کلانشهر یا متروپلیس فیلمی صامت در سبک علمی-تخیلی و به شیوه اکسپرسیونیسم آلمانی است که در دوره جمهوری وایمار ساخته شده است. فیلمنامه آن در سال۱۹۲۴ نوشته شد و ساخت این فیلم سیاه و سفید در زمان خود حدود ۴میلیون رایشسمارک هزینه دربرداشت و گرانترین فیلم دهه۱۹۲۰ میلادی بهشمار میآید. متروپولیس در استودیوهای بابلسبرگ با سرمایهگذاری شرکت فیلمسازی اونیورسوم (UFA) تولید شد. در ژانویه۱۹۲۷ در برلین اکران شد و تماشاگران را تحت تاثیر جلوههای ویژه خود قرار داد؛ اما از منظر تجاری چندان موفق نبود و اصطلاح «شکست گیشه» از همینجا میآید. برای اکران در سینماهای آمریکا نسخه اصلی آن تا ۸۰دقیقه کوتاه شد. یک نسخه بازپیراییشده از متروپولیس در سال۲۰۰۱ در جشنواره فیلم برلین به نمایش درآمد و در همان سال این فیلم در فهرست حافظه جهانی یونسکو ثبت شد. متروپلیس داستانی پیشگویانه دارد و شهری در سال۲۰۲۶ میلادی را روایت میکند که در آن انسانها به دو دسته «اندیشنده» و «کارگر» تقسیم شدهاند و دسته نخست در آسمانخراشهای مجلل بالای زمین و دسته دوم در دالانهای کارخانهای زیر زمین ساکنند. زنی فرهمند و مریموار به نام ماریا در محلی در دهلیزهای زیرزمینی به کارگران درباره حق و حقوق ازدسترفتهشان میگوید؛ ولی آنها را ترغیب به شورش نمیکند، بلکه میگوید تا در انتظار ظهور یک میانجی میان عالم روزمینی و عالم زیرزمینی بمانند؛ یک میانجی به مثابه دل در میان مغز و دست. این نکته در جایجای فیلم تکرار میشود که «مغز و دست برای همکاری سالم نیاز به میانجیگری دل دارند.»
پسر سازنده و شهردار کلانشهر برعکس پدر خود به سرنوشت زیرزمینیان و رنجبران بیاعتنا نیست و در بازدیدی پنهانی از دنیای کارگران شیفته ماریا و سخنانش میشود. در این میان، شهردار به مخترع بزرگ شهر، روتوانگ، دستور میدهد تا ماریا را برباید و به روباتی که در دست ساخت دارد چهره ماریا ببخشد.
روتوانگ در این امر موفق میشود و روبات ماریا-نما به خواسته شهردار به زیرزمین رفته و کارگران را به شورش برمیانگیزد و کارگران شورشی به دروازهای که شهردار برایشان باز نگه داشته میرسند و دستگاهی مهم به نام «ماشینم» را تخریب میکنند که با این کار مخازن آب شهر شکسته و با غرقه شدن بخشهایی از شهر، کودکان کارگران کشته میشوند.
کارگران خشمگین خشم خود را متوجه ماریا میکنند و او را بهخاطر این تهییج و ترغیبش زنده زنده میسوزانند؛ اما پس از سوختن متوجه میشوند که او یک روبات است. در پایان ماجرا، پسر شهردار در نقش میانجی (دل)، در حضور ماریای واقعی، دو گروه یعنی شهردار (مغز) و کارگران (دست) را با هم آشتی میدهد. آنچه فریتس لانگ در متروپلیس به بهترین شکل نشان میدهد، سود و سرمایه و روابط مبتنی بر آن بهمثابه مهمترین عنصر ساختار مدینه فاضله مدرن است.
در سطح اجتماعی، کارگرانِ ازخودبیگانه، در زندگی بیزمان و تنها بر اساس ساعت تغییر شیفت در اعماق زمین، جایی که به قول فردرسن، صاحب متروپلیس، به آن تعلق دارند، بدون خانواده و بدون ارتباطات اجتماعی، در فردیت مفرط خویش مشغول کارند. درحالیکه مردم ثروتمند در آسمانخراشهای بلند و عظیم با نمایی یکسان، یکنواخت و ملالآور زندگی میکنند. دراین اثر میتوان شاهد تخیلات واوهام ملتی ناامید بود. جسارت و نبوغ فریتس لانگ در ساخت این اثر ستودنی است.
لانگ معماری خوانده بود و در این فیلم توانست ماکتی از شهر خیالی متروپولیس را خلق کند و در صحنههایی به نمایش آسمانخراشهایی پرداخت که با زیباشناسی ساختارگرایی ترکیب شده بودند. او به کمک این ترکیببندی عظیم، سنگینی فشار اجتمایی عصر خود را به نمایش درآورد. معماری در «متروپولیس» نه تنها بهعنوان پسزمینهای برای داستان عمل میکند، بلکه نماد تضادهای اجتماعی و اقتصادی است.
شهر متروپولیس با ساختارهای عظیم و مدرن خود، نمایانگر قدرت و تکنولوژی است؛ درحالیکه زیرزمینها و مناطق فقیرنشین نشاندهنده رنج و فقر کارگران هستند. این تضاد بین دو جهان، یعنی دنیای ثروتمندان و دنیای کارگران، به خوبی از طریق طراحی معماری به تصویر کشیده شده است. در این فیلم طراحی ساختمانهای بلند و عظیم با جزئیات دقیق، فضایی چشمنواز و در عین حال سرد و بیروح ایجاد میکند. حرکت آرام وهندسی مردم شهر زیرزمینی در آغاز فیلم با هرج و مرج پایان فیلم در تضاد است. دکورهای عظیم و میزانسنهای چشمگیر از جمله ویژگیهای این فیلم محسوب میشود.