ترنم این شعر سهراب شور سفر را درمن برمی انگیخت و به من بار دیگر یاد آوری می نمود،که تو برای ماندن درلانه ساخته نشدی برخیز وبه آوایی در دورها که تورا فرا می خوانند گوش بسپار. و این چنین شد که به همراه سه دوست عزیز و همکلاسی سالهای دور دانشگاهی ام کوله پشتی بردوش راهی دیدار طبیعت بکر و شورانگیز استان چهار محال شدیم مقصد ما منطقه دوپلان در شهرستان اردل بود .
منطقه دوپلان در 130 کیلومتری جنوب شهرکرد مرکز استان چهارمحال و بختیاری، ودر شهرستان اردل واقع شده است. شهرستان اردل جاذبه های تاریخی و توریستی فراوانی همچون "جاده باستانی دزپات (دسپات)"،" آبشار لندی" ،"رودخانه وسد کارون"،" "چشمه مولا"، "چشمه سرخون"،"چشمه سرداب"،"رستم آباد"، " آبشار معدن" ، آبشار تنگ زندان"و روستا و... دارد و روستای دوپلان در مرکز دهستان مشایخ دربخش ناغان از توابع شهرستان اردل قرار دارد .
از آن جائی که اردل،آردال ( درمعنای تپه مقدس)جز یکی از مراکز ییلاقی عشایر هفت لنگ بختیاری به شمار می رود،بنابراین از نظر باورداشت ها، عادات،موسیقی و گویش فرهنگ بختیاری دارند واز نظر پیشینه تاریخی اردل در بخشی از دوره تاریخی خود جز"انشان یا انزان" محسوب می شده و جغرافیدانان و مورخان نام آوری چون ابن خردادبه در قرن سوم و ابن بطوطه در قرن هشتم در آثار خودبه نام اردل اشاره می نمایند. نام اردل وطوایف مستقر در آن به کتابهای تاریخی دوره صفویه، افشاریه، زندیه وقاجار هم راه پیدا می کند. دردوره امپراتوری صفویه شاهان این سلسله برای در هم شکستن قدرت روبه تزاید ایل بزرگ بختیاری برخی از طوایف اردل را به مناطقی دوردست به کوچ اجباری واداشتند وبخشی از منطقه مشایخ ودیناران را به سادات سیدصالح وبخشی از اراضی اردل را در اختیار عشایر کوچ رو ترک بلوردی واگذار نمودند، این سیاست عشایری در کوچ اجباری کمابیش در دوره افشاریه هم تدوام یافت.
در تاریخ معاصر ودر رخداد مهم وتاثیر گذار در تاریخ ایران یعنی نهضت مشروطه ، باز هم نامی از اردل در کتاب های تاریخی ذکرشده به این معنا که دو نفر از اهالی اردل به نام ملانورمحمد رئیسی و کاکا فرهاد بابادی عکاشه در جمع قشون بختیاری در فتح تهران وبر ضد محمدعلی شاه قاجار مشارکت می نمایند. همچنین، در دوره رضاشاه عشایری بختیاری اردل جز اولین کسانی دراین منطقه بودند که برای آنها ،دفتر سجل احوال برای آنها شناسنامه صادرشد وهمچنین، یک تیپ نظامی برای اجرا سیاست عشایری دولت پهلوی اول در این منطقه استقرار یافت و بنابراین کارویژه مواصلاتی وتجاری اردل تحت الشعاع قرار گرفت .
اردل از چنان اهمبت انکار ناپذیری برخوردار بوده که نام آن به سفرنامه های سیاحان خارجی همجون لرد کرزن، هنری بلوس لینچ، وایزابلا بیشوب و آرنولد ویلسون هم راه یافت.
شهرستان اردل در1800 متری از سطح دریا واقع شده ودر شمال با کوهرنک در جنوب به لردگان و در غرب به استان خوزستان ودر شرق به فارسان وکیار راه دارد و برپایه آخرین تقسیمات کشوری به دوبخش مرکزی و میانکوه و چهاردهستان وچهارشهر تقسیم شده است. که دهستان مشایخ ومنطقه دو پلان از توایع شهر اردل به حساب می آیند.
از روزنه جاذبه ژئوتوریستی "منطقه دوپلان" دربخش زیبایی از زاگرس واقع شده چرا که دو رود سبزکوه و کارون در مجاور دوپلان جاری است ودر جایی به نام بهشت آباد که جلوتر ازآن به ارمند،مشهوراست به هم می پیوندند. واین اتصال آبی جلوه شکوه آمیزی به دوپلان بخشیده است درختان بلوط، وسروحشی ودره های عمیق و رودخانه ای خروشان، جلوه بسیار زیبا وظرفیت گسترده گردشگری به دوپلان بخشیده است .چشمه های گوگردی این روستا پتانسیل لازم برای سرمایه گذاری در حوزه " گردشگری سلامت " و گردشگری درمانی" را داراست ولی در حال حاضر،بدون هیچ برنامه ریزی در نهایت به رودخانه کارون سرازیر می شود.
علت نامگذاری این منطقه به " دو پلان" به خاطر برپایی دو پل در این منطقه بوده است. یکی پل سیمی که در دوره پهلوی اول در مسیر صعب العبوری به روی یک دره عمیق وبرای تسهیل کوج عشایر بختیاری با قرار دادن پایه های پل بر بقایای ازقلوه سنگها و لاشه برپاشده و اکنون کارکرد توریستی دارد ( البته برخی برآن هستند که بنیاد این پل قدیمی به دوره قاجاریه وبه دست مهندسان کمپانی انگلیسی برادران لینچ بازمی گردد که درصدد برپایی جاده ای بین اصفهان وخوزستان بودند که ازمیانه قلمرو بختیاری ها عبور می کرد). و پل دیگر ماشین رویی درسالهای جدید نزدیک پل قدیمی و در واقع بر شاخه ای از رود کارون به نام ارمند وبر یک دره بسیار عمیق وتنگ وزیبایی برپا شده است که البته در این پیمایش ما موفق به دیدار هیچیک از دو پل مزبور نشدیم.
منطقه دوپلان و روستای آب گلور که گروه ما حرکت را از آن روستا آغاز نمود به خاطر آن که،.مهم ترین وکهن ترین "ایل راه" عشایر بختیاری به نام " دزپات" ازآن می گذرد و همچنین به خاطر قرار گرفتن راه موسوم به " راه بختیاری" در این منطقه،( که در دوره رضاشاه هم راستا با سیاست مدرن سازی و دولت سازی برای ایجاد خط ارتباطی بین شمال وحنوب برپاشد)، از اهمیت ویژه جغرافیای وتاریخی برخوردار هست.
جستجوهای من پیش ازطبیعت گردی ام، در باره آب گلور و منطقه دوپلان همگی دلالت بر جاذبه های فراوان توریستی تابستانی این منطقه نام نا آشنا مانندرفتینگ، زیپ لاین،پاراگلایدرو جامپینگ، برفراز یکی از پلهای زیبای دوپلان، با برخورداری از چشم اندازی زیبای رود ودره ،داشت. اما من ناباورانه به تقویم نگاه می کردم که روز برنامه را اول بهمن ماه 1400 یعنی دومین ماه زمستانی، نشان می داد که دست بر تصادف روز سمبلیک تولدم بود چشمهای شگفت زده ام به واتساپ خیره شده بود که شاید در گروه، جاذبه این منطقه در زمستان گوشزد شود و البته که خبری نبود. هر چه به روز موعود نزدیک تر می شدیم خیال پردازی ام در باره جاذبه های زمستانی منطقه پروبال بیشتری می گرفت اما برای آن که یکسره خود را به دست خیال نسپارم از دو سه نفراز دانشجویان گرانقدرم که ساکن اردل بودند پرس وجویی نمودم که آنها هم جاذبه های کم نظیر گردشگری را مورد تائید قرار می دادند ولی توصیه می نمودند که سفر را به تابستان موکول کنید. اما در گروه واتساپی" برنامه آب گلور" سکوت غریبی حکمفرما بود و چنین طرح شده بود که ما به منطقه ای در سرحد استان چهار محال و خوزستان می رویم واین برای ما به، هوا مطبوع وهمه چیز عالی و من چقدر خوبم ،تعبیرشد.هرچنددر پاره ای طبیعت گردی ها، فرد می داند که خود را باید به دیوانگی بسپارد،آن دیوانگی که به تعبیر رومن رولان " همیشه در آستانه در است"
درهرحال، خود را درخلسه نوعی عشق دیوانه کننده به طبیعت پرتاب نمودم، ودر سراسر شبی که صبح فردای آن در ساعت 4 و 50 دقیقه اصفهان را به قصد استان چهار محال بختیاری ترک می کردم تصاویر پل سیمی، رودخانه با شکوه ارمنددر رویایم به پایکوبی پرداخته وخواب را از چشمانم ربود. و من دلخوش به این که وقتی درآن صبح سرد زمستانی، کیک تولد خانگی درست کرده دردست، به گروه می رسم در اتوبوس یا ون خواب خوبی خواهم رفت اما دیدن یک فقره مینی بوس زرد قناری وسوارشدن در آن که بردوت هوای درون و بیرون آن چندان تفاوتی نداشت خوش بینی ام را بر بادفنا داد و گو این که چندین راننده، رانندگی در مسیر اصفهان - ناغان -دوپلان را درآن روزدور اندیشانه ندانسته وتنها او امتثال امر فرموده بود. به هر روی از در ودیوارهای آن ابوعطا سوز وسرما تا مغز استخوانمان نفوذ می کرد والبته آن قدر هیجان همه وجود ما را فراگرفته بود که، بیدی نبودیم که به آن بادهای سرد زمستانی بلرزیم، سهل است که به پهنای صورتمان لبخند می زدیم که پس از سالی چشمانمان به جمال سپیدی برف زمستانی روشن شده و چه مبارک سحری را سپری می کنیم.
در نیمه های راه به گروه آرش چرمهین پیوستیم که تجربه صعود زمستانی مشترک به تنگه صیاد در اسفند سال گذشته را درخاطرم آورد و همان جا تکلیف خود را دانستم که چه روز پر هیجان و چالشی را در پیش رو داریم و باید خود را مهیای مواجهه با نادیده ها وزیباترین جلوه های طبیعت خداوندی در استان زیبای چهار محال وبختیاری بنماییم. و وقتی خندان وشگفت زده در خاک پوشیده از برف آب گلور پیاده شدیم ، آه از نهادم بر آمد که با این کفش های طبیعت گردی که به هوای یک پیمایش ساده در بر کرده بودم چگونه روی برف راه بروم؟.
در سر آغاز ورود به منطقه از یک دیواره ای وارد دره ای شدیم دیواره بلند بالایی در دل کوه که در قسمتهای صعب العبور آن نردبان گذاشته یا میلگرد در دیوار تعبیه شده بود و قسمتی از کوه هم با سیم های بکسل( طناب فولادی) برای فرود سالم سازی شده بود من که در شرایط معمول از چنین فرود هیجان انگیزی به دره لبریز از شوق می شدم در حالی که چشمانم می خندید زیر لب خدا خدا گویان کوله پشتی آقای مهندسی که به همراه همسربا وقارشان تجربه چد همنوردی داشتیم را محکم گرفته بودم که در آن برف دیشب باریده برپلکان ها سر نخورم، هر چند که چندباری در پیچ ها سر خوردم ولی با فداکاری مرد نیک نهادی از گروه چرمهین که در هنگام خوردن صبحانه متوجه شدم پدر یک دختر دانشجوی پزشکی زیبارودر گروه هستند، به خیر گذشت. ازآن جایی که ابهت، رنگارنگی و تنوع جنس سنگ ها وصخره های مسیر سخت توجهم را جلب کرد دربازگشت تصاویر را برای مهندس زمین شناسی ارسال نمودم که از سر لطف توضیح هایی عالمانه ای را ارائه نمودند وبا این دقت نظر که آنچه می توان از طریق عکس بدون مشاهده میدانی و آزمایش سنکها استنباط نمود چنین یا چنان به نظر می آید. به این قرارجنس سنگ دیواره ای که در بدو امر از آن به دره فرود آمدیم ازرسوبات ماسه سنگ و آهک تشکیل شده و سنگ آهک دولمیتی فرسایشی مطبق به نظر می آمدو فرسایش های آبی وبادی به مرور زمان آن را چنین زیبا ساخته بود ویک سمت دیواره را ماسه سنگ تشکیل داده بود. در ورود به دره، مشاهده قندیل های سپید موسوم به چکانه و چشم انداز با شکوه کوه های سر بر فلک کشیده برفی که تابش نخستین بارقه های خورشید، درخششی بی همتا به آن بخشیده بود، همه سختی فرود را از خاطرمان برد و شکر حضرت خداوندی را به جای آوردیم و صبحانه با چای گرم را درست چشم در چشم کوه و درختان برفی بلوط آرمیده در دامنه آن با لذت هرچه تمام تر خوردیم. زیبایی قندیل ها مورد نوازش عکاسان پرتعداد گروه قرار گرفت و پس از عکس گرفتن های بسیار مسرور و پر انرژی راه خود به سوی دره را در پیش گرفتیم .
از این جا به بعد با توجه به تشخیص آقای عبدال "مرد صیور،مجرب و سخت کوش کوهستان ها" وسرپرست گروه دنا، ما چهار همکلاسی پشت سرقدم ( که دوستان اورا اوس امرالله صدا می زدند)حرکت می کردیم چرا که یکی از دوستانم تجربه کوهنوردی اندکی داشت و دچار ترس از ارتفاع هم بود. از این لحظه به بعد ما سرنوشت خود را به امان خدا وبه راه بلدی " اوس امرالله" سپردیم .و گام در گام او در پاکوب های لغزان و باریک از تپه ها و دامنه های شیب دار کوه، فراز وفرودها داشتیم تا آن که صدای خروشان آبی که نمی دیدیم ما را به خود فراخواند، هرچه به آن شبه آبشار خروشان ومهیب نزدیک تر می شدیم آه ازنهادمان برآمد که اگرزمستان نبود واله وشیفته خود را به دل آب می زدیم.وبه این ملاحظه به گرفتن عکس ها و درود بدرودی با آبشارک خروشان بسنده نمودیم و دوباره راه آمده تا آبشار را برای ادامه مسیر باز گشتیم والبته که چشم از گامهای اوس امرالله بر نمی داشتیم چرا که یک لحظه غفلت می توانست به پرتاب شدن از شیب های تند باران خورده پربرگ که مسیر پاکوب را مخفی می نمود بیانجامد، دیگر پروایی از خیس شدن کفش هایمان نداشتیم و گاه ناگزیر از آن می شدیم که پای در چشمه سارهای زیبای برفی بگذاریم. ودر همین مسیر بود که کنار چشمه ساری یک قندیل گل کلمی بسیار زیبا توجهم را برانگیخت و ابراز عشق وشور برای قندیل گل کلمی، برای لحظاتی بین من ودوستانم فاصله انداخت، فاصله ای که نمی شد با دویدن یا پریدن سریع آن را طی نمود و تنها می شد دست به دامان درخت های بلوط و درختچه های خاردار به گمانم"زرشک"یا "تمشک"یا"بنه"شد تا از پرتاب شدگی رهایی یافت ومن با دلهره شکوه درختان کهن بلوط را نظاره می کردم درسرتاسر مسیردرختان بلوط، صلابت و اهمیت خود در زندگی عشایر را به من که سالهای پرشماری از عمر مطالعاتی ام را در باره ایلات وعشایر ایران در کتابخانه ها و مراکز اسناد سپری نموده بودم، یاد آوری شیرینی می نمودند.
در همین حال وهوا بودیم تا این که دوباره صدای موسیقی روح نواز آب دربرخورد با سنگهای صخره ای باصلابت ما را به خود فرا می خواند که درقسمتی از آن با تخته ای، پلی چوبی درست کرده بودند که یکایک گروه با یا بدون کمک گرفتن از طناب از آن عبور کردند وتجربه شورانگیزی دیگری در آن روز را رقم زدند وبه پاس آن لحظه های تکرار نشدنی عکس ها گرفته وشور وشوق ها بروز دادیم و دیگر بار"مرد کوهستان ها"، همه گروه 41 نفری را نگه داشته بود و صدا سر می داد که ما چهار نفرهمکلاسی پشت سر "ااوس امرالله" قرار بگیریم تا گروه حرکت را آغاز کند و ما چه می دانستیم که سرقدم چابک و تیزپای ما قصد آن دارد که گروه را از بالابه زیارت وآستان بوسی یک آبشار دایره ای شکل بسیار لغزان ببرد. این جا بود که علاوه بر دلشوره شدید برای دوست عزیزم که هر گز تجربه چنین طبیعت گردی کوه پیماگونه را نداشت، برای اولین بار در آن روز احساس کردم که برای فرود از شیب دیواره برفی و لغزنده آبشار که به باور من با اندک سر خوردنی به درون حوضچه آبشار فرو غلتیده می شدم، در خود توانی نمی دیدم و هر قدر یکی ازمهربانوهای همنوردگروه از من می خواست که بدون آن که به پائین نگاه کنم محکم بااتکا به باتوم قدم بر د ارم نمی توانستم توصیه اورا گوش دهم و این دوباره مسئول بردبار فنی گروهمان و یکی از کوهنوردان با تجربه گروه چرمهین بودند که به یاری ام آمدند تا آن شیب نفس گیر را طی کرده وبه زیارت و ستایش جلوه وجلال وجبروت آبشار که با طمانینه بردل صخره های سنگی بزرگ آرمیده بود نائل شوم.
زیبایی سنگهای دولومیتی کناره های آبشار دست کمی از خود آبشارمدور سرازیر شده به حوضچه های طبقاتی نداشت و سنگ های بستر آبشار طبقاتی با فرسایش آبی آلتره شده بود ( توضیح آن که آلتره شدن به زبان ساده یعنی دگرگونی های که در سنگها براثرآب و گرما رخ می دهد) .
پس از انرژی و آرامش دلپذیری که از آبشار وحوضچه های مطبق آن گرفتم، گاه آن رسید که با خود بیندیشم اکنون ادامه مسیر از چه راهی امکان پذیر است؟ و در لحظه ای تمام تجربه های آبشار نوردی همه سالهای زندگی ام را در ذهن مرور کردم و در نتیجه هراسی به همه وجودم رخنه کرد و نه تنها من که این اکنون " چه باید کرد؟" در چشمان سرپرستان، سرقدم و کوهنوردان تجربی ورزیده گروه دنا و آرش چرمهین آشکارا دیده می شد. تو گویی ما از پشت بامی وارد یک کوچه بن بست شده بودیم یا باید دوباره این گروه 41 نفره از دیواره آبشار بالا می آمدند ومسیر آمده را به سوی آب گلور باز می گشتیم که اگر رومن رولان با ما بود با خود زمزمه می کرد که و" آنجا که می دانی آن راه سراشیبی که رفته ای درپای چه سنگی گسیخته می شود،چه گونه بازآن نفس را در خود می یابی که آن را برای باردوم بپمایی" ویا این که در امتداد حوضچه های پر آب آبشارکه تا جوزستان ادامه داشت،حرکت کنیم و به فرمان آقا منوچهر خان "بزرگمرد ایل بختیاری" که سمت رهبری هر دو گروه را برعهده داشت راه چالش برانگیزدوم برگزیده شد وچه مسیری!!
مسیری متلاطم و آکنده از چشم نوازی های غرورآمیز طبیعت و دلهرهای پیاپی عبوراز گدارها وگذرهای پایان ناپذیر واین چنین شدکه تا غروب هنگام از حوضچه های پلکانی و گدارهای بس روح انگیز و بلندیها و پستی ها به دشوار ی گذر نمودیم تا دست کم،من با همه رنج ها و مشقاتی که ایلات وعشایر در ایل راه و همه راههای کوچ عشایری در طول تاریخ با آن مواجهه می شدند به گونه میدانی دست درگریبان شده و هوای کتاب وکتاب خوانی برای شناخت وتحلیل سیاست عشایری را از مخیله خود بیرون انداخته وتا همیشه عمر از احترام کوچ کنندگان عشایری باز نایستم. ( گُدار: دره تنگ، گلوگاه، معبر تنگ)
در این مسیرآبشارها به حوضچه های آبی بسیار زلال سرازیر می شدندو هر قطره آن آبشار شکیل و با ابهت که در حوضچه ای می ریخت برای خود داستانی شنیدنی وستودنی داشت زلالی آب،موسیقی آب وصخره ها چشم ها را می نواخت و گوش ها را لبریز ازنوازش می نمودو این پیمایش زمستانی را خیال انگیز و رویایی می نمود وچنین می نمود که آفریدگارزمین و آسمان اراده کرده بود در روز نخستین بهمن ماهی از سال 1400 یکی از آرزوهای زندگی مان را به پاس ستایش ها ونیایش ها و فرمانبرداری از طبیعت، معنا ببخشد وبه این قرار و به همین بهانه زیبا جای آن داشت که با فروتنی تمام سر تعظیم برآستان کبریایی حضرت خداوندی بسایم و سجده شکر برسجاده گسترده شده بر بستر رودخورشان و صخره های بی مانند دوپلان به جای آورم ودرودها بر ارواح کوهنوردانی نثار نمایم که در جستجوی یکتایی وعظمت خداوند ودر گاه یکی از قهرهای طبیعت جان را بر عشق سودای خود به کوه وکوهساربرکف نهادند.
و حالا به گذر پرآبی رسیدیم که روی آن تخته چوب های را به عنوان پل به هم متصل نموده بودند ازآن پل هایی که فقط می شد درکتاب یا فیلم های ماجراجویانه خواند ودید. ودر دو سوی تخته ها دیواره ای با سیم بکسل به گونه نامتقارنی درست کرده بودند اندکی از آن هیجان و میزان آدرنالین ترشح شده دربدن را وقتی می توانی تصور نمایی که بدانی آن" تخته چوب های پل" نامیده شده یکسره نبودند و در طول پل دوپاره می شدند ویک فاصله 10 الی 20 سانتیمتری بین تخته های طرفین پل چوبی وجود داشت و به خاطر گام گذاشتن هیجانی وترس آلود همنوردانی دراین سوی و آن سوی پل، این شکاف نامتقارن تر شده وروبروی هم قرار نمی گرفتند وتنها نقطه اتصال در بین زمین وآسمان همان سیم های بکسل بودند. وقتی نوبت به گذارمن رسید در همان آغازراه، کمی کوله پشتی نه چندان سنگین ام به دیواره سنگی گیر کرد ومرا ناگهان به جلو هل داد که به زحمت آن را رها کردم بعد پاهایم را روی پلکان میلگردی گذاشته وپله پله خودرا به ابتدا پل شیب دار تخته چوبی گذاشتم تخته چوب هایی که دقایق قبل شاهدآن بودم که حتی یکی دونفرازکوهنوردان با تجربه گروه روی آن زمین خوردند وبه دشواری هرچه تمام تر خودرا سرپا نگه داشتند اماسرقدم چابک و تیزپا نگذاشت بیش ازآن غرق درتصویرسازی شوم وبه کمک ام آمد ودر حالی که درعرض تخته چوب و رو به سیم بوکسل بلندتر حرکت می کردمرا راهنمایی می نمود و من کفش به کفش او درکل مسیر پل تخته چوبی پای ام را می سراندم تا به نیمه پل دو پاره شده رسیدیم که دیگر تکنیک قبلی سراندن کفش روی پل کارساز نبود. چون این بار به سقوط در حوضچه خروشان آب زیر پل می انجامید ودر نتیجه در یک حالت عدم تعادل فاصله بین پل دوپاره شده، باید طی می شد وبه گفته هیراد عزیز" و چه دل آشوبه جذابی ودلواپسی نابی " پیداکردم و سرانجام بقیه راه عبور از تخته چوب با حمایت فداکارانه و بی دریغ کادر فنی بی ادعای گروه دنا و آرش چرمهین صورت گرفت که اگر نبودندمرا وبسیاری از طبیعت گردان عزیزامکان ره سپاری درآن گدار و گذارها ها نبود، هرچند به گفته شکیبی اصفهانی مرا وما را"به این سخت جانی هم گمان نبود".
در مابقی مسیر هرجاپاکوب کناره دیواره های سنگی کم عرض مشرف به پرتگا ه ها ویامسیر ناامن می شد، چند متری سیم بکسل های نجات بخشی تعبیه نموده بودند که چاره اندیشی و لطف برپاکنندگان نیکوکار آن که به امنیت پیمایش کمک شایانی می رساند تا همیشه در خاطرم خواهد ماند.
در ذوق وشوق عبور از آن گذرگاه مخاطره آمیز بودم که به نظرم رسید نفرات جلویی گروه تقریبا متوقف شده اند وقتی کمی جلوتر رفتم دیدم، ای وای من! دوست نازنین ام تکیه برسنگ بزرگی پخش زمین شده است وبه شدت ضربان قلبش می زد توگویی قلبش در بیرون از بدنش به شدت می کوبیدو تقریبا بی حس وحال افتاده بود ودر کسری از ثانیه در ذهنم طوفانی از دلشوره و دلهره به پاشد واشکم سرازیر شد چه می پنداشتم دوست عزیز چندساله ام درشرف ایست قلبی است به توصیه پزشک متین گروه پاهای اوراکه خیس خیس بود بالا گرفتیم و زیر سرش را با گذاشتن گورتگس بالا آوردیم، مهربانویی زیز نظر پزشک مایع داغ وبه گمانم پرقندی به او خورانید تا حالش بهبود یابد و پس از بازگشت علایم حیاتی و استراحت بسیار کوتاه دوباره حرکت را آغاز کردیم.به تشخیص سرپرست گروه، در بیش از 90 درصد مسیر بنا به یکی از قواعد تجربی و پابرجای گروه های کوهنوردی حرکت می کرد وما سه همکلاسی هم پشت سر دوست دردانه ام که هیچ گونه تجربه و پیشاذهنیتی درباره این پیمایش هیجانی ومخاطره آمیز نداشت قدم برمی داشتیم وامروزتصور اوو تنی چند از دوستان دیگر که یک پیمایش ساده در کنار آب، در پیش روست هر دقیقه به چالش کشیده می شد. این بود که ما ناگزیر از ادامه مسیر با وجود وخامت حال دوستم بودیم و باز به توصیه پزشک گروه چنددقیقه بعد برای اتراقی کوتاه ونیم بنددر اطراف آتشی که به همت پشتیبانان فنی گروه برپاشدتوقف نمودیم وقفه ای که برای خشک شدن کفش ها وشلورهای خیس کفایت نمی کرد ولی فرصتی می داد تا گروه،راهی که تا آن لحظه پیموده بودند را در ذهن مرور نمایند و سرشار از غرور برای چنین پیمایشی شوندصدای خنده ها و مطایبه گویی برخی دوستان نشان از آن می داد که امروز در جای بس شورانگیز و درستی از تاریخ زندگی خود قرار گرفته اند.
پس از نیرو گرفتن از آن آتشی که هرلحظه کم رمق تر می شد وخوردن تنقلاتی جان افزا و گرم شدن پاهای کم رمق شده دوستم، باز باید پای دربرگهای زمستانی برف دیده و باران خورده لغزان گذاشته و رو به انتهای مسیربه سمت روستای جوزستان می رفتیم چه سرشت قدم پیمایی در طبیعتی چون دوپلان اقتضا می کردکه چون بندبازان فقط به مسیر پیش روی فکر کنیم چه راهی برای عقب گرد نیست و اولین اشتباه،گاه به آخرین اشتباه می انجامد. به این قرار، باردیگر واگویه ها و راز و نیایش های خود بارودهای جاری، درختان بلوط و با سنگهای که با اقتدار در مسیر خودنمایی می کردند، را باز گفتیم. هرچند من در همه مسیرنیایش کنان نگران دوستم بودم که البته حمایت فنی ومهرورزانه کوهنوردان شکیبا گروه از بار دلشوره هایم می کاست و این بار در بیشتر قسمت ها دوستم کوله پشتی آنها را می گرفت تا اندکی از وزن جسم خسته خود بکاهد تا این که دوباره به آبهای کم عمق اما وسیعی رسیدیم که امکان پریدن تیزپاترین وبلندقامت ترین افراد گروه ازآن گدارهم جود نداشت این بود که دوباره دوستان در جستجوی راهی برای عبور مثل چند بار گذشته، تنه درختی ناصاف و نازک را روی آب انداختند که به نظر عبور از آن تنه درخت بدون یاری طناب امکان پذیر نبود.
اما راه دیگری هم هم پیداشد که سنگ بزرگی بین آب وجود داشت که باید از روی آن سنگ به آن سوی جوی آب می پریدی و من که این پریدن ها را از دوران کودکی ونوجوانی پرشور در اطراف باغهای پدرم در خاطر داشتم،با اطمینان پریدم والبته لب به لب جوی و با اندکی تکانه فرود آمدم تا به یاد بیاورم چه فاصله زمانی و وزنی از آن دخترک تیزپای بی قراردیروز تا امروزم را پشت سر گذرانده ام.و از این جا بود که کمی مسیر من با دوستانم متفاوت شد ولی سرانجام همگی، دربلندای تپه ای با عظمت وهموار برای خوردن ناهار اتراق نمودیم. برخی دوستان خوش ذوق آتشی برای گرم کردن غذا و درست کردن چایی برپا کردند و وبرخی شعله گاز خودرا افروختند و ما چند نفر اما، بنا به ملاحظه های که من می دانم و تو می دانی آب کمی می خوردیم اما،جرعه ای از چایی گرم و کتلت های خوشمزه ای که هر گازی که به آن می زدیم تو گویی روح در کالبدمان می دمید باعث شد آرام آرام به خودآئیم و چشم اندازبی نهایت زیبای فرود آمده برآن را با عشق وثنا نظاره کنیم. و تازه کمی بعد انوار طلایی خورشید را ببینیم که پس از ساعتها نوازش ما درطول روز، اندک اندک پرتو خود را از زمین و آن کوهستان بر می کشید وسرپرست ها و سرقدم وکادرفنی وتجربی گروه را دچار واهمه می ساخت که به زودی سرما وتاریکی دامن گستر کوه و رود خواهد شد وچاره در برپاخاستن و بدورودی دیگر با طبیعت زیبای آراسته با درختان بلوط، رودها و سنگها و صخره ها ست. و جایی در دوردست ها را نشان ما می دادند بااین نویدکه آن شعاع کم رونق آفتاب تابیده بر کوهستان روبرو که می بینید همانا، انتهای مسیر است.راهی که ازنگاه ما چندان نزدیک نمی نمود. واین یعنی هنوز چند ساعتی تا پایان کار باقی مانده است وباید کوله پشتی ها بر دوش افتان وخیزان به راه افتادیم.
در ساعتی بعد و وقتی همه قراین نشان از آن می داد که قدم به قدم "جوزستان" نزدیک می شویم و درحالی که همه تلاشم را می کردم که هنگام عبور از مسیر مارپیچی شکل محاط در درختان خشک بلوط و در ختچه های تیغ دارشاخه ها وتیغ ها در تن و به خصوص چشمانم فرو نرود در کمال ناباوری دیدم برخی از همنوردان چست وچابک دربالای یک دیواره سنگی،نمی دانم چند متری، لبخندزنان و در انتظار صعود اعضای خسته تیم لحظه شماری می کنند واین یعنی آن که هنوز آموزه های کوهنوردی وطبیعت گردی را به درستی نیاموخته ام. چه، وقتی صبحگاه در روستای آب گلور از آن دیواره نردبانی به دره فرود آمدیم لاجرم باید درخروج از دره، دیواره ای تقریبا با همان ارتفاع رابالا می آمدیم..البته این بالاروی نابهنگام برایم بسی خوشایند بود چون دست به سنگ داشتیم وصعود بسیار آسان می نمود. هر چند که، به خاطرخستگی مفرط وترس برخی همراهان، بالارفتن از دیواره سنگی با کندی طی شد، چه، آخرین ساعات پیمایش، خویشتن داری،شکیبایی وتمرکز بیشتری می طلبید. بار دیگر همه دلهره های عالم بردلم آوار شد که دوستم این دیواره را که برای او که در ابتدا تجربه کوهنوردی اش بود وبسیار مهیب جلوه می کرد و جای پاهای آن دیواره انباشته از برگهای پاییزی وزمستانی لغزان شده بود، با آن فشار طاقت فرسای روحی چگونه بالا خواهدرفت؟ که این مهم نیز سرانجام با حمایت فنی کوهنوردان تجربی وعزیز به سلامت پشت سر گذاشته شد ودیگر به راستی آرام آرام در حال رسیدن به جوزستان بودیم وباید با این تصور خوشایند که اکنون راننده مینی بوس مجهز ومدرن ما برای رسیدنمان لحظه شماری می کرده است، دقایق پایانی راشادمانه تاب بیاوریم .
هرچند که من هنوزدربرای ندیدن حتی یک روستایی دوپلانی و از دست دادن فرصت عبور از دو پل سیمی و نوین منطقه که به همین خاطر به دو پلان شهرت یافته بود، افسوس می خوردم.
به هرصورت درآن لحظه،گروه چالش های جدی را پشت سر گذرانده بود و فراز وفرودهای باقی مانده دیگر به چشم نمی آمد تقریبا ، در انتهای انتهای مسیربا شیبی کوتاه ولی تند رو به رو روبرو شدیم که باهمت کادر فنی خستگی ناپذیر هر دو گروه، سپر انسانی وحفاظ فیزیکی در دامنه شیب ایجاد شد و من این بار برای آن که بار کمتری بردوش گروه فنی باشم تقریبا در نیم متری رو به پایان شیب آگاهانه پایم را در آب غلطاندم و مابقی مسیر را در تاریکی و با کفش های خیس و گل آلود طی کردم. وسرپرست گروه ما، به ملاحظه حال نامساعد دوستم پیشنهاد نمود که گروه چهارنفره ما با مینی بوس مجهز و گرم گروه دیگر تا شهر کرد رفته و از آنجا مجددا به مینی بوس یخ زده خود بازگردیم. در مینی بوس "گروه شیدا" سه پزشک بودند که باردیگر به وارسی حال دوستم پرداختند به خصوص دکتر بلالی که تا همیشه لطف او در بحرانی ترین لحظه سفر در امداد رسانی به موقع به دوستم را فراموش نخواهم کرد در آن وسیله نقلیه که از درو دیوار وروزنه هایش هیچ باد سردی نمی وزید تازه متوجه شدم بسیاری از دشواری های وهیجان های سفر برای آن عزیزان خوش مشرب وتحصیل کرده که زاده کوه و کوهستان های سربر آسمان ساییده چهار محال بودند،سختی وترسی نداشته و روز بسیار لذت بخشی رادر دامان بکرطبیعت زادگاه خود وبا فرمانبرداری از قواعدآن سپری نموده اند.
و ما، هر چه به لحظه های پایانی" دوپلان گردی "نزدیک می شدیم به وضوح می شد "جویبارآرامشی که در هوا جاری بود "را حس کرد. وه !که چه حس خوشایندی داشت، انگار پژواک صدایم درطبیعت را می شنیدم که:" ای خدای بزرگ سپاس از آن که به اعضا وجوارحم توان آن را بخشیدی که مرا در این قدم پیمایی شورانگیز یاری رساندند و سپاس از آن که "شیب سرشتم"را به سوی طبیعت شورانگیز ایران چون جانم، سوق دادی".
و هنگامی که درساعات پایانی شب به "شهرموزه زیبای خود دراصفهان بازگشتم"هجوم تصاویر مرا بی خواب ساخته بود وبه یاد می آوردم که در سراسر روز، واله و مسحور این دیوارهای بلندبالای صخره ای شده و نمی توانستم چشم از آنها که نمی دانم در چندمین دوره زمین شناسی شکل گرفته بودند و آن آرامش کم نظیری که گاه به نظر می رسید حرکت گروه ما، آرامش وسکوت آن را می آلود، شده بودم وگاهی وسوسه می شدم چندتایی از بلوط های هوس انگیز بر زمین فرو افتاده بلوط را بردارم.، ولی، به خاطر سحرانگیزی و مخاطره آمیز بودن مسیر، یارای برداشتن آن بلوطهای پر درخشش را در خود نمی دیدم وناگفته نماندکه سرقدم خویشتن دار و با معرفت گروه وقتی در طول مسیرشوروشوق مرا برای بلوطها می دیددر پایان سفر چند بلوط درشت وشکیل را به دستم داد تا بار دیگر مرا قدردان مهر ومعرفت بی شائبه هموطنان نجیب و عزیز چهارمحال وبختیاری ام نماید. اکنون که در حال بازنویسی خاطرات خود از سفر هستم و چشم در چشم بلوط هایم دوخته ام، گویی واگویه های مرد عشایری را از دل تاریخ معاصر می شنیدم که وقتی سر در پی احشام در کوه وکتل می دوید، با خود زمزمه می کرد " که اگر بز سرخم بزایه و بلوطم در آید چه منتم به دیگرانه " وبیش از پیش اهمیت وکاربرد درخت بلوط این درخت بردبار با سازش اکولوژیکی بسیاربالا و به عنوان "تنهاترین وامانده ای ایل جنگل های زاگرس" در زندگی اقتصادی و میراث فرهنگی زارگرس نشینان سرافراز را ، در خاطرم تداعی می شد وپیشنهاد نامگذاری روز7فروردین به نام"روزپاسداشت جنگل های بلوط" این واقعیت را یادآور می نمود که کهن درختهای بلوط وجهی قدسی برای لرها دارد چرا که " پرچین کپرها،تیرسقف کومه ها،سایه سارچوپانان وآتش اجاق ازچوب وبرگهای درخت بلوط مهیا می شود و نان برساخته شده ازبلوط در ادوارکمیابی قوت لایموت زنان ومردان ایل بوده است "
با سپاس از همنوردانی که بی ادعا و بسیار توانمند در سراسر روز ما را از همه گدارها وگذرها به سلامت عبور دادندآقایان عبدال کریمی، منوچهر علییاری، رسول درویشون، بهروز جام گوهری،هادی کریمی، نوروزی،مهدی رئیسی و دکتر مهدی ادیب و سپاس ویژه از دکترعبدالرضا بلالی و مهندس مجیدپوربازرگان. .
وسخن آخر،آن که درآخرین روزهای بهمن ماه که کاریک ماهه ثبت وتایپ خاطره هایم رو به پایان بود به جشن تولد خواهرزاده ام "الوند"دعوت شدم، و پدر ومادرش در اقدامی بسیارسنجیده برای پابرجایی بلوط که شناسنامه زاگرس است به عنوان هدیه سندی از کاشت "نهال درخت بلوط "را به او هدیه دادند و من سرشار از غرور و سرورشدم نفیسه واعظ استادیار گروه علوم سیاسی وروابط بین الملل دانشگاه آزاداسلامی شهرضا بهمن 1400.
* استادیار دانشگاه آزاد اسلامی شهرضا