خبری که از کشته شدن وحشتناک منصوره قدیری جاوید، توسط همسرش حکایت داشت.
فارغ از اینکه این بلایی ناگوار بر سر همکاری آمده که تاکنون نامش را هم نشنیده بودم اما انگار گوش هایمان عادت کرده که هر چند روز یک بار خبر کشته شدن یک زن را توسط پدرش، برادرش یا حتی همسرش بشنویم، با هیجان برای هم تعریف کنیم و مدتی هم فیلم هایی را که از صحنه های قتل منتشر شده تماشا کنیم.
حتی گاهی هم با هیجان و از سر مزاح برای هم دیگر تعریف می کنیم که این زن چون کارش را درست انجام نداده کشته شده است، و بعد هم، گویی اتفاق نیافتاده از کنار آن عبور کنیم.
دیگر روزگارمان روزگار گذراندن شده است، خیلی ساده از کنار هر زن کشی می گذریم و گویی به این تلخی عادت کردیم... تلخی کشیدن و یک لیوان آب رویش خوردن تا این تلخی چند ساعته را بشوید و ببرد و باز از فردا روز از نو و روزی از نو...
اما چه کسی می داند چه بر سر زنی که در لحظه مرگ توسط یکی از عزیزانش در حال سپردن جان است می گذرد... مرگ در یک لحظه رخ می دهد، چاقو را بر گردن کسی می گذاری و جنون آنقدر به فرد ضارب غالب شده که به چیزی نمی اندیشد اما امان از آن لحظه ای که در خانه ای که باید پناه تو باشد و پدر، برادر و یا همسرت که باید تکیه گاه امن تو در زندگی باشد، در حال گرفتن جان تو باشند.
کسی چه می داند برخی از همین دخترانی که در کنارمان زندگی می کنند، روزگار خود را با این تهدید که؛ «سرت را بر لبه باغچه ببرم کسی نمی تواند به من حرف بزند» بزرگ می شود، هر لحظه را با تهدیدِ به مرگ می گذرانند و روحشان از بین می رود. حتی وقتی هم جان با ارزش خود را از دست می دهند، جز چند سالی حبس مجازاتی در انتظار قاتل شان نیست. دخترانی که حتی در خانه خود هم غریب هستند و قانون هم فکری به حال این زن کشی ها نمی کند.
* خبرنگار
27215