به گزارش همشهری آنلاین، فرهیختگان نوشت: وقتی احمدپاشا جزار، والی عثمانی در منطقه لبنان فلسطین، کتابخانه حوزه جبلعامل را سوزاند و کمر به قتلعام شیعیان بست و حمام خون در لبنان به راه انداخت، مهاجرت شیعیان لبنان به ایران آغاز شد. با این حال بسیاری ماندند و تحمل کردند و چندده سال تحمل کردند. تحملی که شیعه لبنانی را تا نزدیک به ۱۵۰ سال محروم، مستضعف و طردشده نگاه داشت. در همان دوران کودکی در جبلعامل متولد شد، به نام سیدعلی حسینیلواسانی. هنگام تولد ششمین پسر خانواده حسینیلواسانی کسی نمیدانست که زندگی او قرار است به یک گذر در تهران گره بخورد. گذری به نام گذرِ میرزا محمود وزیر یا به قول خود سیدعلی حسینیلواسانی آمیزمحمود وزیر. اگر میخواهید گذر میرزا محمود را روی نقشه تهران پیدا کنید در ابتدا باید به سراغ محله سرچشمه بروید.
آیتالله سیدعلی لواسانی درگذشت
محلهای که از قدیمیترین محلههای تهران و یکی از پراتفاقترین محلههای آن است. نزدیکی این محله به متن اتفاقات انقلاب به قدری است که وقتی جمعه سیاه و ۱۷ شهریور اتفاق افتاد، مردم محله سرچشمه برای شنیدن صدای گلولهها حتی لازم نبود پنجره خانههایشان را باز کنند.
سال ۱۳۱۴ که سیدعلی حسینیلواسانی در لبنان به دنیا آمد، خانواده لواسانی طاقتش تمام شد و فکر مهاجرت بعد از ۱۰۰ سال تحمل ظلم به فکر حاج آقا سیدحسن، پدر خانواده لواسانی رسید. با این حال پدر خانواده لواسانی که برادرانش نجف را برای زندگی انتخاب کرده بودند، در لبنان ماند اما آقا سیدعلی تهران را برای زندگی انتخاب کرد.
آمدن آقا سیدعلی به تهران، تازه اول ماجرای ششمین پسر این خانواده بود. وقتی سیدعلی به سن ازدواج رسید پایش به گذر آمیرزا محمود وزیر باز شد و با هادیه خانم روحانی ازدواج کرد. سیدعلی حسینیلواسانی که مانند پدرانش معمم شد، به عنوان پیشنماز مسجد زینب کبری(س) ایستاد. مسجدی که شد محل بزرگ شدن و رشد یافتن افرادی چون پدر موشکی ایران. آیتالله لواسانی که هجرت و محرومیت لبنان را تجربه کرده بود، میدانست چگونه جمعی بسازد که حزبالله را درک کند. جمعی که وقتی پشت لبهایشان سبز شد، صدای ۱۷ شهریور را در محلههایشان شنیدند. از بین آن بچهها اولین نفری که شهید شد علی طهرانیمقدم بود، آخرین نفرشان هم شد شهید حسن طهرانیمقدم. خود آیتالله لواسانی فضای آن دوران را اینطور تعریف میکند: «محل ما خیابان امیرکبیر، کوچه آمیزمحمود وزیر است.
آنجا یک مسجد و یک حوزه علمیه داریم. خانه ما هم کنار مسجد است. ما وقتی می رفتیم برای نماز، کارهایی دیگر هم میکردیم. مثلاً با نوجوانان کار میکردیم و برایشان برنامه داشتیم. یک گروه سرود هم درست کرده بودیم که در هنگامه انقلاب برای خودش بروبیایی داشت. مسجد پررونقی بود و بچههای خوبی در آن رفت و آمد میکردند. برخی که نمیآمدند کسی را میفرستادم و میگفتم، بگویید آقای لواسانی کارتان دارد؛ به دنبالشان میرفتیم. الحمدلله آن نسل حالا سردار و سرتیپ و متخصص شدهاند و برای خودشان بروبیایی دارند. خدا رو شکر.»
حاج آقا لواسانی محله سرچشمه که حالا شده بود آیتالله لواسانی با آنکه میتوانست پایش را از مسجد حضرت زینب(س) فراتر بگذارد اما یکچیز باعث شد، لواسانی از این مسجد نرود و حوزه حضرت زینب(س) را از هیچ بنا کند. آیتالله لواسانی دلیل ماندن در لبنان را دقیقاً همان بچههایی میداند که آنها را بزرگ کرده بود: «یک بار حسن آقا(طهرانیمقدم) آمد گفت برو لبنان. برایمان بلیت هم گرفته بودند. برادر من در لبنان است. من یادم نمیآید چه شد اما نرفتم، همیشه حواسش به ما بود، یعنی همه بچهها این گونه هستند، من انتظاری ندارم اما اینها لطف دارند.»
به جز شهیدان طهرانیمقدم، دامن آیتالله آقای لواسانی بستر پرورش شهیدانی چون حمیدرضا حقطلب، سیدسعید موسوی، رضایی، شهیدان عبدالرضا و مجید لشگریان شد. شهیدانی که در مسجدی بزرگ شدند که آیتالله لواسانی پایهگذار آن بود. حالا آیتالله لواسانی در خاک خوابیده است و لفظ مرحوم در کنار اسمش نشسته. از او به جز شاگردانِ شهیدش، چندده جلد کتاب باقی مانده است، کتابهایی همچون شکوفههای سور قرآن، شکوفههای سخن، شکوفههای حکمت و... که نگاه مهاجر لبنان را از درسِ دینی که خوانده بازگو میکنند. نگاهی که در کلام طهرانیمقدمها نهفته است.