خبرگزاری فارس، رشت؛ فاطمه احمدی: زاده زمستان بود اما با خودش بهار میبُرد هر کجا که میرفت. حالا در بهارِ ۱۳۹۵ آمده بود شهرِ ما. برای رفقایِ همرزمِ گیلانیاش آمده بود. اردیبهشتِ ۹۵ را اُردیبهعشق کرده بود با حضورش. گیلانِ همیشه بهار را سبزتر کرده بود انگار. آن روزها عطر آگین شده بود شهر ما.
بهار سال ۱۳۹۵ بود که اعلام کردند نخستین کنگره هشت هزار ستاره درخشانِ گیلانی در رشت با حضور سردار قاسم سلیمانی برگزار شود. هشت هزار شهیدی که از دیارِ سردار جنگل و از شمالِ ایران در دوران دفاع مقدس عازم جنوب کشور شده و به یاری اسلام عزیزمان شتافته بودند و به شهادت رسیدند. قرار شد نخستین بار برای ارواح طیبه این شهدا کنگرهای ملی برگزار شود، و مهمان ویژه این برنامه کسی نبود جز سردار حاج قاسم سلیمانی ... حاج قاسمی که سرباز جبهه بود و فرماندهاش و حالا هم سربازِ ولایت بود و فرماندهاش ... و حالا سرباز جبهه بود و فرماندهاش، ولی این بار برای مردم سوریه!
حاج قاسم آن روزها شده بود همه چیزِ شهدای مدافع حرم. امید جوانترها به فرماندهی حاج قاسم بود و در این نبردِ نابرابر با تکفیریهای مسلماننمای دست نشانده شیطانِ بزرگ، راهبریهای حاجی بود که جنگ را به نفع جبهه مقاومت پیش میبرد. حضورِ حاجی بود که به مدافعان حرم اُمید و انگیزه میداد. چرا که خودش با اینکه فرمانده بود اما با لباسِ خاکی معروفش همیشه حضور داشت نه پشت سنگر، در میانه میدان حضور داشت عمار انقلاب.
حضور در نخستین کنگره ملی هشت هزار شهید گیلان سال ۱۳۹۵
حضورِ اول/ نخستین کنگره ملی ۸۰۰۰ ستاره درخشانِ گیلانی
به نیمه اردیبهشتِ ۹۵ رسیده و منتظر حضور سردار بودیم. یادم نیست که قبلا دیده باشمش، نه؛ همیشه از راه دور تماشایش میکردم و دربارهاش شنیده بودم. نه من، همه منتظر آمدنش بودند. انگار با حضور سردار دوباره رشت حال و هوای انقلاب را گرفته بود. میدان شهدای ذهاب پر شده بود و دیگر جای نشستن نبود. حال و هوای شهر متفاوت از همیشه بود. انگار شهدای ذهاب برگشته بودند تا حبیبشان را ببینند، رفیقشان را، حاج قاسم را ...
شهادت باب الحوائج بود اگر اشتباه نکنم، هفتمین امام شیعیان و حالا حاج قاسم ایستاده بود روبروی ما و با سلام و صلوات به روح شهدا شروع کرد و باب الحوائج را واسطه قرار داد برای پیروزی در نبرد با داعشیهای زمان. چشمهای حضار را که میدیدی اشکی همراه با شوق روی گونهها میریخت. مادران شهدا آمده بودند به استقبال فرزندِ انقلاب. انگار روح فرزندانشان را در جسم حاجی میدیدند.
دیدار با پدر شهید مدافع حرم سعید مسافر در حاشیه کنگره شهدا سال ۱۳۹۵
حاجی جلسه زیاد رفته بود. خیلی جاها سخنرانی کرده بود اما رشت که آمده بود میگفت: «خیلی جلسه کم نظیری است. من کنگرههای زیادی دیدهام. اما این کنگره یک بوی دیگری ازش استشمام میشود. انگار شهدا حضور دارند و بوی عطرشان استشمام میشود. اداره یک جلسه توسط یادگاران شهید فضای جلسه را عطرآگین کرد، به یاد حزن و یاد پُرمعنویت شهید. این یک ابتکار خیلی ارزشمندی بود.» الحمدالله گویا نیت خالصی که پشت این کنگره بود را شهدا و خدای شهدا دیده بودند و حالا تأیید حاجی هم دلمان را قرصتر کرده بود.
حاجی گفته بود در کنگره اقدامی در شأن برای شهدای گیلان بود. گیلانی که سرزمین عالمان و عارفان بسیاری است. سخنان حاجی گرچه شیرین و افتخارآمیز بود برای ما گیلانیها اما هر جملهاش، هر سخنش، کلمه به کلمه انگار یک مسؤولیتی فراتر از تاریخِ گیلان روی دوشمان میگذاشت.
فرزندان شهدا مثل نوههای خوش عزیز بودند؛ دیدار با خانواده شهید مدافع حرم جمال رضی
حاح قاسم گیلان را افتخار ایران خوانده بود: «گیلان کوچکی که همه ایران به تماشای قامت گیلان مینشینند. گیلان افتخار ایران است و برگ زرین و زنده و زیبایی از ایران اسلامی است. هشت هزار شهید انسان را متحیر میکند هشت هزار نفر شهید، ۲۰ هزار نفر مجروح و قریب به ۳۰ هزار نفر آزاده و مجروح و شهید در چنین استانی. این کمنظیر است نسبت به جمعیت در تمام استانهای کشور. گیلان به تنهایی به اندازه چند استان کشور ادای حق کرده است.»
شنیدن تعریفهای این چنینی از زبان حاجی خیلی زیبا بود اما وقتی عمیق میشدی انگار حاجی داشت نصیحتمان میکرد. انگار داشت با ما وصیت میکرد که قدر خون شهدایی را که از کیلومترها دورتر به جنوب کشور رفتهاند تا ادای دین کنند به این اسلام و انقلاب بدانید. انگار داشت میگفت گیلانیها پس از رفتن شهدا چه کردید؟ برای آیندگان چه برنامهای دارید؟ انگار داشت میگفت: حرمت خون شهدایتان را گرامی داشتید؟ بازماندگان خوبی بودید برایشان؟ اگر شهدای دفاع مقدس بودند از شما، از عملکردتان راضی بودند؟
حاجی گفته بود که تقدیم هشت هزار شهید ساده نیست. گفته بود: «در تاریخ سؤال میکنند هشت هزار نفر شهید شدند چرا شهید شدند برای چی رفتند، ما که جمع شدهایم اینجا و ما که جمع نشدهایم اینجا و میشنویم و بعداً خواهیم شنید این سؤال را باید از جمع خودمان از وجدان خودمان از فطرت خودمان بکنیم اینها چرا رفتند.»
حضور در کنگره شهدای گیلان ۱۳۹۵
راهی که حاج قاسم نشان داد
آن جمله معروفش را حاج قاسم اولین بار در کنگره گفته بود که: «تا کسی شهید نبود شهید نمیشود. شرط شهید شدن شهید بودن است. اگر امروز کسی را دیدید که بوی شهید از کلام او از رفتار او از اخلاق او استشمام شد بدانید او شهید خواهد شد. تمام شهدای ما این مشخصه را داشتند. قبل از اینکه شهید شوند، شهید بودند. نمیتواند کسی را قبل از اینکه علم بیاموزد عالم شود. شرط عالم شدن علم آموزی است؛ شرط شهید شدن، شهید بودن است.» و این کلام در تاریخِ ما ماندگار شد و هرکه جویای شهادت بود راهش را پیدا کرد. پس از این کلام نورانی شهیدِ قدس، جوانترها راه و رسمشان را شهیدانه کردند. آرمانشان را تغییر دادند و این گونه شد که باز هم آرمان علیوردیها پس از حاجی در جوانی شهید شدند. حاجی راه را روشنتر کرده بود برایشان.
حاجی میگفت امروز دفاع از نظام اسلامی مساوی با دفاع از اسلام است چون این کلام را از امام راحل شنیده بود که: «دفاع از نظام از اوجب واجبات است. هیچ واجبی به پای دفاع از نظام نمیرسد.» حاجی گفته بود که نماز اگر قضا شد امکان مجدد آن وجود دارد اما نظام اگر آسیب دید، نماز آسیب میبیند، دین آسیب میبیند، به این دلیل امام حفظ نظام را اوجب واجبات و واجبتر از نماز دانستند.
مراسم چهلم شهید حسین پور شلمانی در لنگرود
حضورِ دوم/ اربعینِ فرمانده نابغه شهید حسینپور شلمانی معروف به حسین قمی
یک سال بعد، وقتی یکی از همین جوانهای مدافع حرمی که راه و رسم سردار را سرلوحه زندگیاش قرار داده بود و مَنِش سردار را پیش گرفته بود به شهادت رسید. سردار برای شرکت در مراسم چهلمش به گیلان آمد. این بار سخنرانی سردار در لنگرود بود. دیار سردار شهید املاکی، همان شهیدی که رهبر انقلاب دربارهاش فرمودهاند: «شهید املاکی، جانشین لشکر گیلان، در حالیکه دشمن در میدان جنگ شیمیایی زده بود و خودش در معرض شیمیایی بود، ماسک خود را برداشت و به صورت بسیجی همراهش بست. هرچند هر دو شهید شدند ولی او با این کار تبدیل به قهرمانی ماندگار برای همیشه تاریخ شد.»
حالا از دیارِ همین قهرمان، فرماندهای جوان برخاسته بود که همه او را نابغه جنگ صدا میکردند. شهیدی که دشمن به سختی به دنبالش بود. در جبهه صدایش میکردند حسین قمی اما نامش مرتضی بود. آقا مرتضی که فرمانده جوانی در سوریه و در نبرد با داعش بود و حالا در مراسم چهلمین روز شهادتش بار دیگر گیلان به قدوم سردار دلها، حاج قاسم سلیمانی متبرک شده بود.
حضور شهید سلیمانی در منزل پدری شهید حسین پور شلمانی
حاجی قبل از اینکه به مراسم برود و به سخنرانی بپردازد، سَری هم به خانواده شهید حسین پور زد. با مادر و پدر شهید طبق روال همیشگیاش گپ و گفت کرد و دل خانواده شهید را هم گرم. بعد سری هم به گلزار شهدای شلمان زد و با خانواده شهدایی که به عشق دیدار سردار آمده بودند گفتوگویی داشت. خلاصه هرجا که میرفت، نمیگذاشت دل کسی بشکند. تماماََ خودش را وقف مردم میکرد.
همیشه حواسش به خانواده شهدا بود؛ اینبار در گلزار شهدای شلمان
حاج قاسم با تبسمی همیشگی و رویی گشاده با مادران، همسران و خواهران شهدای گیلانی سخن میگفت و به واقع معنای این کلام مطهر که: «اشدا علی الکفار، رحماء بینهم» را میشد در حالات چهرهاش به خوبی مشاهده کرد. او وقتی به هم مسلکهای خودش میرسید، وقتی به خانواده شهدا میرسید آنقدر خاضع و فروتن بود که تو گویی یکی از اعضای خانوادهات است. اما وقتی در برابر دشمن بود از اخم و چهره درهم رفتهاش بیم داشتی. این است نشانه مؤمنِ حقیقی.
حضور شهید سیلمانی در مراسم چهلم شهید حسین پور
سردار، شهید مرتضی را خیلی دوست داشت، در مراسم چهلم شهید گفته بود: «این شهید بزرگوار، سند افتخاری برای استان گیلان است.» حاجی که بعد از شهادت شهید محسن حججی وعده داده بود انتقام خون این شهید را خواهیم گرفت بار دیگر در دیار سردار املاکی، در مراسم چهلم شهید حسین پور شلمانی تأکید کرد: «کمتر از سه ماه دیگر اعلام پایان داعش و حکومت داعشی در این کره خاکی خواهد بود.» و به این وعده خود عمل کرد و آثار داعش را برای همیشه در کشورهای عرب زبان و همسایگی ایران از بین برد و وقتی به شهادت رسید، با خونش پای این مختومه را امضا کرد.
حضورِ آخر/لحظه دیدار با معبود
ساعت ۱۲:۳۰ دقیقه بامدادِ ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸ بود. طبق عادت همیشگی چنبره زده بودم گوشه اتاق. همه خواب بودند. داشتم کتابی میخواندم و گهگاهی هم زیرنویسهای شبکه خبر را دنبال میکردم. تازه یک لیوان چای ریخته بودم و لَم داده بودم به خواندن کتابم و زیر چشمی هم تلویزیون و اخبارش را دنبال میکردم.
کم کم آنتن شبکه خبر به هم ریخت. انگار مجری سراسیمه شده بود. با لرزش صدایی گفت: «در فرودگاه بغداد ... حاج قاسم ... فرمانده سپاه ... ایران عزادار شد ... انالله و انا الیه الراجعون ...»
لحظه سوزناکی که قلب ما در آتش فرودگاه بغداد سوخت
قند از دهانم افتاد و چشمانم سیاهی رفت ... تنها کاری که میتوانستم در آن ساعت بکنم، بیصدا گریه کردن بود ... اما آن هم نشد، بغضم شکست و صدای گریهام بلند شد. حس دختری را داشتم که یتیم شده و نای فریاد زدن ندارد. فریاد نمیتواند بزند دختری که یتیم شده، پناهی ندارد دیگر، بابایی ندارد. شانهای برای گریستن و تکیه گاهی ندارد و یا دستی که اشکهایش را پاک کند...
ناگهان از صدای بغض و گریهام، پدرم از خواب پرید، باباها همیشه نگرانند، عادت داشت نیمههای شب به اتاقم سر بزند و پتو روی این دخترکی که حالا هم قدش شده بکشد. گریهام را که دید متعجب شد و دلیلش را پرسید و گفتم ... نشست پایین پایم و بر هرچه نامرد و وطن فروش بود لعنت فرستاد و گریست ... گریهاش را سخت میشد دید اما آن شب طور دیگری اشک میریخت ...انگار دست دشمن را پشت این ماجرا دیده بود همان لحظه خم شده بود.
از آن روز همیشه در این خانه حرفش هست، در ایران حرفش هست. از وقتی که رفته انگار برکت رفته از این خانه، از این ایران ...اگر خدا بخواهد مردمی را جزا دهد، عالمانش را میگیرد، حاجی سرباز بود، فرمانده بود، عالم بود، حاجی شهید نشد، حاجی مثل حرفش بود؛ همیشه شهید بود ...
پایان پیام/۸۴۰۰۷/ک