مهسا بهادری: زندگی سه نفر با سرگذشتهای متفاوت که در اتاقی در بسته، بدون هیچ آینه و پنجرهای کنار هم قرار گرفتهاند و به دنبال راهی هستند برای رهایی. نمایش «راه خروجی نیست» نوشته ژان پل سارتر با تهیهکنندگی حسین اسماعیلی و کارگردانی طاها محمدی، روی صحنه است.
با پگاه مرادی، یکی از بازیگران این نمایش، درباره نقش خود در این اثر صحبت کردیم.
لطفا درباره نقشی که در نمایش «راه خروجی نیست» به ایفای آن مشغول هستید، برایمان بگویید؟
من سارتر را از دوران کارشناسی به خوبی میشناختم و تحلیل آثار سارتر و فلسفه اگزیستانسیالیسم او، بخشی از واحدهای درسیمان بود. اما هرگز فرصتی دست نداده بود که به عنوان بازیگر در متنی از سارتر بازی کنم تا اینکه نقش گارسون جهنم سارتر به من پیشنهاد شد. من همیشه از نقشهای کوتاه که جای کار دارند، استقبال میکنم. چرا که این نقشها برای من کلاس درساند و فرصتی میدهند که نه تنها نقش خودم را عمیق بشناسم بلکه موقعیت آن را پیدا میکنم که در نقش دیگر همبازیهایم دقیق شوم و به خوبی مطالعهشان کنم. من به نقش گارسون جهنم ژان پل سارتر میگویم «رول بی هویت». چرا که سارتر سعی نداشته برای شخصیت گارسون شناسنامه و عقبهای بسازد و این ادعای بنده به خوبی در نقدهای جدی سارتر پیداست و هرگز در میان مطالعههایم تحلیلی از نقش گارسون نیافتم. حتی در گفتههای خود سارتر به زبان فرانسه در مورد متن «راه خروجی نیست» هیچ ایدهای پیدا نکردم. خود سارتر در مصاحبهای میگوید «من نمایشنامه «راه خروجی نیست» را برای سه نفر از دوستان صمیمیام نوشتم یعنی شخصیت اینس، گارسین و استل.» اما سارتر هیچ جا حرفی از نقش گارسون نمیزند. پس پیداست که سارتر هم این نقش را یک «رول بی هویت» میپنداشته. پس خودم دست به کار شدم و برای این نقش شناسنامهای شخصی ساختم که این نقش ویژه خود من و پارتنر بازیام آقای جمشید حسینی باشد.
گارسونی که من بازی کردم با تمام گارسونهایی که در اجراهای قبلی این اثر در تمام ادوار بازی شده است متفاوت است. چراکه من به عنوان یک ایرانی فارسی زبان نقشم را برای مخاطب کاملا فارسی زبان، به زبان فرانسه ساختم و در میان چهار بازیگر دیگر که به زبان فارسی صحبت میکنند؛ نقشی بدیع و نو ساخته شد و دیالوگ کردن به زبان غیر برای مخاطب هرگز امری عادی نبوده است. حال آنکه سعی داشتم در عین دیالوگ گفتن به زبان غیربومی، کماکان ارتباطم را با تماشاگر از دست ندهم. گارسون من برخلاف باور دیگران از نگاهبان تیپیکال جهنم، مهربان در عین حال گاها عصبی میماند. نادان و سادهلوح و در عین حال داناست. عبوس و در عین حال خندان. بیدست و پا و در عین حال توانمند و مسلط به چند زبان، نازیبا و در عین حال زیبا، جوان و در عین حال فرسوده است. در نهایت که من سعی داشتم شناسنامهای به رنگ خاکستری برای گارسون ژان پل سارتر بسازم.
با توجه به شناختتان از متن به ویژه به زبان اصلی چقدر سعی کردید تا در کار از این شناخت بهره ببرید؟
علیرغم شناخت و دانش قبلیام از سارتر و فلسفهاش، مطالعه زندگی و روابط پیدا و پنهان عاشقانهاش با سیمون دوبوار، کافهنشینیهایشان و تاثیرات نشست این دو فیلسوف، در تمام دوران تمرین که حدودا شصت شب بیوقفه به طول انجامید به مطالعه پرداختم. تمام نمادها و نشانههای این اثر را کشف کردم و به جهان سارتر نزدیک شدم و سعی میکردم به مدد شناخت زبان فرانسهام، دیگر هم بازیهایم را در جریان ناگفتههای متن که از مقالات بیرون میکشیدم؛ بگذارم. من فکر میکنم نقش تنها در پلاتو شکل نمیگیرد بلکه ناگفتههای هر متن لای کتابهاست. باید آن را جست و به کار گرفت تا بتوان نقش شناسنامهدار و کاملی را روی صحنه برد.
برای تحلیل نقش کوتاه و اما تاثیرگذار گارسون در نمایشنامه سنگینی چون «راه خروجی نیست»، با چه چالشهایی روبرو بودید؟
برای من اسمش چالش نیست موهبت است. بازیگری که در متن غرق میشود خودش را میان متن پیدا میکند. بازیگری که به ناچار وظیفه دیگری چون دراماتورژی یا تحلیل اثر به گردنش باشد به طور ناخودآگاه در نقش جا میافتد و ذره ذره بدون اینکه خودش متوجه شود نقش در بدنش جای پیدا میکند. من از خواندن هیچگونه نقد و مقالهای برای کشف جهان سارتر در ایام تمرین دست نکشیدم و سعی داشتم از تمام نمادها و نشانهها به عنوان ابزاری برای ساخت نقش استفاده کنم.
نقشی که به خودی خود نقش نبود و من اسمش را کاتالیزور نمایشنامه گذاشتهام. نقشی که تنها ده صفحه از یک متن نود صفحهای سهم داشت اما برای من دهها صفحه شناسنامه داشت. در نهایت باید بگویم که نقش گارسون برای من جای ویژهای میان کارهای قبلیام پیدا کرده است، تا جایی که روزی که لباس این نقش را از تن به در آورم دلم برایش تنگ خواهد شد.
۲۴۵۲۴۵