خبرگزاری فارس لرستان- پریسا قربانی نژاد؛ صدای امیر تاجیک با آن آهنگ معروفش در فضا پیچیده بود، «یه مسجد وسط دو تا مثلث اسیره، یه کودک زیر چکمه سیاهی میمیره»، نسیم خنک بهاری پرچمهای ایران و فلسطین را به طرف و آن طرف میچرخاند و چندتا کودک در محوطه برای خودشان گرگم به هوا بازی میکردند.
کمی زودتر از موعد مقرر رسیدهام، تعدادی خانم آن جلوتر دور هم ایستاده و مشغول صحبت هستند، نزدیکشان میروم، یکی از خانمها با اشاره دست چندجا را نشان میدهد و میگوید: زود برو سفرههای افطاری را آنجاهایی که گفتم پهن کن، الان مهمانها میآیند و ما هنوز هیچ کاری نکردیم.
وقتی فضای سازمان تبلیغات برای مقلوبه قدسی میشود
سلام خانم مقدسی، طاعات قبول خسته نباشید، رویش را به سمتم برمیگرداند و با خوشرویی پاسخم را میدهد: سلام دخترم، خوش آمدی، نماز و روزههایت قبول.
تشکر میکنم و میپرسم: انگار زود آمدم، کسی نیامده هنوز، لبخندی میزند و میگوید: الان است که سر و کله خانمها پیدا شود، آخر باید برای مقلوبه، قابلمههای غذایشان را بیاورند تا قبل افطار روی سفره بچینیم. چند دقیقهای صبر کنی اینجا غلغله میشود.
گوشیاش زنگ میخورد، جواب میدهد: آدرس را پیدا کردی؟ یک کم بلندتر حرف بزن صدای آهنگِ اینجا زیادِ، ای بابا سر راست است که، از خیابان مصلی که آمدی داخل چند متری بیا بالاتر، تابلو زده تبلیغات اسلامی، ما در محوطه سازمان منتظرت هستیم، زود آن دیگها را بیاور تا کسی نیامده.
«ببخشید دخترم سر پا نگهت داشتم، هزار بار باید چیزی را تکرار کنی تا متوجه شوند». سرم را به نشان نه تکان میدهم و میپرسم: مگر قرار نیست هر کدام از مهمانها قابلمههای غذای خودشان را بیاورند، دیگ چرا؟
میگوید: درست است که مقلوبه را برای حمایت از مردم فلسطین داریم برگزار میکنیم، اما در کنارش با کمک مراکز نیکوکاری، تعدادی از نیازمندان چند محله شهر را هم دعوت کردیم، برای اینکه کم و کسری نیاید چند دیگ عدس پلو پختیم تا شرمنده مهمانها نشویم.
مجدد تلفنش زنگ میخورد، اینبار قبل پاسخ دادن تماسش میگویم: من با اجازه دوری در محوطه بزنم تا مهمانها میآیند، همزمان که دکمه سبز گوشی را میزند، جوابم را میدهد: باشه.
خانمی که به همراه کودکش در مراسم مقلوبه شرکت کرده
ساعت گوشیام را چک میکنم، روی صفحه زده ۴۰: ۱۷ و یک ساعتی بیشتر تا اذان مغرب مانده، بعد چند روز بارندگی امروز حال و هوای شهر خوب است. از آن روزهاست که جان میدهد زیراندازی وسط حیاط پهن کنی، زیر سقف آسمان همین جور که پاهایت را روی هم انداختهای و دستها را پشت سرت قلاب کردهای، چشمانت را ببندی و هوای بهاری را به خورد ریههایت بدهی.
اندک اندک جمع دوستداران میرسد
در همین افکار بودم که صدای پسر بچه من را به خودم آورد: خاله ببخشید میشه از وسط فرش بری کنار، میخوایم سفره پهن کنیم، با لبخندی نگاهش میکنم: با این لباس پلیسی که تو پوشیدی مگر میشود کنار نروم، آخر میترسم اعمال قانونم کنی و جریمه شوم.
میخندد و میگوید: الان که پلیس نیستم، بعد اینکه درسهایم را خوب خواندم آن موقع پلیس میشوم.
مهمانها یکی پس از دیگری از راه میرسند، مهمان که چه عرض کنم خودشان یک پا میزبان هستند برای مقلوبه، آئینی که با تاسی از مقلوبه فلسطینیها چند سالی میشود در گوشه کنار ایران اسلامی برای حمایت از مردم گرفتار در چنگال رژیم غاصب برگزار میشود و این بار خرمآبادیها آمدهاند تا با برعکس کردن قابلمههای غذا، خط و نشان سرنگونی بکشند برای اسرائیل.
برای مقلوبه بیشتر ته چین میپزند آخر راحت در سینی برعکس میشود، اما اگر مواد این غذا را نداشته باشی، میتوانی از هر چه در خانه داری غذایی طبخ کنی و با خودت به مراسم بیاوری.
مثلا این مادر که با بطری آب به مهمانی آمده، همین که دیدمش یاد آن روایت افتادم که پیرزنی با یک مرغ به صف خریداران حضرت یوسف رفته. اینجا زرق و برق دنیایی مهم نیست، همین که نیت کردهای با آمدنت مظلومی را در آن سر جهان یاری دهی، خودش یک عالمه میارزد.
با هر چه در توان داریم، برای حمایت از فلسطین می آییم
هیچ شهری در جهان باقی نمانده که نگوید مرگ با اسرائیل
«بوی غذا در محوطه پیچیده و حسابی هوش از سر آدم حسابی میبرد، حکایت دست ما کوتاه و خرما بر نخیل شده، چاره چیست برای خوردن باید تا لحظه افطار تحمل کرد». این را حاج آقا با خنده رو به مهمانها میگوید و از آنها میخواهد که با فرستادن صلواتی محمدی پسند فضا را خوش بوتر کنند.
میگوید: ما روحانیها وقتی برایمان صندلی میگذارید دیگر حساب زمان از دستمان میرود و همهاش پرچانگی میکنیم، شما هم که روزه هستید و حوصله خودتان را هم ندارید چه برسد به من.
ادامه میدهد: پس خیلی اطاله کلام نمیکنم و اندکی از ارزش معنوی این اقدام خداپسندانه برایتان میگویم، جانم برایتان بگوید که خدا در همه ایام به ویژه ماه مبارک رمضان به دنبال بخشش آدمها و ارزش دادن به کارهایشان است.
مثلا همین دور هم جمع شدن روی یک سفره از برکات ماه مبارک رمضان است، حالا فکرش را کنید برای سر به زیر کردن آن رژیم کودککش، مسلمانها با هم متحد شوند و با برنامههایی مثل مقلوبه، این کمک به هم نوع را به رخ جهانیان بکشانند.
وقتی بوی غذا هوش از سر حاج آقا میبرد
میگوید که مبلغ بین المللی هستم و این را با قاطعیت عرض میکنم: شهری در پنج قاره دنیا نمانده که نام امام حسین در آن برده نشود، هیچ شهری در جهان هم باقی نمانده که نگوید مرگ با اسرائیل.
خیلیها فکر میکنند اسرائیل نابود نمیشود، اما الان را ببینید، این اعتراضهای خیابانی و حملات فلسطینیها را، هر چه جلوتر میرویم به لطف خدا اضمحلال رژیم غاصب، جنایتکار، کودککش و بیرحم را شاهد هستیم.
حمایت از مظلوم پیر و جوان نمیشناسد
همین طور که حاج آقا مشغول دعاکردنهای آخر صحبتش است، یک مادر سالخورده که گوشهای نشسته و چند سینی و قابلمهای در کنارش دارد، توجهم را به خودش جلب میکند.
بانوی ۷۰ ساله خرمآبادی که آمده تا نرفتنش را در راهپیمایی روز قدس جبران کند
مادر شما چرا با این سن و سال، زحمت افتادین، نگاهم میکند و میگوید: کدام سن و سال، مگر من چند سال دارم دختر جان و لبخند ریزی میزند.
کنارش مینشینم، دستی به صورتم میکشد و مادرانه ادامه میدهد: تا وقتی که فلسطینیها سر خانه خودشان نرفتند، ما نباید بنشینیم.
نزدیک ۷۰ سال سن دارم، از وقتی یادم هست در راهپیمایی روز قدس شرکت کردم، امسال اما کمردرد امانم را برده بود.
دیروز وقتی از دخترهایم شنیدم که چنین برنامهای هست به خودم گفتم من که توانایی راه رفتن ندارم، اما میتوانم که غذا درست کنم.
میپرسم: خب غذا را میدادی دخترهایت بیاورند، با این پا درد و کمردرد چرا آمدید؟ میگوید: من که نتوانستم راهپیمایی روز قدس امسال را بروم، اینجا آمدم تا آن روز را جبران کنم، خدا به همه کمک کند، خدا شر این دشمن را هم از سر مردم رنج کشیده و مظلوم فلسطین بردارد.
میخواهم که دعایم کند و از کنارش بلند میشوم، چرخی میان مهمانها میزنم، جلوییها حواسشان جمع گروه سرودی شده که آهنگهایی با مضمون فلسطین میخوانند، عقبیها ولی بیشتر در حال و هوای خودشان هستند، یکی دستش را برای دعا بالا برده و دیگری مشغول بازی با گوشی است.
این سفره فقیر و غنی نمیشناسد
وقتی حجاب چاشنی سیاسیترین غذا میشود
مگر میشود سر سفره سیاسیترین غذا بنشینی و مباحث سیاسی نکنی، این را یکی از خانمهای ردیف جلویی خطاب به کنار دستیاش میگوید و ادامه میدهد: چطور ما برای پشت چهارراه ایستادن قانون چراغ قرمز را داریم، اما نوبت به حجاب و عفاف که میرسد قانون نمیخواهیم.
بحثشان سوژه داغ این روزهاست، برای همین به جمعشان می روم و میگویم: ولی خب با قانون قهری هم نمیشود کسی را مجبور به رعایت حجاب کرد.
متعجبانه نگاهم میکنند، یادم آمد یکهو و بدون مقدمه و معرفی وارد بحثشان شدهام، برای همین میگویم: ببخشید صحبتهایتان را شنیدم و اگر اجازه دهید از صحبتهایتان استفاده کنم.
خواهش میکنم، بفرمایید. و کنار خودشان جایی برایم باز میکنند، ادامه میدهم: به نظرم جای کار فرهنگی در قضیه تبلیغ حجاب میلنگد، مگر نه اینکه حضرت آقا بارها جهاد تبیین را در امور مختلف سفارش و تاکید کردهاند.
با سر حرفم را تایید میکند و میگوید: اولا که باید برای حجاب قانون گذاشته شود تا همه ملزم به تمکین و رعایت آن شویم، بعد اینکه با کارهای فرهنگی ارزش و فضیلت حجاب برای زنان به ویژه نوجوانان و جوانان گفته شود.
چادر حجاب برتر هست؛ درست، اما برای تبلیغ ابتدایی، حجاب را محدود و مختص به چادر نکنیم، بلکه آن را به عنوان پوششی که زن را از دسترسی به نگاه بد حفظ میکند به دیگران معرفی کنیم.
چه بخواهیم چه نخواهیم دشمن سالهاست از ضعف فرهنگی ما استفاده کرده و حجاب را به شکل نامتعارفی در ذهن نوجوان ما جای انداخته است، پس نمیشود یک شبه این همه کاهلی فرهنگی را جبران کرد.
خب راهکار چیست؟ ادامه میدهد: شنیدی میگویند رهرو آن است که پیوسته و آهسته رود، برای حجاب هم همین طور است، باید پیوسته و به تدریج به تبیین حجاب پرداخت.
من خودم مبلغم و دوران اغتشاشات در بین خیلی از نوجوانها قرار گرفتم و حرفهایشان را شنیدم، باید بگویم ضمیری پاکتر از دل نوجوان برای پذیرش حرف حق نداریم.
تعارف که نداریم، خیلی از ما طلبهها ارتباطگیری خوبی با نوجوان و جوان نداشته و نداریم. چقدر از ما در مدارس رفتیم و حرفهایشان را شنیدهایم، چقدر به شبهات آنها پاسخ مناسب دادیم، همه کار یک روحانی که محدود به مسجد و برگزاری نمازهای جماعت نمیشود.
نسل نوجوان امروز ما تشنه شنیدن حقیقت هستند، شاید گاهی کارهایی را خلاف عرف انجام میدهند، اما بیشتر از روی لجبازی و ناآگاهی است و نه عناد و نداشتن اعتقاد.
تصویر مقلوبه در خرمآباد
حواسمان میرود به حاج آقا که میخواهد حضار برای سلامتی گروه سرود صلوات بلندی را بفرستند، خودش هم با روزهداران همراه میشود: اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم.
از پشت میکروفون ادامه میدهد: دقایقی کوتاه تا لحظه اذان مانده، این لحظهها هم لحظات استجابت دعاست.
میدانید هر فرد روزهدار یک دعای مستجاب نزد خدا دارد، امروز و سر سفره مقبوله این دعا را را از خداوند بخواهیم که فریادرس همه مظلومان هر چه زودتر برسد.
آمین را میگویم و جمع دوستان طلبه را ترک میکنم. جلوتر میآیم تا وقتی مهمانها خواستند قابلمهها را به نشان سرنگونی اسرائیل برعکس کنند تسلط خوبی برای عکس گرفتن داشته باشم.
هر باری که بین سفرهها در رفت و آمد بودم، چندتا دختر نوجوان را میدیدم که مدام سرشان در گوشی است، معلوم بود دوست هستند، چون گاهی در گوشی یکدیگر سرک میکشیدند و میخندیدند.
از یک طرف دلم میخواست بینشان بروم و چند کلامی با آنها هم صحبت شوم، از طرفی میترسیدم عکاسی از قابلمههای برعکس شده را از دست بدهم.
در همین تردید بودم که حاج آقا خیالم را راحت کرد: خانمها میگویند اول نماز را بخوانیم بعد مراسم مقلوبه را انجام دهیم، این جور هم نمازمان اول وقت است و هم غذاها سرد نمیشوند.
خانم مجارستانی میگفت ایران برای زندگی کردن بهشت است
خانمی که از مجارستان آمده بود میگفت ایران برای زندگی بهشت است
فرصت را غنیمت شمرده و نزدشان میروم، سلام بچهها، خوبین، ماشاءالله به این همه انرژی.
می خندند و میگویند: سلام خانم، می خواهم که اسمشان را برایم بگویند: من ستایشم، منم ضحی، کوثر هستم، اسم منم نیکاست خانم.
روزهاید بچهها؟ با هم دوستید؟ میگویند: آره خانم روزهایم، هم دوستیم هم همکلاس.
میپرسم: سختتان نیست با این سن کم و جثه نه چندان قوی روزه گرفتید؟ کوثر میگوید: نه خانم حتما خدا چیزی دیده در ما که خواسته روزه بگیریم.
ضحی اما انگار تشنگی یک مقدار اذیتش کرده، میگوید: بعضی وقتها مثل امروز تشنه میشویم، بوی غذا هم که پیچیده و حسابی گرسنهمان کرده، من که همهاش منتظرم زود اذان بخورد و یه قلوپ آب بخورم.
کوثر وسط حرفش میپرد و میگوید: خب روزه یعنی یه کارهایی رو که قبلا میتونستی راحت انجام بدی، الان به خاطر خدا محدودش کنی مثل غذا خوردن و آب خوردن.
با همان لحن کودکانه ادامه میدهد: همین که ۹ ساله میشویم خدا یک توانی درون ما میگذارد که بتوانیم نماز بخوانیم و روزه بگیریم، مگر اینکه یکی مریض باشد.
می پرسم: با گوشی بازی میکردید؟ نیکا این بار جوابم را میدهد: گوشی وسیله سرگرمی شده برایمان، وقتهایی که بیکاریم شبکههای اجتماعی را دنبال میکنیم و تایم میگذرانیم.
چقدر مطالبی که در فضای مجازی گفته میشود را باور میکنید؟ من خانم شاید ۵۰ درصد، منم ۳۰ درصد، حدود ۴۰ درصد.
حتی اگر واقعیت نداشته باشد؟ کوثر میگوید: خب خانم آنقدر با آب و تاب یک چیزی را تعریف میکنند، آنقدر برای یک اتفاق حاشیه درست میکنند و آن را واقعی جلوه میدهند، باور میکنیم دیگر.
نیکا حرف کوثر را رد میکند و میگوید: بچهها یادتان هست وقتی اغتشاشات شد، یه خانم که اهل مجارستان بود را مدیر به مدرسه آورد.
این خانم سر صف برایمان از دین اسلام گفت، اینکه ایران بهشت است برای زندگی کردن و اینکه میگویند آن طرف همه چیز اوکی است، دروغ است.
صدای الله اکبر از منارههای مصلی بلند میشود، حاج آقا یالایی میگوید و از خانمها میخواهد صفهای نماز را مرتب تشکیل دهند تا نماز را اقامه کنند.
نماز اول وقت بر هر کاری اولویت دارد
بچهها من را هم دعا کنید، یکیشان میگوید: باشه خانم، دیگری خطاب به دوستش می گوید: دیوانه این جور مواقع میگویند محتاجیم به دعا.
با لبخند از کنارشان میروم، تا به اول صف برسم مکبر قد قامت الصلاه را میگوید و مهمانها هم نمازشان را به حاج آقا اقتدا میکنند.
حاج آقا سلام نماز را میدهد و از خانمها میخواهد به سر سفرهها برگردند و آئین مقلوبه را انجام دهند.
با آرزوی نابودی و سرنگونی رژیم صهیونیستی، قابلمهها یکی یکی روی سینی برعکس میشوند، خادمان گروههای جهادی بین مهمانها ظروف یکبار مصرفی را برای سرو غذا توزیع میکنند.
شب است و معلوم نمیشود چه کسی نیازمند است و چه کسی نه، همه از دارا و ندار روی یک سفره نشسته و با کمال آرامش افطار میکنند.
تصاویری از مقلوبه در خرم آباد
زنان خرمآبادی امشب صحنههای زیبایی که در حمایت از مردم مظلوم فلسطین و همچنین اطعام نیازمندان رقم زدند.
به این فکر میکنم که تا چه زمانی باید انجام این مناسبتها به امید رهایی مظلومان بیتالمقدس ادامه یابد، ناگهان دلم با یادآوری یک جمله از مقام معظم رهبری روشن میشود: اسرائیل 25 سال آینده را نخواهد دید.
پایان پیام/