زمانه موسیبنجعفر علیهما السلام از جهاتی بیشباهت به زمانه ما نیست. همانگونه که امروز استکبار جهانی بر عالم حاکم است، در زمان امام کاظم هم هارونالرشید بهعنوان مقتدرترین خلیفه عباسی حکومت میکرد و دستگاه عباسی در دوران طلایی خود بود. هارون اما بااینکه شخصیت مستبدی داشت، اما از بهوجود آوردن یک خفقان عقیدتی کامل خودداری کرده بود؛ بلکه نوعی آزادی بیان فراهم ساخته بود. طی آن مذاهب و فرق مختلف اسلامی برای ارائه نظرات خود مشکلی نداشتند. حتی برخی ملاحده و بتپرستان از آزادی بیان و نه فقط آزادی عقیده برخوردار بودند. تنها یک نفر بود که اجازه سخن گفتن نداشت. یک نفر بود که حق نداشت تریبونی برای خود تشکیل دهد. یک نفر بود که اجازه نداشت کرسی درس برپا کند. یک نفر بود که اجازه نداشت با دیگر مکاتب فکری به مباحثه و مناظره بنشیند. و او موسیبنجعفر بود. یک وقت هیچکس نمیتواند سخن بگوید، یکوقت فقط یک نفر نمیتواند سخن بگوید؛ این راه بهتری برای سانسور عقیده اوست! با وجود تمام این محدودیتها و عدم امکان قیام با شمشیر یا زبان، قسمت زیادی از عمر خود را در قعر سیاهچالهها گذراند.
سؤال مهمی که مطرح میشود همین است که اساسا امام کاظم علیهالسلام چرا باید اینهمه سال در زندان میبود؟ او که همچون پدر و پدربزرگش صاحب کرسی تدریس نبود. همچون زینالعابدین علیهالسلام صاحب صحیفه نبود و جز ارتباط با مردم، هیچ سلاح دیگری در دست نداشت. این همان سلاحی است که دستگاه جور از زمان امام کاظم تا امام حسن عسکری آن را محدود کرد. «ارتباط با مردم» آنقدر خطرناک است که برای کنترل آن توسط طاغوتیان، موسیبنجعفر به زندان، امام رضا به کاخ، امام جواد به بغداد و عسکریین به سامرا رفتند. ماهیت کاخ مأمون و خانه امّفضل و سامرا نیز همان زندانی بود که وجود منور امام کاظم علیهالسلام در ظلمات آن اسیر بود. اخلاق اهل بیت و شیوه تعامل آنها با افراد باعث میشد نفس «بودن» آنها در میان مردم تبدیل به یک سلاح علیه حکومت ناحق باشد.
از کدام مردم سخن میگوییم؟ از افرادی که به حیث عقیده عمدتا کسانی بودند که ما امروز به اهل تسنن میشناسیمشان. در تاریخ و روایات معتبر، داستان برخورد حضرت با مردی از نوادگان خلیفه دوم آمده است که عادت داشت به امام کاظم فحاشی کند و در حضور ایشان عامدانه امیرالمؤمنین سلاماللهعلیه را مورد دشنام قرار دهد. امام کاظم در یک موقعیت مناسب، چنان برخورد مهرآمیزی با وی میکنند که او تبدیل میشود به یک مبلغ برای حضرت! هم به او کمک اقتصادی میکنند و هم ازنظر عاطفی او را مورد لطف قرار میدهند. با کسی که تبارش به خلیفه دوم میرسید و توهین به امام، مشی و شیوهاش بود، نه برخورد یک بار و دوبارش. حضرت حتی در زندان با زندانبانان خویش دست از عطوفت بر نداشت. بهاینترتیب مردم مواجه بودند با عابدترین، زاهدترین، خوشخلقترین و سخاوتمندترین مرد زنده در میان کل جامعه. اگر فقیری به ناگه غنی میشد، مردم بین خود میگفتند حتما از کیسه موسیبنجعفر غنی شده! یعنی هم تن افراد و هم روح آنان را سیراب میکرد.
در این عصر و زمانه اما برخی از ما ناقد جامعه خویش شدهایم. صرفا ناظر، صرفا ناقد، صرفا قاضی. از انحطاط برخی میگوییم، از دینگریزی برخی دیگر میگوییم و از بیبصیرتی دیگرانی دیگر... اما کدام مردم؟ در جامعهای زندگی میکنیم که برخی مردم با ما روبهرو میشوند با شکمهایی یا که سخت سیر میشود یا اصلا سیر نمیشود، با ذهنهایی که زیر بمباران رسانههای دشمن است و با قلبهایی که تشنه محبت است و در بسیاری از موارد آن را نمیبیند. ما در برابر جامعه مسئولیم. اگر مردم فقط در برابر ولی مسئولاند، مسئولیت ما دوچندان است؛ هم در قبال مردم است و هم در برابر ولی. در جامعهای بااینهمه مشکل، مسئولیت ما شبیه مسئولیت یک مادر است که اگر روزی فرزندش کجراهه رفت؛ او بازخواست میشود. چارهای نیست؛ شیعه بودن برای امامی که در زندان هم دل میبرد راحت نیست.
جواد شاملو