به گزارش ایرنا، کویر با سکوت و تنهایی بزرگش عارفپرور است. زیبایی ذاتی کویر حاصل ریاضتی است که میکشد و فرزندانش را نیز همینگونه ساده و عمیق و وزین میپروراند.
آرامش و درونگرایی کویر و و اهالیاش، نیمی از راه عرفان را پیموده است. کسانی که صبح تا شب خداوند را در وزش بادهای کویری استشمام میکنند، راه زیادی تا عرفان ندارند؛ از این رو استان کویری سمنان توانسته فرزندانی عارف تربیت کند که وزن حضور هر کدامشان به تنهایی برای یک سرزمین کافی است. از بایزید بسطامی که سلطانالعارفین لقب دارد تا سید اشرف جهانگیر سمنانی که مریدان زیادی در هندوستان گریبانچاکش هستند و یا شبخ ابوالحسن خرقانی که مریدان و نامداران تاریخ ایران همچون ابوسعید ابوالخیر، خواجه عبدالله انصاری و ابوعلی سینا داشت، همگی فرزندان همین دیار هستند.
امروز آرامگاه این بزرگان مکانی امن برای آرامش، تعقل و عبادت است. هرچند تعدادی از آنان در زادگاه خود به خاک سپرده نشدهاند، اما حضور آرامگاه چهار نفر از بزرگترین عارفان ایران در این استان، امکانی برای حضور گردشگران و دوستداران عرفان فراهم کرده است.
با توجه به اینکه شعار گردشگری استان سمنان در سال ۱۴۰۱ «استان سمنان مهد تاریخ و عرفان» انتخاب شده است، معرفی هرچه بیشتر عارفان اهل این استان به علاقهمندان این حوزه خالی از لطف نیست.
سلطان العارفین، بایزید بسطامی
بایزید بسطامی، با نام کامل « طیفور ابن عیسی ابن سروشان»، یکی از استثناییترین شخصیتهای ایرانی است که همچون شعشعه ای بی نظیر، آسمان قرن دوم و سوم هجری را منور ساخت و عارفان، دانشمندان و متفکران ایرانی و اسلامی او را «سلطان العارفین» لقب نهادهاند. وی از اهالی بسطام در شرق استان سمنان بود و اکنون آرامگاه وی در شهرستان شاهرود این استان قرار دارد. وی یکی از چهرههای نادر بشری است که در وسعت نظر و آزاداندیشی و تفکر والای عرفانی ممتاز بوده است به طوری که سنایی غزنوی در وصف او میسراید:
قرنها باید که تا از لطف حق، پیدا شود
بایزیدی در خراسان یا اویسی در قَرَن
(البته به غلط در تاریخ بایزید بسطامی را به خطه خراسان نسبت داده اند در حالیکه همیشه بخشی از ایالت کومش یا قومس بوده است.)
پایه و اساس اندیشههای سلطان العارفین، بر پایه اصل وحدت وجود استوار است. یعنی به چیزی جز خدا نمی اندیشد و غیر از او را نمیبیند. میتوان توحید عارفانه او را جزو بینظیرترین و عمیقترین تفکرات در تاریخ عرفان ایران دانست.
با تأملی دقیق و عمیقتر به کلام و سیره زندگی بایزید، تأثیر «آیین مهر» و حتی شباهتهایی در بعضی از اقوال ایشان با تعالیم هندوان یافته میشود. در تأیید این مطلب می توان به شیخ اشراق استناد کرد؛ چرا که او بایزید را جزو ادامه دهندگان «حکمت خسروانی» ایران می داند. بایزید برخلاف بعضی از مشایخ عصر خویش، بنای کارش بیشتر بر مراقبت نفس بود و توجه چندانی به ارشاد خلق و رد و قبول آنها نداشت. آنچه برای او اهمیت داشت، نیل به فنا و توحید بود.
حالات سُکر وی بسیار قوی و شدید بود، به طوری که به خاطر شطحیات شدیدی که داشت نابینایان راه حقیقت هفت بار وی را از بسطام بیرون کردند. در یکی از این تبعیدها، بایزید پرسید: «به چه جرمی مرا از شهر بیرون می کنید؟» و صاحبان قدرت پاسخ دادند: «به جرم کافری» وی با لبخندی پرمعنا گفت: «خوشا به حال مردم شهری که کافرش من باشم» بایزید هرگز ازدواج نکرد و تا آخر عمر مجرد و تنها زیست. وی در زادگاهش یعنی بسطام چشم از دنیا فرو بست و در همان شهر در محل خانه و مسجدش به خاک سپرده شد.
در خصوص تاریخ میلاد و درگذشت سلطان العارفین، ۲ روایت مختلف وجود دارد که سبب ایجاد نقطه ابهامهایی در خصوص رویدادهای زندگی او میشود. به طور مثال ملاقات وی با امام جعفر صادق (ع)، که پایه گذار عرفان اسلامی بودهاند، بنا بر یکی از روایات ممکن و بنا بر دیگری ناممکن است؛ اما بر اساس آنچه که در اقوال و احوال بایزید مشاهده میشود، خارج از دستورات و نگاه امام و ائمه هدی به عرفان نیست بنا بر این چه در ظاهر بایزید شاگردیِ امام جعفر صادق (ع) را کرده باشد و چه در عالم معنی مرید او بوده باشد، تفاوت زیادی در حقیقت امر نخواهد داشت.
شیخ ابوالحسن خرقانی
«ابوالحسن علی احمد بن جعفر بن سلمان خرقانی»، معروف به «شیخ ابوالحسن خرقانی» در سال ۳۵۱ یا ۳۵۲ هجری در قصبه خرقان کومش از توابع بسطام، چشم به جهان گشود.
در میان اقوال شیخ ابوالحسن خرقانی طامات و شطحیات صوفیانه فراوان آمده است و از جانب دیگر، اشارات بسیار به اخلاق و کردار جوانمردانه او شده است که برای دانستن احوال اجتماعی، فکری و اعتقادی مردم ایران در آن قرون خیلی مفید است.
شیخ ابوالحسن خرقانی در اوج شکوفایی تصوف ایرانی یعنی در قرن چهارم و پنجم هجری قمری در زمان سلطنت غزنویان طلوع کرد. این عارف مشهور به سبب شخصیت دینی و اخلاقی و اجتمایی خود در تحولات سیاسی و اجتمایی روزگارش تاثیرات عمیقی از خود به جای گذشت. به طوری که در همین راستا سهروردی شهید، خرقانی را یکی از ادامه دهندگان «حکمت خسروانی» ایران می داند. کلام و زبان بیان خرقانی در نهایت سادگی و بی پیرایگی است اما قدرتی عظیم در همین بیان ساده نهفته بود به طوری که وقتی سخن میگفت خواجه عبدالله انصاری و ابوسعید ابوالخیر خاموش می شدند.
خرقانی را غالباً اُمّی میدانند، یعنی به مکتب نرفته و کتاب نخوانده. همچنین در طول حیاتش نه استادی داشت و نه شاگردی تربیت کرد. ولی همواره سلطان العارفین بایزید بسطامی را پیر و راهنمای خود می دانست. شهرت و محبوبیت ایشان در جهان اسلام به اندازهای است که زنجیره ارادت به شیخ، قرن به قرن و نسل به نسل پیوسته در حال گسترش است و در سراسر جهان اسلام او را به عنوان یکی از اولیای خدا میشناسند.
این عارف روشنفکر ایرانی بر روی عرفای آن زمان تاثیرات بسزایی گذاشته است. به ویژه خواجه عبدالله انصاری که رسیدن به مقامات عرفانی خود را از برکت نفس و تاثیر معنوی او می داند.
بیشتر شخصیتهای معاصر وی به ملاقاتش رفته و محضر او را درک کردهاند، به عنوان مثال می توان از ابوسعید ابوالخیر، خواجه عبدالله انصاری، ابوعلی سینا، ناصر خسرو قبادیانی، ابوالقاسم قشیری و سلطان محمود غزنوی نام برد.
شیخ علاءالدوله سمنانی
«ابوالمکارم رکن الدین علاءالدوله احمد بن محمد بن احمدبیابانکی سمنانی» در ذی حجه سال ۹۵۹ هجری قمری در روستای بیابانک واقع در ۱۲ کیلومتری جنوب غربی سمنان چشم بر جهان گشود. اجداد پدری او قرنها پیش، از سِند به سمت سمنان مهاجرت کرده و در سمنان ساکن شده بودند. علاءالدوله هم از طرف مادری و هم از طرف پدری جزو خاندانهای اصیل و قدیمی و صاحب علم و ثروت بودند. شغل اصلی این خانواده باعزت و شوکت دیوانی بود. پدر شیخ به نام محمد ملقب به «ملک شرف الدین» بود که در دستگاه ارغون و غازان خان دارای مقام و عزت و اعتبار بسیاری بود و در اوایل سلطنت غازان خان به پست وزارت خان مغول منصوب شد.
پس از سپری شدن دوران خردسالی، والدین علاء الدوله فرزندشان را برای کسب علم و دانش به یکی از مکتبهای محلی فرستادند. علاءالدوله در سن ۱۵سالگی تحصیل را ترک کرد و به سمت دیوانی در دربار شاهزاده ارغون مشغول به کار شد. وی در طول دوران دیوانیش که حدود ۹ سال به طول انجامد نهایت خدمت و صداقت را در امور ارغون از خود نشان داد به طوری که مورد حسادت ارکان دولت و وزرای دربار قرار گرفت. وی چنان شعفی در خدمت کردن به ارغون داشت که گاه از اداء نماز بازمی ماند. تا اینکه در سال ۶۷۴ هجری قمری جنگی بین ارغون و عمویش «تکودا» در قزوین روی داد و علاءالدوله ۲۹ ساله به عشق خدمت به سرورش با نواختن شیپور جنگ، به میان معرکه شتافت و در همان حال ناگهان جذبهای غریب بر او پدید آمد، به طوری که در میان میدان جنگ مات و مبهوت ماند. گویا حجابها را از جلوی دیده اش کنار زده بودند و حقایق را به عینه تماشا میکرد. آن روز به پایان رسید و علاءالدوله، بهت زده به اردوگاه بازگشت و تمام رغبتی را که به دنیا و اهل دنیا داشت به کل از دست داد؛ حال توبه به سراغش آمد و لذت عبادت و ریاضت در جانش افتاد. مدتی را با این حال در اردوی خان گذراند تا اینکه به بیماری سختی دچار شد و روز به روز حالش رو به وخامت میگذاشت. به سبب بیماری از ارغون اجازه گرفت و اردوی خان را به قصد سمنان ترک کرد. در راه بازگشت به زادگاهش علائم بیماری آرام آرام ضعیفتر شد و علاءالدوله در نهایت سلامت به سمنان رسید. این انقلاب معنوی که جان و روح علاء الدوله را در نوردیده بود آغاز راهی شد که سرانجام او را تبدیل به عارفی جسور و بلند پایه کرد.
علاءالدوله در عرفان مکتبی خاص و تعلیماتی عمیق داشت و عارفانی بزرگ در سایه ارشاد او تربیت یافتند. وی در تصوف جزو اصحاب صحو و دارای عقاید معتدل بود و پیروی و تبعیت از کتاب و سنت را یکی از اصلی ترین ارکان تصوف خود می دانست. او علاوه بر پیشوایی در تصوف، فقیه و محدث و پرهیزکاری مصمم در رعایت تکالیف شرعی و حتی به جای آوردن مستحبات بود. او دوره سلوک را در خدمت «شیخ نورالدین عبدالرحمن» در اسفراین گذراند و در نهایت اجازه ارشاد از او یافت.
در آثار او پیوند معنوی و عمیقی را که با سلطان عارفان بایزید بسطامی داشته است، در می یابیم. او در باطن گرایشی ژرف نسبت به بایزید یافته بود و در یکی از رسالههای خود آورده که در خواب سلطان العارفین را می دیده که وی را تربیت میکند.
شهرت علاءالدوله در دوران حیاتش به حدی رسیده بود که مریدان و دلباختگان بسیاری از سرزمینهای مختلف و کشورهای دوردست برای بهره مند شدن از فیض او به درگاهش روی می آوردند و در صوفی آباد یا شهر سمنان اقامت می گزیدند. بعضی از علما و ادبای آن زمان همچون خواجوی کرمانی و امیر اقبال سیستانی در صوفی آباد مدت مدیدی اقامت و سخنان و آثار شیخ را گردآوری کردند. چنانکه از اعمال و رفتار شیخ علاءالدوله برمی آید، آنچنان رسوم صوفیه را احیا کرد که پس از شیخ جنید بغدادی، هیچ کس چون او قدم در این راه ننهاده بود. علاوه بر خواجوی کرمانی و امیر اقبال سیستانی، سلمان ساوجی و اشرف الدین سمنانی نیز از محضر شیخ علاءالدوله بهره بردند.
شیخ محمود مزدقانی
«شیخ ابوالمعالی نظام الدین محمود اصم ابن عبد الله مزدقانی» در روستای مزدقان متولد شد. یاقوت حموی در صفحه ی ۵۲۰ جلد چهارم معجم البلدان نوشته است: «مزدقان شهر کوچکی است از نواحی ری، از ولایت قهستان قدیم»
از آغاز حال و تحصیلات وی اطلاعی در دست نیست ولی سند خرقه او به شیخ رکن الدین علاءالدوله سمنانی میرسد و در همه منابع، امیر سیدعلی همدانی را شاگرد و جانشین او دانستهاند. ظاهراً از این شخصیت معنوی، هیچ گونه اثر ادبی دیده نشده است.
شیخ علاء الدوله از سال ۷۲۵ هجری قمری، تربیت عده ای از سالکان را به عهده وی گذاشت و تا پایان عمر علاءالدوله، یعنی ۷۳۹ هجری قمری، به مدت ۱۱ سال و حتی بعد از مرگ وی به سلسله داری و تربیت سالکان اشتغال داشت. با این همه از تاریخ درگذشت وی اطلاع درستی در دست نیست. پس از درگذشت شیخ علاءالدوله در سال ۷۳۹ هجری قمری، از میان مریدان کامل و شایسته او که اسامی برخی در تذکرهها ذکر شده است، شیخ محمود مزدقانی بر مسند دستگیری مشتاقان مستقر شد. وی که شاه بازدست شیخ علاءالدوله بود، در سلسلهداری و تربیت و تکمیل بزرگانی چون سید میرعلی همدانی، همت گماشت که همین بر جلالت شأن و مقام او بس است.
آرامگاه شیخ محمود مزدقانی در روستای مومن آباد شهرستان سرخه استان سمنان قرار دارد.
سید اشرف جهانگیر سمنانی
«میر سید اشرف جهانگیر سمنانی» که مؤلف تذکره روز روشن، تنها دو بیت از اشعار او را نقل کرده است، از عرفا و دانشمندان صاحب کرامت، و شیخ مورد احترام سلسله چشتیه بود که در قرن هشتم هجری میزیست. پدر وی سلطان ابراهیم، پادشاه سمنان بود. او پس از اینکه چندی به جای پدر بر تخت سلطنت نشست، تغییر حال داد و از حکومت کناره گرفت. وی به قصد دیدار شیخ علاءالحق بنگالی، به همراه میر سید علی همدانی به سیر و سیاحت در آفاق و انفس پرداخت. هنگام خروج از سمنان ۲۰ و به روایتی ۲۳ سال داشت. علاءالحق به او خرقه پوشاند و به «جهانگیر» ملقب ساخت. او در طی سفرهای طولانی و در دوران عمر درازش که به ۱۲۰سال رسیده بود، با عارفان و دانشمندان بزرگی همچون مولانا جلال الدین رومی و پسرش سلطان ولد، شیخ فخرالدین عربی، شیخ عبدالرزاق کاشانی، خواجه بهاءالدین (مرشد سلسله نقشبندیه) و شیخ احمد بسوی دیدار کرد و بار دیگر و برای مدتی کوتاه به سمنان بازگشت. پس از دیدار با خواهر خود، به قصد زیارت حضرت رضا (ع) به مشهد رفت و در همین سفر بود که تیمور لنگ به ملاقات او آمد.
وی یکی از مریدان خاص مخدوم سیدجلال جهانیان جهانگشت بود.بدیعالدّین قطبالمَدار (معروف به شاه مدار، یکی از برجستهترین مشایخ هند) در یکی از سفرهای زیارتی به مکه همسفر سید اشرف جهانگیر سمنانی بود. سمنانی هنگام مسافرت خود به شیراز با حافظ دیدار کرد و هر دو با همدیگر راز و نیاز داشتند. در لطایف اشرفی که مجموعه سخنان سمنانی است، چندین جا از این ملاقات صحبت شده است.
به اشرف جهانگیر سمنانی، کرامات و خوارق عادات فراوانی نسبت دادهاند. مشهورترین اثر او «لطائف اشرفی» است و دیگر آثار او عبارتند از: بشارت المریدین در تصوف، سلوة العاشقین، سکینه المشتاقین و مکتوبات.
مرگ او، به روایت تذکره «روز روشن» در سال ۸۰۸ و به نوشته «خزینه الاصفیا» تألیف غلام سرور لاهوری در سال ۸۰۰ هجری قمری است. آنچنان که روز روشن نوشته است: «مزار شریفش زیارتگاه خلایق است و در مقامی متنزه کنار گولابی لطیف، پاکیزه واقع شده، که دام انظار تماشائیان است.» آرامگاه او در کِچهوچهه کشور هندوستان قرار دارد.
میرمنصور سمنانی (عاشق)
میر منصور سمنانی متخلص به «عاشق» از شاعران و صوفیان اواخر دوره صفویه و اوایل دوره نادری است که جز در تذکره «بیان محمود» تألیف محمود میرزا، فرزند فتحعلی شاه قاجار نام و اثری از او به چشم نخورده است. محمود میرزا نیز گویا به غیر از یک مثنوی که به «سبحه هزار دانه» معروف می باشد اثر دیگری از او را ندیده است زیرا فقط از همین مثنوی ابیاتی را برای تذکره خود برگزیده است. او مدتی در دربار شاه اسماعیل صفوی حضور داشت.
بعدها نسخهای از مثنوی «سبحه هزار دانه» در کتابخانه مجلس به شماره ۵۸/ ۲۳۲۹ با خط نستعلیق که در سال ۱۲۷۴ - ۱۲۷۵ نوشته شده یافت شد. «عاشق» کتاب دیگری به نثر و نظم به نام «دستور العمل، سیر اصفهان بهشت نشان» دارد که در توصیف شهر اصفهان است این کتاب در کتابخانه ملک تهران با شماره ۴۵۰۲/۱۹ با تاریخ ۱۱۰۰ ضبط شده است. مکان آرامگاه او مشخص نیست.
میرزا محمد صادق رفعت (رفعت)
«میرزا محمد صادق رفعت» که گاهی نیز «شعوری» تخلص می کرد، در سمنان به دنیا آمد. تحصیلات مقدماتی را در همین شهر به پایان رساند و سپس به سیر آفاق و انفس پرداخت.
رفعت، درویشی وارسته و جهانگرد بود. وی در انواع شعر، طبع آزمایی کرده است و قصاید او که غالباً مایهای از عرفان و تصوف دارد از زمره بهترین کارهای اوست. او با عارف قزوینی نیز دوست بود و چند غزل برای یکدیگر ساخته اند. عارف در دیوانش از دعوت رفعت که درویشی وارسته بود، به قزوین مینویسد. شرح آشنایی آنها در مقدمه دیوان رفعت و دیوان عارف قزوینی موجود است.
رفعت روزگاری در نیشابور و نهاوند و خراسان نیز زندگی کرد، «نامه سخنوران» تألیف آذر گشسب با نوشتن چند غزل از رفعت، اشعار او را ۴۵ هزار بیت تخمین میزند و رفعت نیز در مقدمه مثنوی «سر الاسرار» تفسیر سور یوسف، آثار خود را ۵۰ هزار بیت ذکر می کند.
وی سالهای آخر عمر را در تهران بهسر برد و در سال ۱۳۱۰ خورشیدی (مطابق با ۱۳۵۰ قمری) درگذشت و در محوطه آرامگاه شاهعبدالعظیم در شهر ری به خاک سپرده شد.
منابع این گزارش: کتاب «قومس صبحی بر آفاق عرفان» نوشته افسانه هجرتی و «تذکره شعرای سمنان» نوشته نصرت الله نوح