خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ طاهره طهرانی: کمال الدین محمد، معروف به وحشی بافقی متولد بافق یزد است و از زبردستترین شاعران قرن دهم، دوران عمرش همزمان با دوران شاهی شاه طهماسب صفوی و شاه اسماعیل دوم و شاه محمد خدابنده بود. تحصیل علم را از شهر خود و نزد شرف الدین علی بافقی شروع کرد، بعد از چند سال به یزد رفته و همچنان به کسب علم مشغول بود، سرانجام به کاشان رفت و با مکتب داری روزگار میگذراند. برخی میگویند او سفری به هندوستان داشته و به سیاق آن روزگار از راه دریا و از طریق بندر هرمز رفته؛ هرچند در دربار شاهان گورکانی نمانده و به یزد بازگشته و تا زمان پایان عمر در این شهر زندگی کرده است.
به هر صورت از احوالاتش بر میآید که مردی فاضل و بلند نظر، ولی تنگدست و گوشه نشین و در عین حال قانع بوده است. اشعارش درباره رسول الله صلی الله علیه و آله، امیرالمومنین علی علیه السلام، امام رضا علیه السلام و امام زمان عجل الله فرجه الشریف، و ترکیب بند درخشانش درباره امام حسین علیه السلام برمیآید که او شیعه بوده؛ بخصوص که کاشان نیز یکی از مراکز تشیع در ایران بوده است و او عمری در آن شهر گذرانده بوده است.
برخی از اشعاراو متأثر از آیات قرآن و احادیث ائمه (ع) است. درون مایههای عرفانی در اشعارش به ویژه در منظومه خُلد برین از وجوه برجسته اندیشههای او دانسته شده است. تبیین مفاهیم و فضائل دینی و اخلاقی چون قناعت، بخشش، عدل و انصاف و تحسین آنها و تشریح رذائل اخلاقی چون تظاهر، کبر، حرص و حسد و پرهیز از آنها، از جمله موضوعاتی است که جنبه تعلیمی و اخلاقی شعر او را برجسته کرده است. از آنجا که شاعری زبردست بود در همه قالبهای شعری شعر می سروده، اما غزلها و ترکیب بندهای او از شهرت بیشتری برخوردار است.
او در قصیدهای که مطلعش «زلف پیش پای او بر خاک میساید جبین / همچو هندویی که پیش بت نهد سر بر زمین» است، در مدح امیرالمومنین علی بن ابیطالب علیه السلام اینطور میسراید:
روح در تن میدمد باد بهاری غنچه را
میرسد گویا ز طرف روضۀ خلدبرین
یعنی از خاک حریم روضۀ شاه نجف
گلبن باغ حقیقت سرو بستانِ یقین
حیدر صفدر، شه عنترکش خیبر گشای
سرور غالب، سرِ مردان امیر المؤمنین
کیست کو سر کرده سر باشد بدور عدل او
کش ز سر نگذشت حرف ناامیدی همچو شین
گر نیارد سر فرو با پاسبان درگهت
هندوی گردنکش کیوان درین حصن حصین
از طناب کهکشان جلاد خونریز فلک
برکشد او را به حلق از پیش طاق هفتمین
چرخ چوگانی که گوی خاک در چوگان اوست
رخش قدر عالیش را چیست داغی بر سرین
ذات پاکش گر نبودی بانی مُلک وجود
حاش لله گر بدی الفت میان ماء و طین
شرح احوال جحیم و صورت حال جنان
سر به سر گوید، اشارت گر کند سوی جنین
ای حریم بوستانِ مرقدت، دارالسلام
وی ز خیل خاک بوسانِ درت روح الامین،
درگه قدر ترا ارواح علوی پاسبان،
خرمن فضل ترا مرغان قدسی خوشه چین
از همین قصیده میتوان دریافت که تمایل او سبک شعریش به مکتب وقوع نزدیک است، احساسات و عواطف و نازک خیالهای او آنچنان با زبانی ساده و روان بیان شده که گویی در حال محاوره بوده و گاهی چنان است که گویی حرفهای روزمره اش را میزند، با زبانی ساده و پر از صداقت شعر میگوید و به همین جهت در عهد خود او را تواناترین شاعر مکتب وقوع دانسته اند.
قصیدهای دیگر در مدح حضرت علی علیه السلام دارد که ردیفش آبله است و با بیان سختیهای روزگار شروع میشود و سپس به این ابیات میرسد:
یافت ره در روضه آن کو در ره شاه نجف
کرد پای او ز سیر کوه و هامون آبله
سرور غالب امیرالمؤمنین حیدر که شد
در طریق جستجویش پایِ گردون آبله
رفت مدتها که پا بر خاک نتواند نهاد
در ره او پای انجم نیست جیحون آبله
یک شرار از قاف قهرش در دل دریا فتاد
جوش زد چندانکه از وی شد گهر چون آبله
بسکه بر هم زد ز شوقِ ابرِ جودش دست خویش
شد کف دستِ صدف از دُرّ مکنون آبله
ای خوش آن روزی که خود را افکنم در روضهاش
همچو مجنون کرده پا در برِّ مجنون آبله
آنکه چون گل نیست خندان از نسیم حُبّ او
باد او را غنچۀ دل، غرق خون، چون آبله
قصیدهای دیگر دارد با ردیف گل، که بعد از توصیف دشتهای پر گل اینطور میگوید:
از کششهای قطره شبنم
بر ورقها کشیده مسطر گل
تا کند حرفهای رنگین درج
بر وی از مدح آل حیدر گل
شاه دین مرتضا علی که شدش
به هزاران زبان ثناگر گل
بسکه در دشت خیبر از تیغش
رست از گِل ز خون کافر گُل،
گر خزان ریاض دهر شود،
نشود کم ز دشت خیبر گل
در کفش از غبار اشهب او
مشگ دارد بنفشه، عنبر گل
در بغل از خزانۀ کف او
یاسمین سیم دارد و زر گل
باد قهرش اگر بر آن باشد
ندمد تا به حشر دیگر گل
ور شود فیض او بر این ماند
تازه تا صبحگاه محشر گل
بود از رشح جام احسانش
که به این رنگ گشت احمر گل
باشد از یاد عطر اخلاقش
که بر اینگونه شد معطر گل
خلق او هست غنچهای که از او
زیر دامان نهاد مجمر گل
در ازل بسته است قدرت او
اندر این شیشۀ مدور گل
گر نهد در ریاض لطفش پای
دمد از ناخن غضنفر گل
حرز خود گر نساختی نامش
کی شدی بر خلیل آذر گل؟
ای که باغ علوِّ قدرت را
چرخ نیلوفر است و اختر گل
دم ز لطفت اگر خطیب زند
دمد از چوب خشک منبر گل
گر دهندش ز باغ قهرت آب
بردمد همچو خار نشتر گل
گر اشارت کنی که در گلشن
نبود رو گشاده دیگر گل،
پیچد از بیم شحنۀ غضبت
غنچه سان خویش را به چادر، گل
گر نسیم بهار احسانت
سوی گلزار بگذرد بر گل،
گردد از دولت حمایت تو
بر سپاه خزان مظفر گل
باد قهرت اگر به خلد وزد،
خرمن آتشی شود هر گل
ور به دوزخ رسد نم لطفت
دود گردد بنفشه، اخگر گل
خشک ماند درخت گل برجای
گر بگویی دگر میاور گل...
در قصیدهای دیگر، بعد از توصیف آغاز بهار و رسیدن آفتاب به برج حَمَل، و هنرنمایی درخانی از نام بردن گلهایی مانند بستان افروز و خیری و ختمی و… سرخی در و دشت را میبیند و اینطور میسراید:
لاله سر برزده از سنگ ز سرتاسر کوه
گل برون آمده از خاک ز پا تا سر تل
گویی از کُشته شده پشته سراسر در و دشت
از دم تیغ جهاندار، به هنگام جدل
مسند آرای امامت، علیِ عالی قدر
والی ملک و ملل، پادشه دین و دوَل
باعث سلسلۀ هستی ملک و ملکوت
عالم مسألۀ کلیِ ادیان و ملل
حکمتش گر به طبایع نظری بگشاید،
نتوان نام و نشان یافت ز امراض و علل
سپس دامنه شعر را از دشت گل بر آسمان پرستاره میکشاند:
پیش در گاه تو چون سایه بود در بن چاه،
گرچه بر دایرۀ چرخ برین است زحل
اهتمام تو اگر مصلح اضداد شود،
سر بر آرد ز گریبان ابد شخص ازل
پیش ماضی اگر از حفظ تو باشد سدی
هرگز از حال تجاوز نکند مستقبل
نیست خورشید فلک بر طرف جرم هلال
طبل بازیست ترا تعبیه در زین کتل
روز ناورد که افتد ز کمینگاه جدال
در فلک زلزله از غلغلۀ کوس جدل
پر زند مرغ عقاب افکن تیر از چپ و راست،
بال نسرین سماوی شود از واهمه شَل
خاک میدان شود آمیخته با خون سران
پای اسبان سَبُک خیز، بمانَد به وَحَل
بر رگ جان فتد آن عقده ز پیکان خدنگ
که به دندان اجل نیز نگردد منحل
لرزه بر مهر فتد از اثر موجه خون
که مبادا شود این سقف مقرنس مختل
دامن فتنه اجل گیرد و پرسد که چه شد؟
گویدش فتنه چه یارای سخن؟ لاتسئل!
شد پر آشوب جهان وقت گریز است، گریز!
قوت پا اگرت هست، محل است محل...
سرانجام وحشی بافقی در سال ۹۹۱ هجری قمری در یزد از دنیا رفت و همانجا به خاک سپرده شد. اما برای گور او نیز ماجراهایی رخ داده که خواندنش خالی از لطف نیست.
آنچنان که از گفتههای تاریخی برمیآید، وحشی بافقی را در جایی به خاک سپردند که «صحن شاهزاده فاضل» بوده است. سنگ گور او پیدا بود تا آنکه در روزگار پادشاهی رضاخان، تصمیم گرفتند که نخستین خیابان شهر یزد را بسازند. این خیابان، درست از کنار سنگ گور وحشی میگذشت. پس سنگ قبر را برداشتند و به ادارهی مالیه (دارایی) آن زمان بردند تا در وقتی مناسب آرامگاهی برای وحشی ساخته شود. خیابان نوساز نیز در کنار مزار وحشی ساخته شد. اما با گذشت زمان، دیگر کمتر کسی به یاد میآورد که در آنجا شاعری نامدار دفن شده است. ساخت آرامگاه هم کمکم به فراموشی سپرده شد و سنگ گور او از بین رفت.
سالها بعد، آقای سخندان _برادرزاده فرخی یزدی_ به یزد بازگشت، او که مدتی شهردار یزد هم بوده محل قبر وحشی و برداشتن سنگ گور او را به یاد داشت. به هر صورت مکان قبر وحشی مشخص شده است، در مورد ساخت بنای آرامگاه و اهالی بافق نیز درخواست دارند که باقیمانده پیکر او به این شهر انتقال داده شود. اکنون بنایی نمادین از آرامگاه او در پارکی در یزد ساخته شده است.