تدارک سفری خاص در حکومت نظامی بهمن 57/ غیرت چوقاپوش‌ها ورق را برگرداند

خبرگزاری فارس پنج شنبه 20 بهمن 1401 - 13:20

خبرگزاری فارس - چهارمحال و بختیاری، مریم رضی‌پور؛ پیرمرد سرش پایین بود دفترچه‌ را ورق می‌زد گاهی آه می‌کشید و گاهی تبسمی بر روی صورتش نقش می‌بست.

یکی دوباری هم سرش را بالا آورد نگاهمان در هم گره خورد به نظرم ۶۰ ساله می‌آمد، قامت بلندی داشت آدم را یاد سرهنگ‌های بازنشسته ارتش می‌انداخت خیلی اتوکشیده و منضبط روبه‌رویم نشسته بود.

ابروهای درهم کشیده‌اش چهره‌اش را جدی و مصمم نشان می‌داد، کت و شلوار مرتب و طوسی به تن داشت که با رنگ پیراهنش که یکی دو درجه روشن‌تر بود هم‌خوانی داشت معلوم بود که به هماهنگی رنگ‌ها اهمیت می‌دهد.

موهای جوگندمی و کم‌پشتی داشت با چند چُروک روی صورتش که به نظرم جذبه‌اش را چندبرابر کرده بود.

گاهی سرش را از روی دفترچه بالا می‌آورد اسم کسانی را به زبان می‌آورد که ببین فلانی هم در این عکس هست، این هم که عباس است انگار که دارد آلبوم خاطراتش را ورق می‌زند.

این بار که سرش را بالا آورد نگاهش در نگاهم گره خورد پرده اشکی مقابل چشمانش کشیده شده بود. دفترچه را بست و گذاشت روی میز مقابلش و شروع به سخن گفتن کرد.

خب از من چه چیزی می‌خواهید همه چیز را که این جا نوشته، نمی‌دانستم باید از کجا شروع کنم ظاهرا حرف‌های زیادی برای گفتن داشت و منی که تشنه شنیدن بودم.

- آقای منصوری شما و عده‌ای از دوستانتان ۴۴ سال پیش با چند اتوبوس و مینی‌بوس به تهران و به دیدار امام رفتید برایمان از آن روزها بگویید.

لبخند پُررنگش گره ابروهایش را باز کرد و صورتش رنگ مهربانی گرفت.

با آمدن امام به ایران امید در دل مردم جوانه زده بود

آن روزها ۲۲ سالم بود همان سال ۵۷ را می‌گویم حالا یک سال بیشتر یا یک سال کمتر. مبارزاتمان را از خیلی وقت پیش شروع کرده بودیم آن روزی که امام به ایران آمد مردم خیلی خوشحال بودند هیچ کس سر از پا نمی‌شناخت بوی اسپند از کوی و برزن بلند بود.

عده‌ای شکلات و شیرینی بین مردم پخش می‌کردند اما خب خیلی هم مراقب بودند چون هنوز حکومت دست بختیار بود شاه قبل از اینکه از کشور برود بختیار را به عنوان نخست‌وزیر معرفی کرد و این آخرین شانسش بود.

با آمدن امام به ایران امید در دل مردم جوانه زده بود و هیچ کس نمی‌خواست این امید بمیرد.

مردم هم حق داشتند، سال‌ها مبارزه کرده بودند، شهید داده بودند، سختی کشیده بودند آن موقع‌ها که مثل الان نبود مردم از داشتن کم‌ترین امکانات محروم بودند مخصوصا در استان ما.

شاه مدتی می‌شد که از ایران رفته بود، بختیار قرار بود همه چیز را آرام و بی‌سرصدا تمام کند و اعتراضات را بخواباند و شاه را دوباره به مملکت باز گرداند.

بختیار مُدام در سخنرانی‌هایش از قوم بختیاری مایه می‌گذاشت

بختیار مُدام در سخنرانی‌هایش از قوم بختیاری مایه می‌گذاشت، اینکه این قوم و طایفه از او حمایت می‌کنند و اگر دستور دهد یک شب نشده همه به پایتخت می‌آیند همین اراجیف ترس بزرگی بر دل ما می‌انداخت چرا که ما با امام بودیم و با اختیار هیچ صنمی نداشتیم.

 همه بین خوف و رجا بودیم، مُدام حکومت نظامی اعلام می‌کردند که هر کسی بعد از فلان ساعت از خانه بیرون بیاید جانش با خودش است، همین مردم را خیلی ترسانده بود.

ما هیچ چیز نمی‌دانستیم اینکه آیا قرار است این انقلاب به پیروزی برسد و یا باید حالا حالا‌ها مبارزه کنیم.

خدا رحمت کند حاج آقای شاهرخی را سردسته این حرکت بود همیشه به مردم دلگرمی و امید می‌داد که با آمدن امام قرار است این روزهای سخت به پایان برسد.

از اواسط بهمن‌ماه سال ۱۳۵۷ به صورت پنهانی کارمان را شروع کردیم یکی از بچه‌ها مسئول ثبت‌نام کاروان بود همه بیم آن داشتیم که کسی گزارش کارمان را به ژاندارمری بدهد و آن وقت حسابمان با کرام‌الکاتبین بود.

شب‌ها نوبتی نگهبانی می‌دادیم مراقب جان و مال مردم بودیم، خبر این حرکت گوش به گوش در کل شهر پیچید، اینکه قرار بود کاروانی از نقاط مختلف شهرستان بروجن و حتی استان چهارمحال و بختیاری تشکیل دهیم و به دیدار امام خمینی(ره) برویم.

این کار خودش سختی‌های زیادی داشت بسیاری از کسانی که می‌خواستند به دیدار امام بیایند جوان و حتی نوجوان بودند و ما می‌ترسیدیم که نکند در راه نیروهای نظامی به ما شبیخون بزنند و همه ما را قتل عام کنند.

حتی پدر و مادر خودم هم مخالف بودند اما وقتی شور و شعف مردم به خصوص جوانان را دیدند رضایت دادند.

قرار بود روز ۱۹ بهمن‌ماه سال ۱۳۵۷ در یکی از روزهای سرد زمستان بعد از نماز مغرب و عشاء به سمت تهران حرکت کنیم.

آن سال زمستان سختی داشتیم...

هوا سوز داشت و باد سردی می‌وزید مه غلیظی بود بعد از نماز مغرب و عشا مقابل مسجد جمع شدیم آن سال ما در چهارمحال و بختیاری زمستان سختی داشتیم.

برای اینکه لو نرویم اتوبوس‌ها و مینی‌بوس‌ها در قسمت‌های مختلف شهر پراکنده شده بودند، من به همراه عده‌ای از مقابل مسجد حرکت کردیم و در راه مردم را سوار می‌کردیم.

در حدود ۳۰۰ تا ۳۵۰ نفری می‌شدیم خیلی‌ها لباس بختیاری و محلی پوشیده بودند چوقا و شلوار دبیت و کلاه نمدی به تن داشتند، از شهرهای مختلف شهرستان بروجن مثل فرادنبه، سفیددشت، بلداجی، گندمان، نقنه و ... بودیم.

برای اینکه نیروهای امنیتی به ما شک نکنند هر کدام از ماشین‌ها از مسیرهای مختلفی به سمت تهران حرکت کردند.

برخی از شهرها هم در مسیر به دست نیروهای انقلابی افتاده بود، یکی از دوستانم تعریف می‌کرد که اتوبوسشان توسط همین نیروهای مردمی در جاده متوقف می‌شود و شک می‌کنند که این افراد برای بیعت با بختیار به تهران می‌روند اما به آن‌ها اطمینان می‌دهند که برای دیدار با امام می‌روند.

خلاصه تنمان تا زمانی که به تهران برسیم و به خدمت امام برویم مثل بید می‌لرزید اما دل‌هایمان محکم بود.

طرفای ساعت ۹ صبح به بهشت زهرا رسیدیم در آن‌جا به زیارت شهدا و اهل قبور رفتیم جای شما خالی.

از بهشت زهرا مستقیم به مدرسه علوی رفتیم

 بعد مستقیم به سمت مدرسه علوی محل استقرار امام رفتیم آن روزها مدرسه علوی خیلی شلوغ بود دسته‌های مختلف مردم از شهرهای مختلف به آن‌جا رفت و آمد داشتند.

ما هم با لباس‌های محلی که به تن داشتیم وارد مدرسه علوی شدیم اما خیلی‌ها از دیدن ما در آن زمان تعجب کردند به هر حال این حرکت ما نشان می‌داد که بختیاری‌ها با بختیار نیستند و برای حرف‌هایش تَره هم خرد نمی‌کنند.

امام در این دیدار خیلی به ما ابراز لطف داشتند، ما بعد از دیدار با امام به سمت دانشگاه تهران رفتیم محلی که بازرگان نخست وزیر موقت دولت انقلابی در آن‌جا مشغول سخنرانی بود.

در مسیر خیلی از مردم به ما پیوستند پلاکارد‌هایی به دست داشتیم شعار می‌دادیم که «ما بختیاری‌ها بیداریم از بختیار بیزاریم» و آمادگی خود را برای حمایت از انقلاب اعلام کردیم.

در دانشگاه تهران هم بعد از سخنرانی آقای بازرگان، آقای نیکخواه خدا حفظش کند که یکی از رهبران این حرکت بود بیانیه‌ای را در حمایت از امام و دولت انقلابی قرائت کرد.

دیگر ما کارمان در تهران تمام شده بود و باید به استان برمی‌گشتیم اما عده‌ای از ما جوانترها تا پیروزی انقلاب در تهران ماندیم.

در روزهای آخر درگیری بین مردم و گارد شاهنشاهی زیاد بود

در همان یکی دو روز درگیری مردم و نیروهای گارد شاهنشاهی بالا گرفته بود اما همه و همه از پیر و جوان، زن و مرد دست به دست هم داده بودند که انقلاب به پیروزی برسد تا اینکه صبح روز ۲۲ بهمن‌ماه اعلام شد که انقلاب پیروز شده است ما هم بعد از مدتی به بروجن بازگشتیم و مشغول کارهای روزمره خودمان شدیم.

به اینجای داستان که رسیدیم صدایش شروع به لرزیدن کرد انگار که بغض داشته باشد اما سعی داشت پنهانش کند، غرور مردانه‌اش نمی‌گذاشت چشمانش نمناک شود.

چند نفر از همین جمع بعدها در جنگ شهید شدند آقا محسن برجیان، احمد بنایی، محمد جعفرپور علیرضا جیلان و خیلی‌های دیگر، ۲۰ نفری می‌شدند که خبر شهادتشان را برایمان آوردند.

هنوزم که هنوز است دهه فجر که نزدیک می‌شود قلبمان در سینه آرام نمی‌گیرد و تمام آن روزها برایمان یادآوری می‌شود دور هم جمع می‌شویم و تجدید خاطره می‌کنیم و این برای ماها که حالا مویی سفید کرده‌ایم بسیار دلچسب است.

روز ۲۰ بهمن ماه باید به نام مردم بختیاری نامگذاری شود

یادم است سال ۹۴ حاج‌آقا نکونام به همراه عده‌ای از بختیاری‌ها در ۲۰ بهمن‌ماه به دیدار مقام معظم رهبری شرف یاب می‌شوند تا بار دیگر و این بار بختیاری‌ها بیعت خود را با رهبری تجدید کنند در آن دیدار آقا حرف بسیار زیبایی فرمودند که در تاریخ ایل بختیاری ثبت شده است.

ایشان فرمودند اینکه بختیاری‌ها از بختیار بیزاری جستند باید در تاریخ ثبت شود.

حجت‌الاسلام نکونام هم درخواست داشتند که روز ۲۰ بهمن به نام روز چهارمحال و بختیاری ثبت شود که تاکنون این اتفاق نیفتاده است.

دیگر از آن چهره ابرو درهم کشیده خبری نبود و لبخند مهمان چهره آقای منصوری شده بود.

خدا خیرتان بدهد کلی خاطرات قشنگ و زیبا برایم تداعی شد.

موقع خداحافظی دفترچه‌ای که عکس‌های دیدار بختیاری‌ها با امام بود را پیش آقای منصوری جا گذاشتم نمی‌دانم شاید هم از روی عمد این کار را کردم احساسم می‌گفت با هر ورق و عکسی از آن روزها برگی از زندگی آقای منصوری زنده می‌شد.

پایان پیام/۶۸۰۲۴

منبع خبر "خبرگزاری فارس" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.