به گزارش مشرق، آخر شب برای اینکه مطمئن بشوم از راهپیمایی جا نمانم، ساعت شروع راهپیمایی را یک بار دیگر مرور کردم. این اولین سالی است که میخواهم جشن ۲۲ بهمن را از نزدیک ببینم. از حق نگذریم، مثل یک کودک ۳ ساله برای رسیدن روز موعود یعنی ۲۲ بهمن لحظهشماری میکردم. بالاخره سنگینی چشمهایم را حس کردم و به خواب رفتم...
به جای راهپیمایی در حرم اباعبدالله بودم. تک و تنها. من که حتی تا سر کوچه هم تنها نرفته بودم، حالا تنها رفته بودم کربلا. انگار قرار بود شب را هم در حرم بمانم و فردا برگردم. نمیدانم اسمش را میشود رؤیای صادقه گذاشت یا نه اما من که هنوز به راهپیمایی نرفته یک دل سیر زیارت امام حسین علیهالسلام را دیده بودم. موقع لباس پوشیدن، از در خانه بیرون آمدم و تمام طول راهپیمایی لحظهای صحنههای خوابی که دیدم از جلوی چشمم کنار نرفت و مدام در گوشم وصیت نامه حاج قاسم میپیچید که: «جمهوری اسلامی ایران، حرم است.»
انقلاب کردهها پای حرفشان ماندند
درسته که همیشه رسانهها به قشر جوان و نوجوان توجه میکنند اما نکتهای که مهم است، حضور پیر مردها و پیر زنها است. کسانی که وقتی امام خمینی (ره) پرچم این انقلاب را بالا برد با لبیک خود باعث رقم خوردن اتفاقی شدند که حالا ۴۶ سال است از آن میگذرد. آنها که سرد و گرم روزگار را چشیدند. روزهای جنگ را دیدند، روزهای جولان منافقین را دیدند اما هرگز اعتقادشان از بین نرفت.
یک پیر مردی امروز در راهپیمایی میگفت: ما زمان شاه هم گرانی داشتیم هم ساواک داشتیم حتی در خیابانها امنیت هم نداشتیم. برایم جالب بود ازش پرسیدم که چطور امنیت نداشتید؟ گفت: «والا دخترم ما اون موقعها مثل الان پیر نبودیم که ولی همیشه یادم مانده که عدهای لات مسلک همیشه مست میکردن و راه میافتادن در خیابانها و زن و بچهها و آدم بزرگ از دست این لاتها امنیت نداشتن.»
در ادامه به قیمت دلاری اشاره کرد که همه مردم را عصبانی کرده و گفت: «فکر میکنند مثلاً دلار گران شود، کسی جشن انقلاب را نمیآید. ببینید جمعیت را، این مردم هم دارند در همین کشور زندگی میکنند اما به قول معروف کسی که پا درد دارد را دستش را عمل نمیکنند. نمیشود بخاطر گرانی چشم روی این اتفاق بزرگی که در تاریخ شکل گرفته بست.»
چالش عکس با برج آزادی
میدان آزادی را هیچوقت این شکلی ندیده بودم قبلترها برای تشییع شهدا مسیر دانشگاه تهران تا آزادی را رفته بودم اما امروز فرق داشت. امروز چشمها میخندیدند. امروز مردم زیر سایه انقلاب اسلامی ایران خوشحال بودند.
میدان آزادی پر بود از گعدههای خانوادگی که هرکدام، گوشهای از چمن میدان آزادی را انتخاب کرده بودند و دور هم نشسته بودند اما بعضی از دهه نودیها سخت مشغول سلفی گرفتن با برج آزادی بودند. به سمت دو خواهر ۹ و ۱۱ ساله رفتم که نمیتوانستند به خوبی از خود عکس بگیرند. به آنها سلام کردم و گفتم اگر بخواهید من میتوانم از شما عکس بگیرم. با لبخندی از عمق جان، تلفن همراهشان را دادند تا عکسشان را بگیرم.
اصرار داشتند حتماً برج آزادی در عکس خوب دیده شود. اسم یکی ثنا و دیگری رها بود. گفت با بچههای مدرسه قرار گذاشتیم که امروز همه با برج آزادی عکس بگیریم، تا ببینیم کدام عکس قشنگتر شده. قراره برای عکس برتر خودمان پول بگذاریم و کادو بگیریم.
این قرار بین خودشان بود و چقدر خوب است که دهه نودیها این طور برای جشن انقلاب انرژی میگذارند. من که متوجه جریان این عکس شدم، صد خودم را گذاشتم تا عکسشان بین عکسهای برتر باشد هرچند که داور عکسها خودشان هستند.
از برکت انقلاب
از سمت بزرگراه شهید لشکری که به میدان آزادی میآمدم، چیزی توجهم را جلب کرد و آن هم، دست فروشهایی بودند که مثل مسیر قبل از ورزشگاه آزادی، پرچم و بوق میفروختند. همیشه این پرچم و بوق مرا یاد تیم ملی ایران میاندازد. به نظرم قشنگترین چیزی که ممکن است برای یک انسان وجود داشته باشد، پرچم کشوری است که وطن آن فرد محسوب میشود.
از میدان آزادی تا میدان فردوسی چندتا گاری دیدم که لبو و آلو و باقالی میفروختند. خیلی لذتبخش بود که خانوادهها در جشن انقلاب، تفریح سالم را تجربه کردند. موقع عکس گرفتن از یکی از آن گاریها، یک آقایی گفت: «من از این آقا برای بچههام باقالی میخرم از بعدی لبو میخرم، از یکی دیگه یک چیز دیگر میخرم. اینها که آمدن به راهپیمایی ۲۲ بهمن و در خانه نماندند، کاسبی حلال دارند.»
کودکان هم در این راهپیمایی، از برکت انقلاب، حسابی بازی کردند. قدم به قدم یک گروه، سرود میخواندند. بچههای دو سه ساله، با همان لحن کودکانه چه شعارهای نابی میدادند که از دهه پنجاه به دهه نودیها و هزار و چهار صدیها رسیده بود.