ابرهای دوردست کمکم به رنگ خون درمیآمدند…تهِ خرابهای سگی ولگرد، پوزه بر خاک و استخوانهای پوسیده میسایید. سر بالا آورد و نگاهم کرد. به نظرم غمی بسیار عمیق در ته نگاهش آرام میسوخت. روبهروی خرابه، پیرمرد کوری بر چارپایهای چوبی و پوسیده نشسته بود. چشمانش چون دو زخم ناسور از دشنه مینمود. پیرمرد چیزهای نامفهومی میگفت. نالههایش مرا ترساند. ناگهان مثل کابوسی از ذهنم گذشت: سربازان آغامحمدخان، در همان خرابه مردان اسیر را واداشته بودند که با دستهای از پشت بسته، کندههای زانو بر زمین بنشانند و انگشتان زبر و زمخت رعیتی سربازها، کارآزموده، عین چیدن میوهها در چشمخانههای مردان اسیر فرو میرفتند، رگ و پی و پیه خونین را بیرون میکشیدند، و با دشنه آنهمه را از ریشه میبریدند و میانداختند جلو گلهای از سگها. حتما سگها هم بودهاند که با جستزدنی چشمها را میبلعیدند و بر سر همدیگر میغریدند و اطراف اسیر بعدی جمع میشدند، و میشد که همهچیز برعکس ولی به همین ترتیب باشد...غالب کیست و مغلوب کیست؟ ...»
محمدعلی علومی، نویسنده، اسطورهشناس و پژوهشگر، ۱۶اردیبهشت امسال در ۶۳سالگی درگذشت. «امیر ساباط» در ۲۷۸ صفحه و به قیمت ۲۹۵ هزار تومان از سوی نشر افکار به چاپ رسیده است.