عکس: اکوایران/ دانیال شایگان
به گزارش اقتصادنیوز، پدربزرگهای ما، عموماً متولدان دهههای 30 و 40 هستند که نقش مهمی در تحولات بزرگ کشور داشتهاند. بخشی از آنها در انقلاب نقش ایفا کردند و بخشی در جنگ هشتساله به دفاع از وطن پرداختند. بخش بزرگی از متولدان این نسل هم به خاطر دگرگونیهای ابتدای انقلاب وارد دستگاههای اداری و دولتی شدند و اکنون دوران بازنشستگی خود را طی میکنند. کوچکترین متولدان این نسل 54 تا 55 سال سن دارند و بزرگترین آنها 70 سال را رد کردهاند. این نسل از انقلاب به اینسو سکان اداره کشور را رها نکرده و همچنان سکان اجرایی کشور را در دست دارد. مسئله فقط این نیست که پدربزرگها کشور را خوب اداره نکردهاند، مسئله این است که آنها دارند حق نسلهای آینده را هم میخورند تا رفاه بیشتری داشته باشند یا سطح رفاه خود را حفظ کنند.
بر اساس لایحه بودجه 1404 میزان اعتبار مورد نیاز برای پنج صندوق بازنشستگی نیازمند کمک دولت (کشوری، لشکری، فولاد، هما و وزارت اطلاعات) دستکم 504 هزار میلیارد تومان است. علاوه بر این، ما با مشکل بدهی دولت به سازمان تامین اجتماعی مواجه هستیم که بر اساس تکالیف برنامه هفتم توسعه، رقم 200 هزار میلیارد تومان در بودجه 1404 بابت رد دیون به این سازمان در نظر گرفته شده است. اختصاص این میزان از درآمدهای کشور به صندوقهای بازنشستگی به معنای این است که ما داریم منابع نسلهای آتی را به نسلهای قبلی میدهیم.
به گزارش تجارت فردا، نسل پدربزرگها که متهم اصلی شکلگیری وضع موجود هستند، بخش بسیار بزرگی از منابع بودجه (معادل کل درآمدهای نفتی) را هم به خود اختصاص دادهاند. آنها چون قدرت و فرصت اعتراض دارند، سهم خود را از منابع بودجه میگیرند؛ اما نسل جوان هیچ مدعیالعمومی ندارد و نظام حکمرانی نیز مسائل و مشکلات آنها را زیر فرش پنهان میکند. یکی از واقعیتهای امروز جامعه ایران، وضعیت نگرانکننده جوانان است که نزدیک به 30 درصد جمعیت جامعه را تشکیل میدهند. جمعیت جوان کشور دستکم با چهار ابرچالش مواجه است.
اولین ابرچالش، مسئله تحصیل است که درصد قابل توجهی از جوانان یا به آن دسترسی ندارند یا دانشگاه رفتن را امری بیهوده میدانند که در هر صورت میتواند در آینده آنها اثرگذار باشد. ابرچالش دوم، مسئله بیکاری درصد قابل توجهی از جوانان است که بیشتر از همه، گریبان جوانان تحصیلکرده را گرفته است. سومین ابرچالش را میتوانیم دشوار شدن تشکیل خانواده و ازدواج جوانان بنامیم؛ و در نهایت باید به سختی تامین مسکن اشاره کنیم که شرایط نگرانکنندهای برای قشر جوان ایجاد کرده است. تصور کنید جوانی در خانه دارید که تحصیل کرده اما موفق به پیدا کردن کار نشده یا کاری پیدا کرده اما حقوق خوبی دریافت نمیکند. در نتیجه میل به تشکیل خانواده ندارد و دنبال مستقل شدن هم نیست چون بر اساس آمارها باید بیش از یک قرن انتظار بکشد تا بتواند آپارتمان کوچکی در تهران بخرد. از سوی دیگر به دلیل تورم فزاینده در اقتصاد کشور امکان اینکه بتواند پسانداز کند را هم از دست داده است. اما سوال این است که واکنش تصمیمگیران کشور به این وضعیت چیست؟ آنها درباره این وضعیت ترجیح میدهند سکوت کنند. جوانان در جامعه ما با وجودی که 27 تا 30 درصد جمعیت را تشکیل میدهند، گروه فراموششدهای هستند که نه در سیاستگذاریها به آنها توجه کافی میشود و نه رسانهها و افکار عمومی به وضعیت و مطالباتشان اهمیت میدهند. حتی شاید خودشان هم از پیگیری مطالباتشان ناامید شدهاند. به همین دلیل در انتخابات اخیر علاقهای به مشارکت نشان ندادند.
آمارهای رسمی و شواهد مختلف هم نشان میدهند که جوانان وضعیت مناسبی ندارند. بسیاری از آنها به خاطر وضعیت اقتصاد کشور نمیتوانند خانواده تشکیل دهند، تحصیلاتشان نیز به موفقیتهای مورد نظر منتهی نشده است. دوره انتظار خرید خانه بیش از یک قرن طول میکشد و تحریمها جوانان را از ارتباط با جهان دور نگه داشته است. همانطور که اشاره شد، پنهان کردن این وضعیت عواقب نگرانکنندهای خواهد داشت. در این پرونده به کمک مشورت و راهنمایی آقای نیما نامداری، مدیرعامل کارنامه، قصد داریم به این پرسش پاسخ دهیم که نوهها، چگونه بازی تقسیم منابع را به پدربزرگها باختند؟
چرا میگوییم پدربزرگها، منابعی را که متعلق به نوههاست مصرف کردهاند؟ خط فقر مرزهای 30 میلیون تومان را رد کرده، اسب سرکش تورم در مرزهای 30 درصد و 40 درصد همچنان میتازد، سهم فارغالتحصیلان دانشگاهی از شورهزار بیکاری از 50 درصد عبور کرده و بدتر از همه، نااطمینانیها، چشمانداز پیشرو را تیرهوتار کردهاند. همه از افزایش هزینهها و نااطمینانی اقتصاد تحت فشار و استرساند؛ اما ناظران میگویند این اثرات برای نسل جوان حادتر است و میتواند بر نحوه زندگی آنها در حال حاضر و در آینده، تاثیر مخربتری بگذارد. اگرچه اثرات اقتصاد ناپایدار، همه آحاد جامعه را تحت تاثیر قرار داده اما نسل زد، یعنی گروهی که در اواخر دهه 70 تا اواخر دهه 80 متولد شدند، خیلی بیشتر از دیگر گروههای سنی از این وضعیت متضرر شدهاند.
حتی پیش از شرایط اقتصادی کنونی، نسلهای جوانتر، برای غلبه بر چالشهای مالی و آماده کردن خود برای تحصیل، ورود به بازار کار، ازدواج و خرید خانه، نسبت به والدین خود با موانع بیشتر و بزرگتری روبهرو بودند؛ اما این روزها همهچیز در وضعیت بسیار بدتری نسبت به گذشته وجود دارد. تورم موجود، باعث شده که نسل جوان نتواند در بسیاری از بازارها سرمایهگذاری کند؛ برای مثال، این نسل امکان اینکه در بازارهایی همچون سکه، مسکن یا حتی خودرو که این روزها تبدیل به یک دارایی سرمایهای شده، سرمایهگذاری کند را از دست داده است. آمارها نشان میدهد که برای خرید یک خانه در منطقهای ارزان از تهران حداقل باید یک میلیارد تومان پسانداز داشت و این میزان، بودجهای نیست که یک جوان بتواند آن را تامین کند. بنابراین، بسیاری از بازارهای کمریسک پسانداز هم برای جوانان از بین رفتهاند و سوال این است که متولدان نسل زد به نسبت گروههای سنی قبل چه سرنوشتی پیدا کردند و چه آیندهای در انتظار آنهاست؟
اگر به سیر تاریخی امر موفقیت و کار جوانان بپردازیم، میتوان گفت که در دهه 1330، کشاورزی پیشران بازار کار بود و جوانان اغلب از طریق کشاورزی روزگار میگذراندند. در دهه 1340 با رونق تولید صنعتی، جوانان اغلب به عنوان کارگران صنعتی به استخدام واحدهای تولیدی درآمدند. در دهه 1350 علاوه بر صنعت و کشاورزی، بخش خدمات هم به عنوان پیشران بازار کار جوانان نقش ایفا کرد. دهه 1360 دهه جنگ بود اما در دهه 1370، اغلب جوانان جذب فعالیتهای صنعتی با محوریت صنعت ساختوساز شدند. دهه 1380 را به نوعی میتوان دهه رونق تجارت و خدمات دانست که باعث شد اغلب جوانان، تاجر و فروشنده کالاهای وارداتی شوند. دهه 90 به صورت طبیعی باید دهه اشتغال با پیشرانی استارتآپها و بنگاههای نوظهور میبود اما با تهدید و محدودیت اینترنت، این فرصت از نسل جوان گرفته شد؛ حالا کشور با نسل جوانی مواجه است که به کسبوکارهای سنتی علاقهمند نیست و دولت هم اجازه نداده کسبوکارهای فناورانه در کشور رشد کنند. این نسل جوان، در مقایسه با پدربزرگان خود، از موفقیتهای اجتماعی کمتری برخوردار هستند؛ آنها نه توانستهاند شغل باثبات داشته باشند، نه اینکه خانه بخرند یا تشکیل خانواده دهند. همه اینها به ایجاد یک نگرانی منجر شده و آن هم اینکه آیا این نسل میتواند نیروی کار اقتصادی بعدی را تربیت کند؟ یا اصلاً آیا خود این نسل در نهایت، میتواند دستاوردی داشته باشد و مثلاً خانه بخرد یا تشکیل خانواده دهد؟
اگر پای دردودل استادان دانشگاهی بنشینید، به کرات خواهید شنید که دانشجویان دیگر سری در گرو درس و بحث ندارند. بسیار بیانگیزهاند و حتی بیشتر دانشجویانی که نمرات خوبی کسب میکنند هم درس میخوانند تا مدرک بگیرند؛ بدون هیچ شور و شوقی. کارشناسان معتقدند که نهادهایی همچون دانشگاه، در گذشته کارکردهایی داشتند که امروز این کارکرد را از دست دادهاند. هیچکس نمیتواند به یک دانشجوی نخبه تضمین دهد که در پایان مقطع تحصیلی خود، حتماً شغل خوبی به دست میآورد و میتواند درآمد خوبی کسب کند.
در گذشته، دانشگاه نهادی بود که به تحرک اجتماعی افراد منجر میشد. در واقع، بخش زیادی از جامعه، تحصیلات آکادمیک را یگانه راهکار بهبود وضعیت معیشت خود میدانستند اما دیگر وضعیت چنین نیست؛ زندگی کارمندی و تورم، با هم نمیخوانند. به جز این جوانان هم علاقهای به کارمند شدن نشان نمیدهند و تازه، کارمندان رسمی دولتی پیش از این جذب شدهاند و حتی اگر راهی برای استخدام دولتی باز باشد، کسی از پس گزینشهای مخصوص برنمیآید. شرکتهای خصوصی هم به صرف تحصیلات آکادمیک، علاقهای به جذب افراد نشان نمیدهند چراکه نظام آموزشی کشور چنان فشل است که هیچ تحصیلکردهای مهارتهای لازم را تنها با حاضر شدن سر کلاس درس و امتحان دادن، یاد نمیگیرد. بنابراین، دیگر نمیتوان به اتکای تحصیلات آکادمیک، طبقه اجتماعی خود را تغییر داد. حال آنکه در گذشته، بسیاری از افرادی که در روستاها و در خانوادههای کمدرآمد به دنیا میآمدند، با درس خواندن طبقه اجتماعی خود را تغییر میدادند.
در واقع در گذشته هم کسی عاشق علمآموزی نبود بلکه خانوادهها میدانستند چنانچه فرزندشان درس بخواند، پیشرفت بیشتری میکند و خود جوانان هم از این قضیه آگاه بودند. این روند، فرآیندی است که تقریباً در همه جهان رخ داده اما تفاوت جوامع دیگر با ایران آن است که سیاستگذارانی که عمدتاً سنوسالدار هم هستند، دستوپای نسل جوان را میبندد.
همین امر را میتوان در الگوی ازدواج نکردن جوانان نیز جستوجو کرد؛ در گذشته ازدواج، راهکاری بود که فرد به تشخص اجتماعی دست یابد چراکه پیش از این جامعه به فرد مجرد دیدگاه خوبی نداشت. اکنون جامعه دیگر چنین نگاهی به افراد مجرد ندارد و تشخص افراد ناشی از موقعیت خانواده، متاهل بودن و فرزند داشتن نیست. به جز این در گذشته، خانواده هم مانند دانشگاه کارکرد اقتصادی داشت؛ در گذشته روال بدین شکل بود که اگر دو نفر باهم زیر یک سقف زندگی میکردند و برخی از هزینهها را به اشتراک میگذاشتند، سود میبردند. ضمن اینکه خانواده، به ایجاد امنیت عاطفی اجتماعی هم منجر میشد چراکه خانواده در ادامه نسبتهای خونی قرار میگرفت و افراد به واسطه حضور ذیل چتر خانواده، شامل امنیت میشدند. اعضای خانواده همدیگر را حمایت میکردند. این الگو در حال حاضر بسیار کمرنگ شده است و افراد روشهای متنوعی برای یافتن تشخص پیدا کردهاند. این امر بهخصوص برای زنان صادق بود اما اکنون زنانی که شغل و تحصیلات دارند، رشد کردهاند و هر ماه خودشان درآمدی برای خود دارند، نیازی به تشخص ناشی از خانواده ندارند.
از سوی دیگر زمانی که زنان میبینند بعد از ازدواج با توجه به قوانین و شرایط حقوقی جامعه، حقوق خود را از دست میدهند، با محرومیت و تبعیض مواجه میشوند و مقولههایی مانند طلاق، خروج از کشور، شغل، حضانت و... به شکلی نابرابر تقسیم میشود، تمایلی به ازدواج نشان نمیدهند. ازدواج در حال حاضر به لحاظ کارکردی، برای زنان تحصیلکرده بهرهای ندارد. بنابراین اگر باورهای اخلاقی و عاطفی آنها ایجاب نکند، کمتر حاضر به ازدواج میشوند. اما در گذشته اگر یک زن ازدواج نمیکرد، بسیاری از موقعیتها را از دست میداد و ابزارهایی کمی برای جایگزین کردن آن موقعیتها داشت. پس میتوان نتیجه گرفت که کارکرد نهادها تغییر کرده و کارکردهای گذشته ضرورتاً دیگر وجود ندارند؛ به همین دلیل، افراد رغبت کمتری به این نهادها نشان میدهند چون کارکردهای قدیمی با روشهای دیگر برآورده میشوند و گزینههای قابل انتخاب، متنوعتر و دموکراتیکتر شدهاند.
روشهای تحرک اجتماعی در جهان تنوع یافته است؛ دنیا به سمتی رفته که در آن افراد بدون اینکه تحصیلات آکادمیک داشته باشند یا یک شغل باثبات پیدا کنند، این امکان را دارند که ریسک کنند و یک کسبوکار را آغاز کنند. در صورتی که این کسبوکار موفق شد، ثروتی به هم میزنند، صاحب شهرت میشوند و در نهایت، موقعیت اجتماعی و اقتصادی خود را ارتقا میدهند. به همین دلیل هم کارکرد دانشگاه در همه جهان تغییر کرده و افراد نیازی به این نهاد برای ایجاد تحرک اجتماعی ندارند. در ثانی، اگر تحصیلات دانشگاهی را با موفقیت به پایان برسانند هم هیچ تضمینی نیست که تا ابد در جرگه جویندگان کار نمانند. بهخصوص که جوانان، به کسبوکارهای سنتی علاقهای ندارند و سیاستگذار نیز به هزار و یک روش، مانع تکامل کسبوکارهای فناورانهتر شده است.
یک روز آییننامهای برای سرکوب سکوهای آنلاین میدهد و روز دیگر، اینترنت را محدود میکند. پس با این اوصاف، روشن است که چرا نوهها در مقایسه با پدربزرگان خود، هنوز شغل مناسبی ندارند و از آنجا که امکان درآمدزایی را از دست دادهاند، بالطبع، تصوری از تشکیل خانواده یا خرید مسکن هم ندارند. با توجه به این نکتهها، میتوان گفت صرف اینکه جوانان دیگر به اندازه گذشته به تحصیلات آکادمیک علاقه نشان نمیدهند به خودی خود بد نیست؛ ماجرا آنجایی نگرانکننده میشود که مجاری دیگر تغییر طبقه اجتماعی، بسته است و جوانان هم دیگر راه پیشرفت را در تحصیلات نمیدانند. یا وضعیت آنجایی خطرناک است که جوانان حتی اگر به فکر ازدواج و تشکیل خانواده بیفتند هم با توجه به تورم و وضعیت اقتصادی، نمیتوانند بدون کمک خانوادهها تشکیل خانواده دهند و زنان حتی اگر به ازدواج علاقهمند باشند، به دلیل تبعیضهایی که بعد از ازدواج گریبان آنها را میگیرد، کمتر ازدواج میکنند و در نتیجه کودکان کمتری متولد میشوند و در آیندهای نزدیک، ایران کشوری جوان نیست. طبیعتاً اگر شرایط ازدواج راحتتر بود، یعنی به کمک خانوادهها نیازی نبود و زنان با تبعیض کمتری مواجه میشدند، احتمال بیشتری وجود داشت که افراد بیشتری ازدواج کنند.
در پایان، احتمالاً این پرسش مطرح شود که دولت باید چه کند که این وضعیت بهبود یابد؟ باید اینگونه به این سوال پاسخ داد که هیچ کاری نمیتوان کرد. بسیاری از مشکلات فعلی کشور به دلیل بیشفعالی، حضور و مداخله بیش از اندازه سیستم حکمرانی به وجود آمده است؛ چراکه همه این تحولات، رخدادهایی است که در دنیا نیز اتفاق افتاده؛ اما در بقیه کشورها، به اندازه ایران به چالش منجر نشده است. این نکته مهمی است که باید پیش از هر پاسخی بر آن تاکید کرد. در وهله دوم، سیاستگذار در همه جای جهان، وظیفه دارد با ایجاد مشوقها و محرکها، سیگنالدهی کند.
سیاستگذار در هیچ جای دنیا به شکل مستقیم به حذف گزینهها، محدود کردن گزینهها یا حمایت مستقیم از برخی از گزینهها نمیپردازد. چراکه این عمل در هیچ حوزهای اعم از اقتصاد و جامعه، جوابگو نیست. سیاستگذار باید بتواند با محرکها و مشوقها بازی کند. مثلاً فرض کنید سیاستگذار در ایران اینترنت را فیلتر میکند و همه با استفاده از ویپیان به آن دسترسی پیدا میکنند. در دنیا عرصه سیاستگذاری و حکمرانی به این شکل است که اگر قرار باشد دسترسی به برخی از سایتهای غیراخلاقی محدود شود، به خانوادهها ابزاری میدهند که بتوانند با تشخیص خود، دسترسی به برخی از سایتها را برای فرزندان محدود کنند یا اینکه دولت مالیاتهای بسیار سنگینی بر آن دسته از فعالیتها که به ایجاد ارزش افزوده منجر نشود، اعمال میکند تا این دست از فعالیتها کنترل شود یا اگر مثلاً یک طرف رابطه در ازدواج مرتکب خیانت شود، فرد هنگام طلاق با محدودیتهایی مواجه میشود. بنابراین، سیاستگذار نباید دست به اقدامات برگشتناپذیر ناگهانی بزند.