از دی که گذشت هیچ از او یاد مکن...

عصر ایران سه شنبه 18 دی 1403 - 15:21
گذشته زمان از دست شده است و تنها برای روایت، عبرت، تجربه اندوزی و خوانش باستان شناسی در کار می آید  و نه مدام و مداوم خاک را کاویدن تا از دلش خادم و خائن بربکشیدن و برای استخوانها شمشیرکشیدن...

عصر ایران؛ احسان اقبال سعید - زمان از دست شده و آدمیان درگور خفته و نیز بناهاهای خبر از روزگار با باد شده همه حکایت گذشته ای را می سازند که همنوا دم بر می آوریم در آن نباید ماند و پایمان در سرب و سیمان آن اسیری ابدیست . انگار روزگار و آدمهای از دست شده و نیز ارتکاب و دامن پاکشان هرگز از زیست و زمانه‌ی ما دامن نمی کشد و ما هم نمی تواند تاب بیاوریم نبود اینان را...


انسان به مدد عقل و حافظه یگانه موجود خاطره‌ورز گیتی است که طعم رنج و گنج هر دو را در خاطر نگاه می دارد و با گذر ایام باز می پیراید و ردایی‌نو بر تن تندیس‌های زیر باران و آفتاب بر گذر شهر و نیز در خیال خود می کند.


عرف و عادت آدمها  حاصل رفتار و برداشت های پرتکرار و انباشته است و روایت نیک و شر و نیز ما و انیرانی هم بر آمده از همان انبان تجربه و خاطره است..تخطی از کردار و باور گذشتگاه و درگذشتکان می شود خلاف قائده و عرف و تو در کنار می مانی و یکه سوارو گاه خود خصم جان خویشی و خشکسالی بر باغ خاطر خود هم که چن پدرانم دروازه ی شهرها نگشودم...


انسان شادی، نعمت و نیز صدر نشستن و بر گرده ی دگری ترکه نواختن را می پسندد و می خواهد در هر روزگار گر بخت و امکان مجال دهد بتازاند و گرد و خاکی از شکوه و لبخندی با نمایش دندان طلا در دیده ی جان دگران فروکند. اما تا همیشه منابع معدودند و خواستاران بسیار و برف ستیغ قله تنها زآن عقاب است و ستبرترین پاها که تاب رفتن و واگذاردن دگران را دارند. برای حسرت نرسیدن ها و نیز نچشیدن ها پناه بر گذشته به میان می آید و حسرت و نیز حیرت به زمانی دگر می کوچند و در شکلی اهریمنی یا افسرده باز می گردند...


حسرت و تسکین:
 وقتی درمی شکنی و دشمن جماعت یا  ما و دسته ای که خود را از جوارحش می دانی و در جراحتش ملولی در سوی تسلیم و زخمهای مکرراند و دشمن پشت دروازه، بر رویای خوش گذشته پناه می بری و اینکه روزگاری اینجا بزرگانی بوده اند که از روزگار این مهاجمان چیره و خیره‌سر دمار درآورده اند و برای سوار شدن بر اسبی، شاپورشاه ساسانی بر گرده‌ی والرین مغلوب رومی پا می نهاد و زمانی که در یونان فلسفه می ورزیدند ژرمن ها به توحش و بازی با جمجمه انسان مشغول بودند تا حقیقت اعانه ستانی از یونان از  آلمان مرکل در عصر حاضر چندان خاطر را نتراشد.


 تمنای غریزی برای سیادت و اعمال نظر با تابلوی خیرخواهی و هدایت و نیز راهبری به برخورداری و توسعه در زمین حقیقت و رقابت درمی ماند و تدوام چندهزاره ساله‌ی سرداری و سروری در هیچ کجا تضمین و عهده نگشته، پس پای بر گذاشته و زمین از دست شده می گذاریم تا رقیب یا دشمن را خوار شماریم و بگوئیم فصل روئیدن علف های هرز و وجین چنارهاست..

این جهان ماندنی نیست....بخشی از اشعار حماسی گذشته امروز به نوحه و شروه بر از دست شدن فرازها و فتادن در مغاک است تا بگویند سیاوش و آرش تباران چگونه امروز کهتری و دیگری را تاب می آورید؟ شاید نوعی تسکین یا تخدیر سالم و بی دود که برای بریدن از حقیقت رنج زیستن و توفیر آرزو و البته قوت بازو  که روزی در تهمتنی و گردیست و زمانی در تولید و ابتکار و تا همیشه تهمینه و ملانیا به سرای صاحبان رخش و ریش دوتیغ  و نیز جگوار و کلیددار کاخ سفید می خرامند.


در این نگاه گذشته باشکوه و بی عیب تصویر می شود و هر انسان برای دیگری برادر و البته برابر...همه چیز در غایتش و نژاده و آدمها شاد و برخوردار...زمان از دست شده و آدمهای در خاک شده به سوگ عزیزی مانند که زمان زیادی از آن سپری شده و شدت رنج و بی تابی سرآمده...عکسی که تنها لبخندهای در لحظه اش باور شد و کمی پیش و پسش را نه می دانیم و گر بدانینم به میل بازآرایی می کنیم و اساسا قابل بازساختن یا شریک شدن در آن کیکی هم نیستیم و انگار حکایت جمله معروفیست که می گوید "کدخدا عروسی می کند/کنیز خانه ی خود را آتش می زند"


حیرت و خشم:
روایت منزه و ابدی از گشته در پیوند با ناهمسازی روایت با امروز می تواند خشم از تخطی انسانها که اسباب ادبار گشته و نیز دیگرانی که بهشت اجدادی را به باد داده اند در کار کند و کسانی با خشم و خیال های آخته از پی برانداختن و ساخت ما و دیگری تازه بر آب برآیند و توهم و تحوش را باز بسازند...

به صهیونیسم در سرزمین مقدس و نیز رویای تورانی گری بنگرید که چگونه گرگ نهان انسان را بیدار می کند تا ابزار مدرن بر ویرانه ی کوزه های شکسته و آدمهایی که گاه شناسنامه خود را هم نمی توانند درست بخوانند داد و انتقام خون های پیشتر بستاند و بسوازند و رسم مغولی بازافریند...


گذشته ستایی و خشم اینک را پاسخی از زمان گذشته دادند و با پره های آسیاب جنگیدن را در حال و احوال این روزهای برخی می بینیم که آخرین دودمان شاهی ایران را تا آستانه ی تقدس می ستاید و بر عرش سلیمانی با القاب اهورایی به اقطابی نادردسترس تبدل می کنند.

رضاشاه را پدر ایران نوین و بانی همه خوبی ها و فرح دیبا  را چیزهای دگر می نامند واگر کسی خطی یا نظری در هر زمانی داشته یا بر تربت و استخوانهایش آب بی وجودی و توحش می افشانند و کریهانه از آن تصویر برمی دارند برای سند قهرمانی در نبرد با استخوانهای تباه شده یا چنان درشت می گویند که اگر کسی زنی را با زنی قیاس کرد انگار بز در معبد مقدس بیت همیقداش برده است!! الله اکبر از افکار وهن آلود و سرابهای رها شده در منبع خاطره و خیال انسان...


بر گور گوهرمراد عفونت مغز خویش را خالی نمودند تا از گنداب روان در مغز که بهشت بیهوده از گذشته می سازد و در عصر و سرزمین مدرن از مردگان و سالخوردگان بتهایی نه حتی به رعنایی اصنام چینی می سازند و در پایشان رواداری و قوه و تعقل و نقد انسان قربان می کنند که گر کسی روزی چو من نیندیشید و سخن نگفت و بهشت بی نصیب مرا شاخه ای شکست یا حتی به چیدنش گمان برد حتی از استخوان و نامش انتقام می ستانم..حاشا از این تداخل سنت و نفاق در خیال و چرخیدن پیرامون دایره ی تکرار....


اگر به روز داوری و دادار ایمان داریم و یا ترازوی تاریخ را قاضی روزگار رفته و انسان های درگور خفته هم، پس ستیز با گور کدام صیغه و صبغه است؟ به عصر ناصری برای نهایت تنبیه به امر قبله ی عالم گور پدر شخص خطاکار را می شکافتند وبر تتمه ی جسم  آتش گشوده تا طرف پدرسوخته شود و انگار برای برخی زمان ثابت و تفکر هم صامت است.....

نه این که خفته در گور و فلان قلم در دست و حالا مظلوم علامگان دهرند و نه لایق قهر، که همه آدمیم و لیاقت اندیشه ورزی و دریافتن و درگشودن و خطا و خلاف و البته خفتن آسوده در گوری را داریم و زمانه نه چنان باید که آدمی هیچ گاه رخ بی هراسی و آرامش را نبیند...بامداد شاعر زمانی خود را نه از سلک کسانی که در گور دندان طلای مردگان را می شکستند در شمار آورد و امروز انگار بی طمع دندان طلا انتقام زبان و قلم می ستانند، چه منقمان بی جنمی....


گناه و خطا در گذشته و امروز بوده و هست و هیچ گاه آدمی پری و بری نبوده است و می نوشیم و تردامنین و می لغزیم و آدمیم...نمی شود شاه باشی و سریر نشین و نیز بانو و برخوردار اما از گل نازکتر نشنوی و نخواهی مگر تکریم و بندگی و نیز ستایش و پرستش ببینی..."نردبان خلق این ما و منی ست/ عاقبت زین نردبان افتادنیست/هر که بالاتر روز ابله تر است/که استخوان او بتر خواهد شکست"..

با ابلهانه بودن جستن مراتب بالا موافقت ندارم که تدبیر امور و تمشیت بهتر لاجرم به قدرت نیاز دارد و  گر منشیان و دانشیان با این گفتارهای اعراض گون از منصب گوشه بگزینند، چنگیزان و شاه سلطان حسین ها با توحش و فقد تدبیر حتی قطره باران در کاسه ی همان خانقاه را هم تباه خواهند نمود و انسان هم به طبع علو درجات را دوست دارد اما بهشت بی زحمت و منت نیست.

شاه که باشی و بانویش به ارمغانی رسیده ای که کرورو کرور در پی اش بوده اند و حسرتخوارش...پس تاوان و دشواری و نیز هزینه ی گزاف خواهد داشت و وقتی فروآمدن باران از آسمان به یمن حضور اعلیضرت است پس ادبار و خشکسالی و نیز مردن کودکان به طاعون هم از چشم اوست و اهل قلم و چکامه هم او را خواهند نواخت نه درویش را که سرایش برگ سرای سلطان ندارد یا شبانی که سبکبار در دمن گرگ های خفته در ارگ  و گریبان ادمیان را رها نموده برای یار نادیده و نیز رماندن گرگ صحرا نی می نوازد....


گذشته زمان از دست شده است و تنها برای روایت، عبرت، تجربه اندوزی و خوانش باستان شناسی در کار می آید  و نه مدام و مداوم خاک را کاویدن تا از دلش خادم و خائن بربکشیدن و برای استخوانها شمشیرکشیدن و البته در عصر تسلا و انسان متفکر از پی تسلی  و رنگ‌آمیزی بتانی باشیم که به روزگار خود هم جلوه ای نداشتند.

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.