همشهری آنلاین- فرشاد شیرزادی: یعقوب یادعلی، داستان نویسی بدون حاشیه و در سکوتی خودخواسته ادبیات داستانی را دنبال می کرد و داستان هایی می نوشت که خودش نام «داستان تجربه گرا» را بر آنها نهاده بود. ادعایی نداشت و همواره می گفت «من در هر داستان در قالب فرم و شکل داستانی تجربه می اندوزم.»
خواندن گفت وگوهای او با یک جست وجوی ساده اینترنتی در این حوزه می تواند راهگشا باشد. هر چند اهل گفت وگو هم نبود. یعقوب خودش را داستان نویسی تجربه گرا می دانست به این مفهوم که دوست داشت در عرصه داستان نویسی فارسی و ایرانی، فرم هایی را پیشنهاد دهد که راهگشای نسل جوان باشد و به شکلی بتواند مسیری جدید، پیش پای نسل بعدی داستان نویسی ایران بگشاید. اما این حرف به ظاهر بزرگ را به پوزخندی می گرفت و همواره میگفت «بخوان، دقت کن، ببین چگونه شروع کرده، چگونه ادامه داده و چطور به پایان رسانده است.»
رفت تا سیگاری بگیراند
یعقوب یادعلی به سادگی درگذشت. همسرش گفت: «او برای گیراندن سیگار به بیرون از خانه رفت و بازگشتش بیش از همیشه طول کشید. به دنبال او به بیرون از خانه رفتم و دیدم که روی زمین انگار به خوابی عمیق فرو رفته است.» اجازه دهید ما حرف های همسر یعقوب یادعلی را چنانچه دوست داریم برای خودمان تصور کنیم. همان طور که یعقوب همواره دوست داشت در واقعیت واقعی دست ببرد و این واقعیت را به سود حقیقت تغییر دهد و پیش روی ما بگذارد. یعقوب اهل نجف آباد اصفهان بود. داستان های بهرام صادقی را نه به دلیل هم ولایتی بودن، بلکه به دلیل نبوغ، هوش تند و تفاوت های اساسی با نمونه های داستانی هم نسلان بهرام صادقی دوست می داشت.
به پدر تسلیت بگو
سعی می کنیم با دوستان یعقوب یادعلی تماس بگیریم و درباره داستان هایش با او صحبت کنیم. می دانیم که چند نفر دست کم می توانند درباره شخصیت او سخن بگویند اما این برای ما کافی نیست. می خواهیم سرکی به داستان هایش و رمان «آداب بی قراری» بکشیم. با «حسن شهسواری» تماس می گیریم. گوشی همراهش زنگ می خورد اما پاسخی از آن سوی خط نمی شنویم. گوشی همراه پس از ۷ بوق پاسخی به ما نمی دهد. به یکی از دوستان مشترکمان که از قضا ارتباط خوبی با شهسواری دارد تماس می گیریم. شرح ماوقع را می گوییم و اینکه می خواهیم ادای دینی به دوست قدیمی اش، یعقوب کنیم.
آن هم در مجال کوتاه و اندک یک رسانه خبری. تلاشمان بی فایده نیست. پس از یک ساعت پیامکی با این محتوا روی گوشی تلفنمان به چشم می خورد. خود شهسواری است و چنین کوتاه و مختصر نوشته است: «حال خوشی ندارم و گوشی ام را بی صدا کرده ام. به پدر از طرف من تسلیت بگو. می دانم که چقدر دوستش داشتند.» چنان غرق اندوه است که حتی نمی تواند درباره دوست دیرینش سخن بگوید. تألمش به وضوح مشخص است. او بهترین گزینه ای بود که می توانست با ما درباره یعقوب و داستان هایش سخن بگوید. اندیشه مان از شهسواری عبور می کند و سعی می کنیم با یکی دیگر از حلقه دوستان او هم سخن شویم. در این مجال کوتاه اما فرصت داریم تا یعقوب را در ذهنمان به جای آوریم، به عنوان هنرمندی ششدانگ و انسانی به غایت محجوب.
دغدغه شکل نوشتن داشت
یعقوب هر آنچه از داستان های تازه منتشر شده و قدر اول به دستش می رسید می خواند و به فرم، ساختار و چگونگی آغاز و پایان آنها دقت می کرد. دغدغه شکل نوشتن داشت. اگر از او به عنوان نابغه داستان نویسی یاد می کنند، شاید از این بابت باشد که توجه او بیش از هر چیز در عرصه داستان به فرم و ساختار و صناعت داستان نویسی بود.
مرور آثار او می تواند این سخن ما را تأیید کند و دریغی برای مخاطب ایرانی بر جای بگذارد. یعقوب با انتشار مجموعه داستان «حالت ها در حیاط» نامش را به عنوان یک داستان نویس جوان نوجو به ثبت رساند و خیلی زود در روزگاری که همچنان داستان هایی شبیه به هم نوشته می شد، دومین مجموعه جمع و جور «احتمال پرسه و شوخی» را در فاصله ای کوتاه از مجموعه نخستش به چاپ رساند تا بگوید دغدغه داستان نویسی جدی را در سر دارد.
پس از انتشار «احتمال پرسه و شوخی» رمان «آداب بی قراری» او از سوی نشر نیلوفر منتشر شد که پیشنهادی در باب تنوع روایت گری در عرصه داستان نویسی مدرن بود. به دنبال این کتاب، او را با «آداب دنیا» و «آمرزش زمینی» می توانیم به جای آوریم که هر یک با توجه به نام ها و عناوینشان، نشان از دغدغه یادعلی در مفهوم و محتوا و مضامین هستی شناسانه و فرانگر دارد.
نمی توانم سخن بگویم!
گوشی تلفن را برمی داریم. در این بین نام چند چهره شاخص داستان نویسی دیگر از نظرمان می گذرد. با حسن محمودی تماس می گیریم. دوست مشترک حسن شهسواری و یعقوب یادعلی. پس از سلام و احوال پرسی به هم تسلیت می گوییم و در یک کلام، ساده و کوتاه می گوید: «واقعاً نمی توانم حرف بزنم. حتی یک جمله. توانش را ندارم!» با او هم خداحافظی می کنیم و شماره حسن بنی عامری را می گیریم. کسی که یعقوب را خوب می شناخت. او که ساکن ورامین است در این ساعت شب گوشی خانه را برنمی دارد. شاید او هم برای سبک کردن بار این اندوه به بیرون از خانه رفته است و شاید حتی تا پاسی از شب به خانه بازنگردد.
دانشکده صدا و سیما
یعقوب یادعلی در دانشکده صدا و سیما کارگردانی خواند و با نام هایی مانند محمدرضا کاتب، هوشنگ میرزایی فقید که سال گذشته به دلیل کرونا از دنیا رفت و غلامرضا ارژنگ در یک حوزه درس خواند.
در پایان تحصیلش به مرکز صدا و سیما یاسوج رفت و ادامه کارهای تصویری و تلویزیونی اش را در این شهر ادامه داد اما هیچ گاه فکر نوشتن داستان از ذهنش بیرون نرفت. همواره داستان و داستان نویسی را دنبال کرد. یادعلی شمرده و با خونسردی و آرام سخن می گفت و اظهار نظر می کرد. نگاهی شفیق داشت و همواره برای هر واقعه ای پوزخندی بر لب می زد.
به دقت در مطالعه و بررسی چند و چون نامداران ادبیات جهان تأکید می کرد. کارهایی مانند آثار «مارگریت دوراس» و نویسندگان موج نو فرانسه را می خواند و به آنچه در حوزه تکنیک ها و ترفندهای داستانی در آنها می دید، دقیق می شد و کارکردهایشان را در داستان های ایرانی به کار می گرفت و سعی می کرد، تکنیک ها را به شکلی بومی شده و به سر جای خود، به کار بگیرد.
پدرم خانه نیست
ساعت ۱۰ شب است. شماره تلفن خانه محمدرضا کاتب را می گیریم. پسرش گوشی را برمی دارد و می گوید پدرش خانه نیست. شماره همراه کاتب را از پسرش جویا می شویم و با آن شماره هم تماس می گیریم. اما این بار هم کسی پاسخمان را نمی گوید.
افسوس و درد و دریغمان بیشتر می شود. کار تهیه یک گفت و گوی کوتاه بیش از این ها پیچیده شده است. شماره تماس هایی از نزدیکان و اقوام او برایمان می فرستند. به چهره یعقوب نگاه می کنیم. با آن موهای فلفل نمکی گویی حی و حاضر است و با لبخندی به ما می گوید: «می خواهم سکوت کنید.» گویی اگر قرار است کسی درباره یعقوب سخن بگوید، بهتر آن است که درباره داستان هایش سخن بگویند. آنچه از او برجای مانده و با ما سر حرف زدن دارد. وگرنه اشخاص متعددی می توانند به خاطره گویی های کوتاه و بلند بپردازند یا برای مطرح کردن نام خودشان، حرفی بزنند.
به چشمان یعقوب در عکس خبر درگذشتش خیره می شویم. میگوید: «سکوت کنید و چیزی نگویید! این طور بهتر است!»