او افزود: بارها از من پرسیدهاند شمس با مولانا چه کرد؛ یا اینکه کدامیک از این دو از دیگری برتر است؛ اینها پرسشهایی بنیادین است و من میخواهم در این باره سخن بگویم. نکته مهم این است که مولانا و شمس بدون تردید دو تناند، اما به راستی میتوان گفت اینان یک تناند. اگر شمس نمیبود، مولانایی پدید نمیآمد و اگر مولانا نبود، شمس نام و آوازهای نمییافت. پیوند این دو با یکدیگر، پیوندی است از گونهای دیگر؛ یکی، علت وجودی دیگری است. بیهوده نیست که مولانا در دوری از شمس، دیوانی ستبر میسرآید؛ شیفته در کوی و برزن میگردد و گمشده خود را میجوید؛ چرا که نیمی از او، از او گسسته است.
کزازی گفت : چندین سال پیش از آن رو که پیوند ناب میان شمس و مولانا را بهروشنی آشکار کنم، از نگاره و انگارهای بهره جستم که گسترش هم یافت؛ آن، این بود که گفتم که مولانا دریا بود، دریایی پهناور، ژرف و ناپدید، اما آرام و بیهیچ تاب و تپش. شمس با این دریا چه کرد! دریایی که آن را با دریای نمادین و آئینی میسنجیم.
او افزود: شمس تبریزی، سنگی به بزرگی البرز کوه در دریای مولانا افکند، این دریا بر شورید و توفید و امواج او به هر سو افشانده شد. این دریا هرگز آرام نگرفت و همواره تپنده است و هنوز نیز چنین است. مولانا سالهاست که به جهان جاوید شتافته است، اما دریای او همچنان خروشان است.