همشهری آنلاین، فاطمه عباسی: میگفت: من هر سوزنی که به لباس مردم بدون یاد خدا بزنم سوزن به دستم فرو میرود. او را دیدند که در یک ظهر داغ تابستان، در خیابان مولوی، بار و بنه خیاطیاش را به دوش گرفته بود و عرق میریخت و نفسنفس میزد. گفتند: شیخ، تو مرد خدایی و این قدر زحمت دنیا؟ گفت: مگر نمیدانی که خداوند چهره کاسبی را که برای رزق حلال خسته و عرقریزان است دوست دارد؟...
این فقط رجبعلی خیاط نبود که با سلوکش راه و رسم کاسبی مؤمنانه را برای ما با خود به عصر مدرن آورد. افراد بسیار دیگری هم بودند؛ کاسبهایی که از یک بسماللهشان یک دنیا معرفت میریخت و دلرحمی، نسیه دادن و توجه به محرومان و نیازمندان بر پیشانیشان نوشته شده بود. «مرشدچلویی» یکی از همین کسبه بود؛ مردی عارف که از عزیزترین و نزدیکترین دوستان شیخ رجبعلی خیاط بود و حالا بزرگترین کاسب قرن شناخته میشود. صاحب چلوکبابی بازار تا وقتی زنده بود، اجازه نداد حسرت چشیدن طعم کباب مغازهاش بر دل هیچ فقیر و مسکینی که از کنار مغازه میگذشت بماند. از سیراب کردن گربههای اطراف چلوکبابی تا به دست آوردن دل مشتری بود که باعث شد نام این کاسب دهه۵۰ با اینکه سالها از درگذشتش میگذرد ماندگار شود.
داستان زندگی حاج میرزا احمد عابد نهاوندی، معروف به مرشد چلویی، این روزها در فضای مجازی دست به دست میشود و خیلیها با وسعت بخشندگی آن پیرمرد قدبلند و لاغراندام با محاسنی سپید آشنا هستند. البته این فقط مرشد چلویی نبود که در میان کاسبان و مردم شهرت داشت؛ کاسبان دیگری هم هستند که مردم تا همین امروز از آنها به نیکی یاد میکنند.
امانتدار و منصف
محمدحسن شمشیری، معروف به حاجی شمشیری، حوالی سال۱۳۲۰ شمسی زد در کار چلوکباب که آنروزها غذایی بازاری و پرطرفدار بود و یک مغازه در سبزهمیدان تهران باز کرد. از همان موقع بود که خودش را نشان داد و به حسنخلق مشهور شد؛ خودش سیخ کباب دستش میگرفت و در بشقاب آنهایی میگذاشت که غذایشان تمام شده بود. حتی کبابهای کوچکی هم داشت که وقتی شاگرد مغازهای برای بردن غذای صاحبکارش میآمد، در نان میپیچید و به او میداد. یکی از دلایل موفقیت حاجی شمشیری خوشرفتاری او با طبقات مختلف مردم بود. شمشیری در میان همصنفان خودش و همینطور در بین سایر کسبه بازار تهران محبوب بود و به امانتداری و انصاف شهرت داشت.
نسیه و وجه دستی داده میشود
آن روزها دیگر برای همه بازاریها عادت شده بود که وقتی از جلوی مغازه مرشد چلویی رد میشوند، چشمشان به ۲صف از مشتریها بخورد. صف اول مشتریهایی بودند که هر چند روز یک بار مهمان مغازه مرشد چلویی میشدند و صفدوم که بیشتر وقتها کوتاهتر از آن یکی بود، فقیران و مستمندانی بودند که چشمشان به سخاوت مرشد چلویی بود و میدانستند این مرد بزرگ دست رد به سینه هیچ نیازمندی نمیزند. مرشد از حال و روز اطرافیانش باخبر بود. حواسش به فقرا و نیازمندان بود و نمیگذاشت کسی سر گرسنه روی بالش بگذارد. حاج مرشد به هر کسی که بیپول بود غذای رایگان میداد و تابلویی با این مضمون نوشت: «نسیه و وجه دستی داده میشود، به قدر قوه» و پشت دخل آویزان کرد.
سیر شدی؟
پیتزا داوود سال۱۳۴۰ تأسیس شد و خیلیها آن را بهعنوان نخستین پیتزافروشی تهران میشناسند. داوود فرجیپور که با نام عمو داوود شناخته میشد، همان ابتدا اسم کوچک مشتری را میپرسید و بعد از آن بلافاصله ۴۰۰ تا ۵۰۰گرم کالباس مارتادلا را که داخل فویل گذاشته شده بود به مشتری میداد تا وقتی پیتزا آماده میشود، گرسنه نماند. بعد از پایان غذا و هنگام خروج هم از مشتری میپرسید: سیر شدی؟ دکوراسیون خاطرهانگیز این پیتزافروشی سالهای دور را تداعی میکند؛ دکوراسیونی که در پارهای موارد با تابلوهایی مانند «لطفا خالی نبندید» خنده به لبان مشتری مینشاند.