سران دو کشور حاشیه جنوبی خلیجفارس-قطر و عمان- هرگاه به ایران میآیند، حرف از پیام زده میشود. فرض اول آن است که مبادلات اقتصادی و امثالهم بین ما و آنها آنقدر تازهبهتازه یا پردامنه نیست که بهخاطر آن خود امیر یا پادشاه بیایند.
فرض دوم نیز که حامل پیام بودن را تقویت میکند، «سابقه» است؛ و فرض سوم، زمان دیدارها. هرچند مدتهاست منطقه غرب آسیا روز بدون بحران نداشته که «زمان دیدار» بتواند چیزی را تأیید کند.
با اینحال اینبار کمتر کسی با سفر امیر قطر به ایران حرف از «پیام امریکا برای مذاکره یا توافق» زد، و بیشتر حرف از موضوعات سوریه و غزه زده شد. حتی اگر چنین باشد، باز هم در همین دو موضوع، امریکا بدش نمیآید نظراتش را به ایران برساند و بداند ایران چه در سر دارد. امریکا و همسایگان ما که نزدیک به امریکا هستند- تقریباً همه! - میدانند که اگر بخواهند خودخواهانه یا متکبرانه چشم بر «راهحل ایرانی» بحرانهای منطقه ببندند، این چیزی جز سر در زیر برفکردن نیست.
میدانیم که اغلب چیز دندانگیری از دیدارهای اینچنینی به سبد رسانهها ریخته نمیشود (و این موجب میشود که روزنامهنگاران بیشتر فکر کنند!)، اما میتوان حدس زد اوضاع سوریه و غزه همانی نشده است که دشمنان این دو ملت میخواستند و حالا باید از ایران که در سختترین روزها یاور هر دو در مقابل تروریستها بوده است، جویای راهحل شد. قطر که سعی در تثبیت نقشی میانه و متعدل داشته است و بهویژه توانسته اعتماد غزهایها را هم در مواردی به خود جلب کند، یک پای آمدن به ایران است. اما قطعاً نمیتوان امیر قطر بود و حرفی از امریکا و نقشهاش برای منطقه ما نزد و از ایران نیز حرفی درباره تحریمهای غیرانسانی و خوی استکباری امریکا نشنید.
همچنانکه وقتی رهبر انقلاب به میهمان قطری میگویند نباید در موضوع انتقال پول ایران تحت فشار امریکا قرار بگیرید و سران امریکا با هم فرقی ندارند، یعنی بخشی از سخنان به این سمتوسو کشیده شده است و چهبسا میهمانان سخنان صریحتری هم شنیده باشند!
نکته سخن رهبری عمیقتر از یک مطالبه ساده است که مثلاً «پول ما را پس بدهید»، بلکه این یک درس استکبارستیزی است که ایران به کوچک و بزرگ جهان میدهد. حتی کشورهای کوچک و کمجمعیت و ضربهپذیر باید زندگی با عزت را بر زیر بار حرف زور امریکا رفتن ترجیح دهند و این برای ملت خودشان و تاریخ سرزمینشان، سند عظمت است و اندوختهای ارزشمند است تا رفاه یک یا چند نسل.