روزنامه هم میهن در مطلبی نوشت: ۲۷ تیرماه ۱۳۴۹ وقتی خانواده «خیال» تصمیم گرفتند پیکر بیجان پدر را در ردیف ۱ قطعه ۱ بهشت زهرا به خاک بسپارند هرگز خیال نمیکردند روزی برسد که خاک شدن در این زمین خدا آرزوی مردمی شود.
آنها در مخیلهشان نمیگنجید روزگاری مردم این شهر پولهای آنچنانی بدهند و پیشپیش قبر خودشان را بکنند و درش را گل بگیرند و بنشینند به انتظار روزی که شتر مرگ در خانهشان بنشیند و بلند نشود.
یکی دو روز پیش رئیس سازمان بهشت زهرا در یک برنامه تلویزیونی درباره تکمیل ظرفیت بهشت زهرا هشدار داد و گفت فقط تا پایان بهار سال آینده برای جنازههای تهران قبر هست و این نوید را داد که از چند ماه دیگر روزانه ۵۰ میت روی زمین میمانند.
حرفهای آقای تاجیک درباره روی زمین ماندن میت را میشنوم و به این فکر میکنم که مگر «واسه مردن هم باید رفت تو صف» فقط در شعر نبود؟ نمیدانم صحبتهای آقای رئیس چقدر دقیق و بیشتر از آن چقدر قابل اعتنا است.
راستش را بخواهید طرف خوشبین ذهنم اجازه نمیدهد که لااقل نگران روزگار پس از مرگ هم باشم. واقعیت این است در این سالها هر بار که به بهانه مراسم تدفین عزیزی یا آشنایی به بهشت زهرا میروم از حجم دقت و مسئولیتپذیری مسئولان بهشتزهرا شوکه میشوم.
سوالی که هر بار موقع برگشت از بهشت زهرا در ترافیک «نواب» ذهنم را مشغول میکند این است که چرا باقی ادارات و دستگاههای مملکتی مثل بهشت زهرا کار نمیکنند؟ حتی بارها به این فکر کردم که بالاخره روزی نوبت من هم میشود و لااقل بابت مراسم تدفین خیالم راحت است.
حالا اما با شنیدن حرفهای آقای رئیس ظاهراً قرار است همه آن خیالات شیرین برایم به کابوسی تلخ بدل شوند. میخواهم به حق مرگ قسمتان بدهم که این یک دلخوشی را از ما نگیرید.
نویسنده: امیر جدیدی