عصر ایران؛ هومان دوراندیش - برخی از اصولگرایان وطنی، هنگام بازخوانی یا نقل تاریخ معاصر ایران، از رضاشاه انتقاد میکنند که چرا وقتی ارتش متفقین وارد ایران شد، سریعا تسلیم شدی و در برابر نظامیان اشغالگر ایستادگی نکردی و پس آن ارتشی که دو دهه تجیهزش کرده بوی به چه درد میخورد و چقدر بزدل بودی که بدون شلیک حتی یک گلوله، کشور را تسلیم قوای خارجی کردی و اگر یک رهبر واقعی بودی، با دشمن متجاوز میجنگیدی ولو به قیمت کشته شدن؛ چراکه خود و پیروان ات همیشه مدعی بودید «اگر سر به سر تن به کشتن دهیم/ از آن به که کشور به دشمن دهیم»!
این منتقدین اصولگرا همچنین محمدرضاشاه را مسخره میکنند که هر وقت کشور دچار بحران میشد، فرار را بر قرار ترجیح میداد . یک بار در نهم اسفند 1331 خواست از ایران بگریزد و امام جمعۀ تهران به اتفاق جمعی از مردم جلوی کاخ نیاوران تجمع کردند و مانع خروج شاه از ایران شدند. بار دوم در 25 مرداد 1332 پس از امضای حکم عزل مصدق از نخستوزیری، از ترس طرفداران مصدق از کشور فرار کرد. بار سوم هم در 26 دی 1357 در اوج انقلاب، رفتن را به ماندن ترجیح داد و بعدا هم در توضیح عملش به نزدیکانش گفت اگر میماندم، انقلابیون مرا میکشتند.
باری "شجاعت" نزد اصول گرایان وطنی، صفت مهمی برای یک سیاستمدار یا دولتمرد است. با این حساب معلوم نیست چرا این حضرات هیچ وقت حتی اشارهای به شجاعت زلنسکی نمیکنند. رضاشاه را میکوبند که چرا در برابر قوای متجاوز خارجی مقاومت نکرد. ولی زلنسکی را هم که در برابر قوای متجاوز خارجی مقاومت کرده، میکوبند!
اگر مقاومت در برابر "متجاوز خارجی" یک "اصل" است، آدم اصول گرا چطور میتواند رضاشاه را به دلیل پرهیز از چنین مقاومتی سرزنش کند و از زلنسکی هم دقیقا به دلیل چنین مقاومتی بدگویی کند؟
نکتۀ مهمتر اینکه، اگر مقاومت در برابر قوای متجاوز خارجی یک اصل است، آدم اصولگرا چطور میتواند طرفدار همان قوای متجاوز خارجی باشد؟ این چه نوع اصولگرایی است؟ کسی که میگوید "دروغ نگفتن" یا "آدم نکشتن" یک اصل اساسی است، چطور میتواند طرف دروغ گو یا آدم کش را بگیرد؟ اینکه خودمان به اصولی که ادعایش را داریم پایبند نباشیم، اصول گرایی است یا به سخره گرفتن اصول گرایی؟
در واقع باید از اصول گرایان محترم پرسید شما چرا از صدام متنفرید؟ چون به ایران حمله کرده بود یا چون که او را کلاً "دشمن" میدانستید؟ اگر دلیل نفرت شما از صدام، حملۀ ارتش عراق به ایران است، چرا از زلنسکی هم کموبیش به اندازۀ صدام بیزارید؟
اگر میگویید چنین نیست، بیزحمت نوشتههای مطبوعاتی خودتان را در سه سال گذشته مرور کنید تا ببینید چقدر علیه زلنسکی نفرتپراکنی کردهاید. نفرت شما از زلنسکی قابل انکار نیست. در حالی که ارتش اوکراین، برخلاف ارتش عراق در دوران صدام، کوچک ترین تعرضی به ایران نکرده است.
به نظر میرسد این دسته از اصول گرایان، ز هر کسی در هر جای جهان خوش شان نیاید، بدترین الفاظ را نثار او میکنند. چه آن فرد صدام متجاوز به خاک ایران باشد، چه زلنسکی و چه نلسون ماندلا. همین جناب مهدی نصیری که روزی جزو چهرههای مطبوعاتی ارشد جناح راست بود، یک بار در دوران پس از دوم خرداد در نشریۀ افراطیاش (صبح) - که حقیقتا توپخانۀ خشم و نفرت بود- ماندلا را "نوکر غرب" نامید و نوشت حتی غرب زدهترین عناصر سیاسی داخل کشور از حیث نوکری و خودفروختگی در برابر غرب، به پای ماندلا نمیرسند.
در حالی که ماندلا هیچ هیزم تری به ایران نفروخته بود ولی آقای نصیری به هر دلیل او را "دشمن" یا "نوکر دشمن" میدانست و به خودش اجازه میداد هر چه از دهان قلمش خارج میشود، نثار ماندلا کند. آن روز نصیری ماندلا را "نوکر غرب" میدانست، امروز اخلاف نصیری زلنسکی را "نوکر آمریکا" میدانند.
در واقع مسألۀ اصلی انگار نوعی تخلیۀ خشم است وگرنه آدم عاقل به کسی که با او دشمنی نورزیده، این قدر بد و بیراه نمیگوید. ولی کسی که به هر علتی لبریز از خشم باشد، بالاخره یکی را پیدا میکند که خشمش را بر سر او خالی کند. یک سیاست مدار داخلی، یک دولت مرد خارجی، یک کشور نزدیک یا دور، یک سینماگر مؤثر و موفق یا حنی یک نویسندۀ نه چندان موفق و مؤثر.
به قول جلال آل احمد، آدم چیزی را که در درونش جمع شده، باید بریزد بیرون وگرنه آمبولی میکند و میمیرد! در "انقلابیون" هم معمولا خشم و نفرت تلنبار میشود. آنها در پی تغییر اساسی جهاناند و چون غالبا این آرزوی دور و درازشان محقق نمیشود، به جای کام یابی و رضایت، خشم و نفرتِ ناشی از ناکامی در درون آنها جمع میشود.
مرحوم لنین و یارانش از این حیث کمنظیر بودند. نفرت، سوخت موتور انقلابیگریشان بود. به همین دلیل داعیهداران آن معمولا افراد ملایم و چندان مؤدبی نیستند. وقتی پر از خشم و نفرت باشی، رعایت ادب طبیعتا دشوار است. ملایمت که هیچ! لنین هم به صراحت میگفت «ما انقلاب را فدای اخلاق نمیکنیم. اخلاق را فدای انقلاب میکنیم.»
همین چند روز قبل مصاحبهای تصویری از امیرحسین ثابتی منتشر شد که دربارۀ مهمترین چهرههای تاریخ 46 سالۀ جمهوری اسلامی اظهار نظر میکرد. تقریبا از همۀ آنها متنفر بود. ویدیوی اخیرا منتشر شده از سعید قاسمی را هم لابد دیدهاید که به مهسا امینی و رئیس دانشگاه صنعتی شریف و ... فحاشی میکرد با چه خشمی!
در حقیقت مسألۀ زلنسکی و "نوکری زلنسکی برای آمریکا" نیست. انقلابیونی مثل ثابتی و سعید قاسمی و ... اصولا تودهای از خشم و نفرتاند.
امیرحسین ثابتی از حسن روحانییی متنفر است که 8 سال در مناصب بالا درگیر جنگ با صدامِ متجاوز به خاک ایران بوده، مهدی نصیری در دوران انقلابیگریاش از ماندلایی متنفر بود که جز احترام چیزی نثار ایران نکرده بود، سعید قاسمی هم از یک دختر 22 ساله که میهمان تهران بود و در این شهر غریب و به شکل مظلومانهای جان عزیزش را از دست داد، متنفر است، نشریات تندروی جناح اصولگرا هم از زلنسکی متفرند که چرا در برابر متجاوز خارجی ایستاده، از رضاشاه هم متنفرند که چرا در برابر متجاوز خارجی نایستاده!
جالب اینکه اصول گرایان به رضاشاه انتقاد میکنند که چرا «ارتفاعات آرارات در غرب ایران را به ترکیه بخشید» ولی از زلنسکی هم بیزارند که چرا یقۀ غربیها را گرفتهای و از آنها سلاح و پول میخواهی تا یکپنجم کشورت نصیب روسیه نشود؟! رضاشاه را خائف از جنگ میخوانند و رلنسکی را جنگطلب.
این حضرات اگر از کسی بیزار باشند، اگر آن فرد کار نادرستی انجام دهد، او را بابت کار نادرستی لجنمال میکنند؛ ولی اگر آن فرد کار درستی هم انجام دهد، باز او را بابت کار درستش به فحش و لجن میکشند. روزگار غریبی است نازنین!