نهاد خانواده بهعنوان یکی از اساسیترین ارکان تربیت و هویتسازی نسلهای آینده، اهمیت ویژهای دارد. ازاینرو، نحوه بازنمایی نقشها در سینما، ازجمله مادر، پدر، فرزند و روابط میان آنها، مسئلهای کلیدی محسوب میشود.
امروزه بیش از هر زمان دیگری، توجه سینماگران به مسائل زنان افزایش یافته است. با اینکه زنان از گذشته تاکنون حضور فعالی در سینما داشتهاند، تفاوت سینمای امروز در پرداخت مستقیم به موضوعات مرتبط با آنهاست. سینما تلاش دارد با پرداختن به مسائل زنان در جامعه ایران، نهتنها رویکردهای جدیدی ایجاد کند، بلکه زمینهساز تغییرات فرهنگی و اجتماعی نیز باشد. بااینحال، یکی از چالشهای اساسی، نمایش زنان در نقشهای منفعل است. زنانی که میخواهند قهرمان باشند، اما چون خالق آنها اغلب مردان هستند، تحقق این امر دشوار میشود.
در بسیاری از داستانها، نویسندگان بر این باورند که یک زن نمیتواند قهرمانی کامل باشد، درحالیکه هر انسانی در زندگی خود قهرمان است. قهرمانی لزوماً به معنای داشتن قدرتی خارقالعاده نیست، بلکه در دنیای واقعی، هر فردی که برای بقا، پیشرفت و بهبود کیفیت زندگی تلاش میکند، میتواند قهرمان تلقی شود.
در حقیقت، همه افراد معمولی قهرمانند و تمام قهرمانها از دل چالشهای زندگی بیرون آمدهاند. در داستانها، قهرمانها برای تقابل با ضدقهرمانها شکل میگیرند. قهرمان میتواند شخصیتی در فیلم، نمایش، بازی یا حتی فردی در جامعه باشد و محدود به جنسیت خاصی نیست. ضدقهرمانها معمولاً افرادی با ویژگیهای منفی و شرورانهاند. زیگموند فروید معتقد است که مأموریت قهرمان در داستان، شکست دادن ضدقهرمان است که درواقع نمادی از غلبه بر موانع روانی و اجتماعی محسوب میشود. بر اساس نظریه او، ضدقهرمان نمادی از امیال سرکوبشده است که تماشاگر بدون انجام آنها، احساس آزادی و لذت میکند و درنهایت، با شکست ضدقهرمان، به آرامش میرسد.
اما جایگاه زنان در میان قهرمانان و ضدقهرمانان کجاست؟
در دهههای آغازین جنبش زنان در غرب، به دلیل محرومیتهای گسترده زنان از ابتداییترین حقوق انسانی و اجتماعی، شعارهایی مبنی بر دستیابی به حق رأی، مالکیت و... دنبال میشد؛ اما از قرن نوزدهم به بعد، با پیروزی جنبش در دستیابی به این خواستههای اولیه، مفاهیم دیگری که از پرکاربردترین آنها مفهوم «مردسالاری» است، مورد توجه قرار گرفت. از قرن بیستم به این سو، اهداف جنبش زنان بیش از پیش معطوف به تساوی اجتماعی و سیاسی، مانند حق شغل و درآمد مساوی بود و در واقع از این دوران بود که فمینیسم به جنبشی علیه جامعه مردسالار (بهعنوان جامعهای تحت کنترل و اختیار مردان) تبدیل شد. این جنبش در واکنش به مظاهر مردسالاری و بر مبنای پذیرش ستم یا تبعیض علیه زنان به گرایشهای مختلف با نظراتی متفاوت، اما همگی با هدف «رهایی زنان از سیطره مردان» تقسیم شد.
به عقیده فمینیستهای معاصر، فمینیسم پس از گذار از مرحله اولیه، که به دنبال احقاق حقوق زنان بود، به مرحلهای دیگر که حساستر و مهمتر است، وارد شد. به عقیده این نظریهپردازان، هرچند در جوامع غربی زنان توانستهاند در ابعاد اجتماعی و اقتصادی به حقوق مساوی با مردان دست یابند، اما ارزشهای حاکم بر جامعه هنوز توسط مردان پایهگذاری میشود؛ یعنی زنان تحت سلطه ساختارهای اجتماعیِ ساخته و پرداخته مردان یا ذهنیت مردسالارانه هستند و ساختار قدرت در جوامع هنوز به نفع مردان است و این ساختار نسبت به زنان ناعادلانه است.
اینها همه واقعیتهایی هستند که وجود دارند، اما سینما کجای این رویدادها قرار گرفته است؟ بهرام بیضایی و مرحوم داریوش مهرجویی از معدود کارگردانانی هستند که زنان را میبینند و قهرمان داستانهایشان میدانند.
مهرجویی و بیضایی هر دویشان چه در آثار نوشتاری و چه در آثار سینمایی زنان را همسان با مردان مینگرند و میکوشند در یک جامعه مردسالار این برابری را تبیین کنند و این را به پیچیدهترین شکل انجام میدهند. مهرجویی پیچیدهترین مباحث هستیشناسی را با سادهترین زبان هنری مطرح میکند، یعنی فیلمهای مهرجویی خیلی پیچیده نیستند، نشانههای زیادی دارند که قابلیت تحلیل آنها را افزایش میدهد. اما بیضایی برعکس مهرجویی، سادهترین مباحث هستیشناسی از جمله موقعیت زنان را به پیچیدهترین شکل ممکن بیان میکند. این دو رویکرد متفاوت هستند و ناقض یکدیگر نیستند. هر کدامشان راه خود را میروند اما تنها چیزی که میان این دو
مشترک است، این است که هر دو نسبت به زنان جامعه با احترام صحبت میکنند؛ در آثار بیضایی از «رگبار» گرفته تا «چریکه تارا» و «مسافران»، زنان شخصیت اصلی بودند.
مهرجویی هم در «هامون» این کار را انجام میدهد. درست است که در این فیلم شخصیت اصلی حمید است، اما در عین حال مهشید هم حضور دارد و دنیای خودش را دارد. جالب این است که مهرجویی فیلمی در دفاع از مردان به نام «هامون» ساخت و چند فیلم در دفاع از زنان، از جمله «پری»، «لیلا»، «بانو» و چند اثر دیگر.
رخشان بنی اعتماد یکی از مهمترین و تأثیرگذارترین فیلمسازان زن در سینمای ایران است که در آثارش به مسائل زنان با نگاهی دقیق و جامعهشناسانه پرداخته است. او با فیلمهایی مانند «نرگس»، «روسری آبی»، «زیر پوست شهر» و «گیلانه»، زنان را در مرکز داستانهای خود قرار داده و تلاش کرده تا تصویری واقعگرایانه و دور از کلیشه از زنان ایرانی نشان دهد.
بنیاعتماد برخلاف بسیاری از فیلمسازان که شخصیتهای زن را در چارچوبهای سنتی و کلیشهای میآفرینند، زنان فیلمهایش را با تمام پیچیدگیهایشان به تصویر میکشد. او به جای نمایش زنان تنها در نقشهای مادر، همسر یا دختر، آنها را بهعنوان افرادی با هویت مستقل و فعال در جامعه نشان میدهد که تصمیمگیرندهاند.
در آثار او، زنان در جایگاههای منفعل قرار ندارند؛ بلکه در حال مبارزه برای رسیدن به جایگاه خود هستند. شخصیتهایی که در دل واقعیتهای اجتماعی و اقتصادی جامعه تصویر میشوند و برخلاف کلیشههای معمول، نه به یک نجاتدهنده نیاز دارند و نه تنها قربانیاند. بنیاعتماد با رویکردی واقعگرایانه، بدون اغراق و پرهیز از شعارزدگی، به مشکلات زنان پرداخته است.
او همچنین در مستندسازی به نقش مهمی در ثبت دغدغههای زنان پرداخته است. مستندهایی مانند «ما نیمی از جمعیت ایرانیم»، روایتهای بیپردهای از وضعیت اجتماعی و سیاسی زنان ارائه میدهد و چالشهای آنها در مسیر دستیابی به حقوقشان را به تصویر میکشد.
«در بین کارگردانان جوانتر، سعید روستایی در فیلم خود «قهرمان»، شخصیت لیلا را بهعنوان یک قهرمان معرفی میکند. لیلا، قهرمانی است که پیچیدگیهای خاص قهرمانان کلاسیک را ندارد و بیشتر در قالب یک شخصیت واقعگرایانه به تصویر کشیده میشود. او خواهری است که در تلاش است تا خودش و برادرانش را از باتلاقی که بهدست پدرشان ساخته شده، نجات دهد. این انتخاب، نمونهای از سینمای معاصر ایران است که تلاش دارد تصویری از زنان بهعنوان قهرمانان روزمره و غیرکلیشهای ارائه دهد. لیلا نه یک شخصیت خیالی با ویژگیهای خارقالعاده، بلکه فردی است که در مواجهه با مشکلات اجتماعی و خانوادگی، تصمیمهای سختی میگیرد و در مسیر رهایی از شرایط دشوار تلاش میکند. این نوع نمایش زنان بهعنوان قهرمانانی با ویژگیهای انسانی و واقعگرایانه، گامی مهم در کنار زدن تصورات و تصویرسازیهای مرسوم از زنان در سینماست.
اما در همین راستا، جای سؤال اینجاست که نویسندگان زن در سینما کجا ایستادهاند؟ چرا که در بسیاری از آثار، هنوز بهطور ملموس و جدی شاهد بازنمایی قدرت و پیچیدگیهای شخصیتی زنان بهویژه از منظر نویسندگان زن نیستیم. در حالی که کارگردانان مرد و اتفاقا نوظهورتر تلاش میکنند زنان را در جایگاه قهرمانهای غیرکلیشهای قرار دهند، نویسندگان زن اغلب از ترس یا عدم آشنایی با ابعاد پیچیده و پرچالش شخصیتهای زن، از پرداختن به آنها در مقیاس بزرگتر و با تنوع بیشتری خودداری میکنند. در بسیاری از آثار، زنان یا بهعنوان شخصیتهای حاشیهای یا بهعنوان قربانیان داستانی نشان داده میشوند و از نقشهای فعال و مستقل دور میمانند. به همین دلیل است که در این میان، آنچه که به چشم نمیآید، نویسندگان زن هستند که قادر به خلق قهرمانان زن با قدرتهای درونی و واقعیاند. چنین نویسندگانی میتوانند داستانهایی بنویسند که نهتنها به ابعاد مختلف زندگی زنان پرداخته بلکه آنان را در نقشهای اصلی و پویا به نمایش بگذارند.
۲۴۵۲۴۵