یکی از کهنترین منابع درباره ظهور اسلام، اثری ناشناس است که سالها به اشتباه به «تاریخ هراکلیوس» نوشته اسقف سبئوس نسبت داده میشد. این وقایعنامه در دهه ۶۶۰ م نگاشته شده و علاوه بر رویدادهای ارمنستان، بیزانس و ایران گزارشی دقیق از ظهور محمد و جامعه اولیه مسلمانان ارائه میدهد
این نوشتار امروزه به عنوان یک وقایعنامه ناشناس در دورهای بین ۴۸۰ تا ۶۶۱ میلادی شناخته میشود که به ویژه بر وقایع ارمنستان در بین سالهای ۵۷۲ تا میانه دهه ۶۵۰ متمرکز است. یعنی گزارش در زمان پایان خلافت راشدین و برامدن معاویه نوشته شده است.
این وجود، علیرغم اتفاقنظر پژوهشگران درباره ناشناس بودن این اثر، همچنان از آن به عنوان تاریخ سبئوس یاد میکنیم که به مرور متداول شده است. شواهد مختلفی دال بر نگارش این وقایعنامه در اوایل دهه ۶۶۰ وجود دارد. مثلاحاوی توضیحاتی درباره ظهور دین جدید محمد بر اساس شهادت عینی است
به برخی وقایع سال ۶۵۲ به عنوان رخدادهای اخیر اشاره دارد، و با گزارش پیروزی معاویه در جنگ داخلی اول (۶۵۶-۶۶۱) بهگونهای مشابه اخبار روز، خاتمه مییابد. این شواهد، تاریخ تألیف این اثر را کمی پس از سال ۶۶۱ نشان میدهند. گزارش با پایان خلافت راشدین و برامدن معاویه تمام میشود
به طور کلی، تاریخ سبئوس یکی از ارزشمندترین منابع تاریخی برای مطالعه وقایع خاورمیانه در اوایل قرن هفتم میلادی محسوب میشود. به گفته جیمز هاوارد-جانستون، اهمیت این اثر برای دانش ما درباره پایان دوران باستان کلاسیک بیشتر از هر منبع دیگر است. متن تاریخ برآمده از ذهنیت مسیحی است
به خصوص روایت او درباره آغاز جامعه دینی محمد یکی از مهمترین و اولین توصیفات غیرمسلمانان از ظهور اسلام است، که به گفته رابرت هویلند، بر چگونگی درک مسلمانان از خودشان تمرکز دارد. داستان سبئوس از مردی به نام محمد که از فرزندان اسماعیل بود و بهعنوان بازرگانی ظاهر شد آغاز میشود.
بر اساس کتاب، بهنظر میرسید محمد به فرمان خداوند به هدایت قومش برگزیده شده بود؛ بنابراین محمد آنها را به یکتاپرستی و پیروی از قوانین دینی فراخواند.
او به فرزندان اسماعیل گفت که خداوند سرزمین مقدس را به ابراهیم و نسل او وعده داده و آنان باید آن سرزمین را بازپس گیرند.
محمد(ص) به آنان آموخت که از خداوند ابراهیم با ایمان واحد پیروی کنند و قوانین خاصی را رعایت نمایند: نخوردن گوشت مردار، نخوردن شراب، دوری از دروغ و پرهیز از زنا. او به پیروان خود گفت که خداوند وعدهی سرزمین مقدس را به خاطر عشق به ابراهیم و نسل او عملی خواهد کرد
سبئوس روایت میکند که پیروان محمد(ص)، همانند قبایل بنیاسرائیل، به صورت گروههای هزار نفری از قبایل مختلف فرزندان اسماعیل، به راه افتادند تا سرزمین وعده داده شده را بازپس گیرند. این لشکرکشی آنان را به سرزمینهای مورد نظر خود در اردن و فلسطین رساند.
پیروان محمد(ص) به پیروزیهایی در برابر ارتش بیزانس دست یافتند. پس از این پیروزی، پیام فرزندان اسماعیل و یهودیان به امپراتور روم رسید که سرزمین وعده داده شده ابراهیم متعلق به آنان است و از او خواستند تا سرزمین آنان را ترک کند. اما امپراتور روم این درخواست را رد کرد
این بخشهای روایت سبئوس از جامعهای حکایت دارد که ترکیبی از یهودیان به عنوان فرزندان اسحاق و فرزندان اسماعیل بود و با ایمان مشترک و باور به خداوند واحد، بهعنوان جامعهی «مؤمنان» برای بازپسگیری سرزمین مقدس برخاستند. روایت سبئوس بر اساس شاهدان عینی و همچنین متون قدیمی است.
بر اساس ان روایت او به نظر میرسد که گروه مومنان اولیه پس از تصرف بیت المقدس به دنبال احیای معبد در اورشلیم بودهاند که یهودیان نیز در آن خواسته شریک آنها بودهاند. سبئوس بیان میکند که این جنبش در پیروزیهای خود به بازسازی محلی برای عبادت در مکان معبد سلیمان اهتمام ورزید
من ترجمه متن کامل بخش مربوط به ظهور محمد و جامعه اولیه مومنین را آوردهام:
ترجمهٔ کامل و دقیق متن از تاریخ ارمنی (وقایعنامهٔ سبئوس) به فارسی:
(بند ۱)
«من از نسل ابراهیم سخن خواهم گفت، نه آنکه از زنی آزاد زاده شد، بلکه آنکه از کنیز به دنیا آمد، همو که سخن راستین الهی دربارهاش تحقق یافت: “دست او بر همه و دست همه بر او”. چون دوازده طایفه از همهٔ دودمانهای یهود خارج شدند، در شهر اِدِسا گرد آمدند. وقتی دیدند سپاه ایران از برابر آنان گریخته و شهر را در آرامش رها کرده است، دروازه را بستند و درون آن استوار شدند. آنان سپاه امپراتوری روم (بیزانس) را به درون خود راه ندادند. آنگاه هرقل، پادشاه رومیان (یونانیان)، فرمان داد که شهر را محاصره کنند. چون دریافتند در نبرد تاب پایداری در برابر او ندارند، از او درخواست صلح کردند. دروازههای شهر را گشودند و پیش او ایستادند. آنگاه او دستور داد به جایگاه خود بازگردند و همانجا بمانند. پس آنان هم رفتند.
(بند ۲)
از راههای بیابانی سفر کردند و به تَچکَستان نزد فرزندان اسماعیل رسیدند. از آنان یاری خواستند و از خویشاوندی موروثیِ خود که در کتاب (تورات/کتاب مقدس) یاد شده بود، سخن گفتند. هرچند توانستند ایشان را از نزدیکیِ خویشاوندی خویش قانع سازند، اما نتوانستند در درون جمعیت پرشمارشان به همبستگی دست یابند، زیرا آیینهای دینیشان آنان را از یکدیگر جدا میکرد. در همان هنگام، مردی از همین فرزندان اسماعیل پدیدار شد به نام محمّد، تاجری که گویی به فرمان خدا برای آنان موعظهگر بود و راه حقیقت را نشان میداد. او به آنان آموخت که خدای ابراهیم را بشناسند، چراکه در تاریخ موسی دانشی ژرف و آگاهی بسیار داشت. اکنون، چون فرمان از بالا بود، با یک فرمان، همگی در یگانگیِ دین گرد آمدند و با رها کردن آیینهای باطل، به خدای زندهای بازگشتند که بر پدرشان ابراهیم آشکار شده بود.
(بند ۳)
سپس محمّد قوانینی برای آنان وضع کرد: گوشت مردار نخورند، شراب ننوشند، دروغ نگویند، و زنا نورزند؛ و گفت: «خدا با سوگندی این سرزمین را تا ابد به ابراهیم و فرزندان پس از او وعده داد. او زمانی که اسرائیل را دوست میداشت، همانگونه که گفته بود، عمل کرد. در حقیقت، اکنون شما فرزندان ابراهیم هستید و خدا وعدهاش را به ابراهیم و فرزندانش در حق شما به انجام میرساند. اکنون خدای ابراهیم را با یکدل دوست بدارید، به پا خیزید و سرزمینی را که خدا به پدر شما ابراهیم داد، تصرف کنید. هیچکس در نبرد تاب ایستادن در برابر شما را نخواهد داشت، زیرا خدا با شماست.»
(بند ۴)
آنگاه همگی «از حَویلَه تا شور که مقابل مصر است» یکدل گرد آمدند و از بیابان فاران به راه افتادند. ایشان دوازده طایفه بودند، مطابقِ تبارِ پدرانشان. همچون بنیاسرائیل، دوازده هزار مرد را ــ در هر طایفه هزار تن ــ جدا کردند تا آنان را به سرزمین اسرائیل ببرند؛ و حرکت کردند، سپاه به سپاه، هر کدام بر پایهٔ نسب خانوادگیشان: نِبایوت، قیدار، نَبْدِئِل، مَسّام، مَسما، اِیدوما، مَسّه، خُدّاد، تَیْمان، یِتُور، نَفِس و قِدما. اینها طایفههای اسماعیلاند.
(بند ۵)
آنان به عَرَبوثِ موآب در قلمرو رئوبین رسیدند، چراکه سپاه رومیان در عربستان اردو زده بود. وقتی ناگهان بر ایشان تاختند، با شمشیر بر آنان یورش بردند و تئودور، برادر امپراتور هرقل، را تار و مار کردند. سپس پس از بازگشت، در عربستان اردو زدند؛ و هنگامی که بازماندگان بنیاسرائیل گرد هم آمدند، به هم پیوستند و سپاهی بزرگ پدید شد. پس از آن، نامهای به پادشاه رومی نوشتند و چنین گفتند: «خدا این سرزمین را به پدر ما ابراهیم و فرزندان پس از او بهعنوان میراث واگذار کرد. ما فرزندان ابراهیم هستیم. شما سالیان درازی سرزمین ما را تصرف کردهاید. آن را بهسلامت واگذارید تا ما وارد سرزمین شما نشویم. در غیر این صورت، آن ملک را با سود (تاوان) از شما مطالبه خواهیم کرد.»، اما امپراتور این را نپذیرفت و پاسخی موافق به درخواستشان نداد، بلکه گفت: «این سرزمین از آن من است و سهم ارثیهٔ شما بیابان است. به آرامی به سرزمین خود بروید.» و او سپاهی گرد آورد، حدود هفتاد هزار نفر، و یکی از خواجگان مورد اعتمادش را به سرداری برگزید و دستور داد عازم عربستان شوند.
(بند ۶)
… ما این ماجرا را از مردانی شنیدیم که از عربستان به خوزستان به اسارت برده شده بودند. آنان که خود شاهد این رخدادها بودند، این روایت را برای ما بازگو کردند.
بند ۷)
۴۳. همچنین از دسیسههای یهودیان فتنهانگیز سخن خواهم گفت. آنان زمانی که برای مدت کوتاهی با هَگَرِیان (فرزندان هاجر/اسماعیلیان) همپیمان شدند، نقشه کشیدند تا معبد سلیمان را بازسازی کنند. و، چون آن جایگاه را یافتند که قُدسُالأقداس نامیده میشود، در همانجا بنایی استوار ساختند، مکانی برای نیایششان. اما وقتی اسماعیلیان نسبت به آنان دچار حسادت شدند، آنان را از آن محل بیرون راندند و همان خانهٔ نیایش را از آنِ خود خواندند. یهودیان سپس در نقطهای دیگر در پای معبد، جایی برای عبادت خود ساختند؛ و آنجا بود که نقشهٔ شومشان را طراحی کردند تا سرتاسر اورشلیم را از خون پر کنند و بدینترتیب مسیحیان را از اورشلیم ریشهکن سازند.
بنابراین، این روایت از یکی از اولین منابع معتبر غیرمسلمانان، به ما بینش مهمی از چگونگی آغاز و اهداف جامعهی اولیه پیروان محمد و تمایل آنها برای آزادی سرزمین مقدس میدهد، که این جنبش را به عنوان بخشی از میراث ابراهیمی توصیف میکند
اگرچه گزارشِ سبئوس تا اندازهای با سنت تاریخیِ متأخرِ اسلامی ناسازگار است، اما در عین حال نمیتوان گفت که بهکلی با آن غیرقابلجمع باشد. به روایت سبئوس، درست پیش از شکلگیری جامعهٔ محمد، گروهی از پناهجویانِ یهودی در میان بَدویان سکنی گزیدند.
این یهودیان به «فرزندان اسماعیل» تبار مشترکشان از ابراهیم را توضیح دادند، گویی در تلاشی برای «گرایش دادن» آنان به آیین خود بودند. هرچند این بَدویان به خویشاوندی خویش با یهودیان قانع شده بودند، اما در بیشتر موارد رغبتی به پذیرش آداب دینیِ یهود از خود نشان نمیدادند
بااینهمه، ظهورِ ناگهانیِ فردی به نام محمد در میان آنان اوضاع را کاملاً دگرگون ساخت.
سبئوس، محمد(ص) را تاجری معرفی میکند؛ و با توجه به اعتبار کلیِ منابع او و نیز محتوای گزارشش، میتوان این توصیف را دربارهٔ چهرهٔ تاریخیِ محمد(ص) بسیار محتمل دانست. همچنین باید افزود.
در یک منبع دیگرِ مسیحی از اواخر قرن هفتم میلادی که در این مجموعه نیامده است—یعنی وقایعنامهٔ یعقوب ادسا—نیز محمد بهعنوان تاجری معرفی میشود. در همان اثر، نامهای از یعقوب دربارهٔ جهتی که پیروانِ محمد به سوی آن نماز میگزارند (ترجمهشده در فصل هجدهم این کتاب) آمده است.
همین یعقوب در وقایعنامهٔ خود، ذیل سال ۶۱۷/۸ میلادی، مینویسد: «محمد برای تجارت راهیِ سرزمینهای فلسطین، عربستان و فنیقیهٔ صور شد.» از اینرو، روشن میشود که محمد واقعاً در کار تجارت بوده و شاید همین بازرگانی او را به سرزمینهای سوریه-فلسطین نیز کشانده باشد.
به روایت سبئوس، در ابتدا «آیینهای دینی» مانع از وحدتِ اسماعیلیان و یهودیان بود، اما با پیدایشِ محمد بهعنوان رهبر، «همگی در یگانگیِ دین گرد آمدند» که ظاهراً هر دو گروه—هم یهودیان و هم فرزندانِ اسماعیل—را در بر میگرفت. پیامی که سبئوس به محمد نسبت میدهد، سازگاریِ ژرفی با پایههای اساسی ایمان و احکامِ یهودی دارد: پرستشِ خدایِ یگانهٔ پدرِ مشترکشان ابراهیم و رعایتِ قوانینِ دینی شاملِ محدودیتهای غذایی و پرهیز از دروغ و زنا. تنها موردی که در مقایسه با آیین یهود ناآشناست، منعِ شراب است؛ سبئوس بهدرستی به این آموزهای اشاره میکند و حتی به تکامل آن اشاره میکند. بر پایهٔ سخنِ سبئوس، اساسِ پیامِ محمد فراخوانی بود به پیروانش—چه فرزندانِ اسحاق و چه اسماعیل—تا برخیزند و سرزمین موعودِ میراثِ ابراهیمیِ خود را در سرزمین مقدسِ کتاب مقدس بازپس گیرند. در این تصویر، محمد «فرزندانِ ابراهیم» را—و نه فقط «فرزندانِ اسماعیل» —فرامیخوانَد تا سرزمینشان را از رومیانِ اشغالگر بازپس گیرند. آنان از حَویلَه تا شور و از بیابانِ فاران گرد هم میآیند؛ سرزمینهایی که نویسندگان مسیحیِ اواخر دوران باستان، آن را با عربستانِ بیابانی (Arabia Deserta) —ناحیهٔ خشک بین نبطیه و میانرودان—منطبق میدانستند.
در ادامه، سبئوس استقرار سپاه اسماعیلیان را در حالِ آمادهشدن برای نبرد با واژگانِ کتاب مقدس توصیف میکند تا تصویرِ حملهٔ بنیاسرائیل پس از خروج به سرزمین موعود را در ذهن زنده کند.
اسماعیلیان با حملهای غافلگیرانه در شرقِ بحرالمیت—از سوی عَرَبوثِ موآب یا همان وادیِ عربه (بخشی از درهٔ شکاف اردن بین بحرالمیت تا عقبه/ایلات و مرز کنونی اسرائیل و اردن) —رومیان را شکست دادند. این موقعیت، کاملاً با نخستین درگیریهای میانِ دو سپاه در شرقِ اردن سازگار است؛ نبردی که گویی آغازِ حملهٔ مؤمنان به روم و فلسطین را رقم میزند. به احتمال زیاد، آنچه در اینجا توصیف میشود، اشاره به برخوردِ نخستینِ پیروانِ محمد و روم در «مؤته» است که فاصلهٔ اندکی با وادیِ عربه دارد.
این گزارش، که از یکی از معتبرترین و کهنترین منابعِ موجود به دست ما رسیده، گویا بر وجودِ جامعهای «میانفرقهای» از مؤمنان دلالت دارد—آنگونه که فرد دانر و رابرت هویلند نیز پیشنهاد کردهاند—یعنی جنبشی دینی که آغازاً یهودیان و حتی مسیحیان را هم به عضویت کامل در جامعه میپذیرفت و تنها ابراز ایمانی ساده به «خدا و روزِ واپسین» شرطِ ورود بود. بیشک، تصادفی نیست که اولین هدفِ این مؤمنانِ ابراهیمی، آزادسازیِ میراث مقدسشان در سرزمین مقدسِ کتاب مقدس و بهویژه مرکزیتِ مقدس آن یعنی بیت المقدس و مسجد الاقصی باشد. در واقع، همانطور که در مقدمه نیز اشاره شده است، قبلهٔ اولیه پیروان محمد به شهادت همهٔ منابع، بیت المقدس بوده، و سپس تغییر یافته۲
علاوه بر این، قرآن خود در چندین جا صراحتاً اعلام میکند که آزادسازیِ سرزمینهای مقدس، از آغاز از اهداف مهمّ جنبشِ نوبنیادِ محمد بوده است. برای نمونه، سورهٔ احزاب آیهٔ ۲۷ بیان میکند
وَأَوْرَثَکُمْ أَرْضَهُمْ وَدِیَارَهُمْ وَأَمْوَالَهُمْ وَأَرْضًا لَمْ تَطَئُوهَا وَکَانَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَیْءٍ قَدِیرًا ﴿۲۷﴾
و سرزمینشان و دیار و اموالشان و سرزمینی که به آن قدم نگذاشته بودید به شما میراث داد؛ و خدا بر هر کاری تواناست.
سبئوس همچنین مینویسد که پیش از آغازِ یورش اسماعیلیان، محمد و پیروانش نامهای به امپراتور روم فرستادند و مدعای خود را بهعنوان وارثان ابراهیم دربارهٔ سرزمین موعود شرح دادند. ایشان از رومیان خواستند تا داوطلبانه سرزمینشان را ترک کنند، درحالیکه تهدید کردند در غیر این صورت آنچه حقِ آنان است را به زور بازپس خواهند گرفت. امپراتور، البته، این درخواست را رد کرد و مدعی شد که آن سرزمین از آنِ اوست. او بیابان را میراثِ این فرزندانِ ابراهیم دانست و پیشنهاد کرد آنجا را ترک گویند؛ اما اسماعیلیان این نصیحت را نپذیرفتند و بیدرنگ برای تصرف فلسطین حمله بردند. جزئیاتِ نخستین درگیریهای نظامی میان سپاه محمد با روم و ایران را سبئوس در ادامه آورده است
پایان این بخش از وقایعنامه آمده است که اطلاعات مربوط به شکلگیریِ جامعهٔ دینیِ محمد، برگرفته از گزارشهای شاهدانِ عینیِ اسیرشده در آن زمان است. همانطور که جک تَنوس نیز میگوید، این اسیران در دورهٔ نخستِ اسلامی یکی از مهمترین مسیرهای انتقالِ دانش دینی میان جوامع بهشمار میرفتند و این نمونه نیز گویای همین نقش است.
ازآنجاکه بهنظر میرسد این گزارش از همان منبع فلسطینیِ پیشینِ سبئوس برگرفته شده، باید دوباره تأکید کنیم که این روایت دربارهٔ شکلگیریِ جنبش جدید دینیِ محمد ظاهراً در دههٔ ۶۴۰ میلادی در اورشلیم، در زمان خلافت عمر یا عثمان، به نگارش درآمده و ظاهراً بر اساس شهادتِ عینیِ اسیران مذکور گردآوری شده است.
همین منبعِ آغازین اورشلیمی همچنین نقل میکند که درست پس از بازپسگیریِ میراثِ موعودِ آنان، «مؤمنان» بهسرعت دست به کارِ احیای آیینهای عبادی در محل معبد شدند. بنا بر روایت سبئوس، اعضای یهودیِ جامعهٔ مؤمنان در این زمینه پیشگام بودند و در مکانی که پیشتر «قدسالاقداس» بود—که بهموجب سنت «سنگ بنیاد آفرینش» خوانده میشود—جایی برای عبادت ساختند. وقتی اسماعیلیان رشک بردند، آن عبادتگاه را از آنِ خود کردند و یهودیان مجبور شدند در نزدیک آنجا سازهای دیگر بسازند تا محل نیایش ویژهٔ خودشان باشد. این بخش در نهایت با جدلی ضدیهودی پایان مییابد که یهودیان را به دسیسهای ناکام متهم میکند؛ دسیسهای که طی آن میخواستند با انداختن تقصیرِ کشتنِ دو خوک در عبادتگاه خود بر گردنِ مسیحیان، زمینهٔ کشتارشان را فراهم آورند.
نتیجه من:
یک اسقف ارمنی در قرن ۷ میلادی، بهویژه اگر در جایگاه یک مورخ یا مفسر وقایع نیز عمل کند، همواره ادراکات و تحلیلهای تاریخی خود را در چارچوبی دینی و کتابمقدسی صورت میدهد. بهعبارتی، ذهن او از ابتدا با روایتهای عهد عتیق و عهد جدید انس گرفته و این روایتها برای او ملاکهایی معتبر و بنیادین بهشمار میآیند. چنین باوری سبب میشود که در مواجهه با رخدادهای بیرون از قلمرو مسیحی یا اخبار تازهای که از سرزمینهای دور به گوش میرسد، پیشفرضهای او بیش از همه با روایتهای کتابمقدس سازگار باشد. برای نمونه، وقتی وی در پی توضیح مبدا و نسب مردمان حجاز باشد، ممکن است ــ بهجای تبیین دقیق ساختار طوایف عربی و پیچیدگیهای اجتماعی آن روزگار ــ بیشتر به ایدهٔ «فرزندان اسماعیل» (اسماعیلیان) بسنده کند یا آنان را در نسبت با یهودیان (فرزندان اسحاق و یعقوب) تحلیل کند. چنین رویکردی بیش از هر چیز نشان میدهد که ذهنیت کتابمقدسی، فضای اندیشهورزیِ او را شکل داده و تمایزهای قبیلهای گوناگون میان اعراب، برای او چندان بدیهی یا آشنا نبوده است.
در واقع، از منظر این اسقف ارمنی، تاریخ تداوم روایتی است که در کتابمقدس دربارهٔ فرزندان ابراهیم گفته شده است: گروهی از نسل اسحاق و گروهی دیگر از نسل اسماعیل. چنین شرحی، هرچند در فضای باورهای یهودی-مسیحی معنادار است، در توضیح ویژگیها و پویاییهای قبیلهای و فرهنگیِ گستردهٔ شبهجزیره عربستان نابسنده مینماید. از همین رو، وقتی او با اخباری از ظهور پیامبری در سرزمین عرب یا همپیمانیهای نظامی و سیاسی در آن مناطق مواجه میشود، ناخودآگاه همهچیز را در قالب «اسماعیلیان در برابر اسرائیلیان» یا «یهودیان در برابر مسیحیان» قرار میدهد و نمیتواند لایههای متعدد هویتهای قبیلهای و مذهبی را تفکیک کند. در نتیجه، تصویری که در متنی، چون تاریخ او بازتاب مییابد، آمیزهای است از واقعیات تاریخی ــ که گاه بهواسطهٔ اسیران یا مسافران به او رسیده ــ و تفسیر یا تعمیمی کتابمقدسی که مناسبات پیچیدهٔ قبایل حجاز را به دو جریان اصلیِ «فرزندان اسماعیل» و «بازماندگان اسرائیل» فرومیکاهد. از دیدگاه او، این چشمانداز برای فهم سرنوشت بشر کافی است و چرخشهای تاریخ را باید در پرتو پیشگوییها و وعدههایی که به ابراهیم و فرزندانش داده شد، تفسیر کرد. نتیجتاً، این نگاه دینی-توراتمحور، اگرچه برای آن اسقف کاملاً معنادار و معتبر بود، اما امروزه برای مورخان، صرفاً یکی از لایههای روایی است که در کنار دادههای دیگر باید در نظر گرفت تا بتوان به چشماندازی چندسویه از رخدادهای آن دوران دست یافت./حسین قطیب