خبرگزاری میزان – از اینرو که یکی از اهداف برگزاری جشنواره، شناختِ توانمندیها و بضاعتِ خالقان و صاحبان آثار است. حال اگر در یک جشنواره سینمایی حتی در غیاب فعالان مستقل، فرصتی ایجاد شود تا مثلا نهادهایی همچون بنیاد فارابی، کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، حوزه هنری، ارتش و سپاه و زیرمجموعههای فرهنگیشان، سازمان صدا و سیما، بنیاد شهید و… خلاصه مراکز گونهگون، بضاعت و سطح توانمندیشان را به تماشا بگذارند، به خودی خود میتواند در طراحی مسیر تولید سینمای ایران در آینده اثرگذار باشد.
مقایسه کیفی دو فیلم از دو دوره متفاوت جشنواره اما با مضمونِ نزدیک و شخصیتِ مشترک به خوبی نشان میدهد که شناخت بضاعت تولیدکننده چگونه میتواند به جای تکرار تجربههای خامدستانه، منجر به همافزایی و ارتقای کیفی آثار شود. حتی نامگذاری “هایپاور” نشان میدهد که سازندگان، خواسته و ناخواسته شخصیت را از مرکز توجه خارج کرده و اصالت را به شیء دادهاند!
فرنشینِ فرهنگی با پایِش تولیدات موازی و نزدیک (از جهت ساخت و مضمون و اشتراکات تاریخی و داستانی دیگر) باید بکوشد تا تجربیات – به ویژه آنجا که پای بیتالمال و جیب مردم در میان است – در ادامه یکدیگر و نه به موازات هم، شکل بگیرند. اینگونه است که همافزایی در تولید آثار، منجر به شکلگیری جریانهای موثر خواهد شد.
گمان میکنم فیلمی همچون هایپاور از نامگذاریاش با سرنامه فرنگی – و هرچند تخصصی- ناخواسته اعتماد به نفس پایین را به نمایش میگذارد. تکلیف ناروشن است که آیا شخصیت اهمیت داشته یا شیء! این جهانبینی را با نگاه جاری در فیلم “منصور” مقایسه کنید. روی نام فیلم مکث کنیم. از روی نامِ منصور – برخلافِ هایپاور که از نامش هیچ پلی برای پیوند با مخاطب ایرانی و فارسیزبان نساخته – اعتماد به نفس، احترام و عشق به شخصیت و نیز هدفمندی روشن برای نمایش یک “اراده پیروز” پیداست. حالا تصور کنید هایپاور – البته با سرنامهای شایسته – از جهت ساختار و کیفیت در ادامه کیفیِ منصور به تولید میرسید. حتما با اثری شایسته نام شهید ستاری و همرزمانش روبهرو میشدیم، نه با شبهفیلمی که از انتخاب بازیگران تا نگارش گفتوگوها، از بیاعتنایی حتی به فصل وقوع عملیاتِ موضوعِ فیلم تا غلطهای دیکتهای و انشایی فراوان در فیلمبرداری و طراحی صحنه در مرز توهین به شعور تماشاگر ایستاده.
البته که نگارنده از تولید آثارِ روزامد و باکیفیت درباره موضوعات و شخصیتهای مهم تاریخ، توسط فیلمسازان و صاحبان اندیشه و نگاه متفاوت استقبال میکند. یعنی که نباید گمان کنیم مثلا تجربه ناموفق ساختِ مجموعه بر اساس زندگی و دوران شهریار، حجت را بر نسلِ ما و نسلهای در راه، تمام کرده است. درباره شخصیتهای گونهگون تاریخی، مذهبی، ادبی، هنری، نظامی، سیاسی و به طور کل شخصیتهای ماندگار باید برای نسلهای جوینده، ارائههایی شایسته و گویا در اختیار داشت. از تجربههای پیشین وام گرفت و با دراماتورژی هوشمندانه به تناسبها و نیازِ روزِ مخاطب نزدیک شد، اما عقبگرد کیفی در تولید آثار با موضوعات و شخصیتهای مشترک چه معنایی دارد؟
این مقایسه از جهات دیگر هم روشنگر است. یکی این که ممکن است خودمان در تعریفِ خودمان به نقض غرض برسیم. جالب اینکه ارتش، صفر تا صدِ «هایپاور» را پشتیبانی کرده تا اثری در معرفی دستاورد بزرگ و تاریخی یک شخصیت نظامی و ارتشی (منصور ستاری) به تولید برساند. اما آسیبهای تولید اثر بهمراتب بیش از امتیازهای آن است، چون با شخصیتی ملی و قهرمانی ستودنی، شوخی خوبی نیست که چنین روی پرده سینما تخفیف داده شود. جالبتر اینکه پیشتر، وقتی بازوی سینمایی و فرهنگی نهاد نظامی دیگر (سپاه) به موضوع (ارتش) پرداخته، به مراتب شکوهِ قهرمان را برازندهتر و با ساختاری قابلدفاع تصویر کرده است. سوال اینکه آیا نباید از تجربهها کیفی تولید فیلمهای راهبردی و کاونده تاریخِ این سرزمین، در ادامه هم و نه در جهتِ خنثیسازی یکدیگر بهره گرفت؟
در بین آثار ارائه شده جشنواره، دو فیلم سرهنگ ثریا و غریب با فاصله کیفی معنادار از اغلب فیلمهای دیگر بالاتر ایستادند. آثاری که تامل بر آنها میتواند برای ادامه تولیدات سینمایی راهبردی و تبیینی بسیار راهگشا و کمککننده باشد. ویژگی مشترکِ هر دو اثر یادشده _ با کمی فاصله از هم _ وفاداری به جامعه مخاطب به جای وابستگیِ نمایان به شعارها و سلیقه فرنشینان است.
اما چگونه میتوان به جامعه مخاطب وفادار بود؟ دراماتورژی، پاسخِ روشنی برای این سوال دارد. اینکه مخاطبِ امروز، نه شعار که شعور را دنبال میکند… به شعور و آگاهی مخاطبانمان احترام بگذاریم، به زبانِ باورپذیرِ مخاطبِ امروز، به نیاز مخاطب و توقعی که از طرح موضوع در ذهن میپرورد. اینکه شهید بروجردی را چگونه به تصویر بکشیم که مخاطب امروز، او را نه فقط تحمل کند بلکه دوست بدارد و به همحسی با او نزدیک شود. مخاطبِ امروز، بروجردیِ غریب را میپذیرد و ستاری هایپاور را پس میزند. چرا؟ چون در یک ساختار، به اعتبار شخصیت و کلام و رفتار و جزئیات توجه شده و در دیگری نه. این بلوغ در اجرای موضوعی سیاسی به نحوی که با دوری گزینی از مبالغهها و کلیشهپردازیهای باورناپذیر، حتی ناباورمندان را با خود همراه کند، قابل ارزشیابی و تحسین است. غریب با توجه به قرابت موضوعی با چ، از تجربه حاتمیکیا بهمراتب در پیوند با متن – و زدودن حاشیهها و ملاحظهکاریها – پذیرفتنیتر است.
همچنانکه با یک درام به مراتب قویتر، تضادِ شکلگرفته و قوام افته بین خوب و بدِ کارزار و روایتی به دور از شعارهای مسئولپسند و برچسبهای گلدرشتِ رایج روبهروییم.
این مقایسه، میتواند برای مدیریت سینمای کشور، الهامبخش و تعیینکننده باشد؛ که همافزایی نهادهای موّلد را در مسیر تولید آثارِ مهم و راهبردی پایش و حمایت کند.
میتوان به تفصیل و یک به یک به نقد عملکرد نهادهای مولد یا حامی و آثار حاضرشان در جشنواره پرداخت. اما در این مختصر و در نگاهی کلی به رقابت خواه ناخواهِ نهادهای تولیدکننده یا حامی، به نظر میرسد اوج به پختگی مدیریتشدهای در تولید رسیده و بار دیگر با این دو اثر، موقعیت حرفهای خود را در بلبشوی نابسامان سینمای ایران، تقویت کرده است. اما، این تازه گامهای آغازینِ راهی بیانتهاست.
شهاب شهرزاد
انتهای پیام/