رادیو همشهری| کوچه‌گرد ۵۲؛ حراج شعر فارسی در بقالی!

همشهری آنلاین دوشنبه 15 بهمن 1403 - 10:37
کوچه یخچال صغیران، جایی که ادبیات فارسی با شعرهای بی‌تکرار و زندگی پرفراز و نشیب ادیب‌الممالک گره خورده است. اما ما چقدر از این ادیب می‌دانیم و چرا نسل Z با جود چنین ادبایی به دنبال ادبیاتی بی‌هویت و بی‌روح رفته است. در این قسمت از کوچه‌گرد داستان این ادیب غریب و حراج شعر فارسی را در بقالی بشنوید.

همشهری آنلاین-لیلا باقری: منتظر تاکسی‌ام که دو دختربچه تاکسی می‌گیرند به مقصد خیابان ادیب‌الممالک و در شوخی و خنده از خواستگاری می‌گویند با «فیس و استایلی خفن» و «موهایی فایر» و... و غمم می‌شود که «نسلZ » در به خیابان شاعری می‌روند و نمی‌داند جای این توصیفات می‌تواند بگوید: «زیباست عجب رویت، زیباتر از آن مویت...» و نمی‌داند ادیب چه کسی بود و در چندسالگی این شعر را گفت... بگذارید از همین نقطه بگویم؛ در خیابان ری، بعد از میدان قیام، خیابانی‌ست به نام «ادیب‌الممالک» که گرچه حاصل زندگی کاری‌ این شاعر، روزنامه‌نگار و منتقد دوره مشروطه در تاریخ ادب ایران ماندگار شده است و نامش هم روی این کوچه اما روزگار هیچ‌وقت به کامش نبوده است و او که در خاندان «قائم‌مقام فراهانی» به دنیا آمد، از بد حادثه اینجا به پناه می‌آید.

وقتی ۹ سالش بود، در یک شب‌نشینی آقامحسن سلطان‌آبادی عراقی، از بزرگان شهر، به پدرش می‌گوید مصرعی گفته‌ام ادامه‌اش را تو تکمیل کن... پدر ادیب می‌گوید که طبعش خموده است و اگر اجازه بدهد پسرش صادق تکمیل کند. کسی باورش نمی‌شود که کودکی در این سن شعر بگوید. عراقی برای امتحان رو به صادق می‌کند و می‌گوید: «زیباست عجب رویت، زیباتر از آن مویت» و او هم فوری جواب می‌دهد «نبود عجب ار افتد دل در خم گیسویت.»

. اما بخت با این پسرک خوش‌ذوق یار نبود و در ۱۴ سالگی با مرگ پدر، روزگار مصیب‌بارش شروع شد؛ پدر مقروض و برادران خام و اطرافیان نامهربان باعث می‌شود که در تنگنا و فقر بیفتند و پناه ببرند به خانه اقوام اما به دلیل هوش و دانشی که داشتند، مورد غضب پسران صاحب‌خانه قرار می‌گیرند و مجبور می‌شوند خانه را ترک کنند. این فشار زندگی گویا تا آخر عمر بر روی این شاعر توانمند می‌ماند و جور روزگار او را به این خیابان می‌آورد که محله آبمنگل معروف هم در آن قرار دارد.

باستانی پاریزی در بخشی از «شاهنامه آخرش خوش است» می‌نویسد که ادیب سال‌های آخر عمرش در همین خیابان که آن زمان به یخچال صغیران معروف بوده، خانه‌ای کوچک، اجاره‌ای و گلی داشته است. می‌گویند او روزهای آخر عمرش از روی بینوایی تمام کتابها و کاغذهایش را به زن صاحبخانه می‌دهد که به بقالی سر کوچه ببرد و برایش نان و قند و چای بگیرد و از قضا همان روز هم می‌میرد. رفیقان خبر که می‌شوند برای پس گرفتن کاغذها می‌روند و بقال می‌گوید: «آقا! قسمتی از کاغذ باطله‌ها را کار کرده‌‎ایم.» یعنی توی آنها سبزی و تخمه و... پیچیدیم. اما بقیه را پس می‌دهد. دیوان ادیب الممالک را هم از روی این کاغذپاره‌ها و نوشته‌های قبلی‌اش چاپ می‌کنند.

البته در این نقل شک است و موسوی گرمارودی می‌نویسد، هیچ بعید نمی‌دانم آقای صفایی، مورخ دوره قاجار، قطعه مطایبه‌ای از ادیب را خواند و در ذهنش مانند سایه‌ای مانده و بعدها هم به آن را عنوان یک موقعیت پذیرفته باشد. قطعه‌ای که ادیب سروده «گرچه از بهر ماست دیوانم/ شد گرو در دکان بقالی/ تو مده رایگان ز دست آن را/ که بود قدر و قیمتش عالی...»

اما افسانه بوده یا نبوده، طنز تلخ ماجرا اینجاست که حالا جوانانی در خیابانی با نام او از کلماتی غریبه استفاده می‌کنند که حتی دو نسل قبل‌تر از آنها نیاز به دیلماج دارد برای فهمش... و تازه همین را هم مایه طعن و تمسخر می‌دانند که دهه شصتی «سوبر» یا همان هوشیار و پرهیزکار است و نمی‌دانند که مولانا می‌گوید: «دو سه رندند که، هُشیارْ دل و، سَرمستند/ که فَلَک را به یکی عربده، در چرخ آرند...»

منبع خبر "همشهری آنلاین" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.