نوشتن از مفهوم حق پخش تلویزیونی مسابقات فوتبال در ایران، قبلاً مسئلهای ساده بود، چون چندان کسی به آن نمیپرداخت و دغدغه اصلی و جدی اهالی فوتبال نبود. الان، اما دیگر اینگونه نیست. چرا؟ چون تمام حرفها زده شده. چون بارها و بارها از تریبونهای گوناگون، انواع و اقسام کارشناسان و دلسوزان فوتبال، هر چه لازم بوده را گفتهاند. بنابراین، صحبت کردن در این زمینه سخت است چرا که چندان حرف جدیدی وجود ندارد و حالا دیگر همه میدانند که مساله حق پخش چقدر مهم است.
میتوان این مطلب را صرف این کرد که ببینیم تعریف علمی یا حقوقی مفهوم حق پخش تلویزیونی چیست و ما در جهان چند سیستم برای پرداخت مبالغ حاصل از این حق داریم و نکاتی از این دست. حرفهایی که همانطور که قبلاً اشاره شد، بارها گفته شده و چیزی به ما اضافه نمیکند؛ لذا در این چند خطی که قصد دارم با آن، وقت شمای مخاطب را بگیرم، میخواهم حتیالامکان حرف تکراری نزنم و از نکاتی بگویم که کمتر به آن پرداخته شده است. یکی از مواردی که میتوان به آن پرداخت، این است که چرا ناگهان همه دغدغه حق پخش را پیدا کردهاند و دربارهاش حرف میزنند؟
بله! الزامات AFC را همه میدانیم. آگاهیم که باشگاههای ما برای این که مجوز حرفهای بگیرند و مدارکشان در سامانه CLAS تایید شود، احتیاج به قراردادی رسمی با یک سازمان پخش دارند. از طرفی دیگر، میدانیم که مساله حق پخش، هم در اساسنامه فیفا و هم در اساسنامه خود فدراسیون فوتبال، به صراحت مورد اشاره قرار گرفته است. حتی این را هم میدانیم که حتی اگر هیچکدام از اینها نبود، وقتی یک عنصر بیرونی و خارجی بخواهد از دسترنج کسی بهرهمند شود، باید بهایش را بپردازد.
آن فوتبالی که تلویزیون پخش میکند، حاصل دسترنج عوامل خود آن فوتبال است. از مدیران و برنامهریزانش گرفته تا مهرههای فنی که درون مستطیل سبز ایفای نقش میکنند. پس همانطور که یک پخشکننده (تلویزیون، شبکه نمایش خانگی، سینما و...) برای پخش یک اثر هنری نظیر فیلم سینمایی یا سریال، امتیاز پخش آن را از تهیهکنندهاش میخرد، پس باید برای فوتبال و ورزشهای دیگر هم، همین کار را کند. این یک دو دوتا، چهارتای عقلانی است.
برگردیم به علت حساسیتهای اخیر نسبت به مفهوم حق پخش. صداوسیما قبلاً هم حق پخش فوتبال را نمیداد در حالی که باید میداد. اما چرا مدتی است که همه روی آن زوم کردهاند؟ شاید، چون به تازگی همه متوجه شدهایم که چقدر عقب ماندهایم. انگار ناگهان از خواب بیدار شدهایم و عربستان را بر اوج قله جذابیت و رونق فوتبالی دیدهایم. انگار تازه چشم باز کردهایم و متوجه شدهایم که قطر با حدود ۳ میلیون جمعیت، جام جهانی را برگزار کرده و به هابِ فوتبال خاورمیانه و آسیا تبدیل شده است. قبلاً، صداوسیما حق آشکار باشگاههای فوتبال را نمیداد و بازیها را پخش میکرد. اما هم باشگاهها از محلهای دیگر تامین میشدند و هم آسیاییها پایشان را با این سرعت جنون آمیز، روی پدال پیشرفت فشار نداده بودند. حالا که آنها کیلومترها جلو رفتهاند و فوتبال ما هم دیگر مثل سابق از خزانه نفتی دولت تامین مالی نمیشود، تازه به یادمان افتاده که به سراغ راههای درآمد پایدار برای توسعه فوتبال برویم.
انگار تازه این چراغ در ذهنمان روشن شده که پیشرفت، پول میخواهد و غیرت و عِرق به پیراهن، دیگر به تنهایی پاسخگو نیست. شاید اگر بقیه، تکانی به وضعیت خودشان نمیدادند و ما را در غار تنهاییمان رها نمیکردند و به دنبال رویاهایشان نمیرفتند، همچنان این مساله به دغدغه اهالی فوتبال تبدیل نمیشد.
یک بحث تکراری دیگر؛ چرا صداوسیما حق پخش باشگاهها را نمیدهد؟ آیا اصلاً باید بدهد؟ پاسخ یک کلمهایاش این است که بله! باید بدهد. در همه جای عالم، وقتی یک شبکه تلویزیونی بخواهد یک تورنمنت را پوشش دهد، از قبل با نهاد برگزارکننده آن تورنمنت توافق میکند که در ازای پرداخت مبلغی، امتیاز پخش آن رویداد را به دست آورد. فایدهاش برای آن شبکه چیست؟ جذب بینندگان پرشماری که عاشق فوتبال و یا هر رویداد ورزشی دیگر هستند و به تبعش، جذب تبلیغات برای آن شبکه. برخی شبکهها هم که با فروش اشتراک، هزینه انجام شده را برمیگردانند و به سودهای سرشار هم میرسند. فایدهاش برای برگزارکنندگان و شرکتکنندگان در آن رویداد چیست؟
علاوه بر دیده شدن، آنها از دل فروش امتیاز پخش مسابقاتشان، پولدار میشوند. آن پول، با شیوهها و الگوهایی میان ذینفعان حاضر در آن رقابت تقسیم میشود و در کنار سایر راههای درآمدزایی نظیر جذب اسپانسر و... باعث میشود که اصطلاحاً چرخ صنعت فوتبال بچرخد و همه راضی باشند. پس همانطور که دیدیم، اثبات لزوم پرداخت حق پخش، بیش از آن که احتیاج به حقوق و قانون داشته باشد، توجیه و استدلال اقتصادی دارد که چندان هم فهمش سخت نیست.
به همان بحث تکراریِ ابتدای دو بند قبل برگردیم. چرا صداوسیما تن به این معادله ساده نمیدهد؟ حتماً دلایل گوناگونی برای این امر میتوان برشمرد، اما احتمالاً بشود دو دلیل عمده را برایش نام برد. اول این که به زبان ساده، همه چیز در ایران دولتی است. اگر در اروپا مشکلی بابت مساله حق پخش وجود ندارد، دلیلش این است که باشگاهها خصوصیاند، رسانههای پخشکننده هم خصوصی هستند. پس هر دو از موضعی برابر، با هم بر سر یک میز مینشینند، مذاکره میکنند و اگر امکانپذیر بود، توافق میکنند. نه هژمونیای وجود دارد، نه اجباری. هر دو طرف برای منافعشان میجنگند. اگر صرف کند، امضا میکنند و اگر صرف نکند، به سراغ یک مشتری دیگر میروند. همانطور که بالاتر گفته شد، یک منطق اقتصادی بر این فرایند حاکم است.
برگردیم به ایران. صداوسیما یک نهاد حاکمیتی است و حتی مناسباتی فراتر از دولت به معنای قوه مجریه بر آن حاکم است. به هیچکدام از نهادهای نظارتی هم پاسخ چندانی نمیدهد. به نقدهای افکار عمومی هم توجهی ندارد. تاسیس تلویزیون خصوصی هم مطابق نظریه تفسیری شورای نگهبان از اصل ۴۴ قانون اساسی ممنوع است. حالا به سراغ طرف دیگر قضیه برویم. به جرأت میتوان گفت اکثریت قریب به اتفاق باشگاههای ما وابستگیهای جدی مستقیم و یا غیرمستقیم به نهاد دولت دارند. از بودجه گرفته تا محل برگزاری بازیهایشان، هر کدام به طریقی از کانال دولت عبور میکند. این یعنی باشگاههای ما مستقل نیستند. باشگاهی که استقلال نداشته باشد، بودجهاش را خودش تامین نکند، کلید استادیومش در اختیار خودش نباشد، کانون هواداران نداشته باشد، مدیرانش از دل فرایندی شفاف و دموکراتیک انتخاب نشوند و...، نمیتواند روی پای خودش بایستد و حق خودش را بگیرد.
چرا؟ چون حتی اگر بخواهد بر چیزی پافشاری کند هم با یک تلفن یا یک نامه، قضیه حل میشود. در اینجا، باشگاهها به عنوان ذینفعان نهایی درآمدهای حاصل از حق پخش مورد اشاره قرار گرفتند، اما شرایطی که برای باشگاهها برشمرده شد، قابل تعمیم به نهادهای بالادستی فوتبال و ورزش از جمله سازمان لیگ، فدراسیون فوتبال و وزارت ورزش و جوانان نیز هست. در کل این فوتبال و ورزش، چند نفر آنقدر سالم و پاک و مستقل و قوی هستند که برای احقاق این حق، در مقابل امپراتوری صداوسیما بایستند و بگوید از این چند هزار میلیارد تومانی که از پخش فوتبال درآمد کسب میکنید، بخشیاش را هم به خلقکنندگان این ثروت اختصاص دهید. برای اطلاع از میزان درآمدهای سازمان صداوسیما صرفاً از پخش زنده بازیهای تیمهای استقلال و پرسپولیس در یک فصل، میتوانید به سلسله گزارشهای روزنامهها در این خصوص مراجعه کنید. گزارشهایی که همانطور که اشاره شد، صرفاً به درآمدهای حاصل از پخش بازیهای سرخابیهای پایتخت پرداخته و به سراغ تیمهای دیگری که بازیهایشان از شبکه ورزش و یا شبکههای استانی پخش میشود، نرفته است.
سری هم به قوانین جاری کشور بزنیم. هم در قانون برنامه ششم توسعه هم در قانون برنامه هفتم توسعه و هم در قوانین بودجه کشور (رجوع کنید به قانون بودجه سالهای ۱۳۹۹، ۱۴۰۰ و ۱۴۰۱) در خصوص مساله حق پخش صحبت شده است. در این نوشته، قصد ورود به جزییات قانون و اعداد و ارقام آن وجود ندارد، چون بارها و بارها در موردش نوشته شده و انواع و اقسام تحلیلها از سوی متخصصان ارائه شده است. پس بیایید زاویه نگاهمان را تغییر دهیم. در عالم حقوق، گفته میشود که قانون به تنهایی برای اجرا شدن کافی نیست. این یعنی صرف نگارش چند خط، حتی اگر مورد تصویب مجلس قرار گیرد و وصف قانون بر آن بار شود، باز هم ضمانت اجرا ندارد. به عبارت دیگر، اگر قانونی ضمانت اجرا نداشته باشد، اجرا نمیشود. اگر کسی که حکم به نفعش صادر شود، نتواند فرد محکومشده را الزام کند که از حکم صادره تبعیت کند، طبیعتاً فرد محکوم، خود با پای خود تن به هیچ چیزی نمیدهد. وقتی رای یا قانونی به نفع شما وضع میشود، پلیس یا دایره اجرای احکام دادگستری از شما حمایت میکنند تا حق خود را استیفا کنید چرا که اگر این اتفاق نیفتد، هیچ ضمانتی برای اجرای حکم قانونی وجود ندارد.
حالا این قاعده را به داستان حق پخش تسری دهیم. فرض را بر این میگیریم که حکم قانونی هم وجود دارد و از اهالی ورزش، برای کسب حق پخش حمایت میکند. صداوسیما را با آن زور زیادش، چگونه میتوان به مرحله اجرای قانون کشاند؟ سادهترین راه، این است که فکر کنیم تازه از سوییس به ایران آمدهایم و با طرح دعوی در دادگاه عمومی یا شورای نظارت بر سازمان صداوسیما، مطالبه این حق را درخواست کنیم. اما پیش از ما فوتبالیها، خیلیهای دیگر از همین مسیر با صداوسیما شاخ به شاخ شدهاند و به جایی نرسیدهاند. پس راه این مساله حقوقی-اقتصادی، کاملاً فراحقوقی و فرااقتصادی است و قدم اولش، از دل مجموعه ورزش کشور و به خصوص، اهالی فوتبال میگذرد. تا وقتی که درک مشترکی از اهمیت مفهوم حق پخش و لزوم وجود آن در خود اهالی ورزش ایجاد نشود و همه با هم در این خصوص همدل و همصدا نشوند و نتوانند سایر ارکان حاکمیت را در این راستا توجیه کنند، نمیتوان گامی رو به جلو برداشت. بدنه ورزش و فوتبال کشور باید آنقدر قدرتمند شود و باید آنقدر در دل سیستم، متحدانی در راستای اهداف و منافع خود پیدا کند که دیگر صداوسیما نتواند نادیدهاش بگیرد و آن را دور بزند. بدون چنین وفاق و اتحادی، هرگونه صحبت از الزام صداوسیما به پرداخت حق پخش، بینتیجه خواهد بود چرا که صداوسیمای فربه و پرزور، تن به تبعیت از حرف قانونی و بر حق بدنه نحیف ورزش کشور نخواهد داد. حق، گرفتنی است و گرفتنش، احتیاج به قدرت دارد.