فرارو - گل گهر و تراکتور از ساعاتی دیگر به مصاف هم میروند و باشگاه گل گهر در اقدانی زیبا و متفاوت پوستری جالب برای این مسابقه خانگی در نظر گرفته است.
درویش خان اسفندیارپور مردی بود کر و لال که با خانوادهاش در ۴۰ کیلومتری سیرجان از طریق چوپانی و باغ داری زندگی میکرد. او پس از اصلاحات ارضی در سال ۱۳۴۰ برای اعتراض بخاطر از دست دادن املاکش، دست از باغ داری برداشت تا اینکه همه درختان زمین باقی مانده او (پس از تقسیم اراضی) خشک شدند. او به همه شاخههای درختهای میوه سنگ آویزان کرده بود و از آنها چون میوه حقیقی مراقبت میکرد. در سال ۱۳۵۵ پرویز کیمیاوی فیلمی را بنام باغ سنگی از این باغ باشرکت درویش خان اسفندیارپور ساخت که برنده جایزه خرس نقرهای جشنواره بینالمللی فیلم برلین شد. درویش خان اسفندیارپور در سن ۸۳ سالگی در ۱۸ فروردین ۱۳۸۶ درگذشت و پیکرش در این باغ دفن گردید.
درویش خان اسفندیار پور که همه او را با نام درویش خان می شناسند، مردی ناشنوا و گنگ بود که در سال 1303 در میاندوآب کرمان بدنیا آمد، و به واسطه ی باغ سنگی اش شهرت جهانی پیدا کرد.
اما واقعا درویش خان که بود؟ این سوالی بود که وقتی اولین بار نام او و باغش را شنیدم از ذهنم گذشت. داستان های زیادی از او بر سر زبان هاست، همه درویش خان را با یادگار ارزشمندش باغ سنگی می شناسند، اما آیا کسی می داند چه در قلب این مرد می گذشت، که ایده ی باغ سنگی از سرش گذشت و دست به ساختن این باغ اسرار آمیز زد؟
درباره ی درویش خان آن قدر داستان و روایت زیاد است، که بتواند درویش خان را به یک مرد افسانه ای تبدیل کند. قدیمی ها نسب او را به خان ها نسبت می دهند و معتقدند او یکی از ایلیاتی هایی بود که توسط رضاخان در یکی از روستاهای سیرجان ساکن شد. برخی او را مردی شجاع و دلاور می دانند که از هیچ چیز واهمه ای نداشته است. اما در میان همه ی این روایت ها، آن چه بیشتر از همه به واقعیت نزدیک است و شواهد آن را تایید می کنند این است که درویش خان یکی از زمین داران سیرجان بود، و با کشاورزی و باغبانی و به گفته ی برخی با چوپانی زندگی خود را سپری می کرد. مردی که در روایت های مردم به قهرمانان افسانه ای شاهنامه بی شباهت نیست و با وجود داستان های بسیاری که از سرنترس و دلاوری هایش روایت می کنند، قلبی هنرمند و ذهنی خلاق داشته است.
در دل استان کرمان و در40 کیلومتری جنوب شرقی سیرجان- بافت، دهستانی به نام بلورد و روستای مشهوری به نام میاندوآب وجود دارد، دلیل شهرت این روستا نه میوه های خوش طعم و نه آب و هوای مطبوع و نه مناظر زیباست، بلکه وجود یک باغ سنگی نام آن را به شهرت جهانی رسانده است. باغ شش گوشه ای که درختانش همیشه پر از میوه است، میوه هایی جنس سنگ.
بی شک هر کس که این باغ را برای اولین بار می بیند متعجب شده و از خود می پرسد که چرا این باغ به این صورت درآمده؟ به طبع دیدن یک چنین اثر انتزاعی در میان بیابان خیلی مرسوم نیست. اما درویش خان با احداث این باغ سنگی نه تنها از مرز همه ی سنت های دست و پاگیر و قراردادی گذشت، بلکه به ما نشان داد که اگر اهل دل و هنر باشی، حتی زیر آسمان آبی و در وسط بیابان لم یزرع هم می توانی هنر خود را به تمام جهان عرضه کنی و با سبک و روش خاص خودت با دنیا حرف بزنی.
آن طور که مردم روستا و خانواده ی درویش خان می گویند، تا سال 1340 درویش خان یک زندگی عادی و آرام داشت، اما وقتی در آن سال اصلاحات ارضی انجام شد و او زمین هایش را از دست داد، زندگی درویش خان تحت تاثیر این اتفاق قرار گرفت و او تبدیل به مردی غمگین و ناامید شد، و درختان باغش کم کم خشک شدند. اما یک روز ایده ی عجیبی در ذهنش شکل گرفت و او شروع به ساختن باغی جدید با شکل و طرحی کاملا متفاوت کرد. او در زمینش گودالی حفر کرده و تنه ی خشکیده ی درختی را در آن گذاشت، و پس از آن شروع به آویزان کردن سنگ ازشاخه های درخت کرد. درویش خان سال ها به آباد کردن باغ سنگی اش همت گذاشت و این کار را تا اواخر عمرش ادامه داد، تا این که در نهایت، وسعت آن به 1000 متر و تعداد درختانش به 180 عدد رسید. طبعا این کار به درویش خان حس رضایت و آرامش می بخشید، که او آن را هرگز از زندگی روزمره ی خود جدا نکرد، رسیدن به باغ سنگی طوری با زندگی او عجین شد که او همه ی اتفاق های زندگیش را به حالت نمادین در باغش نشان می داد. مثلا هنگامی که پسرش به سربازی رفت او سنگی شبیه سرتراشیده ی انسان را به درختی آویخت یا هنگام از دست دادن عزیزانش سنگ هایی را به درخت می آویخت و به این ترتیب برای آن ها علامت یادبود درست می کرد.
درویش خان آن قدر به این کارعلاقه داشت که انواع و اقسام چیزهای دور ریختنی را به درختانش می آویخت و آن ها را تزئین می کرد، لوله ی اگزوز ماشین، چرخ دنده، زنجیر دوچرخه، آینه ی شکسته و حتی جمجمه ی حیوانات و شاخ بز. در واقع این باغ سنگی به آیینه ی تمام نمای زندگی درویش خان مبدل می شود، او حرفهایش را با درختانش می زند و آن ها را در غم وشادی های زندگی خود شریک می کند. شاید اگر به به طورسطحی به این موضوع بنگریم، باغ سنگی درویش خان نشان از جنون و پریشانی حالی او داشته باشد. اما اگر عمیقا این باغ را نظاره کنیم، در گوشه و کنار آن، قلب سبز و هنرمندی را خواهیم دید که زندگیش را با درختان به ظاهر خشکیده پیوند زده است و با زبان بی زبانی موفق شده، حرف های خود را به گوش تمام دنیا برساند.
به مرور زمان مردمی که عکس های باغ سنگی را دیده بودند، از سراسر ایران و جهان به سیرجان می آیند تا باغ سنگی را از نزدیک ببیند. به طوری که هر سال در حدود 6000 نفر گردشگر ایرانی و خارجی از این باغ شگفت انگیز دیدن می کنند. گردشگران ناشنوا از راه های دور به اینجا می آیند و این باغ برای همه ی گردشگران جذابیت و تازگی دارد. تا زمانی که درویش خان در قید حیات بود از دیدن گردشگران خوشحال می شد و سعی می کرد آثارش را برای آن ها توصیف کند، اما دیگران معمولا معنا و مفهوم اشاره هایش به زمین و آسمان را به سختی درک می کردند و فقط محو تماشای آثار انتزاعی و عجیب او می شدند. با شهرت باغ سنگی، روستایی که بی رونق و متروک شده بود، جان تازه ای گرفت و مقصد گردشگران بسیاری شد.
با وجود شهرت باغ سنگی هنوز هم دلیل احداث باغ در پرده ی ابهام است، و هنوز هم در این مورد داستان هایی نقل می شود که به افسانه بی شباهت نیستند. داستان هایی از این قبیل : بعد از اصلاح اراضی درویش خان باغ سنگی را در خواب می بیند و بعد از آن شروع به ساختن باغی با همان شکل و شمایل می کند. یا این روایت که یک روز هنگامی که درویش خان گوسفندانش را به چرا برده بود، شهاب سنگی به زمین سقوط می کند، و درویش خان بعد از سرد شدن شهاب سنگ، آن را به خانه می آورد و ایده ی احداث باغ از همین جا در ذهن او شکل می گیرد.
اما این که درویش خان چطور و از کجا این سنگ ها را پیدا می کرد، هنوز هم یک راز است، و کسی نمی داند که او چگونه توانسته این سنگ ها را سوراخ کند، هر چند هرگز کسی او را در حال سوراخ کردن سنگ ندیده است. یا او چگونه توانسته سنگ های سنگین را به تنهایی تا باغ سنگی بیاورد؟ همه ی این ها سوالاتی است که کسی پاسخی برای آن ها ندارد، و حتی برخی کارهای او برای پسر و عروس درویش خان که در کنار او زندگی می کردند، نیز حالتی رازگونه دارد.
این باغ رازآلود و متفاوت باعث شد که پرویز کیمیاوی زندگی درویش خان و باغش را در یک فیلم داستانی به نام "باغ سنگی" به تصویر بکشد، این فیلم که درویش خان در آن نقش یک مرد ناشنوا را بازی می کرد، در جشنواره های داخلی و بین اللملی زیادی به نمایش درآمد. این فیلم درویش خان و باغ سنگی را به تمام دنیا معرفی کرد، و دریچه ای شد تا باغ متفاوت درویش خان به عنوان یک اثر هنری انتزاعی برای همیشه در حافظه ی تاریخ ثبت شود، و مردم از چهار گوشه ی جهان به دیدن باغی بیایند که خالق مبتکر و هنرمندش آن را با غم ها و شادی های خود شکل داد، شاهکاری که محبوب ترین دارایی درویش خان در جهان به شمار می رفت و بیان گر حرف های نگفته ی او بود. این مرد هنرمند و تنها در آوریل 2007 درگذشت و در باغ سنگی محبوبش به خاک سپرده شد. هنوز هم گردشگران زیادی برای دیدن باغ سنگی او می آیند، نام درویش خان و باغ سنگی اش هنوز هم بر سر زبان هاست. اما با این وجود هرگز کسی به عمق افکار و ذهن درویش خان پی نبرد و دلیل اصلی احداث باغ برای همیشه مثل یک راز سر به مهر باقی ماند.
آدرس: استان کرمان، 40 کیلومتری جنوب شرق سیرجان، دهستان بلورد، روستای میاندوآب