فرارو- قاسم توکلی؛ دونالد ترامپ بار دیگر با انتشار خبر ارسال نامهای مبهم، جنجال آفرین شده است. تا پیش از این او با احتیاط درباره مسئله اتمی ایران سخن میگفت و بیشتر روی بحرانهای اوکراین و غزه یا جنگهای تعرفهای متمرکز بود، اما اکنون به نظر میرسد قصد دارد همزمان با اعمال فشار حداکثری، به طور ویژه روی این بحران انگشت بگذارد. تا این لحظه واکنشها و حواشی مربوط به نامه ترامپ بسیار گسترده بوده است؛ عدهای او را خودِ شیطان نامیدهاند، برخی گفتهاند اصلاً به چه حقی نامه نوشته است؟! عدهای گفتهاند اصلاً منتظر نامه نمیمانیم! برخی نیز پیش بینی کردهاند ممکن است طی روزها آتی اتفاقاتی رخ دهد و خلاصه اینکه بار دیگر ترامپ با آتش بار رسانهایاش فضای گفتمانی مدیای فارسی را تحت تاثیر قرار داده و همزمان بر تنور قیمت دلار و طلا نیز در ایران دمیده است. اینکه ترامپ را دیوانه بخوانیم یا بلوف زنی قهار، تاجر و معامله گری احمق بدانیم یا سیاستمداری زیرک، به هر حال او فعلاً در راس قدرتمندترین ارتش و بزرگترین اقتصاد جهان قرار دارد و فهم مفروضههای ذهنی اش برای درک بهتر مسیر تحولات پیش رو ضروری است. این یادداشت با نقبی بر هستی شناسی و روش شناسی سیاسی ترامپ آغاز میشود و در ادامه میکوشد زمینه را برای طرح پیشنهادی راهبردی در برابر دیپلماسی مهیب او فراهم سازد:
سیاست ورزی دونالد ترامپ عمیقاً «اشمیتی» است (کارل اشمیت؛ نظریه پرداز فاشیسم و منتقد لیبرالیسم) به این معنا که بدون وجود عنصر «دشمن» نطفه آن منعقد نمیگردد. از همین روی هنوز هم نثار ناسزا علیه بایدن و اوباما در همه سخنرانیهای او به مثابه یک نیایش آیینی تکرار میشود و احتمالاً تا مدتهای مدید نیز تکرار خواهد شد. ترامپ ساز و کار شناخته شده سیاست مدرن را که در تعقیب صلح و سازش است بی محابا ترک میکند و به سرچشمههای آنتاگونیستی و خصمانه «امر سیاسی» عقب مینشیند. ترامپ از مرداب راکد نظم لیبرال به سرچشمههای ستیهنده امر سیاسی عقب مینشیند و آگاهانه در کانون ستیز و آشوب منزل میگزیند! تکانههای ترامپی مهمترین پیش فرض «نظم بین الملل لیبرال» یعنی عقلانیت اجماع ساز و صلح طلب را به چالش میکشد.
در جهانبینی سیاسی ترامپ، هژمونی جایگزین اجماع و سلسله مراتب جایگزین برابری لیبرال میشود. اما این هژمونی بدون شک «ماهیت ایجابی» ندارد یعنی مسئولیت به سامان کردن هیچ جغرافیای بی نظمی (مثلاً عراق یا افغانستان دیگری) را نمیپذیرد بلکه «ماهیت سلبی» دارد یعنی به بازیگران رقیب نمیگوید چه بکنید بلکه میگوید چه نکنید! به همین دلیل موضوعات حقوق بشری یا نگرانی درباره نازل شدن شاخصهای دموکراسی در دیگر مناطق جهان اولویت سیاست خارجی آمریکا محسوب نمیشود و چنین پروندههایی مثل دولتهای قبلی ایالات متحده روی پیشخوان دیپلماسی این دولت قرار ندارد.
ترامپ کمونیسم برابرساز پنهان در پشت نقاب «جهانی شدن لیبرال» را برنمی تابد، چون تنها برنده چنین نظمی را قدرتهای غیر لیبرال، به ویژه چین میداند. او با سلب مشروعیت از نهادهای برابرساز (مثل سازمان تجارت جهانی، دیوان دادگستری بین المللی، اتحادیه اروپا، ناتو، نفتا، کیوتو و...) خواهان ایجاد نظم سلسله مراتبی نوینی است که آمریکا به عنوان یک هژمون با «اقتدار سلبی» در رأس آن قرار داشته باشد، چیزی شبیه نظام چندقطبی قبل از جنگ جهانی دوم زمانی که بریتانیا نقش هژمون را ایفا میکرد. جهان مطلوب ترامپ جهانی چندگانه است و نه جهانی یگانه! جهانی چندگانه با توزیع قدرت به صورت هرمی و یک نقش هژمونیک سلبی در رأس آن برای آمریکا!
نئورئالیست، پراگماتیست، انزواگرا، کانسرواتیست، ماکیاولیست، جکسونیست کله شق، تاجر معامله گر (مدعای علی عباسی در فیلم کارآموز)، پوپولیست خودشیفته، مرکانتیلیست و... طی یک دهه گذشته به اندازه یک کتاب دایره المعارف علوم سیاسی «ایسم»های مختلف به ترامپ نسبت داده شده است. اما علیرغم حجم انبوه تحلیلهایی که درباره او وجود دارد باز هم شناخت قابل اتکائی از این پدیده نامأنوس تاکنون حاصل نشده است. او عامدانه مبهم، راز آلود و غیرقابل پیش بینی عمل میکند تا هیچ کس نتواند حرکت بعدی اش را در بحرانهای خطیری، چون اوکراین، غزه یا اکنون در برابر ایران حدس بزند.
آشوبهای مهندسی شدهای که ترامپ میآفریند اکسیژن ذهن رقیب را میبلعد و نوعی «سرگیجه شناختی» در الگوهای معرفتی حریفانش ایجاد میکند. او با طوفانی که در اتمسفر ذهن حریف میآفریند برنامهها و استراتژیهای از پیش تعیین شده اش را به هم میریزد و اینگونه بازیگر رقیب در تعقیب راهبردهای خود دچار شَک و تردید میشود.
اقدامات تحریک کننده ترامپ یک فراخوان برای واکنش است، این نوعی عصبی ساختن عمدی حریف با هدف واداشتن او به واکنش است تا از پشت استحکاماتی که سنگر گرفته بیرون بیاید و در زمین همواره ناهموار سیاست مرتکب اشتباه شود. او روی اشتباهات حریف بسیار حساب باز کرده است به همین دلیل دائماً طرف مقابلش را وامی دارد تا در لحظههای خطیر «تصمیم ناپذیر» مجبور به اتخاذ تصمیم گردد.
دیپلماسی تکانشی و نهادستیز ترامپ بر بنیاد آفرینش شوک استوار است. او با خلق عامدانه بحرانهای جدید در مجاورت یک بحران لاینحل قدیمی تلاش میکند روزنههای نوینی برای شکستن بن بست بگشاید. درست مثل بمبهایی که آتش نشانها بر سر چاههای نفت و گازِ شعله ور منفجر میکنند تا از طریق ایجاد خلاء اکسیژن، حریق را مهار کنند. ترامپ در آبهایی که سالهاست راکد مانده تعمداً تلاطم و طوفان میآفریند به این امید که کشتی به گل نشسته دیپلماسی را از بند برهاند. او در زمانی که سایرین بدنبال یافتن کلید برای باز کردن مسالمت آمیز قفلهای زنگ زده سیاست هستند با چکش محکم به قفلها ضربه میزند تا آنها را بگشاید. ازهمین روست که نزد تئوریسینهای روابط بین الملل رویکرد ترامپ به «استراتژی مرد دیوانه» شهرت یافته است! راه حل مرد دیوانه در قبال بحرانهای مزمن و پیچیده نظام بینالملل (که سالهاست دستگاههای دیپلماسی را درگیر خود کرده) شدیداً تهاجمی است.
اما آیا طوفان ترامپی یا چکش مرد دیوانه میتواند قفلهای زنگ زده بحرانهای بین المللی را بگشاید؟ بحران اوکراین دست کم از سال ۲۰۱۴ تا کنون بی وقفه ادامه داشته، مسئله فلسطین نیز عمری دیرینه و بالغ بر ۷۰ سال دارد و نهایتاً بحران اتمی ایران نیز بیش از ۲۰ سال است که دوام یافته است! تحلیل رفتارهای هیستریک مرد دیوانه پرده از عناصری ثابت در اقدامات ظاهراً غیرقابل پیش بینی او برمی دارد. به نظر میرسد استراتژی مرد دیوانه شامل سه گام تکرار شونده باشد: جنگ روانی، خالی کردن میز مذاکره از اغیار و قربانی کردن مهره ضعیف تر!
نطفه پدیدهای به نام ترامپ در رَحِم رسانه منعقد شده است. او فرزند رسانههای فراگیر عصر جهانی شدن است. بدون شک پدیده ترامپ رهآورد آخرین موج فناوری دیجیتال و انقلابهای اطلاعاتی و ارتباطی عصر سرمایه داری متاخر است. چنین شخصیتی در عصر ماقبل اینترنت در دهه ۱۹۸۰ هرگز امکان یا فرصت ظهور نمییافت. پیروزی او در انتخابات ۲۰۱۶ به صورت واضحی با کمک فیسبوک ممکن شد، «رسوایی کمبریج آنالتیکا» پرده از حقیقت پشت پرده پیروزی ترامپ در آن زمان برداشت. مهمترین علت نهادستیز بودن ترامپ و اینکه به هیچ مرجعی (حتی حزب جمهوری خواه) پاسخگو نیست در همین نکته نهفته است که او موفقیت خود را مدیون ساز و کار سیاسی مرسوم در دموکراسی حزبی آمریکا نمیداند.
اخراج ترامپ از فضای توئیتر، تاسیس شبکه اجتماعی حقیقت (Truth Social) و نهایتاً خرید توئیتر (این بزرگترین و سیاسیترین شبکه در فضای نت) توسط سوگلی جدید ترامپ؛ ایلان ماسک را نیز باید در همین راستا تحلیل کرد. به جرأت میتوان گفت بدون نت و مدیای جهان-گستر پدیدهای به نام ترامپ با این مختصات انقلابی و سنت شکنانه هرگز شکل نمیگرفت. به هر روی، رابرت مرداک همانند یک مرشد اعظم، جادوی استفاده از قدرت رسانههای ارتباط جمعی را به ترامپ یاد داد و او را به ارباب بلامنازع سیاست و رسانه در قرن ۲۱ بدل ساخت.
اکنون ترامپ از طریق رسانههای ارتباط جمعی و شبکههای اجتماعی در اینترنت مستقیماً با مردم آمریکا و جهانیان ارتباط برقرار میکند و دیپلماسی جنجالی اش را نیز از همین طریق پیش میبرد. ادعای گزافی نیست اگر بگوییم ترامپ درست درون چشم رسانهها زندگی میکند، مثل یک رئالیتی شو عظیم سیاسی! به همین دلیل برخلاف سایر سیاستمداران او هیچ مسئله پنهانی ندارد. در همین لحظه تمام آنچه که پدیدهای به نام ترامپ را تعریف میکند؛ از پروندههای رسوایی جنسی اش تا سیاست خارجی تهاجمی اش، حَیُّ و حاضر به صورت آنلاین قابل مشاهده است. بعد از بی حیثیت شدن زلنسکی در کاخ سفید، اکنون دیگر همه میدانند میز مذاکرات محرمانه ترامپ درست مقابل چشم رسانهها چیده شده است! رسانه برای ترامپ حکم سکوی سلاخی را دارد. او عاشق روبهرو شدن با قربانیانش در مقابل رسانه هاست، درست مثل گلادیاتورهای روم باستان در میدان کلوزیوم.
رسانهها سنگر اول و آخر ترامپ هستند و از طریق آنها جنگ روانی بی رحمانهاش را در برابر حریفان مدیریت نموده و پیش میبرد. او از همین سنگر به بحرانها و بن بستهای بین المللی شوک وارد میکند: «اگر حماس گروگانها را آزاد نکند، جهنم به پا خواهد شد»، «زلنسکی در حال ایجاد جنگ جهانی سوم است»، «ایران باید یا توافق کند یا جنگ را بپذیرد» و... نشانگان جنگ روانیای هستند که گام اول دیپلماسی تکانشی ترامپ است.
او همه تهدیدها، بلوفها یا پاداشهای مدنظرش را اینگونه مخابره میکند. بی دلیل نیست که قبل از رسیدن نامه ترامپ به دست مقامات ایرانی، خبر این نامه رسانهای میشود!
از آنجایی که هدف ترامپ جایگزینی هژمونی آمریکامحور به جای اجماع با شرکای لیبرال غربی است، او اقدام به حذف بازیگران فرعی از پشت میز مذاکرات میکند. ترامپ به خوبی میداند که یکی از مهمترین علل دامنه دار شدن جنگ اوکراین وجود بازیگران متعدد با منافع و سلایق متفاوت (و حتی متضاد) در پشت میز مذاکره بوده است به همین دلیل در گام نخست متغیرهای دخیل در بحران را تقلیل داده و یک میز مذاکره مثلثی میچیند. در بحران اوکراین؛ آمریکا و دو قدرت ذینفع یعنی روسیه و اوکراین، در بحران غزه؛ آمریکا، حماس و اسرائیل و در بحران ایران؛ آمریکا، ایران و احتمالاً روسیه.
ترامپ پس از خالی کردن میز دیپلماسی از اغیار، فشار بر بازیگر ضعیفتر را بی امان افزایش میدهد و در این راستا ابایی از ابراز وقیحانهترین اظهارات یا بیرحمانهترین اقدامات ندارد. بعد از حمله گازانبری ترامپ-ونس به زلنسکی در مقابل چشم رسانه ها، عرق شرم بر پیشانی فرهیختگان لیبرال در آمریکا نشست. فرید ذکریا از «افول اخلاقی» آمریکا در صحنه بین الملل و جوزف نای از «پایان قدرت نرم» و مخدوش شدن مشروعیت ارزشهای آمریکایی سخن گفتند، اما ظاهراً در حال حاضر گوش شنوایی در کاخ سفید وجود ندارد. همچنین تاکتیک «فشار حداکثری» با هدف اطمینان از حصول نتیجه مطلوب، فقط علیه ایران استفاده نمیشود بلکه متحدین آمریکا مثل اوکراین یا حتی شرکای غربیاش در جنگ تعرفهها نیز مزه تلخ آن را چشیدهاند.
این اقدامات سنت شکنانه ترامپ با هدف حصول سریعتر نتیجه انجام میشود. او به خوبی میداند اعمال فشار بر طرف قویتر بحران (مثلاً روسیه یا اسرائیل) امکان حصول توافق را دشوارتر میسازد! بی دلیل نیست که استیون والت رویکرد ترامپ را «واقع گرایی نئاندرتالی» توصیف کرده است. در منطق خام و زمخت این نوع واقع گرایی باستانی، قدرتمندان آنچه را میخواهند بدست میآورند و ضعفا آنچه را که باید تسلیم میکنند. ظاهراً ترامپ تصور میکند هرچه چماقی که نشان میدهد بزرگتر و قویتر به نظر رسد، هویجهایی که روی میز میگذارد در نظر حریف خوشمزهتر خواهد آمد. مخلص کلام آنکه ترامپ در مواجهه با بحرانهای فراروی سیاست خارجی آمریکا این «سیکل سه مرحلهای» را آنقدر تکرار میکند تا نتیجه مطلوبش حاصل آید. پرسش نهایی آن است که اکنون در این شرایط بازیگران مقابل ترامپ چه گزینههای بدیلی در اختیار دارند؟
مهمترین گزینهای که در تنگنایی اینچنین برای بازیگران رقیب باقی میماند، از دست ندادن ابتکار عمل و حفظ چابکی دیپلماتیک است. نظم بین الملل موجود علیرغم همه نقصها و حفره هایش بازهم امکانها و اهرمهای بدیل موثری برای بازیگران ضعیفتر در خود نهفته دارد. دست کم در قرن ۲۱ این شانس وجود دارد که کشورها مثل قرن ۱۹ به راحتی توسط ابرقدرتها بلعیده نشوند.
در جایی که ترامپ عامدانه میز مذاکره را خالی میکند، رقبا میتوانند با معکوس کردن این فرایند دوباره بازیگران همسو با منافع خویش را به میز بازگردانند و این اقدامی است که هم زلنسکی و هم حماس تا حد زیادی در انجام آن موفق بودهاند و البته که پیش برد چنین راهبردی نیازمند دیپلماسی چابک، انعطاف پذیر و واقع بینانه است.
در سیستم موازنه قوای جهانی از گذشته تاکنون همواره در کنار قدرت هژمون، یک نیروی سوم نیز وجود داشته که نقش تعادل بخش را ایفا کرده است. زلنسکی به فاصله ۷۲ ساعت پس از فاجعهای که در کاخ سفید برایش رقم زدند، توانست اروپاییها را به عنوان عنصر بالانس کننده بین دو منگنه ترامپ-پوتین به نفع اوکراین بسیج کند. دریافت یک وام دو میلیارد پوندی از بریتانیا، تضمین تداوم حمایتهای نظامی و مالی از فرانسه و آلمان امتیازاتی بود که اروپا برای زلنسکی در نظر گرفت. حمایت تمام قد اتحادیه اروپا از زلنسکی تحت رهبری فرانسه چنان پوتین را عصبانی ساخت که به امانوئل مکرون هشدار داد در صورت رویارویی با روسیه «سرنوشتی مشابه ناپلئون بناپارت» در انتظار او خواهد بود! زلنسکی در این لحظه خطیر تاریخی اوکراین را (با کمک اروپا) بین دو آرواره نیرومند آمریکا و روسیه، سرپا نگاه داشته است.
فلسطینیها نیز با فراخواندن کشورهای اسلامی و اتحادیه عرب به میدان دیپلماسی ابتکار عمل حیرت انگیزی از خود نشان دادند.
وقتی ترامپ طرح تخلیه غزه را مطرح کرد اردن و مصر صراحتاً با آن مخالفت کردند و کشورهای عربی تحت رهبری مصر بلافاصله یک طرح ۵۳ میلیارد دلاری برای بازسازی غزه آماده کردند که مورد حمایت ۴ قدرت اروپایی (فرانسه، بریتانیا، آلمان و ایتالیا) نیز قرار گرفت. اکنون فلسطینیها همین طرح را به عنوان گزینه بدیل در برابر طرح ترامپ برای تخلیه کامل غزه روی میز مذاکرات حماس و اسرائیل قرار دادهاند.
در شرایطی که ترامپ یک دایره کوچک به دور خود کشیده و اکثر کشورها، نهادها و اتحادیههای بین المللی را خارج از دایره قرار داده است یا باید به درون حلقه آتشین او رفت یا در میان بازیگران خارج از این حلقه اقدام به یارگیری و اجماع سازی نمود، هیچ راه حل سومی در این میان متصور نیست! هم حماس و هم زلنسکی تا اینجای کار هر دویِ این اقدامات را انجام دادهاند به این معنا که علاوه بر حفظ خط داغ ارتباطی شان با آمریکایی ها، قدرتهای میانجی را نیز پشت سر خودشان به میدان دیپلماسی کشاندهاند. زلنسکی بدون شک پرکارترین و سرسختترین سیاستمدار حال حاضر جهان است، چون علیرغم فشارهای تحقیرآمیزی که ترامپ و پوتین تعمداً بر او تحمیل میکنند تا تسلیم صحنه آرایی شوم شان شود، هنوز هم دست از تلاش برنداشته و فعالانه در جستجوی صلح واقعی برای ملت اوکراین است. حماس هم علاوه بر مذاکرات مستقیمی که با آمریکاییها دارد (اقدامی که شدیداً خشم و حسادت اسرائیلیها را برانگیخته) میز دیپلماسی را نیز با قدرتهای عرب همسوی خود تزئین کرده است.
اوکراینیها و فلسطینیها در مبارزهای نفس گیر تلاش میکنند خودشان را با الزامات بین المللی جدیدی که مرد دیوانه ساکن کاخ سفید تحمیل میکند وفق دهند، به این امید که بازنده میدان داغ دیپلماسی نباشند. پرسشی که اکنون پیش روی دولت پزشکیان قرار دارد آن است که اگر به درون حلقه آتشی که ترامپ طراحی کرده است نمیروید (که شاید هم حق به جانب باشید، چون بازی دو سر باخت است) چگونه میخواهید بدون حمایت نهادها و کشورهای بیرون از این حلقه یعنی اتحادیه اروپا، آژانس بین المللی انرژی اتمی، سازمان همکاریهای اسلامی یا کشورهای عرب، سیاست تهاجمی ترامپ-نتانیاهو را مهار کنید؟ دستگاه سیاست خارجی دولت چه طرح جایگزینی برای ارائه به مجامع بین المللی در برابر طرح ترامپ دارد؟ زلسنکی یک طرح اروپایی و حماس یک طرح عربی بدیل پیش روی آمریکاییها قرار دادهاند، طرح بدیل شما چیست آقای پزشکیان؟ آیا روسیه که درگیر بحران اوکراین است و سوریه را برای اثبات حسن نیتش، در سینی طلا تقدیم آمریکا و اسرائیل کرد میتواند واسطه قابل اعتمادی از جانب ایران باشد؟ ورای همه اینها، اصلاً دیپلمات کاربلد و متخصص که حقوق بین الملل بداند و زبان انگلیسی را روان صحبت کند به اندازه کافی دارید؟