نوشتن «ابرشهر» انتحار ادبی بود

خبرگزاری مهر دوشنبه 29 بهمن 1403 - 11:30
نویسنده رمان «ابرشهر» در جلسه نقد و بررسی آن گفت: نوشتن این کار یک انتحار ادبی بود و یک نویسنده حرفه‌ای به خودش اجازه نمی‌دهد که چنین کاری انجام بدهد.

خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ جواد شیخ الاسلامی: جلسه نقد و بررسی رمان «ابرشهر» نوشته محمد رودگر نویسنده و پژوهشگر ادبی در مؤسسه فرهنگی هنری شهرستان ادب برگزار شد.

رمان مورد اشاره در ۳ جلد توسط انتشارات کتابستان منتشر شده است. ابر شهر رمانی است که با شیوه رئالیسم عرفانی نوشته شده و در این زمینه شیوه‌ای جدید برای قصه‌گویی ایرانی خلق کرده است. قصه این رمان از دوران امام رضا علیه السلام آغاز می‌شود، با تاکید بر زندگی محمد محروق پیش می‌رود، با روشی نو و بدیع به سراغ بسیاری از عرفا و زاهدان نامی روزگاران می‌رود و قصه را به زمانه امام خمینی (ره) می‌رساند. در این میان شخصیت‌هایی چون احمد غزالی، بایزید بسطامی، سید حیدر آملی، سید علی قاضی، ملا حسین قلی همدانی و ده‌ها عارف زن و مرد دیگر نیز وارد ماجرای داستان می‌شوند.

از محمد رودگر پیش از این کتاب‌های «دیلمزاد»‌ رمان،‌ «دخیل هفتم» رمان «سوار بر باد»‌ داستان نوجوان و پژوهش ادبی «رئالیسم جادویی» به بازار نشر عرضه شده است.

در نشست نقد این‌کتاب که توسط دفتر داستان شهرستان ادب و در ادامه سلسله‌جلسات «عصر اثر» برگزار شد، محسن مومنی شریف، علی‌اصغر عزتی‌پاک، میرشمس‌الدین فلاح هاشمی، دکتر مجید آقایی، محمدقائم خانی، نویسنده اثر و جمعی از علاقه‌مندان به کتاب و ادبیات حضور داشتند.

نوشتن این اثر نیازمند تلاش بسیار و توفیق الهی است

در ابتدای این جلسه محسن مومنی شریف، نویسنده و رئیس سابق حوزه هنری انقلاب اسلامی، با بیان اینکه این اثر به مسأله‌ای پرداخته که جایگاه والایی در حوزه اندیشه اسلامی و علوم اسلامی دارد، گفت: عرفان در میان علوم اسلامی به اشرف علوم نیز مشهور است و موضوعی محوری دارد که آن چیزی نیست جز توحید. انسان عارف در مسیر عرفان به دنبال کشف اسرار و مشاهده گستره عظیم جهان است، نه تصرف آن یا جهانگیری. بنابراین توجه به عرفان و با این جزئیات در قالب یک اثر ادبی درخور تحسین، و حتماً قرین توفیق الهی و تلاش بسیار بوده است.

مومنی شریف جایگاه عرفان در ادبیات فارسی را بی‌بدیل خواند و ادامه داد: قله‌های برجسته ادبیات فارسی با عرفان شناخته می‌شوند و این موضوع با دو محور دیگر یعنی حماسه و عشق، سه رکن جاودانگی ادبیات فارسی و خمیر مایه آثار رفیع و معتبری مانند شاهنامه فردوسی، دیوان حافظ، مثنوی مولوی و آثار ماندگار سعدی و نظامی و دیگر قله‌های سرفراز ملک سخن است. بنابراین می‌توان گفت که عرفان یکی از عناصر اساسی ادبیات فارسی است. علت کاهش جایگاه متعالی ادبیات در دوران معاصر نیز شاید به دلیل نبود ارتباط مؤثر با این مفاهیم به ویژه عرفان باشد که نقش محوری‌ در شکوه گذشته ما ایفا کرده است.

ابرشهر تذکره‌نویسی با رویکرد معاصر است

این نویسنده افزود: در طول تاریخ ادبیات فارسی، بخش قابل توجهی از آثار برجسته ما توسط عرفای ادیب خلق شده‌اند. از اواخر قرن دوم هجری، عرفان به عنوان عنصری جدانشدنی وارد حوزه ادبیات فارسی شد. یکی از مهم‌ترین گونه‌هایی که درباره عرفان و عرفا کار شده، تذکره‌نویسی است. البته باید توجه داشت که تذکره‌نویسی عرفانی با نگارش تاریخ عرفان تفاوت دارد. تذکره بیشتر بر به تصویر کشیدن احوال و حالات عارفان تمرکز داشته و برای انتقال این حالات به مخاطب طراحی شده است تا شمه‌ای تجربه‌ و کشفیات روحانی آن عارف را به دیگران منتقل کند. نباید انتظار داشت که چنین آثاری به شیوه‌ای تاریخی همه‌جانبه باشند؛ چراکه تاریخ‌نگاری عرصه دیگری است. به عنوان مثال، وقتی اثری مانند «تذکره الاولیا» را بررسی می‌کنیم، نباید دنبال تاریخ باشیم، زیرا این‌گونه آثار بیشتر به روشنگری معنوی و حالات عرفانی پرداخته‌اند. اگرچه کاری که جناب دکتر رودگر نوشته‌اند، ترکیبی از تاریخ و تذکره است، اما فکر می‌کنم این اثر را می‌توان به نوعی تذکره‌نویسی با رویکردی معاصر دانست که در قالب رمان مدرن ارائه شده است. اگر تذکره الاولیا برای قرن هفتم است، این اثر برای امروز است و کسانی که نام‌شان در این کتاب آمده، در آن کتاب نیامده است. به ویژه یکی از نکات مهمی که در این کتاب برجسته شده، پرداخت ویژه به شرح حال عرفای شیعی است.

می‌توان ابرشهر را به نوعی تذکره‌نویسی با رویکردی معاصر دانست که در قالب رمان مدرن ارائه شده است. اگر تذکره الاولیا برای قرن هفتم است، این اثر برای امروز است و کسانی که نام‌شان در این کتاب آمده، در آن کتاب نیامده است. به ویژه یکی از نکات مهمی که در این کتاب برجسته شده، پرداخت ویژه به شرح حال عرفای شیعی است.

پیوند میان شیعه و عرفان در این اثر کاملا مشهود است

نویسنده «ماه و بلوط»‌ درباره ویژگی‌های رمان ابرشهر گفت: این در حالی است که کتاب ابعاد دیگری نیز دارد؛ از جمله مباحث تمدنی از نگاه عرفا و بررسی نقش آن‌ها در شکل‌گیری تمدن‌ها از آن جمله است. همچنین به مسائل اجتماعی و تاریخی هر عصر پرداخته شده که عرفا در آن‌ها نقش‌آفرین هستند و یا بی تأثیر نیستند. این اثر علاوه بر این، شامل مباحثی درباره سیر و سلوک، تفسیر انفسی متون دینی توسط عرفا و تحلیل طریقت‌های قرآنی هم است. لذا می‌توان گفت این کتاب همچون دایره‌المعارفی جامع برای علاقه‌مندان به حوزه عرفان، به ویژه عرفان شیعه، تلقی می‌شود. در ارتباط با موضوع عرفان شیعی نیز لازم است نکته‌ای را یادآور شویم. در این باره سخن مشهوری از سید حیدر آملی وجود دارد که مضمون آن چنین است؛ «عرفان بدون شیعه بی‌معناست و شیعه هم بدون عرفان معرفی نمی‌شود و در جای خودش قرار نمی‌گیرد». این سخن نمایانگر پیوند عمیق و منطقی موجود میان شیعه و عرفان است؛ پیوندی که در این اثر نیز به وضوح دیده می‌شود. همان‌طور که در کتاب می‌خوانیم، جز یک مورد، سلسله تمامی عرفای بزرگ اسلام اعم شیعه و غیر شیعه به حضرت امیرالمؤمنین علیبن ابیطالب (ع) می‌رسد. بنابراین متن شیعی یک متن عرفانی است. لذا عرفان در شیعه رنگ و بوی حماسی می‌گیرد در حالی که ممکن است در دیگر مذاهب این درخشش را نداشته باشد.

مومنی عرفای شیعه را افرادی تأثیرگذار و فعال معرفی کرد و گفت: برخلاف تصور رایج، عرفای شیعه شخصیت‌هایی منزوی و گوشه‌نشینی نبودند و این موضوع نیز به‌خوبی در کتاب بازتاب یافته است؛ از جمله حضور عرفا در رویدادهای تاریخی مهمی همچون قیام سربداران یا مقابله با حمله مغول؛ به ویژه نقش علمای نجف در دوران پس از مغول و بازسازی تمدن اسلامی که ما در این کتاب نقش این بزرگان همچون خواجه نصیرالدین طوسی، علامه حلی، سید بن طاووس و دیگر اندیشمندان شیعه را در شکل‌گیری تمدن اسلامی می‌بینیم. در بسیاری از جاهای دیگر معمولاً به چنین موضوعاتی با این دیدگاه پرداخته نشده ولی آقای رودگر به این مهم اهتمام داشته است. به خصوص در جلد سوم این رمان که به طور مبسوط به نهضت تنباکو، مشروطیت و انقلاب اسلامی پرداخته شده است. من هم قطعا با نظر نویسنده موافقم که انقلاب اسلامی را نتیجه‌ سیر و سلوک عرفانی امام خمینی (ره) می‌داند. اتفاقاً خانم لیلی عشقی هم در کتاب «زمانی در میان زمان‌ها» به این موضوع پرداخته است. او فیلسوف ایرانی مقیم فرانسه است و اصلا ایام انقلاب هم در ایران نبوده، وقتی می‌بیند که تحلیلگران غربی‌ و به ویژه متفکران فرانسوی راجع به وقوع انقلاب اسلامی سردرگم‌ هستند و حرف‌های نامربوط می‌زنند، آنان را متوجه مفاهیم شیعی و نقش امامت در آن می‌کند.

نوشتن «ابرشهر» انتحار ادبی بود

انقلاب اسلامی به معنای واقعی انفجار نور بود، نه یک حادثه معمولی

مومنی شریف با اشاره به کتاب «زمانی در میان زمان‌ها»‌ و نگاه نویسنده آن به انقلاب اسلامی گفت: او در کتابش به اصطلاح «واقعه» در فرهنگ عرفان و تصوف اشاره می‌کند. تجربه عارفانه هنگامی اتفاق می‌افتد که زمان ملکی با زمان ملکوتی باهم هم تلاقی پیدا می‌کنند و در لحظه تجربه عارفانه اتفاق می‌افتد. در بخشی از کتاب آقای دکتر رودگر هم این موضوع اشاره‌ای دارد. در حالت عادی چنین لحظاتی محدود به فرد عارف هستند و معمولاً بعدها توسط عارف روایت یا تحلیل می‌شوند. اما در ماجرای انقلاب اسلامی، این تجربه نه فقط برای یک فرد بلکه برای یک ملت به وقوع پیوست. امام خمینی با شخصیت ویژه خود، این تجربه‌ی عرفانی را گسترش داد و تمام ملت را در آن شریک کرد. از این زاویه دید، نویسنده تلاش کرده تا برای مخاطبان غربی روشن کند که چرا آن‌ها نمی‌توانند با ابزارهای رایج و محدویت‌هایی نظری که دستگاه تفکری غرب دارد، درک درستی از ماهیت انقلاب اسلامی داشته باشند. او تأکید می‌کند که برای فهم چنین واقعه‌ای، ناگزیر باید نگاه عرفانی را وارد تحلیل کرد. خوشبختانه بحث اصلی در جلد سوم ابرشهر دقیقاً همین مسئله است. این که انقلاب اسلامی را صرفاً یک تحول اجتماعی بدانیم، تقلیل ماجراست و انقلاب اسلامی را معرفی نمی‌کند. بنابراین امام خمینی با این بینش بود که انقلاب را انفجار نور می‌دانست.

کتاب تلاش می‌کند از دوگانه‌های دیگری که طی دهه‌ها ذهن جامعه و ما را به خود مشغول کرده بودند عبور کند؛ دوگانه‌هایی مانند تعهد سیاسی-اجتماعی رمان و تعهد هنری آن. در سال‌های پیش از انقلاب و حتی دهه ۶۰، ایدئولوژی بر هنر غلبه داشت و نوعی تقدیس صورت می‌گرفت، اما پس از جنگ نیز نوعی افراط شکل گرفت که عملاً ایدئولوژی را کاملاً از آثار هنری حذف کردمحمدقائم خانی، نویسنده و دبیر جلسه، با بیان اینکه رمان ابرشهر داستان زندگی یک طلبه جوان است، گفت: ماجراهای مختلفی در مسیر تحصیل و پیگیری مباحث دینی و فکری برای این جوان طلبه پیش می‌آید. به دلیل اختلافاتی که با پدرش دارد و شرایطی که برایش رقم می‌خورد، مدتی از آن فضا فاصله می‌گیرد، اما دوباره با همراهی پدربزرگش به مسیر طلبگی بازمی‌گردد. البته این مرحله، آغازی برای سلوک عرفانی او نیز می‌شود. در این مسیر عرفانی، نوعی علم انساب در یک کشف به او داده می‌شود که آن کشف سرآغاز جست‌وجوی او برای یافتن شخصی خاص است. این ماجرا، هم جریان داستانی رمان را پیش می‌برد و هم در میان آن به بررسی تاریخ و سرگذشت سلسله‌ای از اهل معنا می‌پردازد که از قرن دوم هجری آغاز شده و سرگذشت آنها و همچنین عرفایی که با آنها در ارتباط بودند، روایت می‌شود.

ابرشهر از دوگانه‌های سنتی سیاست و عرفان گذر کرده است

خانی عبور از برخی دوگانه‌های سنتی را از ویژگی‌های ابرشهر عنوان کرد و گفت: دوگانه‌هایی مانند انتخاب میان سیاست و عرفان، یا به بیانی بهتر، معنا، در این کتاب جایی ندارند. در دوره معاصر بارها تصور شده بود که این دو مقوله با یکدیگر ناسازگارند و نمی‌توانند کنار هم قرار بگیرند. اما این کتاب نشان می‌دهد که از حداقل از سده‌های میانی، عرفان همواره به نحوی با مسائل سیاسی در ارتباط بوده و حتی بر آن تأثیر گذاشته است و حتی سیاست در ایران خیلی وقت‌ها معطوف به عرفان و سلسله عرفان بوده است. ابرشهر اصل این مسأله را کنار می‌زند و کسی که با این کتاب همراه می‌شود می‌داند که باید این دوگانه را کنار بگذارد. همچنین کتاب تلاش می‌کند از دوگانه‌های دیگری که طی دهه‌ها ذهن جامعه و ما را به خود مشغول کرده بودند عبور کند؛ دوگانه‌هایی مانند تعهد سیاسی-اجتماعی رمان و تعهد هنری آن. در سال‌های پیش از انقلاب و حتی دهه ۶۰، ایدئولوژی بر هنر غلبه داشت و نوعی تقدیس صورت می‌گرفت، اما پس از جنگ نیز نوعی افراط شکل گرفت که عملاً ایدئولوژی را کاملاً از آثار هنری حذف کرد. در این اثر، چنین دعواهایی مطرح نیست. کتاب، اثری است که از اساس ایدئولوژیک است و تعهد سیاسی مشخص دارد؛ اما در عین حال با اثر هنری و ادبی درجه‌یک مواجه‌ایم که نویسنده هیچ عنصر بیرونی را بر اثر خود تحمیل نکرده است. نتیجه اینکه کتاب به صورت اثری کامل و اصیل، خود را به مخاطب ارائه می‌دهد.

وی افزود: همچنین موضوعی که در دهه‌های ۷۰ تا نیمه دهه ۹۰ مورد بحث و جدال در محافل هنری و ادبی ایران بود، تقابل میان دو مفهوم «فرم» و «محتوا» است. در آن دوره، دو دیدگاه متفاوت شکل گرفته بود؛ یک گروه کسانی که باور داشتند اثر هنری باید بیشتر بر فرم روایی تمرکز کند و هدف اصلی توجه به ساختار و زیبایی‌شناسی آن باشد، و گروه دیگر که معتقد بودند محتوا در اولویت است و فرم تنها ابزاری برای انتقال پیام محسوب می‌شود. این دعواها حتی در بحث‌های محافل هنری، جشنواره‌ها و گفت‌وگوهای تخصصی به نزاع‌هایی کشیده می‌شد، تا جایی که حتی نویسندگان نیز گاهی برچسب‌هایی به یکدیگر می‌زدند و سبک نوشتار دیگری را زیر سوال می‌بردند. اما در کتاب «ابر شهر»، کاری به این تقابل نداریم. اثری که نه تنها پر از محتوا است بلکه در عین حال، از لحاظ فرم روایی نیز از استحکام کافی برخوردار است. افرادی که با کتاب ناآشنا بودند، گاه نگران غلبه محتوا بر فرم بودند؛ اما من به آنها می‌گفتم که این کتاب در فرم روایی چیزی کم ندارد. همین دوستان پس از خواندن متوجه شدند که داستان قدرتی دارد که خواننده را به طور کام در دل روایت خود می‌کشاند و آن را از حوزه ادبیات و داستان خارج نمی‌کند. این عبور هوشمندانه از دوگانه‌های سنتی نشان‌دهنده سطح بالای بلوغ اثر است، خصوصاً آنکه این ویژگی‌ها بازتاب‌دهنده تجربه و پختگی نویسنده نیز به شمار می‌روند.

نوشتن «ابرشهر» انتحار ادبی بود

قصه ابرشهر از زبان مومنی شریف

در ادامه این نشست، مؤمنی شریف به رمزگشایی از بعضی مفاهیم ابرشهر پرداخت.

وی افزود: اما سوال اصلی این است که این «ابرشهر» که در جای جای کتاب به آن اشاره شده، چیست؟ راوی در همان ابتدای داستان در صفحه ۹ کتاب، جایی که داستان آغاز می‌شود؛ می‌گوید «شکر خدا را که جهان عوالم پنهان را آفریده و اجازه داده با نزدیک‌ترین عالم خاطره‌هایی داشته باشم». در عرفان اسلامی نزدیک‌ترین عالم به عالم ماده و حس، عالم «مثال» یا عالم «خیال» است. محی‌الدین و شاگردانش پنج جهان را برای هستی تعریف کرده‌اند که اگر اولی عالم حس است، سپس عالم مثال است که «ابر شهر» به آن پرداخته است، بعد از این عالم روح یا ارواح است، سپس عالم اسماء و صفات، و در نهایت مقام انسان کامل. البته این مراتب غیر از ذات خدا است، چرا که ذات الهی بسیط و فراتر از هر عالم است.

این نویسنده درباره ویژگی‌های عالم از نگاه محی‌الدین عربی گفت: این را شاگردان محی‌الدین گفته‌اند و من از قول قنوی می‌گویم که ویژگی‌های این عوالم را شرح داده است. خود ابن عربی نیز در فَصّ یوسفیه از کتاب «فصوص الحکم» اشاراتی به این عوالم دارد که با بحث‌های نویسنده محترم کتاب هم هم‌خوانی دارد. عوالم پنجگانه یا حضرات خمس نمایانگر تعینات، یعنی درجات مختلف تجلی حق در هستی هستند. به بیان دیگر، این عوالم بر اساس میزان قرب یا بُعدشان از خداوند کریم شکل گرفته‌اند و هرکدام ویژگی‌های خاص خود را دارا هستند. در این دیدگاه عرفانی، تمامی موجودات و پدیده‌ها در هر عالمی، سایه‌ای از وجود خداوند کریم هستند یعنی هر چه در عالم حس پیداست، تجلی وجود خدا و گویی سایه‌ای از اوست. راجع به سایه هم ابن عربی در فص یوسفیه خیلی حرف می‌زند که شنیدنی است. بنابراین ابن عربی می‌گوید نزدیک‌ترین عالم به عالم ما عالم مثال است؛ عالمی که واسطه‌ای است میان عالم حس و عالم روح.

ابرشهری که از آن حرف می‌زنیم، عالم مثال است

وی افزود: عالم روح مختص فرشتگان است؛ یعنی عالم سوم، طبیعتا کاملا ربوبی است و هیچ موجود مادی یا جسمانی در آن راه ندارد. همین‌طور که عالم حس عالم مایات است و همه چیز جسمانی و قابل لمس است. اما عالم مثال، هردو هستند؛ هردو با هم مرتبط هستند. در آنجا هم موجودات روحانی وجود دارد، هم جسمانی و با همدیگر هم ارتباط دارند. ابن عربی در فص یوسفی از عالم مثال یا خیال به عنوان وسیع‌ترین عوالم نام میبرد که در آنجا محالات، ممکن است و نقیضین در آن جمع می‌شوند. یعنی آنجا دست باز است و محدودیتی وجود ندارد. بنابراین به نظر می‌رسد یکی از مقاصد ابرشهر عالم مثال است.

نویسنده کتاب «در کمین گل سرخ» ادامه داد: اما به نظر می‌آید نویسنده مقصدش بالاتر از این است و در جاهایی اشاراتی به عوالم دیگر هم دارد. به عنوان مثال در جلد ۳ و صفحه ۱۷۸ راجع به آیت‌الله سیدعلی قاضی می‌گوید «مدت‌ها سیدعلی آقای قاضی نه تنها از عالم ماده و عالم حس، بلکه از عالم صورت و مثال هم به تنگ آمده بود. خیلی حرف است که ابرشهر به این فراخی هم برای کسی کوچک باشد. سال‌های آخر عمرش به دنبال درگذشت از آستانه عالم روح بود و به قول خودش طالب تجرد از صورت شده بود».

در تذکروه الاولیا گویی ما در برابر پرده‌ای قرار داریم که جناب عطار در جامه یک مرشد داستان آن را برای ما نقل می‌کند و ما از فاصله‌ای به آن می‌نگریم و مقام عرفا در آن آنقدر قدوسی است که تقریبا نمی‌توانیم راجع به آن‌ها نظر بدهیم. ولی در ابرشهر پای عرفا در زمین است و ما می‌توانیم به خلوت‌های آنان سرک بکشیم و حتی وارد زندگی آن‌ها شویم و مانند راوی گاهی حتی می‌توانیم به آنها انتقاد هم بکنیم.

بخش احمد غزالی از بخش‌های زیبای ابرشهر است

مومنی یکی از بخش‌های زیبای رمان ابرشهر را بخش شیخ احمد غزالی دانست و گفت: از ویژگی‌های ارزشمند این اثر آن است که روای در کنار اینکه به عارفان و عرفان نگاهی تحسین‌آمیز دارد، گاهی نقدهای جدی نیز مطرح می‌کند. این یکی از فرق‌های ابرشهر با تذکره الاولیاست. در تذکروه الاولیا گویی ما در برابر پرده‌ای قرار داریم که جناب عطار در جامه یک مرشد داستان آن را برای ما نقل می‌کند و ما از فاصله‌ای به آن می‌نگریم و مقام عرفا در آن آنقدر قدوسی است که تقریبا نمی‌توانیم راجع به آن‌ها نظر بدهیم. ولی در ابرشهر پای عرفا در زمین است و ما می‌توانیم به خلوت‌های آنان سرک بکشیم و حتی وارد زندگی آن‌ها شویم و مانند راوی گاهی حتی می‌توانیم به آنها انتقاد هم بکنیم. بالاخره آنان اشتباه هم دارند، معصوم که نیستند. دیگر اینکه هر یک از آنها با دیگری ممکن است از نظر سبک سلوکی و شیوه تربیتی، فرق‌هایی داشته باشند؛ یکی از آنها کاملا تحت تأثیر اسماء جلالی خداوند است، یکی برعکس جمالی است، یکی کاملا زهد دارد و زهد کشنده‌ای دارد و یکی مثل ملا احمد غزالی زندگی کاملا مرفهی هم دارد. بنابراین راوی داستان به خودش اجازه می‌دهد گاهی نظر انتقادی داشته باشد. فقط یک گوینده و راوی بی اختیار نیست.

وی افزود: چنان که گفتم، شیخ احمد غزالی به مقام بی کلامی رسیده است. در نگاه عرفا، لفظ تنها صورتی از کلام است. خود سخن منویاتی است که از جای دیگری است. وقتی تبدیل به لفظ می‌شود و به عالم وجود می‌آید از آن کاسته می‌شود و فرو می‌ریزد. ولی ایشان اشاره دارد که در عالم بعد از مثال، آن عالم فراتر از عالم مثال، کلامی وجود ندارد. یعنی کلام، صوت و لفظ نیست. بهتر است خود متن را بخوانم؛ «خواجه احمد به مقام بی کلامی رسیده بود. مقام بی کلامی جایی است بالاتر از ابرشهر که آنجا نه تنها هیچ صوت و صورتی نیست،‌ بلکه هیچ کلام و لفظی نیست. هرچه هست معنا است». بعد می‌گوید «در بالاتر از ابرشهر نه صوت است،‌ نه صورت. سخن اقتضای آفرینش است. آن جایی که حق است و خلق نیست، هیچ حرف و صوتی هم نیست». یا در جای دیگری از قول عمو شهروز که پیرمردی نابینای و اهل معرفت در حوزه علمیه نیشابور است، اتفاقی می‌افتد که توضیح می‌دهم. وقتی که می‌گوید این شجره‌نامه‌اش را به پسر می‌گوید، شروع می‌کند و همه عالم را اجمالا به او می‌گوید. می‌گوید تو خیلی تبار خوبی داری. بعد می‌گوید دو تا از تبار تو دارای آستان هستند. این آستانه چیست؟ توضیح می‌دهد. اولا که مقایسه می‌کند بین ابرشهر که عالم مثال باشد، با دنیای حس؛ و بعد اینکه دیگر عالم‌ها چی هستند؟ می‌گوید «این دنیا با تمام عظمتش در برابر عالمی که او را در برگرفته، یک دانه ماسه است در ساحل یک اقیانوس بی انتها. این یک دانه ماسه زیر میلیون‌ها ماسه دفن شده. فقط عده خاصی می‌توانند این آستانه عبور از این بی نهایت را پیدا کنند. از دل ماسه‌ها بیرون بیایند و اقیانوس را ببینند. عده خاصی هم هستند که از آستانه ساحلی اقیانوس هم می‌گذرند و به عوالم بالاتر می‌روند. آنها صاحب آستانه می‌شوند». چه می‌خواهد بگوید؟ می‌گوید «بنابراین ابرشهر حقیقی مقام ولایت و مرتبه اسما و صفات است. اصلا کمال و سعادت انسان رسیدن به این جایگاه است». یک جایی کاملا صریح می‌گوید، فکر می‌کنم در صفحه ۳۰۷ جلد اول. اصلا کسی که می‌خواهد به این مقامات برسد، باید از امیرالمومنین اجازه بگیرد. آن مقام بالا، مقاوم ولایت جایی است که فقط از این طریق می‌توان رفت. برمی‌گردم به حرف سید هاشم آملی و ارتباط بین شیعه و عرفان.

نوشتن «ابرشهر» انتحار ادبی بود

محمدقائم خانی با اشاره به نام رمان، «ابرشهر»‌ را انتخاب خوبی برای نام این رمان دانست و گفت: ابرشهر هم برای مخاطب آشنا به عرفان تعلیق ایجاد می‌کند و هم برای کسانی که آشنایی کمی با عرفان دارند. ضمن اینکه یک ارزش محتوایی هم دارد. وقتی که اسمش را ابرشهر می‌گذارد،‌ مخصوصا که شروع توصیف ابرشهر هم از نیشابور است. نیشابور که در گذشته نماد یک تمدن عظیم ایرانی بوده است. وقتی درباره ابرشهر توضیح می‌دهد،‌ درواقع همان پیوندی که در کل قصه می‌خواهند بین عرفان و زندگی عمومی و امروزی ایجاد کند، در همین تعریف و تصوف وجود دارد. یعنی وقتی از نیشابور شروع می‌کند و ما را به ابرشهر می‌برد،‌ درواقع دارد پیوند آن عالم را با زندگی زمینی برقرار می‌کند.

در ادامه نشست، مومنی شریف با بیان اینکه ما یک تاریخ قدسی داریم و یک تاریخ تقویمی که معمولاً با آن سر و کار داریم، گفت: در تاریخ قدسی که این کتاب به آن می‌پردازد، تأثیرگذاری سنن الهی در حوادث است. حوادث فقط همین حواث مادی نیستند. اینها هم هست، ولی این ها نیستند. یک اتفاقاتی می‌افتد که ماز از آنها بی اطلاع هستیم. برای اینکه توجیه کنیم، از این حوادث مادی حرف می‌زنیم. مثل تفسیر و نحوه شکل‌گیری انقلاب اسلامی که اگر فقط از دریچه حوادث مادی به آن بپردازیم، ممکن است به بیراهه هم برویم. شما وقتی به سلسله عرفا می‌پردازی و نقش آنها را در حوادث می‌بینی، مشاهده می‌کنی که روح ولایت در پشت اینها و جهان هستی وجود دارد. اصلا در خود همین ابرشهر می‌گوید ایران قلب ابرشهر است.

نسبت ابرشهر با ولایت امیرالمومنین (ع)

وی درباره علم انساب که فرم کتاب ابرشهر بر اساس آن نوشته شده، توضیح داد: نویسنده وقتی که مسلط باشد به آن موضوعی که درباره آن می‌نویسد، اصلا خود فرم درمی‌آید. بحث فرم و محتوا برای کسانی است که از این جهت لنگ می‌زنند. یا آنهایی که در فرم افراط می‌کنند معمولا کسانی هستند که محتوای خ قابل تأملی برای ارائه ندارند. ولی خود محتوا واقعا فرم را می‌سازد. من اول بگویم که علم انساب چه می‌گوید، بعد ببینیم چقدر فرم در این اثر خوب درآمده است. علم انساب تقریبا دو روش دارد. یک روشش که مشهور و معمول است، معمولا از پایین به بالا می‌روند. بعضی‌ها از طریق علوم غریبه، با سوالاتی که از تو می‌پرسند، به آن می‌رسند. یک روش هم تبارشناسی عرفانی است. در این روش شخص از طریق ارتباط با ولایت، با سلسله تبار آشنا می‌شود. در این روش، از بالا به پایین می‌آیند. این کتاب با نگاه دوم پرداخته و روایت شده است. آغاز داستان از جد سی‌ام شروع کرده تا رسیده به پدر راوی و روزگار ما.

وی افزود: راجع به بحث تبارشناسی نویسنده از قول عمو شهروز پیر روشن ضمیر نیشابوری تأکید می‌کند. لزوما این تبارشناسی تبار مادی و ظاهری نیست؛ بلکه یک تبار باطنی هم هست که در صفحه ۱۳ جلد سوم می‌گوید «منظور انساب فقط نسبت با پدرانش نیست. بلکه نسبت انسان با ولایت است. واقعیت باطنی علم انساب به نظرش همین بود. انسان واقعی یعنی همین».

گنجینه‌ای از سوژه برای نویسندگان و هنرمندان

مومنی شریف رمان ابرشهر را گنجینه‌ای از سوژه‌های ناب برای نویسندگان و هنرمندان دانست

وی افزود: یکی از اتفاقات خوب در این کتاب برای داستان‌نویس‌ها، همین بحث زمان ملکی و ملکوتی است که گاهی در هم تنیده می‌شوند. یک شخصی به نام شیخ احمد شلبی وجود دارد. یک شب قرار است به خانه آن‌ها مهمان بیاید. صبح رفته که در دجله غسل کند، بعد ناگهان احساس می‌کند که الآن در مصر باشد. شیرجه می‌زند و وقتی چشم باز می‌کند می‌بیند که در مصر است. در رود نیل است و آنجا خدمت یک بزرگی می‌رسد. از طریق اوست که قرار است به مقامات برسد. در آن جا ازدواج می‌کند و فرزندار می‌شود تا اینکه بعد از هفت سال زندگی صبحی برای غسل به کنار رود نیل رفته دوباره شیرجه می‌زند وقتی از آب بیرون می‌آید، در بغداد کنار رود دجله است و می‌بیند لباس‌هایش در سر جای خودشان باقی است. به خانه‌اش که می‌آید گویی هیچ اتفاق غیر عادی نیفتاده و همسرش در حال تدارک مهمانی شب است. همان صبح جمعه هفت سال پیش است که برای غسل آن را ترک کرده بود. شبش هم مهمان می‌آید و شروع می‌کند به تعریف کردن این ماجرا. آن‌ها هم می‌گویند این حرف‌ها چیست؟ مخ‌ات تاب برداشته؟ دیشب با ما بودی، الآن هم که با ما هستی.

یک نویسنده هوشمند اگر به حکایت‌های عرفانی ما دسترسی داشته باشد، دیگر رمان ما این چیزی نخواهد بود که مردم رغبت نمی‌کنند آن را بخوانند. اگر هنرمندان ما به این عالم بزرگ دسترسی داشته باشند، ادبیات و سینمای ما متحول می‌شود. اگر این دنیا جلوی چشم هنرمندان و نویسندگان ما باز شود، ادبیات ما حرف‌های زیادی برای گفتن خواهد داشت.

این رمان نشان داد ادبیات ما حرف‌های زیادی برای گفتن دارد

وی ادامه داد: چندماه بعد خانواده مصری‌اش با سه تا فرزند به بغداد می‌آیند و پرسان پرسان پیدایش می‌کنند که «مرد حسابی چرا ما را به امان خدا گذاشتی و رفتی؟» نمونه‌های این حکایت در منابع عرفانی ما کم نیست. طبعاً این نگاه در میان مکتب‌ها رئالیسم دینی را به اوج می‌رساند. یک نویسنده هوشمند اگر به اینها دسترسی داشته باشد، دیگر رمان ما اینی نخواهد بود که مردم رغبت نمی‌کنند آن را بخوانند. اگر هنرمندان ما به این عالم بزرگ دسترسی داشته باشند، ادبیات و سینمای ما متحول می‌شود. اگر این دنیا جلوی چشم هنرمندان و نویسندگان ما باز شود، ادبیات ما حرف‌های زیادی برای گفتن خواهد داشت.

این نویسنده با بیان اینکه ابرشهر نکته‌های خوب زیادی دارد، در نقد این رمان گفت: جلد اول روایت تمام تذکره‌ای دارد. در جلد دوم روایت تذکره‌ای و تاریخ پا به پای هم جلو می‌آیند اما در جلد سوم نگاه تاریخی بر تذکره‌نویسی غلبه دارد. من فکر می‌کنم اطلاعات زیادی که نویسنده از دوران معاصر داشته، باعث شده که تعادل به هم بخورد. فکر می‌کنم بخش‌های مربوط به شهید شیخ فضل‌الله نوری و امام خمینی (ره) و شیخ فضل‌الله طولانی‌تر شده و جنبه‌های سیاسی پررنگ‌تر شده است که به فرم و فضای معنوی حاکم بر کتاب نمی‌خورد. شما قراردادی با خواننده دارید که سخن شما در این کتاب عرفان باشد؛ حالا اینکه رئیس جمهور آمریکا چه کسی است و چه گفت و غیره، زیادی بود. باعث شده که از روش خودتان کمی فاصله بگیرید. هرچند آوردن شیخ فضل‌الله جرأت می‌خواهد. من راجع به شیخ فضل‌الله کتاب نوشته‌ام. دوران امروز ما حتی روشنفکران مسلمان، نسبت به شیخ، فردی به این هوشمندی که حقانیت‌اش هم مشخص شد، همچنان موضع دارند. گویی تعمدی وجود داشته تا شخصیت عرفانی و معنوی شیخ شهید دیده نشود در حالی که او شاگرد و ملازم عارف شگرفی مانند ملافتعلی سلطان‌آبادی بوده و از همان جوانی ملا او را از سرنوشت خود آگاه کرده بود. این خیلی مهم است که بدانی چه سرنوشتی داری ولی ایستادگی کنی و کوتاه نیایی.

غیبت‌های گاه به گاه راوی در کتاب

وی افزود: حضور و زندگی راوی خیلی منظم روایت نشده است. یک جا کم است، یک جا زیاد است، و بعضی جاها هم غایب می‌شود و عشق او میترا هم بعد از دویست صفحه اعلام می‌شود که انگار بعدا افروده شده. نتیجه هم نمی‌دهد. شاید در داستان امروزی این نوع عشق و عاشقی‌ها موضوعیت داشته باشد اما در این رمان آنقدر موضوعات جذاب و شگفت متعالی مطرح می‌شود که داستان‌های عاشقانه دبیرستانی به ذوق می‌زند!

مومنی شریف نثر ابرشهر را برجسته دانست و گفت: نویسنده همچنین از اشعار بسیار خوب استفاده کرده است. خیلی شعر در کتاب است. گاهی زیاده‌روی به نظر می‌آید ولی درکل حضور شعر در این کتاب خیلی خوب است. به فراخور موضوعات از شعر بهره برده است که نکته خوبی است. البته کاش راوی یک لحن متفاوتی از دیگران داشت ولی خود شعر و اشاره راوی به اشعار، به مخاطب می‌گوید که الآن راوی دارد حرف می‌زند. من می‌خواهم بگویم وجود رمان‌هایی مثل ابرشهر غنیمت است. در این خشکسالی محتوا و خشکسالی حرف‌های خوب در ادبیات داستانی ما،‌ کارهایی از این دست بسیار ارزشمند هستند که ممکن است امروز قدرش شناخته نشود چون فراتر از فهم و دغدغه داوران و متولیان جشنواره‌های ادبی است اما این مسیر باید ادامه پیدا کند تا ادابیات داستانی ما از باتلاق متعفن ناامیدی و آرمان باختگی نجات یابد.

مومنی افزود: ما کشوری هستیم که صاحب ادبیات است، ولی در ادبیات جهان هیچ جایگاهی نداریم. چرا؟ چون داریم از روی دست دیگران می‌نویسیم. حرف‌های آنها را ترجمه می‌کنیم و از روی آن بازنویسی می‌کنیم. در حالی که داستان‌های مثنوی مولوی ما وقتی در آمریکا بازنویسی می‌شود، مورد استقبال شگفت مخاطبان آنجا قرار می‌گیرد! فقط مولوی نیست بلکه هرکدام از کارهای عرفانی ما که در دنیا ترجمه شدند، مورد استقبال قرار گرفتند. این یعنی دنیای امروز نیازمند این محتوا است. ولی انگار مصداق آن شدیم که «آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد».

بدون پژوهش داستان نمی‌نویسم

در ادامه نوبت به محمد رودیگر نویسنده ابرشهر رسید. رودگر با بیان اینکه دغدغه اصلی من پژوهش بوده است، گفت: من پژوهشگرم و راضی نمی‌شوم به اینکه بدون پژوهش داستان بنویسم. رسالت اصلی من این است که پژوهش کنم و می‌بینم که هیچ بهایی به امر پژوهش داده نمی‌شود. من مدت‌ها نشستم و گفتم این چیست که در داستان من را راضی و قانع نمی‌کند؟ من به عنوان جوان ایرانی نمی‌توانم مثل همه داستان بنویسم. من باید در داستان‌نویسی دنبال اثر انگشت خودم باشم. کار پژوهش انجام دادم و این جدای از داستان نوشتن نیست. اتفاقا به نظر من کار درست این است و باید از اینجا شروع کرد. من سال‌ها پیش کتابی به نام دیلمزاد نوشتم که خیلی هم از آن استقبال شد و جایزه گرفت.

من به عنوان جوان ایرانی نمی‌توانم مثل همه داستان بنویسم. من باید در داستان‌نویسی دنبال اثر انگشت خودم باشم. کار پژوهش انجام دادم و این جدای از داستان نوشتن نیست. اتفاقا به نظر من کار درست این است و باید از اینجا شروع کرد.

وی با اشاره به موفقیت رمان دیلمزاد، گفت: گفتم بعد از این هم باید در همین مسیر حرکت بکنم. گفتم خب این ریلی که من دنبالش هستم چیست؟ من باید دنبال چه چیزی در داستان باشم؟ همه دارند داستان می‌نویسند. آدم می‌تواند یک دوره کلاس عناصر داستان برود و شروع کند به نوشتن. داستان نوشتن به سبک امروزی واقعا کاری ندارد و واقعا کار آسانی است. وقتی که به این نتیجه رسیدم که نمی‌توانم مثل بقیه بنویسم، بنوسم دچار کندنویسی شدم و رفتم توی خودم. مدت‌ها توی خودم بودم و این دلیل بر این نیست که من دوره فطرت داشتم. نه، داشتم مطالعه می‌کردم و پژوهش می‌کردم و کتاب می‌خواندم. عرفان می‌خواندم، فلسفه می‌خواندم، کتاب مقدس می‌خواندم، ادیان مختلف را می‌خواندم، مهندسی و فیزیک می‌خواندم، شیمی می‌خواندم، نجوم می‌خواندم. واقعا همه‌چیز را زیر و رو کردم. سعی می‌کردم که آدم ذوالفنونی باشم و کنجکاوی خودم را در رمان منعکس کنم. اگر این اتفاق نمی‌افتاد، من نمی‌توانستم دنبال یک نظریه ادبی باشم. اینجا بود که فهمیدم بله، من صاحب نظریه هستم و شیوه روایی خاص خودم را دارم.

نظریات ادبی را کنار گذاشتم و ابرشهر را نوشتم

رودگر با اشاره به چرایی نوشتن رمان دخیل هفتم، گفت: من اول به نظریه رئالیسم عرفانی رسیدم و بعد رمان دخیل هفتم را نوشتم. بعد که نظریه را نوشتم گفتم آیا کار می‌کند؟ گفتم یک رمان می‌نویسم تا ببینم کار می‌کند یا نه؟ نوشتم و دیدم جایزه گرفت. سه تا جایزه گرفته است، قبل از اینکه چاپ بشود. پس معلوم است کار می‌کند. کسانی که آن سال‌ها دخیل هفتم را می‌خواندند می‌گفتند این کتاب، کتاب جدیدی است. یک ملقمه‌ای است. نمی‌دانستند اسمش را چه چیزی بگذارند؛ چون که من نظریه‌ام را به خوبی بیان نکرده بودم. دخیل هفتم را خوانده بودند و گفته بودند زبان و لحن و روایتش متفاوت است. من سعی کردم که آنجا طبق نظریه خودم بنویسم و آن نظریه هم روایت خاص خودم و روایت بومی خودم است که به آن اعتقاد دارم. یک چیز خاصی را تولید کردم.

وی درباره نوشتن رمان ابرشهر گفت: زمانی که این کتاب را شروع کردم، دوران کرونا بود. گفتم نظریه رئالیسم عرفانی را کنار بگذار. می‌دانم خوب کار می‌کند، ولی فکر کن تو یک نویسنده ایرانی هستی و دنبال اثر انگشت خودت هستی؛ با معلومات خودت و چیزهایی که بلد هستی یک داستان بنویس. همین این است که در ابرشهر ناگهان صحبت از نجوم می‌شود. ناگهان صحبت از فیزیک و چیزهای دیگر می‌شود. معتقد بودم تو اگر یک جوان ایرانی هستی، باید یک جور خاصی بنویسی. پس شروع کردم به نوشتن ابرشهر.

یک انتحار ادبی

وی افزود: با خودم گفتم اینجا با گشاده‌دستی بنویس. البته من اسم ابرشهر را انتحار ادبی می‌گذارم. یک نوآوری‌هایی دارد که ما کمتر سراغ داریم. شما دیده‌اید عرفان موضوع یک رمان باشد؟ به این سبکی که من نوشتم. به نظر من نوشتن این کار یک انتحار ادبی بود. یک نویسنده حرفه‌ای به خودش اجازه نمی‌دهد که چنین کاری انجام بدهد. طوری که بعضی دوستان من گفتند این اصلا تاریخ نیست، داستان نیست، رمان نیست. بعضی‌ها اینطور می‌گفتند. ولی کسی سراغ دارید که داستان نیکان را به این شکل بنویسد؟ ما بدمن نداریم که شما در ابرشهر با آن همزادپنداری کنید. این کتاب داستان راستان است. داستان آدم خوب‌ها است. کسی را سراغ دارید که در رمانش ایده تمدنی داشته باشد؟ اینجا ما اصالت ایرانی اسلامی را با غلبه ایرانیت مطرح کردیم.

رودگر ایرانیت را مهم‌ترین ویژگی ابرشهر معرفی کرد و گفت: نویسنده در جلد اول تیر خلاص را می‌زند و می‌گوید که ما دنبال ایرانیت هستیم. اصلا اسلامیت در ایرانیت ماست. این که جوان و مخاطب ما هویت خودش را درک نمی‌کند، درد است. چون من دنبال هویت ایرانی در روایت هستم. باید اینجا قصه را با مخاطب خودم تمام کنم. اگر دنبال روایت ایرانی هستید، باید اسلامیت و ایرانیت خودت را به یک توافقی در خودت برسانی. و اگر می‌خواهی به توافق برسی من جوابت را نمی‌دهم، چون باید بروی جلد اول ابرشهر را بخوانی. آن استاد گفت هرکسی یک روایتی از دوگانه ایرانیت و اسلامیت دارد ولی اینجا غلبه با ایرانیت است.

این نویسنده عنصر شعر را یکی از عناصر مهم و جذاب ابرشهر دانست و گفت: واقعا مترجم نابغه‌ای لازم است که بتواند این متن را به هر زبانی ترجمه کند. آن‌قدر که شعر و متل‌ها و مثل‌های ایرانی در آن غلبه دارد. تا نخوری ندانی است؛ یعنی تا وقتی که این متن را نخوانی متوجه حرف من نمی‌شوید. این کتاب پدیده‌های جدید دارد. من با گشاده‌دستی همه این‌ها را تست زده‌ام.

هرجای ابرشهر را باز کنی، می‌توانی چیزی از آن به دست بیاوری. آقای خبوشان در یک جلسه گفتند این معجزه رمان رودگر است که از هرکجا که باز کنی، قابل خواندن است. رمان این شکلی نداریم. درواقع این روایت ایرانی به شیوه تذکره‌نگاری است.

نویسنده «ابرشهر»‌ بزرگ‌ترین کار این رمان را روایت دانست و گفت: ابرشهر یک روایتِ به قول جناب آقای مومنی، روایت تذکره‌نگاری است. من این حرف را قبول دارم که هرجای ابرشهر را باز کنی، می‌توانی چیزی از آن به دست بیاوری. آقای خبوشان در یک جلسه گفتند این معجزه رمان رودگر است که از هرکجا که باز کنی، قابل خواندن است. رمان این شکلی نداریم. درواقع این روایت ایرانی به شیوه تذکره‌نگاری است. از احمد غزالی هم این شیوه روایی شروع شده است. احمد غزالی در «سوانح العشاق» این‌طوری روایت می‌کند. اولین پدیده این شکلی را احمد غزالی بنیان گذاشته است؛ فصل‌های خیلی کوتاه. حکایت‌های سوانح العشاق احمد غزالی واقعا عجیب است. این کتاب شاید ده بیست صفحه بیشتر نباشد ولی فوق‌العاده است. بعدها سعدی از این کار الگو گرفته است و در گلستان اینطوری نوشته است. خیلی‌ها از این کار الگو گرفتند؛ مثل فخرالدین عراقی. سعدی هم در دیباچه می‌گوید هر ورقی که از این دفتر برداری بهره خودت را بردی. مثل رمان امروزی رئالیم و سوررئال به شیوه غربی نیست که باید از کلمه اول تا کلمه آخر رمان را بخوانی.

وی افزود: سعدی می‌گوید اگر حتی یک ورق از گلستان را بخوانی، می‌توانی کوله‌بارت را برداری. «به چه کار آیدت ز گل طبقی / از گلستان من ببر ورقی» می‌گوید یک ورق‌اش را ببری کافی است. البته این ادعای سعدی است و ادعای من درباره ابرشهر نیست، ولی این را بگویم که این شگرد است. این یکی از شگردهای متون قدیمی ماست. عطار هم از همین شگرد استفاده می‌کند؛ «گل همین پنج روز و شش باشد / این گلستان همیشه خش باشد». کسی که بخواهد اینطوری بنویسد، یعنی تمام معادلات کلاسیک داستان را کنار گذاشته است و دغدغه نقد ادبی هم ندارد.

نوشتن «ابرشهر» انتحار ادبی بود

هویت ایران بزرگ فرهنگی

نویسنده «دیلمزاد» ادامه داد: ابر شهر هویت ایران بزرگ فرهنگی است و اصالت یا همان ولایت عرفانی، همان روایت عرفانی ما و همان روایت ایرانی ماست. ابرشهر یعنی روایت بومی. ابرشهر یک استعاره‌ای است برای هویت ایران و ایرانیت ما. در این ایرانیت یک وفق و مدارایی با تمام ذرات هستی نهفته است که اسلامیت جزئی از آن است.

وی درباره نقدهایی که به ابرشهر می‌شود، گفت: کسانی که مخالف این نوع نوشتن هستند، هیچ اشکالی ندارد. چون نمی‌توانند هیچ لطمه‌ای به این نوشتن بزنند. بالاخره رودگر کار خودش را نوشت و منتشر کرد. ولی می‌خواهم یک چیزی را خطاب به آنها بگویم و ان هم اینکه از این پس در جلسات‌تان صحبت از حافظ و عطار و فردوسی و... نکنید. صحبت از بیهقی نکنید. به کارآموزهای خودتان نگویید که بیهقی بخوانند. ما وقتی که می‌خواهیم پز روشنفکری بومی و کلاسیک بدهیم از این افتخارات بومی و ملی خودمان صحبت می‌کنیم و مایه می‌گذاریم، ولی وقتی می‌خواهیم بنویسیم می‌گوییم همه اینها به کنار، من رئالیسم غربی هستم! اگر واقعا دنبال واقع‌گرایی خاص خودت هستی، رودگر دارد شبیه همان کار می‌کند. درست یا نادرست باید پشت سرش دربیایی. یا اگر نقد داری نباید کل قضیه را نادیده بگیری. باید بگویی رودگر می‌توانست بهتر از این رئالیسم بومی کار کند، نه اینکه بگویی این اصلا رمان نیست، روایت نیست. نه، روایت ایرانی و بومی ما این شکلی است. جای دوری هم نمی‌توانید بروید؛ هرجایی بروید و دست روی هر متن ایرانی و بومی که بگذارید، منفک از این نوع نوشتن نیست.

اگر جلد سه را نمی‌نوشتم، انگار عرفان ما در قرون هشت و نه جامانده

وی افزود: یکی از دوستان در یک جلسه گفت کاش فقط قصه عرفا را می‌گفتی و در همان قرن‌های هفت و هشت می‌ماندی. چرا به شخصیت‌های معاصر آمدی؟ جلد اول و دوم خیلی خوب و رنگارنک بود. آدم دوست دارد تا ابد در همان فضای رنگارنگ سیر کند و در آن اتفاقات عجیب و خارق‌العاده سیر کند. چرا جلد سوم را نوشتید؟! آقای عزتی‌پاک آن روز جوابی داد که جواب خیلی خوبی بود. جواب چیست؟ اگر جلد سوم نبود، عرفان همان‌جا می‌ماند. یعنی نمی‌توانست آن پیام نهایی را به امروز بیاورد. می‌توانید بگویید که نویسنده می‌توانست بهتر بنویسد؛ بله، مسلما من می‌توانستم بهتر بنویسم ولی وسع من همین بود.

آیا تمدن و تفکر و اندیشه و عرفان ما بعد از حمله مغول دیگر تمام شد؟ یعنی بعد از جامی و قرن ۹ دیگر چیزی نداریم؟ ایرانیت ما در قرن ۹ به بن‌بست رسید و ما به آخر خود رسیدیم؟ در صفوی و قاجار و پهلوی و جمهوری اسلامی و... همه‌اش انحطاط بود؟ اینجا جواب‌هایی نهفته است که در جلد سوم به آنها پاسخ دادم.

این نویسنده درباره نوشتن فصل سوم ابرشهر، اضافه کرد: ما الآن در دوران معاصر هستیم. آیا از عرفان دیگر چیزی برنمی‌آید؟ مسأله من در جلد سوم این است. اگر من خوب مطرحش نکردم، بگویید اینجا ایراد دارد. ولی باید می‌گفتم. اتفاقاتی در جامعه ما رخ داده که باید بگوییم. آیا تمدن و تفکر و اندیشه و عرفان ما بعد از حمله مغول دیگر تمام شد؟ یعنی بعد از جامی و قرن ۹ دیگر چیزی نداریم؟ ایرانیت ما در قرن ۹ به بن‌بست رسید و ما به آخر خود رسیدیم؟ در صفوی و قاجار و پهلوی و جمهوری اسلامی و... همه‌اش انحطاط بود؟ اینجا جواب‌هایی نهفته است که در جلد سوم به آنها پاسخ دادم.

کرامت‌های امام خمینی (ره)‌ در جلد سوم ابرشهر

رودگر با اشاره به حضور شیخ فضل‌الله و امام خمینی (ره) در فصل سوم رمان ابرشهر، توضیح داد: نمی‌شود از کنار این دو نفر به سادگی گذشت. هر دو هم جنجالی هستند. ضمن اینکه در کنار مطرح کردن این شخصیت‌ها، محور کشمکش، کما اینکه در جلد اول و دوم با کرامت بود، اینجا هم با کرامت است. اینجا هم ولایت عرفانی وجود دارد. خود امام خمینی (ره) کرامت‌هایی دارد که حجاب معاصریت باعث شده آنها را نبینیم. من بهانه خوبی پیدا کردم که اینجا حرفم را بزنم. بهانه من چی بوده؟ من داستان‌نویس هستم. در شخصیت‌های عرفانی تصرف کردم و حرف خودم را زده‌ام و رسیده‌ام به امام خمینی (ره). جلد اول و دوم تمهید بود تا به جلد سوم برسم. اینجا دارم حرف اصلی‌ام را می‌زنم که این است: آن روایت ایرانی هنوز زنده است! دو تا شخصیت به شما معرفی می‌کنم که باز هم با محور کشمکش کرامت و ولایت است.

وی افزود: وقتی به معاصر می‌رسم، می‌گویم درست است که ولایت‌ها و کرامت‌ها منقطع شده ولی ما این دو تا شخصیت را هنوز داریم. آنجا اگر ناپدید شدن بود، اینجا هم کرامتی نقل می‌کنم که او هم ناپدید شده است. من با یک واسطه این کرامت را نقل می‌کنم؛ شخص حضرت امام خمینی (ره). یکی دیگر از آن کرامت‌ها که در دوران ما شاهدش بودیم، شفا دادن مریض است. أصلا ما می‌گوییم دروغ. از این بیشتر؟ مگر من راوی ایرانی نیستم؟ مگر یکی از چیزهایی که درباره شعر و هنر می‌گویند این نیست که احسن او، اکذب او؟ من می‌خواهم از این دروغ استفاده درست بکنم. چه اشکالی دارد؟ هرچه دروغ شاخ‌دارتر بگویی، در شعر و هنر بیشتر به دل می‌نشیند. هنر کلا اینطوری است. شما بگو من اصلا باور نمی‌کنم که فلان شخصیت معاصر چنین کرامتی داشته باشد. خب باور نکن. آن سیستم باورپذیری که ما در جلد اول و دوم پیاده کردیم، طبق همان الگو و نظریه‌ای که در رئالیسم بیان کردیم، داریم یک روایت کاملا معاصر ارائه می‌دهیم.

محمد رودگر در پایان گفت: من فکر می‌کنم اگر جلد سوم را این‌طوری نمی‌نوشتم، کار ناتمام می‌ماند. انگار که یک سری حرف‌ها را روی هوا بیان کرده‌ام. ایده‌هایی که یک نفر خواب دیده و خوابش را نوشته است. ولی جلد سوم کاملا زمینی می‌کند، کاملا معاصر می‌کند و کمک می‌کند به مخاطب که کل داستان را از خودش بداند. بداند که هویت ایرانی این‌طور نیست که تا قرن ۹ بوده باشد و ما بعد از قرن ۹ به انحطاط رفتیم و تمام. نه، این قصه می‌تواند کماکان ادامه داشته باشد.

منبع خبر "خبرگزاری مهر" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.