به گزارش ایسنا، محمدعلی بهمنی که برایمان شاعر ناآشنایی نیست، ۲۷ اسفند ۱۳۲۱ به دنیا آمد. او درباره تولد خود میگوید: «در فروردین سال ۱۳۲۱، در سفری که خانوادهام به دزفول داشتند، به دنیا آمدم؛ دو ماه به زمان تولدم فرصت باقی بود، اما برادرم در دزفول بیمار میشود، خانواده هم از این فرصت استفاده میکنند تا به عیادتش بروند. این است که در قطار متولد شدم و در شناسنامهام درج شد «متولد اندیمشک»، چون دایی من در ثبت احوال آن منطقه بود، شناسنامهام را همان زمان میگیرد. البته زیاد آنجا نبودم، همان زمان ۱۰ روز یا یک ماه را در آنجا سپری کردیم، در اصل تهرانی هستیم، پدرم برای ده ونک و مادرم برای اوین است. با این حال، به شکلهایی مختلف در جاهای زیادی مثل تهران، شهرری، کرج و ... زیستهام و از سال ۱۳۵۳ به بندرعباس رفتهام.
در خانوادهام، مادر و برادر بزرگم با شعر آشنایی داشتند؛ برادرم شاهنامه میخواند و مادرم حافظخوانی میکرد؛ به طوری که در خانواده شعر گوش کردن، مخصوصا زمانی که برادرم شاهنامهخوانی میکرد، یک اجبار بود.
وقتی هشت سالم بود، با فریدون مشیری، شاعر عزیزم، آشنا شدم. در همان زمان این شاعر بزرگوار تشخیص داد که من میتوانم شعر بگویم، از لحظهای که مشیری این جمله را به من گفت تا به امروز، در حال شعر سرودن هستم. اولین شعرم را در ۹سالگی سرودم که در مجلهی «روشنفکر» آن زمان منتشر شد. اولین شعرم را برای مادر گفتم. اولین ترانه خود را در ۱۳ سالگی سرودم من این شعری را که برای مادر سرودم آنقدر به دنبال واژهها می گشتم که این واژهها شایستگی مادرم را داشته باشند. من این شعر را در هشت سالگی گفتم ولی اگر هفتاد سال هم داشتم باز هم آن را می گفتم.
در سال ۱۳۵۰ اولین مجموعه اشعارم با عنوان «باغ لال» از سوی انتشارات بامداد منتشر شد که مورد استقبال مخاطبان قرار گرفت. مسلما برای هر کس انتشار اولین اثرش میتواند یا راهگشا باشد و یا او را به بنبست برساند. خوشبختانه انتشار مجموعه شعر «باغ لال» توانست برای من راهگشا باشد. بعد از آن در سال ۵۱ مجموعهی شعر «در بیوزنی» را منتشر کردم. سپس در سال ۱۳۵۵ مجموعهی شعر «عامیانهها» از من چاپ شد. در فاصله انتشار این دو مجموعه، مجموعهای برای کودکان به نامهای «گیسو»، «کلاه» و «کفتر» منتشر کردم. سال ۱۳۶۹ نیز مجموعه «گاهی دلم برای خودم تنگ میشود» و سپس مجموعههای «شاعر شنیدنی است»، «این واژه خانههای نسوزی دارد» و «چتر برای چه؟ خیال که خیس نمیشود» از من منتشر شد. در فاصله انتشار این مجموعهها هم گزینههایی از من منتشر شد. همچنین آلبومهایی از شعرهایم با صدای خودم و صدای خوب پرویز پرستویی به بازار آمد.»
بهمنی درباره تأثیرپذیریاش از شاعران همعصر و قبل از خودش، گفته بود: الفبای شعر را از فریدون مشیری عزیزم آموختم؛ اما طبیعی است که وقتی کسی وارد این گستره میشود، با نگاهها و منظرههای دیگری نیز آشنا میشود که هم از آنها تأثیر میگیرد و هم بر آنها تأثیر میگذارد. به طور کلی، بعد از مشیری، من از تمام ظرفیتهای شعری، بویژه نیما، بهره بردهام که میتوان گفت پس از نیما، همهی شاعران به نوعی مدیون او هستند.»
بهمنی شعر را به طنابی تشبیه میکرد که یک سرش به دست قدما است و سر دیگرش به دست آیندگان است و میگفت: «ما در وضعیتی زندگی میکنیم که در میانه ریسمان قرار داریم. در این کشاکش گذشته میخواهد شعر را برای خودش کند و ریسمان را به سوی خودش میکشد؛ آینده هم همین کار را انجام میدهد. برخی گمان میکنند ریسمان شعر در حال پاره شدن است، اما در واقع قرنهاست ریسمان در حال کشیده شدن است و پاره نشده و نمیشود.»
پهلوانی به نام غزل
این شاعر غزلسرا درباره علاقه و رویکردش به سرودن غزل اظهار کرده بود: «غزل را همیشه مانند پهلوانی میدیدهام که همواره به من افتخار این را میدهد که با او کشتی بگیرم. این مهم نیست که من حریف این پهلوان نمیشوم؛ مهم این است که این پهلوان قدر به من اجازه میدهد با او کشتی بگیرم. غزل این انرژی را به من میدهد و هنوز هم همان وضعیت و فرصت را در وجود خودم برای غزل گفتن حس میکنم.»
او اینکه غزل را «قالب» بخوانند، تهمت به این نوع شعر خوانده بود که قدمتی به درازی چند قرن دارد و گفته بود: «برای هیچ هنری نمیتوان از واژه «قالب» استفاده کرد؛ چراکه هنر، قالبپذیر و حدودپذیر نیست. وقتی از عبارت «قالبِ غزل» استفاده میکنیم، انگار به خود قبولاندهایم که میتوان در یک قالب تحمیلشده شعر گفت. درحالیکه از گذشتههای دور در آثار کسانی چون مولانا و حافظ به هیچ وجه حدود و قالب را درک و احساس نمیکنیم. باید به جای «قالبِ غزل» بگوییم «شکلِ غزل» و این موضوع را به همه کسانی که با هنر زندگی میکنند، اطلاع دهیم.»
امیدواری به غزل امروز
او معتقد بود: «برخلاف تهمتهایی که به آن زدند و گفته شد غزل امروز به بیراهه رفته و از حیثیت غزل کاسته، من به غزل امروز بسیار امیدوارم. جوانان دریچههایی را در غزل امروز گشودهاند که میتوان از این دریچهها منظرهایی را از غزل دید که در گذشته کمتر دیده میشد. پیش از این همه میپنداشتند که باید در غزل تنها از واژههای نرم، تغزلی و آرامبخش استفاده کرد. اما از جمله ابتکارهای غزلسرایان امروز این است که واژههایی را در غزل به کار بردهاند که پیش از این تنها در نوشتار و گفتار روزانه به کار میرفتند، اما حالا بی هیچ غریبگی در غزل حضور پیدا کردهاند. این جوانان دریچههای تازهای را رو به غزل گشودهاند و ما امروز در غزل آنها منظرهایی از غزل را مشاهده میکنیم که پیش از این نمیدیدیم. متأسفانه زمانی که ما به چیزی نزدیک هستیم، چشمانمان نمیتوانند شگفتیهای آن موضوع را تشخیص بدهند، اما با زیاد شدن فاصله، تازه میفهمیم چه شگفتیهایی در آن بوده است. چشمهایی هستند که ضعیفاند و نمیبینند که غزل روزگارشان دارد چه میکند. آنها از توانایی موجود در غزل جوانان وحشت دارند. غزل تازه روز به روز در حال متولد شدن است.»
بهمنی گفته بود هنرمند دوست دارد در هنرش گستاخانه جلو رود؛ بنابراین «شاعران جوان هم این گستاخی را در شعرشان نشان دادند و در قالبهای غزل و دیگر قالبها کارهای بزرگی انجام دادهاند. این به خاطر گستاخیها و صراحتهایی است که معمولا همهی هنرمندان از آن بهره میگیرند، البته ممکن است بعضی این صراحت و بیان صادقانه را برنتابند.»
از ترانههای معروف تا انتقاد به ترانه
محمدعلی بهمنی علاوه بر غزل، ترانههای ماندگار خلق کرد و توانست نام خود را در ذهن بسیاری از علاقهمندان موسیقی و ادبیات تثبیت کند، ترانههایی که بسیاری از ما از دوران جوانی آنها را زمزمه کردهایم. ترانههایی مانند «بهار بهار صدا همون صدا بود/ صدای شاخهها و ریشهها بود/ بهار بهار چه اسم آشنایی!/صدات میاد اما خودت کجایی؟» با صدا و آهنگسازی تورج شعبانخانی که بعد از انقلاب ناصر عبداللهی آن را بازخوانی کرد.
از دیگر ترانههای مطرح بهمنی پیش از انقلاب اسلامی، قطعه «رودخونهها» است، آهنگساز آن صادق نوجوکی و تنظیم آن به عهده ناصر چشمآذر بوده است. محمدعلی بهمنی در گفتوگویی درباره سرودن این قطعه گفته بود: «ماجرا از این قرار است که در رودخانهای در یکی از روستاهای بندرعباس، تابلویی قرار داشته که بازگوکننده داستان غرقشدن یک عاشق و معشوق بوده است. گویا امواج رودخانه ابتدا یکی از آنها را پایین کشیده و سپس دیگری برای کمک به او رفته و در نهایت هر دو جان میبازند. این ماجرا دستمایه برای خلق ترانه «رودخونهها» شد.ـ
یکی دیگر از معروفترین ترانههای او، «مثل روزای بارونی» با صدای ناصر عبداللهی بود: «یه روز دلم گرفته بود، مثل روزای بارونی/ از اون هواها که خودت حالوهواشو میدونی/ اگه بشه با واژهها حالمو تعریف بکنم/ تو هم من و شعر منو با همهحست میخونی» از دیگر همکاریهای او با عبداللهی ترانه «هوای حوا» بود. «دل من یه روز به دریا زد و رفت/پشت پا به رسم دنیا زد و رفت/ پاشنه کفش فرار و ور کشید/ آستین همتو بالا زد و رفت»
غزل «خرچنگهای مردابی» با مطلع «در این زمانه بیهیاهوی لالپرست/خوشا به حال کلاغان قیلوقالپرست» بهمنی از قطعههای بسیار معروف است که با صدای حبیب آن را شنیدهایم. همچنین غزلهای دیگری از بهمنی با عنوان «نامهربونی» و «ماه من» با صدای عبداللهی از قطعههای موسیقی معروف هستند: «در دیگران میجوییام، اما بدان ای دوست/ اینسان نمییابی ز من، حتی نشان ای دوست» و «از خانه بیرون میروم اما کجا امشب؟/شاید تو میخواهی مرا در کوچهها امشب». قطعه «چه آتشها» با آهنگسازی علی قمصری و با صدای همایون شجریان هم از قطعههای معروف است.«تو را گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شب/ بدینسان خوابها را با تو زیبا میکنم هر شب»
او همیشه نسبت به وضعیت ترانه انتقاد داشت، میگفت: «بیشتر کارهای که اینک خوانده و اجرا میشود؛ در تعریف ترانه نمیگنجد. دوست داریم فکر کنیم که ترانه حرکتی کرده و به افق تازهای دست یافته، البته چنین حرکتی را دوستان در آغاز ترانه سرایی بعد از انقلاب شروع کرده بودند و ما چنین تحولی را میدیدیم اما از بس حاشیه و مقولات انحرافی وجود دارد و ترانههای ضعیف و مبتذل زیادی ارایه میشود؛ عملا این تحول نتوانست کاری انجام دهد و این بی انصافی است که این ترانهها را بخواهیم با ترانه گذشتهمان -که هنوز جزء دقایق ناب است و به آن پناه میبریم-مقایسه کرده و ارجی هم برای این ترانهها قائل شویم.»
او میگفت: «ترانههای بیمایه دارند صافی خلوت مردم را خراب میکنند و کسانی از اینجا و آنجا مزخرفات خود را به گوش تو میرسانند و خود را به تو تحمیل میکنند و تو هم راهی نداری.» هرچند دلیل اینکه ترانه امروز نسبت به گذشته طراوت ندارد، اینگونه گفته بود: «نسلی که امروز ترانهسرایی میکند، نسل غمزدهای است. نسل امروز، نسلی است که درگیری سرسامآور اجتماعی و سیاسی را با هم دارد و طبیعی است که انتظار چیزی جز آنچه در ترانه امروز هست، نمیتوان داشت؛ چرا که بازتاب محیط و پیرامون آدمهاست. و وقتی نسل امروز سرگردانی داشته باشد، جز آن را در شعرهایش نمیتواند انعکاس دهد. این موضوع یکی از چیزهای اولیه است که هر آنچه در جامعه اتفاق میافتد، در شعر انعکاس یابد. اگر در ترانههای نسل گذشته در نهایت غم و اندوه طراوتی دیده میشد، به این دلیل بود که امیدواری به آینده در آنها وجود داشت؛ ولی نسل امروز در سردرگمی عجیبی دست و پا میزند.»
ترانهسرایی کاسبی شده!
این ترانهسرا همچنین معتقد بود: ترانهسرایی بسیاری نوعی کاسبی شده است. نیمی از کسانی که الان ترانهسرایی میکنند با خودشان گفتهاند بد نیست چند کلمهای سرهم کنند و پولی هم بگیرند. به هر حال، ترانهسرایی برخلاف شاعری به پول نزدیک است. هر چه شاعر از پول دور میماند، ترانهسرا به پول نزدیک است.» و آرزو داشت:«ترانه بتواند دوباره جان به پیکره خود برگرداند.» البته میگفت: «چیزی که ترانه را ضعیف کرده، نبود بودجه برای انتشار آثار خوب است، نه ممیزی و حذف ترانهها. بسیاری از ترانهسراها با رد آثارشان خوشحال میشوند، چون معتقدند قیمت ترانه آنها بیشتر میشود.»
او در عرصههای مدیریت کلان هم وارد شد. محمدعلی بهمنی، پس از درگذشت مشفق کاشانی در اسفند ماه ۱۳۹۳ رئیس شورای شعر و ترانه دفتر موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی شد. در شهریور ماه ۱۳۹۷ از این سمت کنارهگیری کرد. او نوشته بود «محمدعلی بهمنی از سال ۱۳۹۳ رییس شورای شعر و ترانه دفتر موسیقی وزارت ارشاد بوده است. او میانه شهریور ماه در صفحه اینستاگرام خود نوشت: من با آگاهی اشتباهم از قبولی (ریاست شورای ترانه)، نه به دلیل اینکه شش ماه است که کارشناسانش هم حقوقی دریافت نکردهاند، فقط به این دلیل که دیگر مزاحم ترانههای ضعیف نباشم، با شرم خداحافظی میکنم.»
ممیزی ترانه نداریم بلکه...
او درباره ممیزی ترانه در این شورا میگفت: «نمیگویم ممیزی نیست، ممیزی وجود دارد و مسلما کار کارشناسی برای هر نوشتهای لازم است. واقعیت این است که ما باید توجه کنیم که «ممیز» را چگونه تعبیر میکنیم. ممیزی از اساس نوعی کارشناسی است، اما متأسفانه این کارشناسی در اذهان مردم، شناسهها و نشانههایی پیدا کرده که به ممیزی تبدیل شده است؛ یعنی ما به یک «کارشناس» میگوییم «ممیز». «ممیز» به معنای کسی است که فکر را قیچی میکند، اما «کارشناس» به فکر کسی کاری ندارد و تنها ضعف نوشتاری و کلامی اثر را از بین میبرد. اما بسیاری از ممیزیها به دلیل ضعف بیان است. گذشته از این باید بدانیم ترانه چیست؟ ترانه مانند شعر نیست. شعر مخاطبهای ناگزیر ندارد. شاعر هرچه پسند درونی خودش است میتواند بنویسد، ولی در ترانه اینگونه نیست. صدایی است که منتشر میشود و مخاطب ناگزیر دارد. یعنی وقتی از ترکیبهایی در ترانه بهره برده میشود که برای مخاطب ناگزیر و برای خانوادههایی که نمیخواهند آن را بشنوند، آزار دهنده است، باید روی آن فکر شود. لازم نیست همه مفاهیم در عریانگی خودش مطرح شود میتوان این مفاهیم را شاعرانه گفت.»
این ترانهسرا در پاسخ به این موضوع که بسیاری معتقد هستند شورای کارشناسی نام محترمانه ممیزی هم هست گفت: «الان که کسی این شورا را به عنوان کارشناسی نمیشناسد و همه میگویند ممیزی. اما به نظرم یک بیانصافی در میان است، من خودم مخالف هر نوع نگاه تحمیلی به دیگران هستم. اما وقتی که کار ضعیفی که معلوم نیست ترانه هست یا نه، آورده میشود، طبیعی است که به آن ایراد گرفته شود. اما جالب این که بسیاری از کسانی که کارشان رد میشود، جبهه نمیگیرند، خوشحال هم میشوند. وقتی از آنها میپرسیم دلیل خوشحالی شما چیست؟ میگویند تازه کار ما ارزش پیدا کرده و حالا که رد شده قیمت آن بالاتر رفته است. این به این دلیل است که کسی کارشناس را به عنوان کارشناس نمیشناسد و او را ممیز میدانند.»
محمدعلی بهمنی پیش از آنکه مجدد دچار عارضه مغزی شود، آخرین حضور در مراسم پایانی جایزه شعرخبرنگاران حضور یافته و چند بیت شعر برای حاضران خواند:
«باور کنید حال و هوایم مساعد است
این شایعات شیوۀ برخی جراید است
یک صبح تیتر میشوم: این شخص...[بگذریم]
یک عصر: خواندهاید... وَ تکرار زائد است
من زندهام هنوز و غزل فکر میکنم
باور نمیکنید، همین شعر، شاهد است
*
دلخوشم با غزلی تازه، همینم کافیست
تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
قانعم بیشتر ازاین چه بخواهم از تو
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گلهای نیست من و فاصلهها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی! تو در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گه گاه
برگی از باغچۀ شعر بچینم، کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزل شورانگیز
که همین شوق مرا خوبترینم کافیست»
انتهای پیام