امروز شنبه ( ۱۱ آذر) یکصد و دومین سالگرد شهادت میرزا کوچک خان است. میرزا در چنین روزی در برف و بوران کوههای گیلان گرفتار یخبندان شد و در سن ۴۳ سالگی این مبارز جنگلی در ارتفاعات ماسا ل جان سپرد .
بیش از یک قرن از شهادت میرزا میگذرد. در طول سالهایی که گذشت؛ دوستداران میرزا از او با عناوین مختلفی چون سردار جنگل ، قهرمان ملی، مبارز آزادیخواه، ضد استعمار، روحانی انقلابی و ... یاد کرده اند. از سوی دیگر دشمنانش او را به تجزیه طلبی، وطن فروشی، غارت و ... متهم کرده اند.
میرزا یونس استادسرایی فرزند میرزا بزرگ خان (از ملاکین و بزرگان شهر رشت) و معروف به میرزا کوچک در سال ۱۲۵۷ خورشیدی در محله قدیمی استادسرای شهر رشت متولد شد. او که در خانوادهای مذهبی چشم به جهان گشوده بود، تحصیلات اولیه را به آموختن علوم دینی و قواعد صرف و نحو در مدرسه علمیه حاجی حسن واقع در صالح آباد رشت و مدرسه جامع این شهر سپری کرد.
برای تکمیل آموختههای خود و تحصیل دروس حوزوی راهی مدرسه صالحیه قزوین و سپس مدرسه محمودیه تهران شد؛ با این حال، هیچگاه به کسوت روحانیت درنیامد و مسیر افکارش با حوادث سیاسی اجتماعی آن دوران تغییر کرد. از منظر صفات اخلاقی، وی را مردی مودب، متواضع، خوشبرخورد، باعاطفه، معتقد به اصول اخلاقی و دینی، طرفدار عدل و حامی مظلوم معرفی میکنند.
در ۱۲۸۶ خورشیدی با پیوستن به صفوف آزادیخواهان گیلان، در فتح قزوین شرکت کرد و برای سرکوبی محمدعلی شاه قاجار به تهران آمد. مدتی به کمک ستارخان شتافت و سرانجام بهدلیل فعالیتهای آزادیخواهانه، توسط روسها از رشت تبعید و راهی تهران شد. پس از آزادی از تبعید در سال ۱۲۹۳، بار دیگر به رشت برگشت و علاوه بر مطالبات مشروطهخواهانه، برای نجات ایران و بهویژه گیلان از اشغال قوای خارجی همت گماشت.
با اوجگیری نهضت مشروطه در تهران، کانونی تحت عنوان «مجلس اتحاد» توسط آزادیخواهان رشت تشکیل شد و افرادی بهعنوان فدایی به این تشکل پیوستند که میرزا نیز یکی از آنان بود. این مجلس را در ۱۲۹۴ خورشیدی با «هیئت اتحاد اسلام» جایگزین کردند و یک گروه ۱۷ نفره آن را در رشت تشکیل دادند. میرزا از جمله اعضای موثر آن گروه به حساب میآمد و طولی نکشید که رهبری این تشکل را بر عهده گرفت. هدف از این جنبش آزادیخواهانه، اخراج نیروهای بیگانه، رفع بیعدالتی، مبارزه با خودکامگی و استبداد و برقراری دولتی مردمی اعلام شد.
ابراهیم فخرایی از اعضای نهضت و نویسنده کتاب سردار جنگل، ایدئولوژی جنگلیها را به نقل از روزنامه جنگل اینگونه شرح میدهد:
ما قبل از هرچیز طرفدار استقلال مملکت ایران هستیم. استقلالی به تمام معنی کلمه یعنی بدون اندک مداخله هیچ دولت اجنبی، اصلاحات اساسی مملکت و رفع فساد تشکیلات دولتی که هرچه بر سر ایران آمده از فساد تشکیلات است. ما طرفدار یگانگی عموم مسلمانان هستیم. این است نظریات ما که تمام ایرانیان را دعوت به همصدایی کرده و خواستار مساعدتیم.
قیام ضدبیگانه میرزا کوچک همزمان با آغاز نهضت جنگل ، در لوشان رودبار شکل گرفت که بهعنوان دوره اول جنبش جنگل شناخته میشود. در این زمان، نیروهای نظامی روس در مناطق شمالی ایران حضور داشتند و مردم، کسبه و کشاورزان از ظلم و تعدی آنان در امان نبودند. از این جهت، بسیاری از مردم گیلان و بهویژه جوانان داوطلب، همسو با افکار آزادیخواهانه میرزا کوچک خان به او پیوستند.
«نهضت جنگل»، «حزب جنگل» یا همان کمیته اتحاد اسلام تا پایان سال ۱۲۹۶ خورشیدی، بخش وسیعی از گیلان و قسمتی از مازندران، طارم، آستارا، طالش، کجور و تنکابن را زیر نفوذ خود درآوردند.
فداییان نهضت جنگل در فروردین سال ۱۲۹۷ خورشیدی نیز موفق شدند تا مواضع مهم راه رشت - منجیل را در اختیار بگیرند. در مرداد ماه آن سال و در پی امضای قراردادی میان نمایندگان کمیته اتحاد اسلام با نمایندگان انگلیس در رشت و ایجاد اختلاف نظرهایی میان این گروه، میرزا کمیته اتحاد اسلام را منحل کرد و کمیته انقلابی گیلان را با اعضای باقیمانده تشکیل داد.
در بهمن ماه همان سال نیز طرحی تازه برای از بین بردن نهضت جنگل به میان آوردند. وثوقالدوله (نخست وزیر وقت) پیام صلحی توسط محمد تدین به میرزا فرستاد و از او خواست نیروی مسلح خود را در اختیار دولت بگذارد. میرزا این خواسته را نپذیرفت و وثوق در پایان سال، تیمورتاش را با اختیار تام به استانداری گیلان برگزید.
در خرداد ۱۲۹۸ خورشیدی، فرمانده نیروی قزاق «کلنل استاروسلسکی» با اختیار تام، مامور سرکوب نهضت گیلان شد. توپخانه و هواپیماهای نظامی انگلیس نیز به کمک او آمدند و پس از درگیریهای بسیار، عدهای از سران نهضت جنگل از جمله «دکتر حشمت» تسلیم نیروهای دولتی شدند.
در آغاز پیروزی انقلاب اکتبر روسیه، روابط جنبش جنگل، میرزا کوچک خان و روسها حسنه شد؛ اما پس از مدتی، روسها با تغییر سیاست خود از حمایت جنگلیها دست برداشتند. ارتش سرخ شوروی با هدف سرکوبی وارد بندر انزلی شد؛ اما در نهایت، بر برقراری حکومتی خود مختار در محدوده گیلان با میرزا کوچک خان به توافق کلی رسید.
با تهییج و تشویق قوای روس، نهضت جنگل تصمیم گرفت تا حکومت جمهوری را در کل کشور توسعه دهد. از این جهت، با انتشار بیانیهای در خرداد ماه سال ۱۲۹۹ خورشیدی، تشکیل کمیته انقلاب ایران و تاسیس حکومت جمهوری اعلام شد و میرزا کوچک را نیز بهعنوان رهبر یا رئیسجمهوری این دولت انقلابی معرفی کردند. با این حال، با حمایت بلشویکهای روس، اغتشاش انقلابیهای سرخ طرفداران شوروی و رهبری و حمایت فرمانده قوای مسلح این کشور، در مرداد ماه همان سال علیه میرزا کودتایی شکل گرفت.
پس از آن، همه طرفداران میرزا دستگیر و دولت جدیدی با کنترل احسانالله خان دوستدار (دومین چهره برجسته جنبش جنگل) تشکیل شد که بهدلیل عدم استقبال مردم و اختلافات داخلی، به بنبست رسید.
در پاییز سال ۱۳۰۰ خورشیدی و پس از درگیری و تسلیم برخی از نیروهای جنگلی، رشت به تصرف کامل نیروهای دولتی به فرماندهی رضاخان سردار سپه درآمد. کوچک خان نمایندگانی به نزد سردار سپه فرستاد تا درباره نهضت جنگل و آینده گیلان با وی مذاکره کنند.
در روزهای پایانی آبان ۱۳۰۰ خورشیدی، نیروهای قزاق داخلی به سرکردگی رضاخان سردار سپه با نیروهای تسلیم شده جنگلی و خوانین محلی متحد شدند و طی حملات متعدد، نیروهای جنگل را وادار به عقبنشینی کردند. پس از این درگیریها، برخی از سران جنگل تسلیم یا پنهان شدند و میرزا نیز خود را برای ۱۰ روز مخفی کرد. در آخرین نامهای که از وی باقی مانده است، از ناپایداری بعضی از یاران خود گله کرده است .
میرزا کوچک بههمراه یار آلمانی تبار خود گائوک، قصد گذر از کوههای تالش و رسیدن به خلخال را داشت که گرفتار خشم طبیعت شد. نقل است که میرزا در میان برف و طوفان، گائوک (هوشنگ) را به دوش کشید و چند قدمی پیش برد. در نهایت، سرهایشان بر شانه یکدیگر افتاد و در آذر ماه سال ۱۳۰۰ خورشیدی در میان برف و یخ جان سپردند.
با دستور «محمد خان سالار شجاع» برادر امیر مقتدر طالش، اهالی را از دفن اجساد منع و سپس، سر یخ زده میرزا را توسط یکی از یاران قدیمیاش به نام «خالو قربان هرسینی» از بدنش جدا کردند. سر بریده کوچک جنگلی را در ماسال به امیر مقتدر رساندند و سپس در رشت، به فرماندهان نظامی تسلیم کردند. جسم بدون سر را در گورستان دهکده به خاک سپردند و سر را در مجاورت سربازخانه رشت، تا مدتها در معرض دید عموم قرار دادند.
سپس سر بریده میرزا را به تهران و نزد رضاخان فرستادند و به دستور وی در گورستان حسنآباد دفن کردند. شخصی به نام مشهدی «کاس آقا حسام» که از یاران قدیمی میرزا بود، سر را محرمانه از گورگن تحویل گرفت و به رشت برد و در مکانی موسوم به سلیمان داراب به خاک سپرد. آزادیخواهان گیلان در شهریور ماه ۱۳۲۰ خورشیدی، جسد را نیز به رشت منتقل کرده و کنار سر به خاک سپردند.