱۱-۱۱۲.
شالوم؛ پیشین؛ ص ۷۸.
کیوان حسینی؛ پیشین؛ ص۱۱۰.
ریچارد نیکسون؛ ۱۹۹۹ پیروزی بدون جنگ؛ ترجمه فریدون دولتشاهی؛ تهران: اطلاعات، ۱۳۶۸، صص ۱۳۶-۱۳۷.
۰. U.N. Security Council Provesional Records ۱۵۲ Meeting۲
.۵۵-۷۵۳ od ۰۸۹۱), PP ۱S/PV,
علیاکبر ولایتی؛ تاریخ سیاسی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران؛ تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ۱۳۷۶، ص۱۱۲.
لاری ملیروی؛ <بغداد-واشنگتن در یک خط> اطلاعات سیاسی - اقتصادی؛ سال سوم، ش دوم، آبان و آذر ۱۳۶۷، ص ۴.
فرد هالیدی؛ تکوین دومین جنگ سرد جهانی؛ ترجمه هرمز همایونپور؛ تهران: انتشارات آگاه، ۱۳۶۴، ص ۱۴۶.
مرکز مطالعات استراتژی ملی امریکا؛ امریکا و بحران خلیجفارس؛ ترجمه روابط عمومی سپاه؛ تهران: انتشارات واحد تبلیغات ستاد مرکزی سپاه، سال ۱۳۶۴، ص ۵.
احمد ساعی؛ مسائل سیاسی، اقتصادی جهان سوم؛ تهران: انتشارات سمت، ۱۳۷۷، صص۱۷۴-۱۷۵.
برای مطالعه بیشتر ر ک به: لورنس اچ شوپ و ویلیام منیتر؛ تراست مغزهای امپراتوری، ترجمه منصور آیسم و علی رضایی؛ تهران: اطلاعات، ۱۳۶۶و علیرضا ارغندی؛ میلیتاریسم و عقب ماندگی اقتصادی جهان سوم؛ تهران: مؤلف، ۱۳۶۲.
نمایندگی دایمی جمهوری اسلامی ایران در سازمان ملل متحد، چشم انداز کنترل تسلیحات در خاورمیانه، بولتن، ش ۳۲، مرداد ۱۳۷۰، ص ۳۸.
همایون الهی؛ خلیجفارس و مسائل آن؛ تهران: نشر تومس، ۱۳۶۸، ص ۱۱۷.
امیل، آ. نخله؛ روابط امریکا و اعراب خلیجفارس؛ ترجمه کارو؛ تهران: سروش، ۱۳۵۹، ص ۸۷.
۸. Abdel Majid Farid(ed); Oil and Security in The Gulf (London:۳
.۱۸۹۶۳). P ۱Croom Helm,
نیکد سرکیس؛ <دورنمای بازار نفت و توسعهِ اقتصادی کشورهای صادر کننده پس از جنگ خلیجفارس>؛ ترجمه مهدی مهروند؛ اطلاعات سیاسی اقتصادی، سال ۶، شماره ۱ و ۲، مهر و آبان ۱۳۷۰، ص ۹۱.
نمایندگی دائمی ...؛ بازسازی ایران و کشورهای حوزهِ خلیجفارس بولتن، ش ۱۹، پیوست ۳، ۱۵ مرداد ماه ۱۳۶۷ ص ۴۷.
نمایندگی دائمی ...؛ موج خرید پالایشگاهها و تأسیسات نفتی کشورهای صنعتی غرب توسط کشورهای نفتخیز، بولتن، شمار ۱۹، ۱۵ مرداد ۱۳۶۷، ص ۳۶.
نمایندگی دائمی ...؛ بنگاه سرمایهگذاری کویت در عرصهِ بینالمللی، بولتن، ش ۱۹، ۱۵ تیر ۱۳۶۷، صص ۴۰-۴۶
توماس لارسون و دیوید اسکیدمور؛ اقتصاد سیاست بینالمللی؛ ترجمه احمد ساعی، و مهدی تقوی؛ تهران: انتشارات قومس، ۱۳۷۶، ص ۳۲۳.
انتهای پیام