خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: هوانیروز و خلبانهایش یکی از رستههایی هستند که شاید خدماتشان در طول دفاع مقدس کمتر دیده و شنیده شده باشد. پای صحبت خلبانان اینبخش از ارتش که مینشینیم، از غربت خود و همرزمانشان دلگیر هستند. بهقول برخی از اینخلبانان، بیشتر مردم از هوانیروز شهید شیرودی یا کشوری را میشناسند، در حالیکه هوانیروز ۳۰۰ شیرودی داشته است.
اما بین خلبانهای هوانیروز هم، جذابیت هیجان حمله و تارومارکردن تانکهای متجاوز بعثی، باعث شد بیشتر توجهها به هلیکوپتر تهاجمی کبرا و خلبانهایش باشد و از خلبانهای ترابری غفلت شود؛ خلبانهایی که زیر چتر حمایتی کبراهای هوانیروز یا فانتومهای نیروی هوایی به جابهجایی مجروح و مهمات و شخصیتهای مهم و تاثیرگذار جنگ مشغول بودند.
امیر جانباز خلبان صفرعلی ناطقی یکی از خلبانهای ترابری هوانیروز در سالهای دفاع مقدس است که در ساعات شروع جنگ تحمیلی، همراه شهید شیرودی و دیگر خلبانان شکاری کبرا در پایگاه کرمانشاه حضور داشته و به ماموریتهای رسکیو یا نجات و انتقال مجروح و نفر و مهمات رفته است. او در یکماموریت جابهجایی دچار سانحه شد و ۷۰ تا ۸۰ روز را در کما گذراند.
به اینترتیب در کنار گفتگو با خلبانان نیروی هوایی و هواپیماهای شکاری فانتوم F4 و F5 تایگر، جلسه گپ و گفت با اینجانباز خلبان، در یکعصر بهاری در منزلش انجام شد.
مشروح قسمت اول اینگفتگو در ادامه میآید؛
* جناب ناطقی شروع جنگ کجا بودید؟
کرمانشاه بودم. ظهر بود که از پایگاه آمدم خانه. هنوز لباسم را عوض نکرده بودم که دیدم صدای بمباران میآید. ساعت ۲ بعد از ظهر بود. من در منزل فرماندهی پایگاه مینشستم. همه خانوادهها آمدند سمت خانه ما و زیر درختها پناه گرفتند. چون یکمنطقه جنگلی بود.
اول فکر کردیم کودتا شده است. کمی که به خودمان آمدیم، دیدم هواپیمای عراقی در آسمان است و استتارش با طرح استتار هواپیماهای ما فرق دارد. خب ما طی روزهای قبل در منطقه با عراقیها درگیر بودیم، ولی مبهوت ماندیم چون احتمال بمباران اینگونه را نمیدادیم.
تنها کاری که کردم این بود که به خانواده دلداری بدهم. دخترم ۴ ماهش بود. اردیبهشت به دنیا آمده بود و با پایان شهریور ۴ ماهش شده بود. او و همسرم را سوار خودروی یکی از دوستان کردم و فرستادمشان تهران. خودم هم برگشتم پایگاه.
* پایگاه هوانیروز کرمانشاه.
بله.
* که خلبانهایی مثل (علیاکبر) شیرودی و (حمیدرضا) سهیلیان آنجا بودند...
بله.
* علیرضا حراف هم آنجا بود؟
نه. او اصفهان بود.
* (یحیی) شمشادیان؟
بعد که کبراها رفتند و تانکها را زدند و تحرکشان افتاد. اینطور بود که بچهها به خودشان آمدند که میشود جلوی اینها را گرفت. نفربرها و تانکها را آماده کردند و رفتند جلو. فردایش شیرودی و (غلامرضا) شهپرست و (نریمان) شاداب هلی کوپترِ (موشک) تاو را آماده کردند که با آن یک به یک تانکها را شکار کردند. این کار باعث شد فکر حمله از سر تانکهای دشمن بیافتد. اصلا نمیفهمیدند از کجا میخورند و چهاتفاقی برایشان میافتدبله او پیش ما بود. احمد پیشگاه هادیان هم پیش ما بود...
* عبدالله نجفی چهطور؟
نه. او هم اصفهان بود.
* غلامرضا علیزاده نیلی؟
او هم اصفهان بود. اول در پایگاه مسجدسلیمان بود.
* پس در مقطع شروع جنگ تعدادی از خلبانهای ترابری و شکاری هوانیروز در کرمانشاه بودند و تعدادی دیگر هم در اصفهان. پایگاه فعال دیگری هم داشتیم؟
هوانیروز چهارپایگاه رزمی داشت. اولینپایگاه، یکم شکاری کرمانشاه بود، بعد مسجدسلیمان، بعد کرمان و بعد اصفهان. رزمیترین گروه در کرمانشاه بود. ما سال ۱۳۵۵ بهعنوان خلبانهای پیشرو به پایگاه کرمانشاه رفته بودیم. انقلاب که شد، بلافاصله درگیریهای کردستان پیش آمد که آنجا مشغول ماموریت شدیم. شیرودی، سهیلیان، (احمد) کشوری، فرید علیپور، حسن خدابندهلو، محمود بابایی، علی آسوار و ... همه در کرمانشاه بودند.
* نوک حمله هوانیروز...
بله. کرمانشاه بود. در ساعت اول جنگ هم بالافاصله خود را به پایگاه رساندیم و هلیکوپترها را در تنگه کنشت پراکنده کردیم. ساعت ۳ یا ۴ بعدازظهر بچهها در سرپل ذهاب هلیکوپتر آماده کردند و مستقر شدند. آقای شیرودی، پیشگاه هادیان، علیپور و دیگران بودند که برآورد کردند و دیدند نیروها به سمت اسلامآباد میآیند. شیرودی با فرمانده پایگاه آقای اتحادیه ...
* فرامرز اتحادیه ...
پرسید چرا عقبنشینی میکنند؟ که آقای اتحادیه گفت کرند سقوط کرده و سرپل ذهاب هم در حال سقوط است. آنجا بود که شیرودی گفت هرکس برگردد او را میزنم. بعد با هلی کوپترها رفتند و تانکها را زدند. این شد که ستون دشمن متوقف شد و نتوانست جلو بیاید.
این باعث شد آقای اتحادیه به خودش بیاید و نیروها را جمع و جور کند.
* یعنی آقای اتحادیه بر این باور بود که باید عقب بکشد؟
بله.
* به شیرودی نگفت من با تو موافقم ولی مجبورم؟
نه. خود به خود این کار را میکرد. چون نیرویی نداشت مقابل دشمن بگذارد. کرند عقبنشینی کرده بود و آنجا هم کسی نمانده بود. حدود دویست سیصد تانک داشت از دشت زراعی جلو میآمد به سمت سرپل ذهاب. ارتفاعات شاهنشین را هم رد کرده بودند.
توپخانه و تانکی نداشتیم جلوی اینها را بگیریم. پیشبینی نمیکردیم ایناتفاق بیافتد. بعد که کبراها رفتند و تانکها را زدند و تحرکشان افتاد. اینطور بود که بچهها به خودشان آمدند که میشود جلوی اینها را گرفت. نفربرها و تانکها را آماده کردند و رفتند جلو. فردایش شیرودی و (غلامرضا) شهپرست و (نریمان) شاداب هلی کوپترِ (موشک) تاو را آماده کردند که با آن یک به یک تانکها را شکار کردند. این کار باعث شد فکر حمله از سر تانکهای دشمن بیافتد. اصلا نمیفهمیدند از کجا میخورند و چهاتفاقی برایشان میافتد. چون وقتی موشک تاو به تانک میخورد، بدنهاش سرخ میشد و ناگهان برجکش میپرید بالا. بچهها هم با حالت مسکینگ آن مسکینگ (قایم باشک) تیراندازی میکرد؛ به اینصورت که هلیکوپتر پشت ارتفاع سنگر میگرفت میآمد بالا میزد و میرفت پایین.
* این، تنها تاکتیک کبراست دیگر؟
تنها تاکتیک هلیکوپتر است.
* اینتاکتیک قایم باشک از فاصله خیلی دور هم کارساز است؟ یعنی میتواند از دور هدف را بزند؟
برد موشک ۳ کیلومتر بود ولی بچههای ما ...
* تاو را میفرمایید...
بله. بچهها ما در ۳ کیلومتری هدف نمیماندند. میآمدند تا پانصدششصد متریاش.
* تا احتمال خوردن را بالا ببرند.
بله. تجربه کم بود و میخواستند با چشم، هدف را از نزدیکتر ببینند. جوان هم بودند و خطر را احساس نمیکردند. فقط میخواستند هرطور شده جلوی پیشروی دشمن را بگیرند. به همیندلیل تا چهارصد پانصدمتری هم جلو میرفتند. به این ترتیب قایم باشک میکردند و با حالت بیضیوار همدیگر را پوشش میدادند. واقعا هم موثر بود.
در نهایت عراقیها ارتفاعات بازیدراز را گرفتند که بر شهر سرپل ذهاب مشرف بود. اینارتفاعات یکهفته دست ما بود یکهفته دست دشمن. چون نیرو نداشتیم آنجا مستقر کنیم. گاهی یکگردان آنجا پیاده میکردیم که چند روز مستقر میشدند و بعد شکست میخوردند و میآمدند عقب.
ترکش مستقیم به گردن و کشاله ران شیرودی خورد. هلیکوپترش خورد زمین که خدابنده لو و فریدعلی پور پیکرش را بیرون آوردند. بعد اسماعیل محمدی و جواد امینی او را بردند کرمانشاه. ما هم به پرواز ادامه دادیم تا جلوی تانکهای دشمن را بگیریم. وقتی شیرودی شهید شد، بچهها روحیهشان را از دست دادند. آنجا بود که نیروی هوایی به دادمان رسید و عقبه دشمن را بمباران کرد. به اینترتیب نیروها به خودشان آمدند و نبود شیرودی را تحمل کردنداولینباری که بازیدراز کاملا دست ما افتاد، اردیبهشت سال ۶۰ بود که خدابیامرز شیرودی در هشتمین روزش به شهادت رسید. از ساعت ۱۲ شب قبلش به ما هشدار داده بودند عراق با ۳۰۰ تانک حمله کرده بیاید بازیدراز را بگیرد. چون هلیکوپترهای ما دید در شب نداشتند، شب نرفتیم. صبح زود صبحانه خوردهنخورده، به سمتشان رفتیم. در آندرگیریها بود که شهید شیرودی با (احمد) آرش پرواز میکرد ...
* این همان پروازی است که از پشت مورد اصابت قرار گرفتند و شیرودی شهید شد...
بله. آقای خدابندهلو با فریدعلی پور پرواز میکرد. من هم بودم. آقای جواد امینی و اسماعیل محمدی هم بودند. ترکش مستقیم به گردن و کشاله ران شیرودی خورد. هلیکوپترش خورد زمین که خدابنده لو و فریدعلی پور پیکرش را بیرون آوردند. بعد اسماعیل محمدی و جواد امینی او را بردند کرمانشاه. ما هم به پرواز ادامه دادیم تا جلوی تانکهای دشمن را بگیریم.
وقتی شیرودی شهید شد، بچهها روحیهشان را از دست دادند. آنجا بود که نیروی هوایی به دادمان رسید و عقبه دشمن را بمباران کرد. به اینترتیب نیروها به خودشان آمدند و نبود شیرودی را تحمل کردند.
ما در دوران آموزش دورهای به اسم MTT را همراه آمریکاییها پشت سر گذاشتیم. در ایندوره تقریبا جنگ ویتنام را برای ما پیاده کردند. خیلی تجربه خوبی داشتند. در ارتفاع پست وارد منطقه میشدند و کسی آنها را نمیدید. ما هم همین تکنیک را در جنگ پیاده کردیم و تانکهای عراقی بهواسطه بهکارگیری همینکار ما غافلگیر می شدند.
* شما برای دوره آموزشی به آمریکا رفتید؟
نه. همه دورهها را در ایران دیدیم و بهترین استادها به ما آموزش دادند. این اساتید کسانی بودند که در جنگ ویتنام پرواز کرده بودند.
* استاد شما کسی بود که با 212 پرواز کرده بود؟
نه. پروازهای دیگری کرده بودند. من هم با 214 پرواز میکردم. در دورهها ما با UH1 پرواز کردیم. چون هنوز 214 نبود. البته 205 بود. یا UH1 یا 205.
* در شروع جنگ با ...
214 پرواز میکردم.
* مثلا در برههای که شیرودی و همراهانش به مقابله تانکها رفتند ...
من رسکیو شان بودم.
* همین را میخواستم بپرسم. این که رسکیو بودید یا نیرو جابه جا میکردید؟
ما دوره گانری هم دیده بودیم ولی چون 214 حجیم و بزرگ بود، از آن به عنوان شکاری استفاده نمیکردند.
* ولی میتوانستند برای شما پاد راکت و مسلسل ببندند.
بله. امکانپذیر بود ولی چون نسبت به کبرا مانورپذیری کمتری داشت به عنوان شکاری استفاده نمیشد.
* دو اسم هم بپرسم که از قلم نیافتند. کشوری هم در شروع جنگ کرمانشاه بود؟
بله.
* هنوز به ایلام نرفته بود؟
نه. ایلام پایگاه نبود. پایگاه کرمانشاه منطقه را به سه محور تقسیم کرده بود؛ یکی ایلام، یکی سومار، گیلانغرب و اسلام آباد و محور سوم هم سرپل ذهاب. شیرودی در محور سرپل ذهاب، کشوری ایلام و شمشادیان در محور سومار عمل کردند. اینها تیمهای آتش بودند که یکی به سرپرستی شیرودی، یکی به سرپرستی کشوری و یکی هم به سرپرستی شمشادیان پرواز میکرد.
* سهیلیان؟
او جزو تیم بود.
* سرپرست نبود؟
نه. که در ارتفاعات کوره موش سانحه داد. دهم نهم جنگ بود که با داورزاده (کمکش) به رحمت خدا رفتند.
* دیرتر بود. نه؟ شمشادیان ...
نه. شمشادیان را نمیگویم. سهیلیان!
* بله درست است. سهیلان را اول جنگ زدند ولی شمشادیان در عملیات محرم شهید شد.
بله. با یدالله واعظی (کمکش) بود که آنها را زدند و شمشادیان شهید شد. آقای واعظی هم دچار ۷۰ درصد سوختگی شد. ولی خودش را زمینگیر نکرد. ادامه تحصیل داد و دکترای حقوق و پزشکی گرفت. خودش را زمینگیر نکرد.
* آنماجرای روز اول جنگ که فقط یک کبرای تاو کار میکرد و باقی کار نمیکردند ...
بوردساید نبودند. باید تنظیم میشدند.
* خب همین! ظاهرا موشکها وایرکات میشدند.
بله.
* بهنظرتان اینماجرا کارشکنی بود؟
نه. آخر پیشبینی نمیکردیم اینطور (جنگ) شود. همافر بهروز ناصحی نژاد تخصص اینکار را داشت. رفت و هلی کوپترها را آماده کرد که شهپرست و نریمان شاداب رفتند پرواز. سه روز اول میرفتند با تاو تانک میزدند. به نتیجه رسیدن عملیات بازیدراز هم به خاطر کبراهای تاو بود. بهخاطر کار اینهلیکوپترها بود که نیروهای دشمن قبل از ارتفاعات شاهنشین زمینگیر شدند.
تابستان ۱۳۶۴؛ روزهای عملیات قادر
* یک سوال درباره راکت و اینکه هلیکوپتر تاو برود تانک بزند. اگر فقط هلیکوپتر راکتدار میرفت، مشکلی پیش میآمد؟
راکت میتوانست منهدم کند ولی کاری که تاو میکرد نمیکرد. تاو تانک را بهطور کامل منهدم میکرد ولی راکت ممکن بود شنیاش را پاره کند. شاید کنارش میخورد و صدمهای نمیزد.
* اگر راکت به برجکش میخورد...
خب گاهی نمیخورد. البته راکتی هم داشتیم که کنار تانک بخورد و باعث انفجار شود ولی کارایی تاو را نداشت.
* یک نکته دیگر هم هست. هر کبرا ۸ موشک تاو حمل میکند ولی راکت بیشتری میبرد. هر پاد راکت ۱۹ تا میخورد.
راکت زدن مستلزم درگیری مستقیم با تانک بود. ولی تاو را میشد با قایم باشکبازی زد.
* و شما که رسکیو بودید ...
بالای سر و پشت سرشان میچرخیدیم.
* سوال دقیقا همینجاست. نگران نبودید بخورید؟
البته!
* در فاصله ایمن نمیایستادید؟
تقریبا ۲۰۰ تا ۳۰۰ متر با آنها فاصله داشتیم.
* خب مشکل همین است. هلی کوپتر رسکیو هیچسلاح و ابزاری برای دفاع از خود ندارد و ممکن است هدف قرار بگیرد.
بله همین است دیگر! بارها ما را زدند و بچهها خوردند.
* هلیکوپتر خورد یا خلبان؟
هلیکوپتر را میزدند. با کالیبر ۵۰ یا کالیبر سبک زدند. این قدر نزدیک بودیم که با تیرِ کِلاش میزدند.
* برای خود شما هم ...
بله. بارها ملخ هلی کوپترم تیر خورد. مینشستیم و تعمیرش میکردیم.
* به خودتان چه؟ گلوله خوردید؟
گلوله نخوردم ولی در عملیات قادر سانحه دادم و ۸۰ روز در کما بودم.
* همان عملیاتی که شهید آبشناسان ...
شهید شد. بله. همان بود.
* برگشتی به عقب داشته باشیم. شما متولد چهسالی هستید؟
۱۳۳۴.
* چه سالی وارد هوانیروز شدید؟
خرداد سال ۵۳ داشتم دیپلم میگرفتم. اما آگهی هوانیروز را دیدم و از شوقم منتظر امتحانات پایانی مدرسه برای دیپلم نماندم. یکگواهی از دبیرستان گرفتم و رفتم هوانیروز. از بچگی خیلی شوق پرواز داشتم. خانهمان با فرودگاه اراک خیلی فاصله داشت.
* اراکی هستید؟
بله. فکر کنید پابرهنه از چندکیلومتر خار و خاشاک عبور میکردیم تا نشست و برخاست هواپیما یا هلیکوپترها را ببینیم. از نزدیکدیدن خلبانها را خیلی دوست داشتم. عشق پرواز باعث شد دیپلم را گرفتهنگرفته وارد ارتش و هوانیروز شوم.
* از اول علاقهتان (به هلیکوپتر) مشخص بود؟
بله. اتفاقا من و شیرودی در آموزش با هم بودیم. یکبار در شب برایمان سانحه پیش آمد و خوردیم به کوه. ساعت ۱۱ شب بود. تنها چراغ روشنمان، چشمکزن هلی کوپتر بود. خاک زیادی برپا شده بود. استادمان به برج اعلام کرد موتورمان آتش گرفته که ما بیاییم بنشینیم و موتورمان را خاموش کنند. نزدیک باند چهارتا ماشین آتشنشانی از اینطرف، چهارتا هم از آنطرف آماده بودند ولی دیدند موتور و بدنه سالم است. ولی پایههای هلیکوپتر آویزان است و حالت معمول را ندارد. ما به حالت هاور ایستادیم تا آمدند پایهها را بریدند. در نتیجه توانستیم بدون پایه روی لاستیک فرود بیاییم. وقتی فرود آمدیم ساعت ۱۲ شب شده بود. شیرودی را بردند بیمارستان.
این خاطره برای سال ۵۵ است.
* محلش کجا بود؟
اصفهان. دوره آموزشی استادیمان آنجا بود. ما را به بیمارستان ۵۲۱ بردند. آقای (منوچهر) خسروداد ساعت ۳ شب به ملاقاتمان آمد. برای خلبانها ارزش قائل بود. شاید خیلیها ناراحت شوند ولی باید بگویم او پایهگذار هوانیروز و هلیکوپتر ایران بود. اگر هلی کوپتر نبود اینجنگ به نتیجه نمیرسید. آنروز هم در جلسه حوزه هنری گفتم که نیروی هوایی خیلی در جنگ موثر بود ولی عقبه دشمن را میزد. هوانیروز بود که جلوی دشمن را میزد. نیروی هوایی هم خیلی تانک زد ولی شکار تانکها کار هلیکوپتر بود. سر و ته ستون تانکها را میزدیم و باقیشان که گیر میافتادند، از تانکها پیاده شده و فرار میکردند. خلبانهای کبرا هم میافتادند به جان تانکها و منهدمشان میکردند.
* از آموزشتان با شیرودی گفتید. با چه هلی کوپتری آموزش میدیدید؟
جت رنجر و 205. استادان هر دویمان هم یکی بودند. در 205 استادمان یکآمریکایی به نام مستر لئونارد بود که تجربه جنگ در ویتنام را داشت و او بود که یادمان داد چهطور روی لاستیک بنشینیم. خودش در جنگ اسکیدهایش را از دست داده و روی لاستیک نشسته بود.
* در آنسانحه مشترک با شیرودی، سوار جت رنجر بودید؟
نه. 205 بود. یازده و نیم شب بود که با کوه برخورد کردیم.
* مگر امکانات پرواز در شب را داشت؟
نه. ولی دوره شب را میدیدیم. با وسیلهای که روی کلاه پروازیمان نصب میشد، میتوانستیم دستگاههای نشان دهنده را ببینیم و با کمک آنها پرواز کنیم. به اطراف دید نداشتیم. پایین بودیم و به کوه برخورد کردیم. وقتی نشستیم دیدیم بدنه شکاف برداشته است.
* وقتی برای خلبان هواپیما سانحه پیش بیاید، در نهایت دسته اجکت را میکشد و از هواپیما خارج میشود. اما وقتی برای خلبان هلی کوپتر سانحه پیش بیاید، چه شکاری چه ترابری، راهی جز نشاندن پرنده ندارد. اگر بخواهد زنده بماند، باید چه کار کند؟
یکبار عملیاتی در منطقه سومار بود ...
* مسلم بن عقیل؟
نه. سومار_نوسود بود. تیر به جلوی هلی کوپتر اصابت کرد. نه! در پاوه_نوسود و در جریان یکپاتک بود. ما هلی کوپتر رسکیو بودیم. در برگشت گلولهای به زیر باتری من خورد. یک کابل با قطر ۵ سانت است که با کالیبر ۵۰ آن را زدند و کابل پاره شد. هیدرولیک، برق و تمام سیستمها رفت. هلی کوپتر شد مثل یکاسب وحشی. با شرایط سختی در نوسود نشستیم. آنجا پاسگاهی را در کوه درست کرده بودند. کمک من خودش را باخته بود و تا نشاندن هلیکوپتر اعصابم را خرد کرد. با هر مصیبتی بود هلیکوپتر را آنجا نشاندم. وارد پاسگاه شدیم و کمی آب و چای خوردیم و آرام شدیم. بعد آمدیم استارت زدیم دیدیم روشن نمیشود. اینپرنده سهچهار روز آنجا ماند.
یک استوار حاج مجیدی داشتیم که متخصص موتور هلی کوپتر بود. آمد و هلیکوپتر را تعمیر کرد؛ زیر آتش تیراندازی کردها و عراقیها. رییس پاسگاه بعد از سهچهار روز گفت اگر امروز نبریدش خودم منهدمش میکنم چون هر روز داریم به خاطرش شهید میدهیم.
* همین هلیکوپتر روی میز بود؟
بله. 214 بود. یک کابل بزرگ و اصلی دارد که همه برق را به موتور و عقب بدنه میبرد. آنکابل پاره شده بود. استوار حاجمجیدی رویش کار کرد و به کرمانشاه خبر دادیم که با هلیکوپتر میآییم. میدانستیم سوخت داریم ولی مطمئن نبودیم ما را به کرمانشاه میرساند. بهشرطی که جایی وسط راه بنشینم و سوخت بزنم، پرواز را قبول کردم. با خدابیامرز احمدرضا هاشمی که تست پایلوت بود هلی کوپتر را تا شهر روانسر آوردیم و آنجا چهلپنجاه حلب سوخت زدیم که تا کرمانشاه برسد. وقتی رسیدیم غروب بود و هوا تاریک شده بود. افسر عملیات یکگوسفند جلوی هلیکوپتر کشت. [میخندد] شاید به خاطر سلامتی هلی کوپتر کشتند!
*پس تنها راه نجات و چاره این است که هلی کوپتر سانحه دیده را بنشانید.
بله. راه دیگری ندارد.
* نمیشود بپرید بیرون؟
نه. کجا بپریم؟
گاهی قاتل ما میشد. چون تا زیر گلویمان میآمد و در هارد لندینگ بهخاطر ضربات ناگهانی و محکم میتوانست گلو را ببرد. خدا رحمت کند خلبان (شهید مهدوی) و کمکش را که سر کمک به چمران سانحه داد. ملخش خورد به کوه و هارد لندیگ کرد. جلیقهاش به گردنش خورد و گلویش پاره شد. علت شهادتش همان زخم گردن بود* تا چندمتری زمین بیاوریدش بعد...
اینطوری میافتد روی سر خودمان.
* نمیشود روی اتومات بگذارید و بعد...
نمیشد. چون همه سیستمها را از دست داده بودیم. هیچی! دید داشتیم ولی هیچکدام از سیستمها کار نمیکرد.
* یکی از امکاناتی که خلبان هلیکوپتر دارد، جلیقه ضدگلوله است.
که گاهی قاتل ما میشد. چون تا زیر گلویمان میآمد و در هارد لندینگ بهخاطر ضربات ناگهانی و محکم میتوانست گلو را ببرد. خدا رحمت کند خلبان (شهید مهدوی) و کمکش را که سر کمک به چمران سانحه داد. ملخش خورد به کوه و هارد لندیگ کرد. جلیقهاش به گردنش خورد و گلویش پاره شد. علت شهادتش همان زخم گردن بود.
* خلبان هواپیما اینتامین را دارد که در صورت سانحه ...
ایجکت کند...
* ولی کسی که خلبانی هلیکوپتر میشود، با چهتامینی در اینکابین مینشیند؟ چون در صورت سانحه فقط باید پرنده را بنشاند.
بله هیچ راه دیگری ندارد. یکبار هم در سقز گلوله به ملخ هلی کوپتر خورد و سوراخش کرد. تویش را پر کردیم و رویش چسب دوقلو زدیم.
* [خنده]
کارهایی کردیم که برای خلبان آمریکایی قابل باور نیست. ولی ما واقعا دینمان را با این خطرها به کشورمان ادا کردیم. امکان عقب آوردن چنین هلی کوپتری نزد آمریکاییها صفر است. اصلا چنین ریسکی نمیکنند ولی ما اینکارها را میکردیم؛ بهخاطر وطنمان. بهطور طبیعی باید در منطقه میماند و منهدماش میکردند. اما بالاخره با ترس و لرز و دلهره آوردیم نشاندیمش. تازه رادیو هم نداشتیم که با کسی تماس بگیریم و موقعیتمان را اعلام کنیم. فقط میدانستند ما بلند شدهایم و داریم میرویم سمتشان.
ادامه دارد...