خبرگزاری فارس سروستان؛ نرجس علیرضایی: معلمی یعنی تلاش انسانهایی از نسل امروز، برای تربیت نسل فردا و این شغل یکی از ارزشمندترین و پیچیدهترین شغلهایی است که به تخصص و صبوری نیاز دارد و فردی که این شغل را انتخاب کرد و لذت آموزش را چشید، تا آخرین دقایق عمرش به هر روش و در هر حالی که باشد دست از آموزش نمیکشد.
چشم اندازه آینده ای روشن و پرامید را در تفکر انسانهایی میتوان یافت که روزگاری با عشق تدریس میکردند و در جهت آموزش فرزندان این مرز و بوم عمر خویش را سپری کردند و بعد از دوران بازنشستگی هنوز با این چشم انداز در عرصه های دیگر فعالیت میکنند و عشق به آموزش دادن و تربیت در وجود آنان نهادینه شده است.
حسین شهائیان و یا به قول دانش آموزان و اهالی سروستان، استاد شایان، از آن دست افراد نیک روزگار است که آموزش و تربیت به همراه دلسوزی، سبب شده است که حتی بعد از فراغت از معلمی و سپری کردن روزهای پر فراز و نشیب تعلیم، دست از فعالیت برندارد و ادامه عمر خود را صرف در کارآفرینی و اشتغال برای همین جوانانی کند که روزگاری پای درسش مینشستند.
گفتگو با این معلم بازنشسته، فعال اجتماعی و کارآفرین، لذت بخش بود. گفتگویی که یادآور تجربه ها و خاطرات شیرین و تلخ بود از روزهایی که شروع به تدریس کرده و در روستاهای داراب دلسوزانه درس میداد تا زمانی که تصمیم گرفت به سروستان بیاید و کارخانه ای احداث کند و با پشتکار و سخت کوشی محصول خود را تبدیل به برند معروفی کند که با صادرات آن به کشورهای اروپایی و آسیایی، باعث ارزآوری و رونق اقتصادی شود.
به بهانه هفته معلم و برای قدردانی از زحمات این فرهنگی فرهیخته که با تلاش و پشتکارش در بحبوبه مشکلات اقتصادی و تحریم ها، چراغ صنعت و اشتغال شهرستان را روشن نگه داشته، به محل کارش در کارخانه عرقیات و روغن گیری (اسانس) گل و گیاهان دارویی میروم، جایی پر از عطر خوش و بوی دلپذیر.
شهائیان به همراه همسرش که او نیز فرهنگی بازنشسته است، سال هایی طولانی از عمر خود را صرف آمورش و تعلیم به فرزندان این مرز و بوم کرده اند و در شیراز و تهران نیر فعالیت داشته است و خودش یکی از دلایلی که شروع به راه اندازی کارخانه کرده است را این گونه بیان کرد: ساخت کارخانه را با دو تا از همکاران شروع کردیم، ابتدا با مخالفت های شدید خانواده رو به رو شدم ولی استقامت کردم، چون میخواستم این کاری که شروع کرده ام را به نحوه احسنت انجام دهم چرا که معلم بودم و همیشه به خودم میگفتم، اگر شکست بخورم معلم های دیگر هم میترسند و هیچ گاه برای انجام چنین کاری ریسک نمیکنند و اگر موفق بشوم برای معلمها و همکاران و حتی فرزندم میتوانم الگو و مثال خوبی باشم.
وی در ادامه گفت: البته نه تنها فرهنگیان بلکه افراد با شغل های آزاد هم این روزها به خاطر مشکلات اقتصادی و دست اندازهای بی شماری که مخصوصا برای شروع کار وجود دارد، جرأت ورود به حوزه تولید و یا اقداماتی این چنینی را ندارند.
شهائیان با بیان اینکه یک پایه از اقتصاد و شاید آسان ترین قسمت آن، میتواند تولید و فعالیتی که من انجام میدهم باشد، گفت: من اقتصاد بلد نیستم ولی بعد از تولید، ما نیازمند متخصصین حوزه اقتصاد و بازار هستیم ولی متاسفانه افرادی مسئولیت کار این کار ها را بر عهده میگیرند که سواد این کار را ندادند و همین باعث میشود که از جهات مختلف لطمه بخوریم و هیچ پیشرفتی نداشته باشیم.
وی اضافه کرد: زمانی از نظر آموزش بهترین دبیر زبان انگلیسی بودم ولی اگر الان بخواهم دوباره تدریس کنم شاید بدترین معلم زبان باشم چون آن زمان بروز بودم و کار اصلی من این بود و اگر حالا بخواهم دوباره بروز بشوم ممکن است چند ماه طول بکشد، خودم اعتقاد دارم که اگر کسی بخواهد کاری را شروع کند یا مسئولیتی را قبول کند باید تواناییاش را داشته باشد; مسئولیت های اقتصادی هم همین طور است نیاز به علم روز دارد در غیر این صورت بدترین مدیریت را در پی دارد و میتواند تلاش های تولیدکننده را نابود کند.
کار کردن در کنار کارگران را دوست دارم
این کارآفرین با اشاره به اینکه همیشه هوای کارگرها را داشته است، گفت: خودم هم مثل بقیه کارگرها در کارخانه کار کرده و گاهی دستگاه ها را تنظیم و سرویس میکنم. گاهی به جای کارگری که امروز نیامده کار میکنم تا خط تولید متوقف نشود، بعضی مواقع مثلا ارباب رجوع آمده و من را نمیشناسد میگوید با رئیس کارخانه کار دارم میگویم خودم هستم، باور نمیکند، چون لباس کار پوشیده بودم و پا به پای کارگرها هستم تا آنها احساس نکنند که سطح شان پایین است و یا من سختی کار را نمیدانم که همین باعث شده با همه کارگرهای دوست باشم و آنها هم با جان و دل برایم کار میکنند.
این کارآفرین بیان کرد: همیشه حقوق آنها را سر وقت به حسابشان میریزم مثلا بهمن ماه گذشته به غیر از عیدی و سنوات و پاداش، حقوق ماه اسفند را هم واریز کردم چون گفتم به عید نوروز نزدیکیم و زودتر پول به دستشان برسد تا فکرشان آزاد بشود و همه وسایل مورد نیازشان را زودتر بخرند تا با خیال راحت سر کار باشند و دغدغه ای نداشته باشند.
کارخانه را هم به سبک معلمی اداره میکنم
این کارها برای من ارزش دارد و فضایی به وجود آوردم که آنها با جان و دل اینجا کار کنند و احساس کنند این کارخانه متعلق به خودشان هست و من همان معلم قبلی هستم و خواهم بود که به سبک معلمی اینجا را هم اداره می کنم و از این بابت خوشحالم.
وی با اشاره به اینکه کارخانهاش صادرات عرقیات و روغن (اسانس) به کشورهای مختلف را دارد، گفت: سال دومی بود که فعالیتم را شروع کرده بودم، برای ژاپن گلاب می خواستند وقتی که بسته بندی کردیم به مسئول فنی گفتم این بار برمیگردد و مرجوع میشود، باورم نمیشد که من بتوانم گلابی تولید و بسته بندی کنم که به ژاپن برسد و آن را بپسندند، از ان به بعد من هر سال یه پارت گلاب به ژاپن می فرستم و فهمیدم که خواستن توانستن است.
بعد از گلایه های و ابراز نگرانی هایی که این فعال اقتصادی در حیطه کاری خودش داشت و البته به حق و به جا بود، از خاطرات شیرین دوران تحصیل پرسیدم که شروع به تعریف کرد، از سال اول تدریسش در فدامی از توابع داراب که همزمان درس میخواند و تدریس میکرد و در اتاقی در همان مدرسه، هفته ها و ماهها را به امید آینده ای روشن سپری میکرد.
سال 68 سال اول تدریسم در فدامی داراب بود، مردم آن منطقه خیلی محروم و زحمتکش بودند، یادم می آید که دانش آموز مدرسه راهنمایی بعضی ها با دمپایی و یا کفش های پاره سر کلاس می آمدند من برای اینکه بچه ها احساس نکنند که من با آنها متفاوت هستم و دوست داشتم از جنس خودشان باشم با لباس های معمولی و کفش کتونی ساده ای که خریده بودم سرکلاس میرفتم و عصرها با آنها والیبال بازی میکردم و با همه بچه ها دوست شده بودم چون اهل کلاس گذاشتن و ژست گرفتن نبودم.
از جنس خودشان بودم
این معلم بازنشسته اظهار داشت: جالب است که تعریف کنم این کفش را اینقدر پوشیدم که رویه اش کاملا پاره شده بود، بقیه همکارها که از این وضع ناراضی بودند شبانه کفش را برداشتند و تکه تکه کردند و فردا برای رفتن به سر کلاس مجبور شدم کفش چرمی که همراه داشتم را بپوشم و روز بعد گفتند که با آن کفش ها چه کار کردند، هنوز بعد از 37 سال با آن دانش آموزان ارتباط دارم هنوز به دیدنم می آیند و من فکر میکنم این ارتباط به خاطر این بود که خاکی و از جنس خودشان بودم.
وی ادامه داد: سالی بود مدرسه، معلم کم داشت و من به غیر از زبان انگیسی کتاب های دیگر هم تدریس میکردم حتی یک زمانی معلم ریاضی مدرسه در وسط سال تصادف کرد و بقیه کتاب ریاضی را من تدریس کردم، همیشه در تدریس سختگیر بودم چون دوست داشتم دانش آموزان با آگاهی و دانش فارغ التحصیل بشوند.
درس معلم ار بود زمزمه محبتی...
شهائیان گفت: آنقدر برای یادگیری جدی و سختگیر بودم که حتی به مدیر گفته بودم روزهایی که بچه ها زنگ اول زبان خارجه دارند، زیاد سر صف معطل نشوند و زود به کلاس بیایند و زیاد کلاسهای خارج از ساعت مدرسه برای بچه ها میگذاشتم، مثلا روزهای تعطیل و ساعت هایی که بیکار بودند. حتی یک دفعه از طرف مدیرکل برایم تذکر کتبی فرستادند که چرا روز تعطیل عمومی هم بچه ها سر کلاس درس آمدند.
وی بیان کرد: از صبح شنبه تا ۹ شب روز پنجشنبه یکسره درس میدادم، یک ساعت ناهار می خوردم و دوباره برمی گشتم و درس می دادم هیچ وقت از تدریس خسته نمی شدم و سعی کردم در کلاس ۸ شب همان انرژی را داشته باشم که ۸ صبح داشتم چون به خاطر پولی که میگرفتم تعهد کاری داشتم و دلم نمیخواست کم کاری کنم؛ همیشه نفر اولی بودم که وارد مدرسه میشدم و خدمتگزار مدرسه در را برایم باز میکرد و در دفتر منتظر بقیه همکاران و دانش آموزان می نشستم.
به کارم تعهد داشتم و در انجامش کوتاهی نمیکردم
این کارآفرین با اشاره به خاطره ای از زمان تدریس گفت: یک سال، سر کلاس بودم که دستم را بالا آوردم تا روی تخته چیزی بنویسم فقط یادم می آید که تو بیمارستان چشمم باز شد و گفتند که پای تخته به زمین افتادم و دانش آموزان فورا اطلاع داده بودند و من را به بیمارستان رسانده بودند. دکتر که نوار قلب گرفت و معاینه کرد گفت تا لب مرز سکته ناقص بودم، یه خورده که حالم بهتر شد به مدرسه آمدم و توی دفتر مدیران 10 دقیقه ای استراحت کردم، چایی خوردم و دوباره برگشتم سر کلاس، همکارها و مدیر مدرسه اصرار داشتند که به خانه بروم و استراحت کنم ولی من سر کلاس رفتم و دوباره شروع به درس دادن کردم.
همه بچه ها تعجب کردند که من با این حالم چطوری برگشتم، شب رئیس آموزش و پرورش زنگ زد گفت، چند روز استراحت کن نیازی نیست به مدرسه بیایی. با خنده گفتم من همان موقع برگشتم مدرسه و درس آن روزم را تمام کردم.
از جنگیدن در جبهه تا تدریس در مدرسه
در میان صحبت ها چون شنیده بودم او رزمنده دفاع مقدس بوده است صحبت از دوران جنگ را به میان کشیدم. هرچند که علاقه ای به صحبت در مورد آن روزها نداشت با اصرار زیاد شروع به گفتن کرد: 15 سالم بود که به جبهه رفتم، شناسنامه ام را دستکاری کردم و با خنده گفت یادش به خیر، حتی یادم می آید صفحه آن زمان شناسنامه ها تم سبز رنگی در پس زمینه داشت که من برگ درخت پرتقال خانه مان را روی قسمت تاریخ تولد کشیدم که تغییر سال تولد، طبیعی جلوه کند!
13 ماه در جبهه بودم، سال 66 عملیات مقدماتی بیت المقدس بود که شب دوم تیر خوردم و میخواستند من را به عقب برگردانند من با همان حال اصرار داشتم که بگویند آمبولانس نیاید الان همه جا بمب باران است و ممکن است آمبولانس را بزنند و بالاخره فردا صبح به بیمارستان اهواز منتقل شدم و تحت مداوا قرار گرفتم.
این معلم ادامه داد: 3 سه ماه استراحت پزشکی داشتم به دکتر گفتم من حتماً باید برگردم و برای برگشتن پافشاری میکردم دکتر اجازه نمیداد تا بالاخره با رضایت کتبی خودم مرخص شدم و به خط برگشتم و با پای تیر خورده ، حدود 33 روز درخط مقدم ماندم و جنگیدم.
ما آن زمان اعتقادات محکمی داشتیم و خیلی چیزها برایمان ارزش داشت. یادم می آید دکتر که اصرار من را به رفتن دید پرسید که چرا با این وضع میخواهی دوباره برگردی؟ گفتم من حتما باید برگردم چون با یکی از همکلاسی هایم به جبهه آمدم نمیتوانم به خانه بروم و او آنجا بجنگد، نمی توانم در چشمان مادرش نگاه کنم.
به عقب برگردم باز هم معلم میشوم
صحبت های ما طولانی شد ولی در پایان پرسیدم اگه به عقب برگردید دوباره شغل معلم را انتخاب میکنید که با قاطعیت گفت: بله، اگر دوباره به عقب بگردم معلمی را انتخاب میکنم چون واقعا به تدریس علاقه دارم و خوشحالم که بهترین روزهای عمرم به تعلیم و تربیت دانش آموزان که مثل فرزند برایم بودند، سپری شده است.
انتهای پیام/ س