قدرت گرفتن تحریرالشام در سوریه بسیاری را نگران بازگشت «سلفیگرایی افراطی» در خاورمیانه کرده است. امروز همه نگران احیاء داعش هستند و می ترسند که ریبرندیگ جولانی و جبهه النصره نیرنگی موقتی باشد و پرچم سیاه داعش و کشتار سال های 2012 تا 2014 تکرار شود.
اما این ترس چقدر جدی است و تا چه حد قابل اعتناء است؟ حقیقت این است که سلفیگرایی جهادی هرگز از خاورمیانه رخت برنبسته بود که حالا بخواهد احیاء شود. سلفیگرایی مدتی از سطح نمود و ظهور وارد سطح خفاء شد و مجددا بروز نمود. این مساله را می توان با بررسی نحوه فروپاشی داعش به خوبی ثابت کرد. حقیقت این است که فروپاشی داعش معلول دو دسته علل بوده است:
تبلیغ
الف. علل درونی
ب. علل بیرونی
علل بیرونی مربوط به تقویت جبهه مقاومت در عراق و سوریه با تلاش فرماندهان بزرگی مانند حاج قاسم سلیمانی است. اما علل درونی به خود داعش و ساختار آن بازمی گردد.
ماجرای دیو خفته/ چرا داعش خاموش شد؟
علل درونی فروپاشی داعش را می توان از طریق بررسی پرونده افرادی که از این گروه جدا شدند تبیین کرد. تغییر ذهنیت این افراد و عبور آنها از داعش به خوبی راز گسستن شاکله این گروه را بر ملا کرده و در عین حال، این مساله را تبیین می کند که سلفیگرایی جهادی چگونه در سال 2015 خاموش شد و مانند خاکسترِ زیرآتش آماده فوران در آینده ای نامعلوم گردید.
یکی از پرونده های خواندنی در مورد افراد جداشده از داعش خاطرات «محمد الفاهم» مشهور به «ابوزکریا» است. این سلفی تونسی که به عضویت داعش درآمد و در سال های جنگ داخلی سوریه وارد «رقه» شد و برای داعش جنگید، در میانه نبرد مقاومت و داعش در سوریه و عراق، از این گروه جدا شد و مجددا به تونس بازگشت. ابوزکریا بعد از بازگشت به تونس مصاحبه ای مفصل با «هادی یُحمد» داشت و در این مصاحبه ضمن بیان دقیق خاطراتش، علل جداشدنش از داعش را هم واکاوی کرد. حاصل مصاحبه هادی یحمد با ابوزکریا کتابی شد به نام «من در رقه بودم» که چندی بعد از انتشار به فارسی هم ترجمه گردید.
کتاب «من در رقه بودم» یکی از منحصربه فردترین کتاب های منتشر شده در زمینه تبیین سلفیگرایی و حرکت گروه های سلفی جهادی است. «وحید خضاب»، مترجم این کتاب در مقدمه به خوبی علت این مساله را توضیح می دهد. او می نویسد: «این خاطرات، خاطرات و روایت کسی نیست که از اندیشه تکفیر بریده باشد، خاطرات و روایت کسی است که همچنان تکفیری است و خوب هم تکفیری است. این یعنی روایت همان کسانی که اگر حکومت داعش نیست، آنها همچنان هستند و باید آنها را و آنچه کرده اند و آنچه بدان می اندیشند را شناخت؛ چه آنکه بعید نیست روزی همینان از جایی دیگر به لباسی دیگر سربرآرند.»
درواقع، ابوزکریا فردی نیست که از سلفیگرایی پشیمان باشد. او از داعش دست کشید، چون گمان داشت داعش به اندازه کافی تندرو نیست. به همین دلیل، علت جدایی اش از داعش متفاوت از علت جدایی سایر افراد است. چنین فردی هرگز از سلفیگرایی نبریده بلکه فقط از داعش جدا شده و منتظر فرصت است تا مجددا شرایط ظهور گروه افراطی دیگری فراهم شود تا به آن بپیوندد.
بررسی خاطرات افرادی مانند ابوزکریا (که البته کم هم نیستند) به خوبی راز ظهور الجولانی و تحریرالشام و مشکلاتی را که او با آنها مواجه است و خواهد بود، تبیین می کند. برای فهم این موضوع باید به دلایلی که ابوزکریا از داعش برید و از رقه فرار کرد بپردازیم.
محمد الفاهم در کتاب خاطراتش به چند رفتار داعش اشاره می کند و آنها را از جمله دلایل اصلی جداشدنش از البغدادی و گروهش می داند. نخستین مساله ای که ابوزکریا اشاره می کند، رفتار داعش با «مهاجرین» است. مهاجرین کسانی اند که از کشورهای دیگر (غیر از سوریه و عراق) وارد مناطق اشغال شده توسط داعش شده اند تا بجنگند. الفاهم از اعدام «ابودجانه التونسی» یکی از نخستین رهبران داعش در تونس گلایه کرده و آن را رفتاری نامناسب با مجاهدان می داند.
او همچنین، منتقد شدید تبعیض سران داعش میان «مهاجران» و «عوام» (مردم بومی ساکن مناطق اشغالی) است. ابوزکریا به داستانی مهم اشاره می کند. او می گوید روزی با یکی از اهالی بومی رقه که گمان می کرده دزدی کرده است، درگیر می شود و با پشت اسلحه کمری اش به سر او می کوبد. کار به دادگاه می کشد. قاضی از ابوزکریا مدرک می خواهد و او نمی تواند مدرک ارائه دهد. قاضی هم حکم شلاق می دهد و جلاد چند ده ضربه شلاق به کمر ابوزکریا می زند. ابوزکریا می گوید که این حادثه انقلابی بزرگ در ذهن او ایجاد کرده و باعث می شود از عوام و دولت (داعش) متنفر شود. او می گوید: «بعد از جریان شلاق خوردنم، با عوام رقه شدیدتر و سختگیرانه تر رفتار می کردم. چه معنی داشت که من یک مهاجر و رزمنده دولت خلافت باشم و آن وقت در مقابل یک عامی که در خانه اش نشسته و برای جهاد قیام نمی کند، حکمی ظالمانه بگیرم؟ چه چیزی باعث می شود دولت خلافت این همه از عوام بترسد؟ در حالی که اینها اساسا بار سنگینی روی دوش دولت هستند!»
او سپس می گوید تنفر از «عوام» در میان سایر مهاجرین نیز وجود داشته و همه آنها از رفتار داعش ناراحت بودند: «راستش من تنها فرد عصبانی از عوام نبودم. بارها به گوشم می رسید که مهاجرین از عوام انتقاد می کردند و به آنها فحش می دادند. در بین عموم مهاجرین، نوعی فضای دشمنی با عوام وجود داشت و آنها را یک بار سنگین برای آینده دولت خلافت به حساب می آوردند. اعتقاد عمومی (در بین مهاجرین) این بود که نباید به عوام اعتماد کرد، خصوصا که آنها آماده اند در کنار دشمنان قرار بگیرند.»
ابوزکریا از این ناراحت است که «عوام» جلوی اجرای «حدود الهی» را گرفته و داعش هم با آنها همکاری می کند. او داستان زنی 50 ساله را روایت می کند که به جرم زنا محکوم به سنگسار شده بود. او پس از سنگسار زنده می ماند و به داخل ساختمانی فرار می کند. مهاجران از صاحبخانه می خواهند که او را بیرون بیندازد تا حکمش به طور کامل اجرا شود اما صاحب خانه قبول نمی کند و از شیخ داعش هم می خواهد او را رها کند و شیخ هم می پذیرد. گمان نکنید ابوزکریا با ذکر این داستان می خواهد ناراحتی اش را از «سنگسار» زن سوری ابراز کند؛ او از مسامحه داعش با «عوام» ناراحت است و تاکید دارد که عوام اجازه اجرای حدود الهی را نمی دهند: «حادثه زن زناکار فراری به وضوح به من نشان داد که ساکنین رقه با وجود قدرت و تسلط دولت خلافت، همچنان تا حدی در بین خودشان همبستگی دارند.»
ابوزکریا و هم فکرانش آشکارا انتقاداتی به داعش داشتند. آنها سعی می کردند این انتقادات را به کادر فرماندهی انتقال دهند اما فرماندهان نمی پذیرفتند و با این انتقادات سخت برخورد می کردند. ابوزکریا می گوید ریشه «انتقادناپذیری» رهبران داعش «تقدیس سازی» دروغینی است که آنها ایجاد کرده اند. در راس این تقدیس سازی ها مقام الهی دروغینی است که داعش به «ابوبکر البغدادی» داده است. ابوزکریا در این رابطه می گوید: «درست است که من هم برای البغدادی ارزش قائل بوده و او را رهبر خودم می دانستم ولی در بزرگداشت او تا حد تقدیس پیش نمی رفتم. درست برعکس خیلی ها در دولت.»
خطری که بیخ گوش الجولانی است
مطالب ذکر شده توسط ابوزکریا به خوبی وضعیت کنونی سلفیگرایی خاورمیانه را نشان می دهد. مهم ترین اعضاء داعش (یعنی مهاجران غالبا خشن و جنگجو) به علت (به قول آنها) «تبعیض دولت»، عدم اجرای دقیق حدود الهی و تقدس سازی از برخی اعضاء مهم داعش، از این گروه جدا شدند. آنها هرگز از سلفیگرایی جهادی دست نبریده و فقط از داعش، که معتقد بودند به اندازه کافی «جزم» نیست، دور شدند. به همین دلیل، با ظهور یک گروه تندرو دیگر، مجددا از زیرخاکستر بیرون آمده و شروع به طغیان نمودند.
به نظر می رسد ابومحمد الجولانی به خوبی از سرنوشت داعش و وضعیت کنونی سوریه با خبر است. الجولانی که مجددا توانسته «مهاجران» زیادی را جذب سوریه کند، می داند که این افراد مانند چاقو هستند و می توانند دست او را ببرند. او سیاستی در پیش گرفته که تاحدی می تواند اشتباهات داعش را جبران کند. الجولانی سخت گیری داعشی ها را تکرار نمی کند تا از این طریق جلوی نفرت «عوام» از «مهاجرین» و «مهاجرین» از «عوام» را بگیرد. همزمان، او محل اقامت مخصوصی برای مهاجران در نظرگرفته تا با عوام حشر و نشر نداشته باشند و حوادث ذکر شده در کتاب «من در رقه بودم» تکرار نشود. او همزمان، تقدیس سازی داعشی را کنار گذاشته و سعی کرده از البغدادی شدن خود اجتناب کند. او بیشتر از بغدادی در محافل حاضر می شود، ژست دموکرات تری می گیرد و به اصطلاح «زمینی تر» از رهبر داعش است.
با این حال، خطر همچنان در کمین رهبر جوان تحریر الشام است. مهاجران به شدت تندرو هستند و می خواهند دائما جهاد کنند یا در حالت جهاد قرار بگیرند. اگر جولانی بخواهد سیاست تسامح را پیش بگیرد ممکن است به زودی شورش های سال 2014 تکرار شود.
منبع: خبر فوری