خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: امیر خلبان محمداسماعیل پیروان هم مانند اکبر زمانی، کیومرث حیدریان و … ازجمله خلبانانی است که در جنگ آبدیده شدند و پرواز در کابین اسطورههایی چون منوچهر محققی را تجربه کردند. او تجربه رزم در کنار دیگر خلبانان اسطورهای چون عباس دوران، علیرضا یاسینی، رضا سعیدی، اصغر سفیدموی آذر، علی بختیاری و… را نیز دارد و دوشادوش آنها جنگیده است.
گفتگو با اینخلبان پیشکسوت، هفتمینقسمت از پرونده «منوچهر محققی؛ شبحسوار دلاور» است که قسمت اول آن چندروز پیش منتشر شد. قسمت اول اینگفتگو به تشریح لزوم اجرای عملیات مروارید و چالشهای صادرات نفت ایران از خارک و خلیج فارس اختصاص داشت که امیرْ پیروان در آن، نقش نیروی هوایی در جلوگیری از تعطیلی صادرات نفت ایران را در زمان جنگ بیان کرد.
حضور در میدان نبرد در کنار منوچهر محققی موضوعی است که در قسمت دوم اینگفتگو خود را نشان میدهد.
اولینقسمت از گفتگو با امیر خلبان محمداسماعیل پیروان در پیوند زیر قابل دسترسی و مطالعه است:
* «افچهارده و افچهارها بودند که مانع تعطیلی صادرات نفت ایران شدند/ خارک قویترین پدافند را داشت»
در ادامه مشروح دومینقسمت اینگفتگو را میخوانیم؛
* بخشی از بحث را خلاصه کنم. شما متولد ۱۳۳۰ هستید. اگر اشتباه نکنم ۱۳۵۴ به آمریکا رفتید.
بله.
سال ۵۶ هم برگشتید. فکر کنم ورودتان به نیروی هوایی سال ۱۳۴۹ بوده که وارد گردان شناسایی و بخش مربوط به عکسهای هوایی شدید.
بله.
* سال ۵۴ هم برای آموزش خلبانی به آمریکا رفتید و در شروع جنگ خلبان کابین عقب در پایگاه بوشهر بودید. درجهتان چه بود؟
ستوان یکم بودم. سال ۵۶ که آمدیم ستوان دو بودیم. مرداد ۵۶ آمدیم و تا زمان جنگ چندسالی گذشته بود.
* پس مردادماه برگشتید!
مرداد یا شهریور. چون بین پیروزی انقلاب و شروع جنگ تعداد پرواز پایگاهها بهشدت افت کرده بود. رابطه خلبان و پرواز که میدانید مثل ماهی و آب و کشتیگیر و تشک کشتی میماند. اگر به خلبان سورتیهای مورد نیازش را ندهید، آنخلبانی که مد نظر است نخواهد بود. نیروی زمینی هم همینطور است و مرتب تمرین میکنند.
* باید به روز شوند.
در اینصورت میشود خلبان MR. یعنی میشن ردی (آماده ماموریت). داشتن اینعنوان طبق کتاب الزامات پروازی ۶ ماهه و یکساله دارد. باید در ۶ ماه تعداد مشخصی پرواز مختلف از سوختگیری و رهگیری هوایی تا بمباران را انجام دهد. در شش ماه دوم هم همینطور. باید مرتب پرواز کرد. پیش از انقلاب هر پایگاه ما روزانه حدود ۴۰ سورتی پرواز تمرینی داشت و خلبانها ACT و DACT داشتند. بمب ۱۵ درجه و ۳۰ درجه، راکت ۴۵ درجه، مسلسل، بمباران اسکیپ یا سینهمال یا پرواز لُو لِوِل، سوختگیری و بمب لیزر. باید اینها را انجام بدهند که خلبان ام آر باشند.
امام فرمودند جنگ خیلی چیزها را ثابت کرد. یکی از مسائلی که برای من ثابت شد همین بود. خیلی از کسانی که معمولی محسوب میشدند و خیلی داغ و انقلابی نبودند، وقتی جنگ شد قهرمانی کردند. میتوانستند بگویند ما تصفیه شدهایم و نمیآییم. ولی وقتی فرد بلند شود بیاید پایگاه و التماس کند بگذارید بجنگم، این باارزش استبین انقلاب تا جنگ که ۱۹ ماه فاصله بود. پروازهای خلبانهای ما شده بود یکپنجم. اکثر خلبانها در اینمدت عملیاتهای تمرینی را انجام نداده بودند ولی وارد جنگ شدند. صدام به سربازهایش گفته بود بروید حمله کنید که اینها آمادگی جنگ ندارند. نیروی هوایی ندارند. اشتباه هم نکرده بود. چون فرماندهها مثل ربیعی اعدام شده و تعدادی از خلبانها تصفیه (تصفیه) و بازنشست شده بودند. ما سپهبد و ارتشبد داشتیم ولی فرمانده نیروی هوایی شده بود سرهنگ. مشاورهای آمریکایی هم رفته بودند و کودتای نقاب اتفاق افتاده بود.
* شما موقع کودتا کجا بودید؟
خلبان کابین عقب اففور در بوشهر بودم. از ۲ سال پیش از شروع جنگ آنجا بودم. دوره کابین عقبی را که در تهران دیدم، رفتیم بوشهر.
* پس از معرکه کودتا دور بودید چون برای متهمشدن یا باید در پایگاه همدان میبودید یا تهران.
بله.
* و نمیتوانستند اتهامی به شما بزنند.
بله لشکر ۹۲ زرهی هم یک پای قضیه بود که انسجام کافی را نداشت. حتما شنیدهاید که آقای (محمد) غرضی یکتعداد از فرماندهان اینلشکر را محاکمه کرد.
* بله.
در مجموع اینلشکر که استخوانبندی دفاعی ما در خوزستان بود، پراکنده شده بود. خب در چنان شرایطی دیگر کسی پیشبینی نمیکرد ممکن است جنگی پیش بیاید. مقام معظم رهبری ۲ ماه پیش در سخنرانیشان گفتند یکی از تیپهای زرهی لشکر ۹۲ زرهی که قویترین لشکر زرهی ما بود، در شروع جنگ فقط ۱۵ تانک داشت.
* انقلاب که شد تصفیه نشدید؟
نه. ولی متاسفانه میشنیدیم که در پایگاه خودمان شهید (عباس) دوران، شهید (غفور) جدی تصفیه شدهاند. جناب (محمدصدیق) قادری ...
* در همدان...
... و تعداد زیادی از خلبانها تصفیه شدند.
* واکنش امثال دوران یا غفور جدی چه بود؟ این که ما میخواهیم خدمت کنیم ولی چنینبرخوردی با ما میکنند. از اینحرفها نمیزدند؟
با جناب جدی سلام و علیک و پرواز داشتیم. ایشان را که رئیس امنیت پرواز و بازرسی بود کمتر میدیدم. اما با جناب دوران گاهی آلرت شب بودیم که گلایه میکرد. البته اینها برای زمانی بود که (به ارتش) برگشته بود. وقتی قصد تصفیهاش را داشتند، اعتراض میکرد و میگفت چرا من باید بروم؟ ولی با غیرتی که داشت برگشت. جناب جدی هم در شرف اسبابکشی بود که جنگ شد. یکی از نکات جالب برای من همین است که خیلیها که ادعایشان میشد، آنچنان که باید در جنگ ندرخشیدند. امام فرمودند جنگ خیلی چیزها را ثابت کرد. یکی از مسائلی که برای من ثابت شد همین بود. خیلی از کسانی که معمولی محسوب میشدند و خیلی داغ و انقلابی نبودند، وقتی جنگ شد قهرمانی کردند. میتوانستند بگویند ما تصفیه شدهایم و نمیآییم. ولی وقتی فرد بلند شود بیاید پایگاه و التماس کند بگذارید بجنگم، این باارزش است. بعضیها هم گفتند وقتی ما را نمیخواهید، ما هم میرویم. نیروی هوایی هم نرفت منتشان را بکشد. البته نسبت به بعضیها که برگشته بودند، شک وجود داشت ولی وقتی به فرمانده نیرو گفته شد، گفت بگویید بیایند.
* مورد آقای قادری عجیب است. اینخلبان سه بار اخراج شده است. هرکس دیگری بود، پشت سرش را هم نگاه نمیکرد. اجازه بدهید سرکی بکشیم به ماموریت دیگری از منوچهر محققی که شما هم در آن حضور داشتید. ماموریتی که ایشان وینگمناش را نجات میدهد. یعنی میبیند توپ ضدهوایی به او شلیک میکند و خودش آن را هدف قرار میدهد. اینماموریت همانماموریتی است که دیگ و آبگوشت عراقیها را به هم ریخت؟
بله.
* فکر میکنم چهارفروندی هم بوده است.
دقیقا همینطور است. فکر کنم یکیدو هفته اول جنگ بود. عملیات بنا به مصلحت ماموریت، ما را چندفروندی در نظر میگرفت. معمولا تکفروندی نداشتیم چون رسم است دو فروند باشند که کمک یکدیگر باشند و پشت سر همدیگر را چک کنند. اگر هم خلبان یکی اجکت کرد، دیگری مختصات را ثبت یا بالای سرش اوربیت کند. دو فروندی خیلی خاصیت دارد. چرا چهارفروندی به بالا را دوست نداشتند؟ چون در اینحالت دست و پای لیدر بسته میشود و جمع و جور کردن کار برایش سخت است. ماموریتهایی که من در آنها شرکت کردم، حداکثر ۴ فروندی بودند. در یکماموریت که با جناب محققی بودم، هوا مهآلود بود و ایشان به عنوان لیدر به شماره دو گفت شما برگرد.
یکی از نکاتی که جناب محققی گفت این بود که بچهها در فلاننقطه میرویم بیرون مرز. معمولا ۵ تا ۱۰ مایل میرفت بیرون و موازی مرز جایی را پیدا میکرد و میآمد سمت غرب به شرق را میگرفت که نیاز به بنک نباشد و هواپیما سیبل پدافند نشود. البته بنا هم نبود دشمن همیشه غافلگیر شود چون دیدهبان زمینی هم داشتند. به هرصورت اینتکنیک تا حدی فایدهرسان بوددر آنماموریت مد نظر شما، جناب محققی لیدر بود و من افتخار داشتم کابین عقب ایشان باشم. سهفروند دیگر هم بودند که عسگری بال راست ما بود.
* زمانش را گفتید خاطرتان نیست. مکانش چه؟
شمال شلمچه سر مرز. گزارش شده بود نیروهای دشمن آنجا هستند.
* پس قرار بود تجمع نیرو بزنید.
بله. آنجا را نشانی داده بودند و جناب محققی در بریفینگ، صحبتها را کردند. معمولا در چهارفروندی یکی از نفرات شماره ۳ است که سابلید است. یعنی جانشین لیدر است. در بریفینگ، لیدر باید تمام نقطهنظراتش را بگوید که همه یادداشت میکنند تا بدانند باید چه کنند و سابلید هم خود را هر آن در جایگاه لیدرشدن ببیند. همیشه یکی از خلبانهای توانمند را بهعنوان شماره ۳ میگذاشتند.
* چرا شماره ۲ سابلید نبود و همیشه شماره ۳ سابلید میشد؟
قانون بود.
تکنیک جناب محققی این بود که میگفت بچهها از روی نقشه از اینجا میرویم. کابینعقبها سریع مختصات را یادداشت میکردند و در هواپیما به INS میدادند. INS افپنج ۲۰ تارگت را میگیرد و برای افچهار، چون کابین عقب دارد ۲ تارکت میگیرد و کابین عقب باید مرتب مختصات ۸ رقمی را به کامپیوتر بدهد. یکی از نکاتی که جناب محققی گفت این بود که بچهها در فلاننقطه میرویم بیرون مرز. معمولا ۵ تا ۱۰ مایل میرفت بیرون و موازی مرز جایی را پیدا میکرد و میآمد سمت غرب به شرق را میگرفت که نیاز به بنک نباشد و هواپیما سیبل پدافند نشود. البته بنا هم نبود دشمن همیشه غافلگیر شود چون دیدهبان زمینی هم داشتند. به هرصورت اینتکنیک تا حدی فایدهرسان بود.
نکته مهم این است که ما بارها اطراف ناصریه و بصره یک تیپ از دشمن را با همه ادواتشان میدیدیم که از تیپهای ذخیره دشمن بودند و موازی مرز ما، در خاک خودشان حضور داشتند. روزهای اول جنگ، عراقیها از بس بمباران شدند و تلفات دادند، از اینتیپهای ذخیره استفاده کردند. جناب محققی [خنده] دنبال اینجور هدفها بود. به راحتی هم پیدا نمیشدند. چون استتار داشتند. ما اینها را که میدیدیم، سریع مختصاتشان را یادداشت میکردیم که در برگشت از ماموریت، آنها را بزنیم یا گزارش میدادیم که دو یا سه فروند دیگر را زین کنند بفرستند آنجا را بزنند. این فایده خارج رفتنهای جناب محققی در ماموریتها بود.
اما اینماموریت با جناب محققی، یکلحظه ویژه دارد. رفتیم پای هواپیما و من در کابین عقب و ایشان در کابین جلو نشستیم. نیروهای فنی هم ما را به صندلی بستند و کارهایمان را انجام دادیم؛ هرکسی در کابین خودش کارهایش را طبق چکلیست انجام میدهد. خیلی هم سریع شده بودیم. نوبت به روشنکردن هواپیما رسید. خلبان کابین جلو باید موتورها را استارت بزند. طبق قانون اول موتور چپ و بعد موتور راست را روشن میکنیم. ایشان بهعنوان سرگرد محققی لیدر پرواز چهارفروندی، مسئولیت بسیار بالایی دارد. میخواهد ۸ نفر آدم را ببرد در دل آتش. زندهیاد محققی، سرگرد است و من ستوان یکم خلبان که در کابین عقب ایشان.
منش و مرام ایشان را ببینید! ایشان گفت «آقای پیروان با اجازهتون موتور چپ رو روشن میکنم!» این فرد در اوج مافوقبودن دارد افتادگی میکند. «افتادگی آموز اگر طالب فیضی/ هرگز نخورد آب زمینی که بلند است.» به خاطر این است که محققی محبوب دلهاست و به او عشق میورزند. میتوانست خیلی معمولی بگوید پیروان موتور را روشن میکنم و من هم باید میگفتم یِس سر! اینطور است که من میگویم من پا به پای تو هستم و حاضرم همراهت شهید شوم! میبینید؟ همهچیز بحث تکنیک و لُو لِول رفتن نیست. محققی نه فقط با من اینطور بود، بلکه با همه اینطور بود. صبوری و متانتش خیلی زیاد بود.
* ظاهرا روی هدف هم خیلی آرام بوده است!
بله. رفتیم به کوئیک چک. در اینجا همیشه نفرات فنی هواپیما را چک میکنند لاستیکها سالم باشند و نشتی سوخت و روغن نداشته باشد و از همه مهمتر اینکه پین ایمنی بمبها و موشک و مسلسل را برمیدارند تا هواپیما مسلح شود. متاسفانه پیش از انقلاب موردی داشتیم که هواپیما مجهز به موشک بوده و موشکش در اینمنطقه (کوئیک چک) قبل از ورود به باند، شلیک و نفر فنی شهید شده است. البته همیشه مقابل باند یک تپه خاکی قرار که هواپیما روبروی آن میایستد تا اگر موشک یا تسلیحاتی شلیک شد به اینتپه بخورد.
از دور تانکهای دشمن را دیدیم. ایشان ارتفاع را آورد زیر ۱۰۰ پا در حد ۵۰ پا. پیش از حمله پنجاهشصتمایل مانده به هدف، اینقدر پایین بودیم که نیروهای دشمن ما را در رادار را ندیده بودند ولی نیروهای حاضر در منطقه، بهطور طبیعی صدای هواپیما را شنیدند. نیروهای پدافند هم عموما لولهها را به یک زاویه محدود میکنند که از یک حد به بعد پایینتر نیاید. جناب محققی از اینقضیه استفاده میکرد. میآمد ۳۰ یا ۴۰ پایی و گلولهها از روی سرمان عبور میکردند. وقتی میرسیدیم روی نیروها به اجبار باید میآمدیم به ارتفاع حداقل ۲۰۰ پا * اتفاق مشابهی از ایندست برای محمود اسکندری هم افتاده است.
هواپیماها چک شدند و اوکی دادند. آنموقع با برج صحبت نمیکردیم و با علامت، تیکآف میکردیم. در اینماموریت هم تیکآف کردیم و رفتیم. در مملکت خودمان چندهزارپا بالای سطح زمین داشتیم و خیلی لو لول نمیرفتیم. رسیدیم به نقطهای که باید مرز را رد میکردیم. اتفاق خاصی نیافتاد و جایی به سمت ما تیراندازی نکردند. از شلمچه هم رد شدیم و از آن نیروهای ذخیره دشمن ندیدیم. گشتیم به راست و دنبال مختصات هدف گشتیم. اینجا دیگر تعارفبردار نبود. ارتفاعمان صد پا بود. در آمریکا گردانهایی به نام رِد فِلَک وجود دارد که افتخارشان این است که ۵۰ پایی پرواز میکنند. ۱۰۰ پا پرواز معمولی جناب محققی بود. طبق قانون وقتی لیدر در اینارتفاع است، وینگمنها یا باید با ایشان لِوِل (همسطح) باشند یعنی اِسْتَک لِوِل یا استک آپ باشد؛ یعنی مقداری بالاتر و اینحالت ایمنتر است. از نظر جانبی هم باید ۵۰۰ پا با هم فاصله داشته باشند و به این میگویند بال جنگی است که با فورمیشنهای نمایشی که یکمتری هم پرواز میکنیم، فرق میکند. بال جنگی دو علت دارد؛ اول اینکه اگر به یکی موشک خورد ترکشش به دیگری نخورد و دیگر این که ممکن است لیدر، به چپ و راست مانور شدید کند و وینگمن فرصت عکسالعمل پیدا نکند. جناب محققی به من گفته بود اگر دیدی بچهها پایینتر میپرند بگو! که من گفتم و ایشان هم در رادیو یک «شماره چهار» کوتاه گفت. شماره چهار هم متوجه شد و در موقعیت درست قرار گرفت.
از دور تانکهای دشمن را دیدیم. ایشان ارتفاع را آورد زیر ۱۰۰ پا در حد ۵۰ پا. پیش از حمله پنجاهشصتمایل مانده به هدف، اینقدر پایین بودیم که نیروهای دشمن ما را در رادار را ندیده بودند ولی نیروهای حاضر در منطقه، بهطور طبیعی صدای هواپیما را شنیدند. نیروهای پدافند هم عموما لولهها را به یک زاویه محدود میکنند که از یک حد به بعد پایینتر نیاید. جناب محققی از اینقضیه استفاده میکرد. میآمد ۳۰ یا ۴۰ پایی و گلولهها از روی سرمان عبور میکردند. وقتی میرسیدیم روی نیروها به اجبار باید میآمدیم به ارتفاع حداقل ۲۰۰ پا ...
* که بمبها آرم شوند.
ایشان شروع میکرد دوتا دوتا زدن بمب روی نقاطی که صلاح میدانست. وینگمنها هم که میدیدند لیدر بمب میزند، شروع میکردند. جناب محققی بمبهایش را زد و میخواست دوباره برود پایین که دیدم هواپیما ناگهان یا کرد. ما با دو روش گردش میکنیم؛ یا بنک میزنیم یا با پدال پایی، دماغ هواپیما را به طرف دیگر میگردانیم. دیدم هواپیما سریع یا کرد. موتور هر طرف که برود، دماغ هواپیما به همانطرف یا میکند. من فکر کردم موتور راست را از دست دادهایم. به جناب محققی گفتم چه شد؟ گفت «آنتوپچی سمت راستی داشت عسگری را میزد!» ببینید در آنشرایط چه تمرکزی داشته است.
* چهطور در آنفرصت و سرعت دید؟ TISEO داشت؟
برخی درباره سرعت هواپیما اشتباه میکنند. با سرعت نور اشتباه نشود! چشم ما با سرعت نور میبیند که ۳۰۰ هزار کیلومتر بر ثانیه است ولی سرعت صوت ۳۳۰ متر بر ثانیه است. بنابراین با چشممان خیلی سریع میبینیم. ما عادت کرده بودیم.
* نکته شما تاکید بر دقت و تمرکز محققی در آنهیاهو است.
بله. من هم دنبال نتیجه کار هواپیماهای همراهمان بودم. وقتی من سوال را پرسیدم، بهجای آنکه بگوید «حالا بعدا میگویم و اینها»، گفت آنتوپچی... همه اینها در یک ثانیه گذشت. تا جمله را گفت از کنار توپ و توپچی که رفتند روی هوا عبور کردیم. میدانید که لوله مسلسل در امتداد طول هواپیما و ثابت است. یعنی اگر بخواهی به راست تیراندازی کنی...
* باید خودت به راست بگردی.
ایشان هم با پایی هواپیما را ۳۰ درجه به راست گرداند. شمارههای ۲ و ۳ و ۴ هم بهطور نرمال کارهایشان را کردند. ما ۶۴۰ تیر فشنگ داشتیم. ایشان هم هرجا را که صلاح میدانست با بِرْست(رگبار)های کوتاه به گلوله بست. معمولا با ۶ برس میزنند که با هر برس ۱۰۰ گلوله میرود.
در اینزمینه قولهایی مطرح شده که میخواهم اصلاحشان کنم. برخی گفتهاند جناب محققی در جبهه دنبال قابله غذا بوده که بزند. اما صحیحش دیگهای بزرگ استیل ضخیم است که خیلی بزرگ و گرد بودند. یک یا دو تن غذا با آنها درست میشد. اینها برای غذای هزاران نفر آدم در نظر گرفته میشد و پشت کامیونهای نظامی جابهجا میشدند؛ از اینآشپزخانههای متحرک که گاز هم دارند. رگبار ما اتفاقی به اینها خورد. یعنی نه من میدانستم نه ایشان وقت داشت دنبال دیگ بگردد. ما وقتی تانک و نفربر داشته باشیم بزنیم، دنبال دیگ نمیرویم. بهطور اتفاقی ۵۰ تا ۶۰ گلوله ما بین ایندیگهای بزرگ خورد. گلوله اففور هم ۲۰ میلیمتری است و وقتی شلیک میشود و مرمی به هدف میخورد، منفجر میشود. ایندیگ بزرگ متلاشی شد و متحوایش تا حد ۲۰ متر آمد بالا توی هوا. ارتفاع ما چهقدر بود؟ ۳۰ پا یعنی ۱۰ متر. مجالی هم نبود و از وسط غذاها رد شدیم. نمیدانم خورش بود یا آبگوشت...
* یک چیز چرب!
... که بلافاصله گفت پیروان جلویم را نمیبینم. تعارف نمیکرد. من هم سریع آمدم روی فرامین. ویندشیلد و کاناپی کنارش پوشیده از اینمواد خوراکی شده بود اما شیشههای کناری من تمیز بود. از سمت چپ هواپیما را از ۴۰ پایی آوردم به ۱۰۰ پایی. یکی دو دقیقه که رفتیم، شدت باد مقدار اینمواد را کم کرد و جناب محققی خودش هواپیما را به دست گرفت. وقتی رسیدیم پایگاه، فنیها برای چک و بررسی آمدند. جناب محققی دستکشاش را درآورد با انگشت روی کاناپی کشید و دستش چرب شد. من هم همینکار را انجام دادم و مزه تند غذای عربی را حس کردم. بچههای فنی گفتند «همیشه وقتی برمیگشتید گلوله میخوردید ایندفعه چه خوردهاید!» [خنده] جناب محققی هم گفت عراقیها توی صف ایستاده بودند. ما هم یکی یک گلوله گذاشتیم توی کاسههایشان و به آنها جیره دادیم.
* محققی یکجمله معروف دارد که بروم صبحانه عراقیها را بدهم بیایم. این را به شما گفته بود؟
به چند نفر گفته بود. به من هم گفت.
خلاصه آنهواپیما شستشو داده شد. نکته اصلی اینخاطره این بود که ایشان با آنملاحظه لیدری، جانِ وینگمن خود (عسگری) را نجات داد.
* شما در جریان مشکلاتی که برای مرحوم محققی پیش آمد بودید؟ یکمشکل مربوط به کودتای نقاب و پیش از شروع جنگ است که به او اتهام زدند. ولی آمد و جنگید و بهقول دوستانش روحیه پایگاه ششم بود. یک مشکل دیگر هم مربوط به پس از جنگ و آن ماموریت خارج از کشور بود که تنها کسی بود که مبلغ کمیسیون را به نیروی هوایی داد و تنها کسی هم بود که برایش مشکل به وجود آمد. یعنی پاکدستی کرد و به مشکل برخورد.
این دیگر بحث مظلومیت است دیگر! نمیشود باور کرد که کسی که اینطور عاشقانه برای کشورش میجنگد و جانش را وسط گذاشته، در آن حال و هوا باشد. اتهام اول را که نشنیده بودم ولی اینقدر شخصیت ایشان برای من والا بود که اصلا نمیخواستم از اینحرفها بشنوم.
* اواخر عمرش چه؟ دیدید گلایه کند و بگوید به من تهمت زدند؟
به بعضی از دوستانش گفته و گلایه کرده بود که ریختهاند خانهاش و خانه را تفتیش کردهاند. من ایشان را خیلی نمیدیدم ولی سالهای آخر چندبار نشستیم و با هم صحبت کردیم و عکس گرفتیم.
ایشان مدتی هم کامرشیال پرواز کرد. من فرمانده پایگاه شیراز بودم. وقتی با هواپیمای ۷۲۷ در پایگاه فرود آمدند، سریع خودم را پای هواپیما رساندم و احوالپرسی کردیم.
* دورهای که ایشان کاپیتان هواپیمای مسافربری بود، خیلی طول نکشید.
بله. مثل جناب (منوچهر) روادگر و حسن لقماننژاد که (در کامرشیال) طولانی پرواز کردند نبود. آنجا (در شیراز) که بین پروازشان یک ربع و ۲۰ دقیقه فاصله بود و در جاهای دیگر بهجای گله و شکایت، اینجمله را گفت: «آقای پیروان یادت هست آنروز رفتیم سربازهای عراقی با یقلویهایشان در صف ایستاده بودند که غذا بگیرند و ما یکی یک گلوله ته کاسهشان گذاشتیم؟»
با من هیچوقت گلایه نکرد. همیشه چندنفر از دوستان با او بودند؛ مثل جناب (محمد) غلامحسینی.
* منوچهر محققی در آنماموریت اول آبان که گفتید ظهر انجام شد و رفتید ناوچه زدید، حضور داشت؟
نه نبود.
* زمان جنگ با درجه سرگردی پرواز میکرد که طبیعتا ...
نباید پرواز میکرد. ۶ ماه اول جنگ که اوج درگیریها بود در بوشهر بودم. وقتی وارد سال ۶۰ شدیم از ستاد عریضه آمد یا پایگاه تصمیم گرفت که تعدادی از ما را انتخاب کردند و گفتند بیایید تهران! هرچه گفتیم ما اینجا بودهایم گفتند نه! من و جناب فضلالله امینی و آزاده اعظمی ...
* محمدعلی اعظمی.
به ما سه نفر میگفتند سه تفنگدار.
* و هر سه کابین عقب.
بله. بیشتر با هم بودیم. فضلالله امینی، محمدعلی اعظمی و من. ابراهیم شریفی هم بود که در عملیات مروارید شهید شد. وقتی میخواستیم برویم پرواز کلید در خانه، سوییچ ماشین یا مدارکمان را به یکدیگر میدادیم تا به بازماندههایمان بدهند.
ادامه دارد ...