به گزارش خبرگزاری فارس از اصفهان، تقویم ۲۶ مرداد و سالروز بازگشت آزادگان به کشور را نشان میدهد؛ ۳۲ سال پیش در چنین روزی پسران نوجوانی که مادرانشان آنها با امید روانه میدان نبرد کرده بودند، پس از سالها فراق و بی خبری بازگشتند؛ پسرانی که در آن روز برای خود مردی شده بودند و در این سالها سرد و گرم روزگار را بیش از دیگران چشیده بودند.
فرزندانی که در روزهای تلخ اسارت، بهدور از چشم خانوادههایشان دستان سنگین بعثیها، گرمای سوزان هوا در حیاط اردوگاهها، سرمای هوا در میان برف و باران عراق و شهید شدن دوستانشان زیر شکنجههای دشمن را تحمل کردند و در روز ۲۶ مرداد بدون ساک اما با کولهباری از خاطره و تجربه بر خاک وطن پای گذاشتند و بار دیگر ثابت کردند ایستادند تا مبادا امامشان احساس تنهایی کند.
یکی از این نوجوانان علی شانظری است که ۴ مهر ۱۳۴۳ در شهر گرگاب به دنیا آمد و با دستور امام خود در سال ۱۳۶۱، در سن ۱۷ سالگی راهی جبههها شد و حدود ۴ سال از شیرینترین لحظات زندگی خود را در این مسیر آموخت و در دی ماه سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۴ به اسارت دشمن بعثی درآمد و با تحمل ۴ سال اسارت، در تاریخ ۵ شهریور ۱۳۶۹ به میهن بازگشت؛ آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتوگوی خبرنگار فارس با این آزاده دفاع مقدس است:
**روایت یک دهه مبارزه؛ از حضور جبهه تا ۴۴ ماه اسارت
فارس: در روزهای دفاع مقدس سن و سال زیادی نداشتید؛ چرا و چگونه تصمیم گرفتید در این میدان حاضر شوید؟
شانظری: در آن زمان که بعثیها با پشتیبانی استکبار و دیگر کشورها دست به دست هم داده بودند و وارد خاک ایران شدند و ۵ استان مرزی ما را اشغال کردند چه باید میکردیم؟ باید میماندیم تا صدامی که مصاحبه خود را قطع کرد و گفت بقیه مصاحبه را در تهران انجام میدهم به تهران بیاید؟
در آن زمان حضور در جبهه دستور حضرت امام(ره) بود و اکثر بچههایی که به جبهه رفتند داوطلبانه بود و برای انجام تکلیف دینی پا به عرصه نبرد گذاشت؛ حدود ۱۷ سال داشتم و از اوایل تشکیل بسیج عضو آن شدم اما تا سال ۱۳۶۱ اعزامم نکردند اما بالاخره در ۲۵ فروردین سال ۶۱ وارد جبهه شدم و درنهایت حضور در جبهه و اسارتم حدود یک دهه طول کشید.
فارس: در طول حضورتان در صحنه نبرد دفاع مقدس در چه مناطق و عملیاتهایی حضور داشتید؟
شانظری: بیشتر اعزامهای لشکر ۱۴ امام حسین(ع) به جنوب بود ولی مأموریتهایی در غرب کشور مانند عملیات والفجر ۴ داشتیم و قبل از ورود به لشکر نیز مدتی در سیستان و بلوچستان به مأموریت رفتم.
در زمان جنگ تقریباً در تمام مناطق حضور داشتم؛ قبل از اینکه پاسدار رسمی لشکر امام حسین(ع) بشوم، از سال ۱۳۶۱ تا ۱۳۶۳ بهصورت بسیجی داوطلب میرفتم و یکی از مأموریتهایمان در مرز افغانستان و پاکستان بود و حدود ۳ ماه بهعنوان بسیجی با اشرار و قاچاقچیان درگیر بودیم.
در لشکر نیز از بعد از عملیات فتحالمبین اعزام شدم و در سه مرحله عملیات بیتالمقدس، رمضان، محرم، خیبر، بدر، والفجر ۱ و ۴ و ۸، کربلای ۳ و ۴ حضور داشتم.
فارس: در روزهای نوجوانیتان، موقعیتی پیش آمده بود که از حضور در جبهه پشیمان بشوید؟
شانظری: معمولاً انسانها وقتی حادثه تلخی به چشم میبینند دوست ندارند تکرار شود و از حوادث تلخ دوری میکنند؛ از جنگ شاید میلیونها صحنه در ذهن ما نقش بسته و شاهد صحنههای دلخراش زیادی بودیم اما شاهد بودیم که یک نوجوان حتی ۱۳-۱۴ ساله این صحنهها را میبیند ولی بازهم حاضر به ترک منطقه نیست و حتی با آغوش باز به سمت خطر میرود و این مورد در هیچکجای دنیا نمونه ندارد.
**در مکتب امام حسین(ع) بزرگ شدیم و ترسی از مرگ نداریم
شاید امروز بسیاری از ارتشهای دنیا تجهیزات بسیار زیادی دارند اما از مرگ و حوادث سخت میترسند و همین موضوع منجر به شکستشان میشود اما ما چون در مکتب امام حسین(ع) و حضرت زینب(س) بزرگ شدهایم، این موضوع بین ما دیگر و ارتشها وجه تمایز شده است و زمانی که صحبت از دین و ناموس به میان میآید رزمندهها برای حضور در جبهه سر از پا نمیشناختند و دنبال بودند اعزامها انجام شود و خود را به شب عملیات میرساندند و آن چیزی که به بچهها اینطور جرئت داده بود، اطاعت از امام(ره) و ولایت، انجام تکلیف دینی و دفاع از ملت ایران بود.
در جبهه شاهد بودیم بچهها با چه انگیزه و روحیه بالایی وارد شده بودند؛ در عملیات رمضان بخشی از میدان مین خنثی نشده بود و دنبال بودیم آنها را از خاک دربیاوریم و خنثی کنیم و شاهد بودم بچههایی بودند که در خاک چنگ میزدند تا مینها را پیدا کنند و این مورد جرئت زیادی میخواست و درنهایت عبور کردیم و به خط دشمن رسیدیم.
فارس: چگونه اسیر شدید؟
شانظری: در عملیات کربلای۴ چند جزیره پشت سرهم بود که نیاز بود از آنها عبور کنیم و در جزیره آخر که بعد از جزیره امالرصاص بود، شروع به جنگیدن کردیم و در آنجا انبوهی از دشمنان حضور داشت؛ در آنجا احساس کردم دشمن آمادگی زیادی دارد و با منورها همهجا را مثل روز روشن کرده بود؛ در آن عملیات سخت علاوه بر اینکه از آب عبور کرده بودیم، در محاصره بسیار سخت دشمن هم قرار داشتیم و حدود ۷ صبح بود که حلقه محاصره تنگ و اسیر شدیم.
**دیدار ما روز قیامت!
فارس: در زمان تنگ شدن حلقه محاصره دشمن و اسارت چه احساسی داشتید؟ در آن لحظات به چه چیزی فکر میکردید؟
شانظری: در آن لحظه جانشین گردان امام رضا(ع) بودم و پیش از شروع عملیات با فرمانده بیعت بستیم که هر مسیری بچهها طی کردند ما هم همان مسیر را طی کنیم؛ در آن لحظات در بیسیم اعلام کردم «دیدار ما روز قیامت» زیرا فکر میکردم به شهادت برسیم اما دشمن دنبال اسارت بود تا اطلاعات بهدست بیاورد.
فارس: از شکنجههای روزهای اسارت زیاد شنیدهایم و خواندهایم اما باز هم از حال و هوایتان در اردوگاه بگویید؟ چگونه این ۴۴ ماه را گذراندید؟
**صدای خرد شدن استخوان دوستانم را میشنیدم
شانظری: شکنجههای سختی در اردوگاه مفقودان انجام میشد برای مثال شاهد بودیم، با شکنجهها عقدههای خودشان را خالی میکنند و با میلگرد، کابل برق و... شکنجه میکردند و خودم شاهد بودم با بیل به پهلوی بچهها میزدند و صدای خرد شدن دندههایشان به گوش میرسید و یا با اتوی داغ دست و پای بچهها را میسوزاندند، لاله گوش را زیر انبردست قرار میدادند همچنین علاوه بر این شکنجهها شرایط نگهداری سختی بود که باعث بیماری بچهها میشد.
حتی برخی بچهها بهعلت بیماریهای سخت در اردوگاه به شهادت میرسیدند؛ در تابستان با آبهای گرم و آلوده مواجه بودیم و یا نانی که میآوردند را با ماشینهای نفتی حمل میکردند و نانها به نفت و گاز آغشته شده بود و بهعنوان سهمیه به ما میدادند؛ فاضلاب سرویس بهداشتی به چاه متصل بود و آنجا را به حدی تمیز نمیکردند که مجبور بودیم با همان شرایط به سرویس بهداشتی برویم و ۲۲ ساعت در سلول باشیم.
در آن روزها برگشت از اسارت دست ما نبود اما میشد در همان حین پشیمان شد اما بچهها یکلحظه هم پشیمان نشدند و علت آن این بود که ایمان و اعتماد راسخ داشتند و راهی که در آن قدم گذاشته بودند را حق میدانستند و مانند برخی افراد نبودند که طبق منافعشان حق و باطل را تغییر دهند و در حال حاضر نیست مصمم هستند و اگر تهدید برای نظام و انقلاب مطرح باشد، همین افراد و فرزندانشان در صحنه حضور دارند.
فارس: در لحظات اسارت، به آزادی هم فکر میکردید؟ زمانی که متوجه شدید قرار است آزاد شوید، چه حس و حالی داشتید؟
شانظری: در اردوگاه مفقودالاثر بودیم البته چند تلویزیون داشتیم و بهواسطه سربازها و تلویزیون فهمیدیم تبادل در حال انجام شدن است اما گفتیم چون مفقودالاثر هستیم شاید برای ما نباشد.
از ۲۶ مرداد آزادسازی اسرا آغاز شد و ۵ شهریور نوبت به اردوگاه ما رسید؛ ساعت ۶ صبح بود که به ما گفتند به حمام بروید و لباس به ما دادند و حدود ۸ صبح بود که گروه صلیب سرخ برای اولین بار به اردوگاهمان آمد و میپرسیدند آیا به ایران میروی و اگر میگفتیم بله کارت را امضا میکردند.
حدود ساعت ۹ صبح بود که ناهار خوردیم و به سمت مرز خسروی حرکت کردیم و حدود ساعت ۸ شب به مرز رسیدیم؛ زمانی که در جاده میرفتیم و تابلوهای ایران را میدیدیم شوکه شده بودیم و نمیتوان آن لحظات را توصیف کرد؛ مثل این بود که از قفس آزاد شده باشیم و لحظات زیبایی بود.
از زمانی که زمزمه آزادی مطرح شد گوشه پتوهایمان را میبریدیم و بر آنها شعار «یاحسین»، «اللهاکبر خمینی رهبر» و دیگر شعارهای سربندهایمان را مینوشتیم و بهاندازه پیشانیهایمان پیشانیبند درست کردیم؛ زمانی که به مرز رسیدیم، فاصلهای ۱۰۰ متری میان اتوبوسهای عراقی و ایرانی وجود داشت و در این فاصله نیاز بود پاسداری بیاید و ما را تحویل بگیرد و در همان حین پیشانیبندها را بستیم و عراقیها تعجب کرده بودند که چطور با این پیشانیبندها اسیر شدیم و با همینها بازگشتیم.
فارس: بعد از ۴۴ ماه بیخبری، خبر بازگشتتان چگونه به خانواده رسید؟
شانظری: در مرز خسروی تبادل اسرا انجام شد، زمانی که وارد مرز شدم یکی از دوستانم مرا دید و شناخت، همان موقع به قرارگاه رفته بود و با سپاه شاهینشهر تماس گرفته بود و سپاه هم خبر را به خانواده داده بود و مادرم همان لحظه از هوش رفته بود.
فارس: ۱۴ خرداد سال ۶۸ را چگونه گذراندید؟
شانظری: سختترین شرایط لحظات اسارت، شنیدن خبر رحلت امام(ره) بود؛ تلویزیون صحنهای که به امام تنفس مصنوعی میدادند را پخش کرد و در آن لحظات انگار غم عالم بر دل بچهها نشست، سختی اسارت و دوری از خانواده را فراموش کردیم و غم رحلت امام بر دلمان نشست؛ در آن لحظات حتی بچهها سر خود را به دیوار میزدند، بعثیها در این حالت دستپاچه شده بودند و حتی شکنجه نمیکردند، سکوتی محض تمام اردوگاه را گرفته بود و بعثیها برعکس همیشه دعوا میکردند که چرا حرف نمیزنید و عزاداریمان را با سکوت نشان میدادیم.
در اردوگاه از حضور آیتالله ابوترابی محروم بودیم اما حاجآقا باطنی از استان اصفهان در جمع ما بود و از او پرسیدم در این لحظات بچهها چه کنند و پاسخ داد بگو لباس تیره بپوشند؛ لباسهای گرمی داشتیم که سبز و تیره بود و باوجود گرما همانها را پوشیدیم و پوشیدن این لباسها بهسرعت میان بچهها اوج گرفت و حتی جاسوسان نیز پوشیدند.
**قرار بود به دیدن امام(ره) برویم اما به مزار او رسیدیم
در آن مدت محاسن صورتمان را اصلاح نکردیم و به سکوتمان ادامه دادیم تا اینکه یک روز فرمانده اردوگاه آمده و گفت چرا صورت خود را اصلاح نکردهاند، ساکتاند و لباس تیره پوشیدند اما سربازها هم نمیتوانستند شکنجه کنند و فقط نمیخواستند سکوت کنیم و درنهایت دنبال شخصی که این کار را رهبری کرده میگشتند و د نهایت دستور دادند اجازه خروج از اردوگاه و حمام نداریم و حدود ۱ ماه در سلول بودیم؛ پس از یک ماه یکی از عراقیها پرسید چرا شما این کارها را انجام میدهید و یکی از بچهها پاسخ داد «سیدی اگر چنین بلایی سر صدام میآمد چکار میکردید؟» و بعد از این پاسخ اذیتهایشان کمتر شد.
بچهها روز و شب اسارت را به یاد حضرت امام(ره) بودند و فقدان ایشان برای ما خیلی سخت بود و اسارت را برایمان سختتر کرد؛ ما منتظر بودیم بعد از اسارت به دیدن حضرت امام(ره) برویم اما به دیدن مرقد او رفتیم.
فارس: بعد از دفاع مقدس در دفاع از حرم هم حضور پیدا کردید، از آن روزها بگویید؟
**شیعه بودن، تنها جرم ما در برابر داعش بود
شانظری: در مقطعی در حلب و در آزادسازی برخی شهرها و روستاها از جمله خانطومان حضور داشتم؛ وصف آن لحظات سخت است.
چون دیگران داعش را از نزدیک ندیدهاند آن را جدی نگرفتهاند اما ما که از نزدیک با آنها روبرو بودیم و حتی بدون بلندگو در برابر آنها فریاد میزدیم «کلنا عباسک یا زینب»، زمانی که با آنها درگیر میشدیم، اسیر میگرفتیم و عدهای را به درک واصل کردیم شاهد چاقوهای تیزی بودیم و دیدیم که تعداد زیادی از مدافعان حرم را سر بریدند.
جرم ما در برابر داعش تنها شیعه بودنمان بود و تفاوتی در زن و مرد و کودک و پیر وجود نداشت: شرایط و امنیت امروز را مدیون تدابیر رهبری، فرماندهی حاج قاسم و شهید همدانی، شهید حججیها و افرادی بودیم که ذوب در ولایت بودند و امنیت را خارج از مرزها برای تمام مردم و نسلهای آینده را به ارمغان آوردند.
**حاج قاسم، مرد میدان بود
فارس: در زمان حضورتان در سوریه، خاطرهای هم از حاج قاسم سلیمانی دارید؟
شانظری: یکبار در تپه العیس بودیم که حاج قاسم را در نوک پیمان عملیات دیدیم؛ بچهها از او میخواستند عقب برود اما ترجیح میداد در میدان باشد.
فارس: رسالت حضرت زینب(ع) تبیین واقعه عاشورا بود؛ شما بهعنوان شخصی که بخشی از این مسیر را چشیدهاید تا چه حد به این رسالت توجه داشتهاید؟
**با دستور جهاد تبیین، بیش از گذشته در مسیر خود مصمم شدم
شانظری: از روزی که آزاد شدهام تا این لحظه، لحظهای نبوده که درخواست روایتگری شده باشد و قبول نکرده باشم؛ گاهی اوقات برای خودم سؤال پیش میآید که چرا چنین کاری کنم تا اینکه رهبر انقلاب موضوع جهاد تبیین را بیان کردند و روزی که این دستور را دادند تا امروز، در این مسیر مصممتر شدم تا روایت دوران دفاع مقدس، اسارت و جبهه مقاومت را ارائه کنم و در این مسیر تا جایی که بتوانم درخواستی را رد نکنم.
رسالت ما بیان خاطرات آن روزها برای تأثیرگذاری بیشتر و پایداری مردم نسبت به این مسائل است تا محکمتر از قبل در این مسیر گام بردارند.
انتهای پیام/۶۳۱۲۵/آ/