حاشیه ای بر نمایش نامه خوانی در کافه ال‌دا

عصر ایران سه شنبه 20 آذر 1403 - 10:06
بخشی از آخر هفته را به یک دورهمی نمایش نامه خوانی در کافه کتاب  ال‌دا که متعلق به خانم شریفی مقدم مجری نام دار سیماست بسر کردم. جمعی گرد می‌آیند و نمایش از پیش اعلان شده را به نوبت می خوانند و درباره اش سخن می کنند.
عصر ایران؛ احسان اقبال سعید - آدمی گاه برای آنچه برایش جهد و انتخابی نکرده و در میانه و ثبوتش دیده گشوده و گام می زند شکرگذار و قدردان است و می گوید تا باد چنینی بادا.
 
آخر هفته و روزهای فارغ از کار و دغدغه معاش برای جماعت مواجب بگیر چنین است که به روزگار پیش از مدرنیته وصاحب حق شدن، کار یعنی از بام تا شام دویدن و تنها زنده ماندن...
 
اگر کتاب دیوید کاپرفیلد و یا داستان سیه روزی کوزت و دیگر نوول‌ها را تورقی کنید یا درام های پرداخته از آنان را در قاب جادویی بنگرید در می یابید انسان بودن و جان از زمستان و سرفه بدر نمودن خود در حکم قهرمانی و ستیز با عفریت و اجانب بود و شاید بیش از آن...
 
بخشی از آخر هفته را به یک دورهمی نمایش نامه خوانی در کافه کتاب  ال‌دا که متعلق به خانم شریفی مقدم مجری نام دار سیماست بسر کردم. جمعی گرد می‌آیند و نمایش از پیش اعلان شده را به نوبت می خوانند و درباره اش سخن می کنند.
 
انگار پاتوق و مکان جدید به آدم ها هویتی دگر می دهد . تنها خانه و خانقاه امن و نان و نیز دمان را نمی سازد و پیوند های تازه هم مجالی برای فردیت در میان جمع و نیز انتخاب های نه ناگزیر که گزین شده و دستچین راه می آفریند. نام نمایشنامه بازی استریندبرگ به قلم فردریش دورنمانت با برگردان حمید سمندریان بود.
 
روایت زوجی که بهار زندگی را سر کرده اند و چروک های سیما راه بر دره ای عمیق میان آن ها دارد که دگر نایی برای خوشخیالی های ابتدای جوانی و چنان که افتد و دانید ندارند و هر حرفشان به کنایه می ماند و دقایق را به امید تمام شدن کنار هم سر می کنند...چه امید یاس آلوده‌ای و چه دمان دوده گرفته ای...
 
انگار زیستشان حکایت هوای آلوده ی این روزهاست که فرو می دهی چوان نیشتر در جان خویش و ناگزیری که که برگ دگر دفتر بی نفسی است و نبود شدن در پائیز...پس شکر که به برآمدن نفس امیدی هست  و تا چه شود انجام کار...
 
برگردان متن دورنمانت را حمید سمندریان فقید انجام داده و این نام بر پیشخوان کتاب ذهن بی لگام را تا کجاها ویلان صحاری خیال و تاریخ نمود. سمندریان شوی هما روستا بود و روستا دختر رضا روستا از رهبران حزب توده‌ی ایران یکی از نسل پنجاه و سه نفر...انگار میان اندیشه سوسیال با تئاتر و هنر متعهد مدرن پیوندی نانوشته بود.
 
رضا روستا از پی ترور شاه در بهمن ماه 1327 به اتهام دست داشت سران حزب در ماشه چکاندن ناصرفخرارایی،دستگیر و روانه زندان شد و کمی بعتر در شبی غریب و می گویند با همدستی سپهبد رزم‌آ از زندان گریخت و راهی شورووی و بعدتر کشورهای اقمار بلوک سوسیالیستی چون رومانی و آلمان شرقی شد. هما روستا درهمان کشورها مشق باله کرد  و تئاتر خواند و بعدتر با درگذشت پدرش توانست به کشور بازگردد و کار هنر را بیاغازد و در کنار شویش حمید سمندریان بر پرده بی پرده اجرا کند.
 
در میان آن رهبران زندانی حزب توده یک تئاتری شهیر دگر هم بود که حکایت و کلامش از خاطره جماعت اهل نمایش ایران نازدودنیست. عبدالحسین نوشین،بنیانگذار تئاتر مدرن در ایران بود که اجراهایش رنگ و رخ خلق، کارگر و نیز مبارزه و بورژوا می داد.
 
می گویند در شب اجرای یکی از نماهایش در دهه بیست شعبان جعفری و رفقا که برای باده گساری و سرمستی راهی لاله زار بودند نادانسته وارد سالن شدند و همه چیز را شکستند و نمایش را نمیه کاره گذاشتند،همین کردار سیاسی ناخواسته شعبان خان را عزیز شهربانی و دستگاه نمود و انتهای داستان را خویش می دانید..
 
همسر نوشین لرتا هایراپطیان هم از نامداران تئاتر ایران است و از نخستین نقش آفرینان. او هم پشت کامیون حامل روستا، کیانوری و نوشین و دگران راهی شوروی و بعدتر آلمان شرقی شد و در آن جا آموخت و بازی کرد. سعید راد بازیگر فقید که پدرش دارای گرایشات چپ بود و خلبان ارتش هم، از دوستی نزدیک مادرش با لرتا حکایت ها دارد و نیز طعم خاص قهوه فرانسه و شیرینی های دست ساز او....
 
هنرنمایش در ایران انگار با خواست های مدرن و مطابق با آرزوی انسان ایستاده در میان سنت و فروبستگی و نیز مدنیته برآمده از غرب جدید پیوندی سزاوار یافته بود. نمایش تنها برای نمایش نبود و انگار بیانیه ، بیان و نیز نمایان نمودن رنج و فریاد توده های رنجبر و معنابخش آن گشته بود .
 
در مشروطه هم اهالی اندیشه های جدید و طالبان طرحی نو  نمایش نوشتند و هم بر پرده بردند...از میرزاده عشقی که اپرت "رستاخیز شهریاران ایران" را ساخت و نامش خود گویای آن جان بیقرار و طلب بهشتی بر حسرت پیشینه با شکوه و نیز برکندن بن استبداد و استحمار است.
 
اگر گذرتان به عمارت زیبای خانه مقدم در نزدیکی خیابان شیخ هادی افتاده باشد سرایی کم نظیر و روح نواز که آدم را برای دقایقی تا بهشت می برد و باز جان به زمین می پرد را زیارت کرده اید. حسن مقدم مالک و معمار ان بناست. زاده‌ی عهد قجری که عمری کوتاه داشت و در ردای دیپلمات راهی فرنگ شد. حسن مقدم نمایش نامه ای معروف با عنوان "جعفرفا خان از فرنگ برگشته" تحریر نمود که تا همین امروز هم تحسین می شود و گاه خوانده و بر صحنه می آید.
 
هنر مدرن نمایش  با خود تجسم نوجویی و تلاش انسان برای رسیدن به بام مدینه‌ی مدرنیته بود. در نمایش از حماسه و حرمان و نیز رنج و ابتلائات قابل تسری و همذات پنداری روایت می شد، بانوان و مردان در کنار یکدگر هر کدام نقش و نقشه خویش را می خوادندن و گاه در قالب طنز و مطایبه می شد طعنه زد و تلخند ستاند  و به رندی از کنار گزمگان گریخت.بعدتر هم نمایش نقش رسالت گونه ی خویش را فروننهاد و با نوشتارهایی از غلامحسین ساعدی(گوهر مراد) و ...به راه خود ادامه داد.
 
پرنسیب نوجویی و نیز مدرنیته دستی بود که زلف نمایش را نواخته بود.ایرج پزشکزاد دیپلمات و روزنامه نگار را به دایی جان ناپلئون که لبریز تاریخ و جامعه شناسیست می شناسیم و البته دایی او معزدیوان فکری ارشاد که بنیادگذار نمایش طنز در ایران بود.  رضا شهرزاد نویسنده و کارگردان حساس عهد پهلوی اول که تاب نیاورد و همان روزها از سعایت همکاران و تنگی اسمان خلق مردمان و دگر چیزها تن خویش را بی نفس نمود و نماد حساسیت روح هنرمند به سموم زمانه شد......
 
بر صحنه انسان خویش است و بی خویش هم...گریم و جامه از آدمی کس دیگر می آفرینند و کلام کار کارستان می کند و این ها همه جادوی بشر این زمانیست که توانسته کیمیایی چنین طلایی بیافریند.
 
توسن کلام تا این جا تاخت و باز دهانه را سوی سطور نخست کج می کنم که گرد آمده و هر کدام در سرما و آلودگی پاییز کمی نمایش نامه خواندیم. یاد دیالوگ خانم افسانه بایگان در فیلم کافه ستاره ساخته ی سامان مقدم افتادم که در پاسخ مرد مدعی گفت"بیشتر آدمایی که اینجا می بینی، از ترس سرما اومدن" و سرما تنها شدت باد آذر و قوت برف دی نیست که انسان با دلتنگی و تنهایی و نیز جدافتادگی گرمای زندگی اش و هیزم اجاق حیاتش کم رمق می شود و باید جایی و کنامی بیابد تا باز من خویش و تنهایی حیرت انگیز و نیز حقیقت گاه تلخ ملال و سرنگونی آبشار حیات خویش را دریابد و بتواند از آن بگذرد و دکان بودن را رونقی با روغن جلا دهد.
 
هویت ها باز تعریف می شوند و انسان ناگزیر از زیستن است و یافتن خویش و نیز آویزهای تازه تا رخت بر آن افکند و چندی جامه ی رفوشده‌ی تازه بر تن کند ...زیستن همین است و در روزمرگی و فراغت حسنی که تا تاریخ نخوانده باشی درنمی یابی کآدم این زمانی چقدر خوشبخت است.......
 

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.