به گزارش رکنا، از سال های ابتدایی رشد و شکوفایی سینما، نابینا یان از سهم قابل توجهی در فیلم های مختلف برخوردار بودهاند. ایفای نقش یک نابینا همواره برای بسیاری از بازیگران چالش جالب توجهی بوده و حتی جایزههای بزرگی نصیب شان کرده است. دو مقولۀ «چشم» و «نگاه» از اصلی ترین عناصری است که یک بازیگر را متمایز میسازد و از آنجا که چشمهای یک نابینا از نگاهی غیرمتعارف برخوردار است، می تواند عیار بازیگران را نیز مشخص سازد.
به مناسبت روز جهانی عصای سفید نگاهی می اندازیم به برخی از شاخص ترین فیلم های سینمای جهان که نابینایان در آنها نقش هایی محوری داشته اند:
چگونه می توان دختر نابینایی که ولگرد به او دل می بندد را فراموش کرد؟ تلاش بی وقفه او برای علاج دختر، خلق سکانس های کمیک از این عارضه (از جمله اشتباه گرفتن کاموای پلیور ولگرد با کلاف در دستش و کشیدن آن تا جایی که تمام شود!) و پایانی که دختر در آن بینا شده، اما با لمس دستان ولگرد او را می شناسد، همه و همه جاودانهاند. نابینایان همگی در لامسه قوی ترین انسان ها هستند.
این ملودرام کلاسیک، با بازی بت دیویس افسانه ای، حکایتگر زنی است که درگیر بیماری عجیبی میشود که چشم ها و بعدتر زندگی اش را از او می گیرد اما در پایان زندگی اش با عشق تولدی دیگر پیدا می کند.
پایان فیلم که جودیت نابینا از پلکان بالا می رود تا در اتاقش به انتظار مرگ بیارامد جادویی است.
در خیل فیلم های کوچک و بزرگی که نابینا شدن یک انسان در اثر حادثه ای را نشان می دهند، این فیلم در جایگاهی طلایی قرار دارد. قلب فیلم سکانس تصمیم شخصیت اصلی برای خودکشی از ایوان هتل است، که افتادن گلدان منصرفش می کند.
هلن کلر (1880-1968) نویسنده و سخنران سوسیالیست مشهور آمریکایی است که در 18 ماهگی به علت ابتلا به مننژیت بینایی و شنواییاش را از دست داد اما با استعداد و نبوغ شگرف خدادادیاش توانست به یکی از انسان های برجسته دوران خود تبدیل شود.
در سال 1962، آرتور پن، فیلمی به نام معجزهگر (The miracle worker) درباره کودکی او و رابطهاش با معلمی به نام آنی سالیوان ساخت که با توفیق هنری و تجاری بسیار روبرو شد. با اینکه هلن نابینا و ناشنوا بود اما نابینایی اش در چشم های نافذ و گیرای پتی دوک تشخصی ویژه پیدا کرد.
بازی او و نیز آن بنکرافت در نقش آنی (بهخصوص در سکانس به هم ریختن غذا) فراموشنشدنی است.
در این فیلم آدری هپبورن در قامت دختر معصوم و دوست داشتنی همیشگیاش ظاهر میشود که البته اینجا نابیناست و در آپارتمان، مورد تهدید مردی با دو همدستش قرار میگیرد که می خواهند عروسکی حاوی مواد مخدر را از داخل آنجا بیرون بیاورند.
فیلمی پرتعلیق که در نمایش کشمکش یک نابینا با دنیای تاریک بیرونش بسیار دیدنی است.
فیلمی که پاچینو را پس از سال ها بازیگری و چندین نامزدی در جوایز مختلف بالاخره به اسکار رساند.
کلنل اسلید گوشهگیر و در ابتدا تلخ مزاج در ارتباط با پسری جوان، دیواری را که در سال های نابینایی دور خود ساخته بود ویران کرد.
مشهورترین سکانس فیلم زمانی است که او خشمش را بیرون می ریزد و با اسلحهای در دست خطاب به پسر، بهتزده می گوید: «کدوم زندگی؟! من زندگیای ندارم! من اینجا تو تاریکیام!!!»
موزیکال تلخ و نامتعارف فونتریر، با بازی حیرتآور بیورک خواننده ایسلندی، به نقش مادری نابینا که حادثهای ناخواسته او را به سوی اعدام سوق میدهد، نشان میدهد که چگونه صدای کسی جبران چشمهای نداشتهاش میشود... و اگرچه نمیتواند ببیند اما دیگران را وادار به دیدن میکند.
قصه دختری که برای انجام کاری خطیر از جنگل عبور می کند به خودی خود درگیرکننده است. چه برسد که این دختر نابینا هم باشد! برایس دالاس هاوارد -دختر کارگردان آمریکایی ران هاوارد- در این نقش شگفت انگیز است و ترس و امید توأمان شخصیت معصوم دخترک را تماماً به بیننده منتقل میکند.
فیلمی هندی، با داستانی مشابه «معجزهگر» و اقتباسی آزاد از خاطرات هلن کلر، که رانی موکرجی در آن دختر نابیناست و آمیتاب باچان، معلم راهگشای او.
نابینایان همیشه هم در فیلم ها قهرمان و یا آدم خوبۀ ماجرا نبودهاند. این فیلم ترسناک قصه یک کهنه سرباز نابینای جنگ عراق را تعریف می کند که دخترش را در سانحه ای از دست داده و با هجوم سه جوان سارق به خانۀ تاریک و مخوفش، تصمیم به قتل آنها می گیرد. نابینایی اینجا نه مایۀ ضعف، که عامل ترس و اضطراب است.
سینمای ما هم همواره به این مقوله توجه خاصی نشان دادهاست. چه در فیلم فارسیها و چه در آثار ویژهتر. نابینایان در این فیلمها معمولاً انسانهایی آسیبپذیر هستند که روحی خالصتر از اطرافیان خود دارند و به قول معروف "چشم دل"شان بیناتر است.
از فیلمهای مشهور سینمای ایران که به نابینایان پرداخته میتوان به سلطان قلب ها (محمدعلی فردین، 1347)، گلهای داوودی (رسول صدرعاملی، 1362)، رنگ خدا و بید مجنون (مجید مجیدی، 1376 و 1383)، دو چشم بیسو و سکوت (محسن مخملباف، 1362 و 1377)، از کرخه تا راین (ابراهیم حاتمیکیا، 1371)، چشمان سیاه (ایرج قادری، 1381) و شیدا (کمال تبریزی، 1377) اشاره کرد.
منبع: تسنیم