سیما تیرانداز: هنرمند باید طرف حق و حقیقت باشد

تابناک سه شنبه 21 اسفند 1403 - 06:56
سیما تیرانداز از متن و حاشیه سال‌ها فعالیت هنری‌اش می‌گوید؛ از خاطرات همکاری با بزرگان عرصه تئاتر و سینما، هنرجویی سیمین (فاطمه) معتمدآریا و گلاب آدینه، ‌اولین حضور سینمایی و همکاری با داریوش مهرجویی در «هامون» و سپس «بانو»‌. خاطراتی مرور شد از همکاری با عزت‌الله انتظامی، خسرو شکیبایی، بیتا فرهی، گوهر خیراندیش، ابراهیم حاتمی‌کیا، حمید فرخ‌نژاد و... .

 سیما تیرانداز از متن و حاشیه سال‌ها فعالیت هنری‌اش می‌گوید؛ از خاطرات همکاری با بزرگان عرصه تئاتر و سینما، هنرجویی سیمین (فاطمه) معتمدآریا و گلاب آدینه، ‌اولین حضور سینمایی و همکاری با داریوش مهرجویی در «هامون» و سپس «بانو»‌. خاطراتی مرور شد از همکاری با عزت‌الله انتظامی، خسرو شکیبایی، بیتا فرهی، گوهر خیراندیش، ابراهیم حاتمی‌کیا، حمید فرخ‌نژاد و... . در ادامه درباره حواشی زندگی‌اش و تجربه دو جدایی صحبت کرده‌ایم، رفت‌و‌آمدش به آمریکا به واسطه اقامت پسرش در این کشور و مقایسه تئاتر در ایران با ایالات متحده؛ جایی که می‌گوید به دلیل اقتصاد، اصلا قابل مقایسه نیستند. درباره وضعیت اجتماعی جامعه امروز و تحولات یکی، دو سال اخیر کشور هم گپ زدیم؛ قهر مردم با تلویزیون، کنشگری هنرمندان، اهمیت هنرمند‌بودن در مقایسه با هنرپیشه‌بودن، اهمیت رنج‌کشیدن برای آرتیست‌شدن و... . تیرانداز در پایان می‌گوید: «هنرمند باید طرف حق و حقیقت باشد».‌ 

به گزارش تابناک به نقل از شرق، میهمان این گفت‌‌وگو کسی است که در تئاتر به شکل جدی شناخته شد، به عالم تصویر سرک کشید و به مصداق بیتی از «نی‌نامه» مولانا که «هر‌کسی کو دور ماند از اصل خویش/ بازجوید روزگار وصل خویش»، دوباره به آغوش صحنه و تئاتر برگشت. خانم تیرانداز،‌ با این بحث شروع کنیم که تئاتر برایتان خیلی جدی بوده، بااین‌حال روزگاری به تصویر هم سرک کشیدید. برای شما نقش، نقش است و فرقی نمی‌کند‌ یا تئاتر برایتان ‌جدی‌تر است؟

‌نقش، نقش است. هیچ‌وقت در زندگی کاری‌ام به این قضیه فکر نکرده‌ام که الان سینما، سینمای خانگی یا تلویزیون و تئاتر کار کنم. برای من متفاوت‌بودن همیشه حرف اول را زده است، ولی دلم برای تئاتر تنگ می‌شود. تئاتر برای من عِرق یا کار دلی است. حدود پنج،‌ شش سالی‌‌ تئاتر کار نکردم، اما‌ دلم برایش تنگ می‌شود. تئاتر برای من نوعی تخلیه است و در وهله اول خودم را تئاتری می‌دانم‌. بااین‌حال‌ فکر می‌کنم خیلی تصویر کار کرده‌ام؛ یعنی جزء کسانی هستم که می‌توانستم تئاتر را فراموش کنم و به تصویر روی بیاورم، ولی دلم نخواسته این کار را انجام بدهم.

 ‌در تجربه‌های تصویری‌تان با بزرگان سینما همکاری داشته‌اید. اولین کار تصویری شما‌، «هامون» آقای مهرجویی است و در «بانو» پررنگ‌تر حضور داشتید. امروز که‌ این دو فیلم را مرور می‌کنیم، خیلی‌ از بزرگان دیگر نیستند؛ آقای انتظامی، مهرجویی، شکیبایی و خانم فرهی. از تجربه این همکاری برایمان بگویید.

خدا را شاکر هستم که با آدم‌های خیلی خوبی کار کردم. یعنی در زندگی کاری هم این شانس را داشته‌ام که با آدم‌هایی کار کنم که بیشتر از دیگران حرفی برای گفتن داشته باشند. نمی‌گویم بیشتر دوستان که کار می‌کنند حرفی برای گفتن ندارند، اما من این شانس را داشتم که با آقای حاتمی‌کیا و مهرجویی کار کنم. با خیلی‌ها هم‌بازی بودم. روی صحنه با آقای پورصمیمی و انتظامی، با خانم فرهی هم سریال داشتم، با بهرام بهرامیان کار کردم. اینها‌ کسانی هستند که برای خودشان اسم دارند.

 بدون ‌تواضع و شکسته‌نفسی گفتید بزرگانی بودند، اما فکر می‌کنم خودتان هم قابلیت داشتید که در این کارها بودید، اشتباهی که آنجا نبودید.

 

(می‌خندد) نه، ولی ‌زمانی هست که تو به توانایی آدم‌ها نگاه می‌کنی و‌ زمانی هست که می‌خواهی ببینی کجا حضور داشته‌ای. این دو کمی با هم متفاوت هستند. به نظرم آرتیست‌بودن و بازیگر‌بودن با هنرپیشه‌بودن‌ خیلی فرق دارد. هنر می‌تواند پیش‌شرط باشد و می‌توانی ستاره باشی و معروف شوی، ولی بازیگر‌بودن با آرتیست‌‌بودن همیشه خیلی فرق می‌کند. در حیطه کاری خودم سعی کرده‌ام خود‌ را آرتیست به معنای واقعی بدانم؛

یعنی هنرمند بدانم، نه هنرپیشه.‌ همیشه از جان و دل بازی کرده‌ام و هیچ‌وقت به این فکر نکرده‌ام که ‌من الان چقدر بزرگم یا چقدر این‌طور و آن‌طور هستم. همیشه در انتخاب نقش و آدم‌ها، یک چارچوب و محوریت وجود داشته که از آن قانون پیروی کرده‌ام. خدا را شکر با آدم‌هایی که کار کرده‌ام، همیشه توانسته‌ام رضایت‌شان را جلب کنم. وقتی با آقای حاتمی‌کیا، اعلامی و مهرجویی ‌کار می‌کردم، این‌طور نبود که بگویند وای چه هنرپیشه‌ای، چه بازیگری، بلد نیست یا هر چیز دیگر. واقعا صد خودم را گذاشته‌ام و این انرژی دریافت شده است. فکر می‌کنم حداقل جزء بازیگرانی هستم که بعد از کارکردن، کارگردان از کار‌کردن با من راضی بوده است.

 این سؤال را به این دلیل پرسیدم که این بزرگان دیگر نیستند و این تجربه همکاری، چون اگر نسل شما اینها را نگوید، شاید برای همیشه ناگفته بماند. حال آقای مهرجویی را شاید در گفت‌وگوها به‌ عنوان مخاطب یا رسانه دیده باشیم یا بازی آقای شکیبایی، آقای انتظامی و خانم فرهی را در آثار دیده باشیم، ولی شما پس پشت این ‌همکاری‌ها را دیده‌اید و حتما فرازهایی را تجربه کرده‌اید. چه خاطره و چه درک و دریافت‌تان از این خاطره‌ها،‌‌ ارزش شنیدن ‌مخاطب را دارد‌. مایل هستید با «هامون» شروع کنید؟

وقتی «هامون» را کار کردم ۱۷‌ساله بودم و سال بعد «بانو» را کار کردم؛ یعنی هنوز دبیرستان می‌رفتم.

 کودک کار محسوب می‌شدید؟ (‌با لبخند)

(می‌خندد) نه، آن زمان خیلی علاقه‌مند به کار بازیگری بودم. ۱۷ سالم بود و واقعا نمی‌دانستم با چه آدم‌های بزرگی کار می‌کنم. یک سکانس با آقای انتظامی داشتم و چندین سکانس هم با آقای شکیبایی‌. آقای سریر که هم خواننده بسیار مشهوری بودند و هم بازیگر بودند. با خانم فرهی کار کردم. ‌بعد از آن «بانو» را کار کردم. خانم خیراندیش عزیزم ‌درجه‌یک است.

 عاشق سکانس دف‌زدن آقای انتظامی هستم.

بله، می‌خواهم بگویم با آدم‌های بزرگی کار کردم. اگر بخواهیم درباره تکرار‌نشدن صحبت کنیم، به نظرم زمانه فرق کرده است. یکی از بخش‌هایی که بسیار کار می‌کنم،‌ آموزش است. پسرفت این نسل‌ها را دائما می‌بینم. زمانی که ۱۸‌ساله بودم شروع کردم به تدریس و تمام شاگردانم هم‌سن خودم بودند. الان کمی سنم بالا رفته و شاگردها کوچک‌تر شده‌اند (با لبخند)، ولی باز هم شاگردان هم‌سن خودم دارم. ما این پسرفت را می‌بینیم. می‌خواهم بگویم جنس زندگی و همه چیز تغییر کرده است. شاید حالا ‌رنجی برای آنکه هنرپیشه و بازیگر بشوی‌ نمی‌کشی و به‌راحتی می‌توانی یک سکانس بازی کنی؛ در‌صورتی‌که آن زمان ما دست و پا می‌زدیم. یکی از چیزهایی که خاطرم هست، از این دفتر به آن دفتر پیاده‌روی است و من در مسیر بین دفترها‌ تمرین می‌کردم. می‌دانم که ‌آقای پرستویی ‌و آقای شکیبایی چنین چیزی را تجربه کرده‌اند.‌ چیزی به معنای اینکه تو یک‌دفعه وارد سینما شده و بزرگ شوی واقعا وجود نداشت. ولی ما شاهد هنرپیشه‌ها و بازیگرانی هستیم که یک‌شبه می‌آیند. بعضی‌ها‌‌ را واقعا نمی‌شناسم؛ یعنی آن‌قدر سریع و با یکی، دو سکانس معروف می‌شوند.

 و می‌توانند بمانند؟

‌‌اجازه دهید این‌طور بگویم‌ که به نظرم نمی‌شود درِ سینما را بست و بگوییم فلان‌کس نیاید؛ اتفاقا باید بیایند.

 تا عیار معلوم شود؟

 

بله، ولی اینکه چه کسی می‌تواند چطور بماند و اینکه چقدر این پویایی را دارد که حداقل حتی اگر یک‌شبه وارد سینما شد، ‌رشد کند، بستگی به خودش دارد. اتفاقا من جزء کسانی هستم که می‌گویم نمی‌شود درِ سینما را بست. ولی همین حرف را می‌خواهم درباره آقای شکیبایی یا آقای پرستویی بگویم. من خیلی کوچک بودم که با پدرم برای دیدن تئاتر رفته بودیم. نمایش «آتش‌افروزان» بود و آقای پرستویی بازی می‌کردند. تئاتر «بازپرس» را از خانم نصیرپور دیدم که بازی می‌کردند.

 

مشقت‌هایی را که آنها کشیدند، این نسل نکشیده است. می‌خواهم بگویم از همه چیز شروع می‌شود. از تربیت‌مان شروع می‌شود. بخشی از زندگی و آنچه را‌‌‌ مدیون بازیگری هستم، مدیون تجربه زیسته‌ام هستم؛ یعنی مترو، اتوبوس، پیاده‌روی، رنج‌کشیدن، یک ساندویچ خوردن، تلاش‌کردن، کتاب‌ خواندن، کتاب خریدن، هزینه‌ها و... . در‌صورتی‌که می‌بینید اکثر اوقات برای نیمی از قشری که وارد سینما می‌شود، این مفهوم تعریف نشده است. به دانشگاه‌ها دقت کنید.

 

دختری با ماشین آخرین مدل می‌آید و تا دانشگاه قبول می‌شود پدرش برایش ماشین می‌خرد. نمی‌گویم همه این‌طور هستند، ولی بخش اعظم‌شان این‌طور هستند. می‌خواهم بگویم رنجی که نمی‌کشند تبدیل به تجربه زیسته نمی‌شود و به شکل دیگری رشد می‌کند.‌ او مقصر نیست، کلا تمام شرایط دست به دست هم داده‌اند. مثلا در کلاس که تدریس می‌کنم، می‌گویم من نمی‌فهمم تو برای من سی‌دی می‌آوری، بله تکنیک جدید است و خیلی هم موافق هستم، پای لپ‌تاپ فیلم‌نامه‌ات را هم می‌نویسی، ولی مدادی که دستش می‌گیرد... . مثل آقای رحمانیان که تمام نمایش‌نامه‌هایش را با مداد می‌نویسد و برای من خیلی جالب است که می‌گوید من چیزی به نام کامپیوتر نمی‌فهمم. این حس کاغذ برای ما هنوز وجود دارد. هنوز هم وقتی برایم ‌در واتس‌اپ فیلم‌نامه می‌فرستند، می‌گویم‌ این را نمی‌فهمم، لطف کنید کاغذی برای من بفرستید. ولی این نسل به‌‌راحتی این فاصله را کوتاه می‌کند و این رنج را متوجه نمی‌شود.

 

 یعنی شما می‌گویید رنج باید باشد.

 

بله. شما فقط درباره خوشی‌های جامعه که نمی‌خواهید حرف بزنید؛‌ باید به ‌عنوان یک هنرمند درباره تمام آنچه‌ زیر متن یک جامعه وجود دارد‌‌ صحبت کنید. فرقی نمی‌کند‌ حیطه کارگردانی، حیطه بازیگری؛ شما باید بتوانید درباره همه‌شان صحبت کنید. وقتی‌ این را درک و تجربه نکرده‌ای، ما می‌گوییم تجربه زیسته، وقتی تو تجربه زیسته نداری، چطور می‌خواهی در مورد رنج صحبت کنی؟ در نتیجه وقتی می‌خواهی در مورد مثلا یک مادر شهید صحبت کنی، رنجی را که کشیده‌ نمی‌فهمی.

 

 ممکن است کسی بگوید مگر می‌شود همه تجربه‌ها را زیسته باشم که یک نقش را ارائه دهم؟

 

نه، ولی اتفاقات مشترکی در بین تجربیات وجود دارند که شما را به آن تجربه نزدیک می‌کند.

 

 اجازه دهید جمله‌ام را تمام کنم و شما کامل پاسخ دهید. اینکه مگر خودآزاری داریم که وقتی رفاه وجود دارد، رنج را انتخاب کنیم تا آرتیست شویم؟

 

بله.

 

 پس نسخه شما این است.

 

خودآزاری نیست. آن‌طرف دنیا هم همین است. آن‌طرف دنیا بازیگرهایشان حداقل از ما رفاه بیشتری دارند، ولی همان آدم را می‌بینیم که سوار مترو می‌شود و خودش را جدا نمی‌بیند.

 

 برای اینکه از جامعه تغذیه کند؟

 

بله. مگر می‌شود من ‌آدمی را در مترو نبینم که مثلا می‌خندد یا شادی می‌کند. بحث من از رنج‌کشیدن، رنج کسب و ارزشمند‌بودن چیزی است که درباره آن صحبت می‌کنیم. وقتی تو این را نداشته باشی، به چه درد می‌خورد. بله خیلی چیزها هست که نمی‌توانم تجربه کنم، ولی ما در کلاس‌مان درباره تجربیاتی‌ صحبت می‌کنیم که ریشه‌های مشترکی با یک‌سری چیزها دارند که تو باید آن چیزها را تجربه کرده باشی.

 

تعارف که نداریم. من عربده‌کشی را که وسط خیابان عربده‌کشی می‌کند‌ باید ببینم. وقتی ندیدم چطور قرار است بازی‌اش کنم؟ با تخیلم قرار است بازی کنم؟ باید با این آدم حرف بزنم، کنجکاو باشم. باید در دل مردم بروم، با مردم روی زمین بنشینم و ببینم چطور حرف می‌زنند. ممکن است بعضی‌ها بگویند اینستاگرام خیلی این کار را انجام می‌دهد، ولی من می‌گویم بخشی از ‌اینستاگرام فیک است. تو تا وقتی‌ با این آدم‌ها حرف نزنی و وارد صحبت‌هایشان نشوی، چطور می‌توانی یک‌طرفه یک‌سری تجربیات را کسب کنی؟

 

‌همه اینها باعث می‌شود روز به روز شاهد افت باشیم؛ نه‌تنها در ایران، بلکه در تمام دنیا این اتفاق می‌افتد. باور می‌کنید از تمام فیلم‌های آمریکایی و اروپایی که می‌خواهید نگاه کنید، شاید از صد ‌ فیلم، دو تا قابل دیدن باشد. اما به دهه‌های ۵۰ و ۶۰ برگردید. من الان شروع کردم به مرور‌کردن. واقعا چه کسی قرار است پینک‌پنتر را بسازد؟

 

 سریع دزد دوچرخه به ذهنم آمد. شاهکارهایی که دیگر جایگزینی ندارند.

 

پشت صحنه ‌کاری نشسته بودیم، من گفتم سینما هم دیگر تکرار نمی‌شود. دونده، باشو غریبه‌ای کوچک، کشتی آنجلیکا و... . آن‌موقع سینما این‌طور بود که واقعا دوربین را روی کشتی می‌گذاشتند و‌ ۴۰ روز فیلم‌برداری می‌کردند.

 

 الان به بازیگر بگویند، می‌گوید «کی حال داره بیاد».

 

‌همین الان به من بگویند بیا شهرستان‌، می‌گویم وای الان بروم در دهات و ده‌کوره... . باید با خودم هم روراست باشم، من هم بخشی از این جامعه هستم. می‌خواهم بگویم هیچ‌کس مقصر نیست، کلا شرایط زندگی تو را به این سمت می‌برد.

 

 پس رنج را ملازم آرتیست‌شدن می‌دانید.

 

خیلی جالب است. من کتابی می‌خواندم که درباره عکس صحبت می‌کرد. می‌گفت آلبوم‌های خانوادگی در گذشته برای ما قداست خاصی داشتند. آلبوم‌ها را در طبقات کتابخانه نگهداری می‌کردیم و گاهی آنها را بیرون می‌آوردیم. یادم هست بخشی از روزهای جمعه به ورق‌زدن آلبوم‌ها می‌گذشت. خود فرایند عکس چاپ‌‌کردن؛ تو با نگاتیو عکس می‌گرفتی، می‌بردی عکاسی چاپ می‌کردی، نگاتیوها را روی هوا نگاه می‌کردی، از روی نگاتیوها عکس را انتخاب می‌کردی که چاپ کنند. از خودمان بپرسیم چقدر عکس‌هایی را که با‌ گوشی‌مان گرفته‌ایم، نگاه می‌کنیم؟ هیچی. گاهی وقت‌ها فکر می‌کنم بعد از مرگ من، موبایلم که خاموش شود، عکس‌هایم هم رفته و عکسی وجود ندارد. چند وقت است هیچ کدام‌مان عکسی چاپ نمی‌کنیم؟

 

 خیلی وقت است. مادر من هنوز عکس‌های موبایل را مثل آلبوم ورق می‌زند.

 

می‌بینید چه تلنگرهای جالبی است. به نظرم جامعه واقعا به این سمت می‌رود. من چهار ‌دوربین عکاسی دارم. یادم هست وقتی به میهمانی خانوادگی می‌رفتیم، مادرم می‌گفت دوربین را آوردی؟ می‌گفتم بله. دوربین را در جیبم می‌گذاشتم و آنجا عکس می‌گرفتم. بعدها ‌کمی مدرن شده بود و صفحه دیجیتال داشت. بعد از گرفتن عکس، همه نگاه می‌کردند که نه، خوب نشده. بعد یک‌سری را انتخاب کرده و چاپ می‌کردیم. تماشاگرانی که به من لطف دارند و با من عکس می‌گیرند، امضا‌گرفتن کلا فیک شده، گاهی وقت‌ها با موبایلشان که سلفی می‌گیرم، می‌گویم چقدر این عکس را بعدها نگاه می‌کنند؟ همیشه از خودم این سؤال را می‌پرسم و در جواب می‌گویم همان اندازه که تو به موبایلت رجوع می‌کنی. اینها‌ چیزهایی است که مدرنیته ما را به این سمت می‌برد؛

 

یعنی مصرف‌گرایی، ورق‌زدن... . اینستاگرام یعنی ورق‌زدن؛ یعنی این را دیدی سریع برگردان و برو جلو. هیچ تأمل و اندیشه‌ای نیست. ‌یادم هست مجله زنان، دنیای تصویر، تصویر و فیلم را اول هر ماه‌ دم دکه‌های روزنامه‌فروشی حساب می‌کردم (عاشق روزنامه زنان بودم و متأسفم که دیگر چاپ نشد؛ چون به نظرم به‌شدت تأثیر مهمی بر رشد بخشی از جامعه ما در آن زمان داشت). مجله‌ها را می‌گرفتم و نمی‌دانید چه اشتیاقی داشتم. الان واقعا به زور می‌توانم متمرکز شوم و کتاب و مجله بخوانم. خودم به خودم تلنگر می‌زنم. بعد شما توقع دارید که مثلا از دلش چه اتفاقی بیفتد؟ آیا می‌شود آقای مخملباف و مهرجویی تکرار شوند؟ اینها حاصل آن رنج هستند. ما آن رنج‌ها را نکشیده‌ام.

 

 یک ضرب‌المثل می‌گوید «دریای آرام، ناخدای قهرمان تربیت نمی‌کند». حسین منزوی غزلی دارد که یک بیتش دقیقا امضای فرمایش شماست: «آب آرزو نداشت به غیر از روان‌شدن/ دریا غمی نداشت به‌جز آسمان‌شدن/ باران من گدایی هر قطره تو را/ باید نخست در صف دریادلان‌شدن/ آهن به فکر تیغ‌شدن بود/ برگزید در رنج بوته‌های زمان امتحان‌شدن». آهن اگر در کوره نمی‌رفت، پتک رویش نمی‌آمد و حرارت نمی‌دید، یک تیغ به‌دردبخور هم نمی‌شد.

 

دقیقا.

 

 خودتان را در تئاتر دست‌پرورده خانم آدینه می‌دانید؟ چون در شروع به‌ طور جدی با ایشان و آقای مهدی هاشمی همکاری کردید.

 

دوست دارم اینجا از یک دوره خیلی شیرین و کوتاه با خانم سیمین معتمدآریا یاد کنم. وقتی مدرسه هنر و ادبیات رفتم، حدود شش تا ۹ ماه‌ با خانم معتمدآریا کلاس بازیگری ‌کار کردم. زمانی که ایشان سر فیلم رفتند، خانم آدینه آمدند و در حقیقت شاید جدی‌تر‌شدن این قضیه برای من آنجا آغاز شد. به هر حال آدم‌هایی که تو با آنها رشد می‌کنی، بخش مهمی از‌ شخصیت تو را می‌سازند، اما بعدها که جلوتر می‌روی، قاعدتا تجربیات متفاوتش می‌کنند. کما‌اینکه فکر می‌کنم مسیر یک شاگرد می‌تواند با استادش عوض شود، تغییر کند یا جلوتر برود. بخشی از معلم‌‌شدنم را مدیون خانم آدینه هستم. کارگردان‌شدنم را هم مدیون خانم آدینه هستم. تنها تجربه کاری که با خانم آدینه داشتم، یک کار بود که کمکم کردند و همان استارت کارگردان‌شدن من بود. بسیار مدیون ایشان هستم، ولی در مسیر زمان با تجربیات مختلفی که پیدا کردم، مسیرم تغییر کرد. خانم آدینه همچنان راه خودشان را می‌روند و من متفاوت‌تر عمل می‌کنم.

 

 از بزرگانی نام بردیم. آنهایی که هستند عمرشان دراز باد و آنهایی که نیستند، قرین آمرزش و آرامش باشند. از چند نفر نام می‌برم، از هرکدام آنچه را در کوله‌بار سیما تیرانداز به‌ عنوان توشه، درک و دریافت از محضرشان و همکاری مانده است، بفرمایید. محدودیت هم نمی‌گذارم؛ یک کلمه، یک جمله، شاید در مورد یک کسی بخواهید سه جمله بگویید، اختیار شماست. اول، آقای مهرجویی.

 

‌خیلی چیزها را از ایشان یاد گرفتم. به‌شدت هنرمند و ‌تیزبین ولی با خلقیات خاص خودش؛ چون خیلی اوقات عصبانی می‌شد و یک‌دفعه تغییر می‌کرد (با خنده). شاید اولین بار بود که مواجه شدم با این امر که آقای مهرجویی اتود‌زدن را در طول فیلم‌برداری با بازیگر کار می‌کرد. می‌گفت می‌خواهم این سکانس را بگیرم؛ چه کار می‌کنیم، بخوانید، حرکت کنید. شکل دیگرش را در کار آقای حاتمی‌‌کیا هم دیدم. یک شب فیلم‌برداری را تعطیل کردیم و گفتند این‌طور نمی‌شود شما یک مقدار اتود بزنید. من بودم، آقای انتظامی و خانم خیراندیش. سکانسی را می‌گرفتیم، چند‌ حرکت می‌کردیم و می‌گفتند نه، الان این کار را بکنید، آن کار را بکنید.

 

بعد گفتند هرکس هرچه دلش خواست بگوید. بعد دوباره گفتند نه این‌طور نمی‌شود بروید و فردا بیایید. من اتودزدن را در وهله اول در کاری که با آقای مهرجویی انجام ‌دادم یاد گرفتم که تجربه جالبی بود. یکی از تجربیات عجیبی که داشتم، این بود که تهیه‌کننده سر کار آمد و کار هم شش ماه طول کشیده بود (با خنده). خیلی عجیب بود که آقای مهرجویی ناخودآگاه با من شروع به دعوا کرد. در طول سکانسی که با آقای انتظامی می‌گرفتیم، تا ته گوش‌هایم سرخ شده بود. یک کاری که می‌کردم، فریاد می‌زد: «برای چی این‌طوری کردی؟» و من تا گوش‌هایم شرشر عرق می‌ریختم. تجربه بسیار خوبی شد؛ یعنی به من صبور‌بودن را یاد داد. کار هم که تمام شد، آقای تورج منصوری گفت از شما خیلی تشکر می‌کنم به خاطر اینکه در گرفتن این سکانس این‌قدر صبور بودی. آن سکانس صبور‌بودن را به من یاد داد. از آقای مهرجویی خیلی چیزها یاد گرفتم.

 

 جلوی تهیه‌کننده به‌صورت نمایشی با شما دعوا کرد؟

 

نه. به هر حال خیلی طبیعی بود. تهیه‌کننده آنجا نشسته بود و این احساس طبیعی است که باید کار کنیم. شاید من هم اگر کارگردان باشم و تهیه‌کننده حضور داشته باشد، دوست دارم نشان دهم که من دارم کار می‌کنم.

 

 خانم فرهی.

 

ما «از یاد‌ رفته» را با هم کار کردیم. خیلی سال‌ بود با هم کار نکرده بودیم. بیتا فرهی که در کار «بانو» می‌شناختم، یک زن قوی بود. وقتی با ایشان کار کردم، آن‌قدر نرم و دوست‌داشتنی بودند. تا مدت‌ها با من تماس می‌گرفت و می‌گفت: «سیما جان بیا به من یک سر‌ بزن». آدم همیشه ناراحت است؛ چون گاهی وقت‌ها به عزیزانی که دوست داریم، به دلیل مشغله احمقانه‌ای که در کارمان داریم، نمی‌توانیم سر بزنیم. تا مدت‌ها مدام با من تماس می‌گرفت و می‌گفت: «بیا‌ سری به من بزن». می‌گفتم حتما خانم فرهی. وقتی ایشان بیمار بودند حتی نتوانستم به بیمارستان بروم و ببینم‌شان‌، گرچه خیلی دوست داشتم این اتفاق بیفتد. یک خاطره عجیب و غریب‌ با ایشان دارم. در پشت صحنه «از یاد رفته» با ایشان ‌بگو‌‌بخند داشتیم. آن زمان من ۱۷‌ساله بودم و خانم فرهی حدود ۳۰ سال داشتند و خیلی جوان بود. بعد تبدیل شدیم به سن دیگری. خیلی حس عجیبی برای آدم است که یک‌دفعه می‌بینی تو الان در سن آن آدم هستی.

 

 خاطره عجیب‌ و غریبی که گفتید همین است؟

 

بله. از حسی که پشت این قضیه هست صحبت می‌کنم. فکر می‌کنم یکی از دوست‌داشتنی‌ترین و مهربان‌ترین آدم‌هایی بود که واقعا می‌شناختم و با ایشان کار کرده بودم.

 

 آقای انتظامی.

 

‌شوخ و دوست‌داشتنی. آقای عبدی پشت صحنه «بانو» آمده بود. خیلی هم ساعت‌های طولانی می‌نشستیم. آفیش‌مان از صبح بود الی ماشاالله. من هم چون از همه بی‌تجربه‌تر و کوچک‌تر بودم، هر روز آفیش بودم. سر کار همیشه هوای هنرپیشه‌های حرفه‌ای‌تر را دارند و بچه‌هایی که کوچک‌تر هستند بالطبع بیشتر. آقای عبدی و انتظامی روبه‌روی هم نشسته بودند و نزاعی کمیک را شروع کردند و من آن‌قدر خندیدم که کم مانده بود از روی صندلی بیفتم. همیشه در یادم هست. ‌می‌گفت خیلی دختر با‌استعدادی هستی. حالا دوست ندارم تکرار کنم.

 

 نه باحال است.

 

(با لحن انتظامی صحبت می‌کند) «خیلی بااستعداد هستی تو، سیما جان. خیلی‌ دوستت‌ دارم‌ها. خیلی بازیگر خوبی هستی‌، ولی الان یه ذره تجربه‌ات کمه». همیشه این را ‌می‌گفت و ‌واقعا هر بار آقای انتظامی را می‌دیدم می‌گفت:‌ «خیلی بازیگر خوبی هستی‌، قدر خودت رو بدون. کار خوب بکن». دیگر فرصت نشد با ایشان کار کنم.

 

 خانم گوهر خیراندیش.

 

‌دوست‌داشتنی به معنای واقعی، رک و بانمک.

 

 مادرمسلک.

 

نه خیلی. اگر به من بگویند خانم قاسمی، می‌گویم مادرمسلک. همیشه حواسش به همه هست. ولی جنس بعضی‌ها فرق می‌کند. با خانم خیراندیش ‌احساس می‌کنی با‌ کسی هم‌سن خودت نشسته‌ای. من این حس را دارم.

 

 آقای شکیبایی.

 

با آقای شکیبایی دو تجربه داشتم‌؛ در «هامون» بیشتر و در «بانو» سکانس‌ها کمتر بود. ولی در «بانو» یادم هست وقتی بازی می‌کردند، پشت دوربین دقیقا با‌ قیافه مبهوت می‌ایستادم؛ یعنی برای من همیشه جنس بازیگری‌شان تعجب‌برانگیز بود.

 

خاطره‌ای هم دوست دارم از پرویز پرستویی بگویم. فیلم «پاداش سکوت» را کار می‌کردیم. هفت صبح آفیش بودیم. من منشی بودم و شروع به گرفتن سکانس‌های من کردند که خیلی طول کشید. از هشت صبح شروع شد تا یک و دو ظهر. می‌خواهم بگویم آدم‌ها واقعا بیخود بزرگ نمی‌شوند. آقای پرستویی آن سمت نشسته بود و به حس خودش برای بازی‌کردن در نمای خودش فکر می‌کرد؛ در‌صورتی‌که شاید من الان باشم، رها کنم و بروم. می‌گفت من بازی تو را می‌بینم و فکر می‌کنم که خودم این‌طرف چطور باید بازی کنم. این جمله را گفتم چون آقای شکیبایی هم همین‌طور بود. سکانسی را که از بانو عذرخواهی می‌کند، لبه تخت می‌نشیند و اینها را بیرون می‌اندازند‌، یادم نمی‌رود. دقیقا من پشت دوربین تعجب کرده بودم که مگر می‌شود آدم این‌قدر روان، درست و تکرارنشدنی بازی کند.

 

 آقای شکیبایی هم این‌طور بودند که در نماهایی که خودشان نبودند، روبه‌روی بازیگر می‌نشستند که حس تکمیل باشد. از‌ آقای فرخ‌نژاد و حاتمی‌کیا هم در آن سریال یاد کنیم.

 

از کار‌کردن با آقای حاتمی‌کیا خیلی لذت بردم؛ چون خیلی اهل تمرین هستم و با ایشان واقعا تمرین‌کردن را یاد گرفتم و نتیجه‌اش خیلی خوب بود. فکر می‌کنم تجربه کار‌کردنم به قبل و بعد از کار ‌با آقای حاتمی‌کیا برمی‌گردد. «حلقه سبز» 9 ماه و 9 روز طول کشید و فکر می‌کنم مثل یک زایمان بود‌. در تمام این 9 ماه و 9 روز، دو یا سه روز آفیش نبودم. آقای حاتمی‌کیا به‌شدت آدم درجه‌یکی است. به‌شدت بازیگر را خسته می‌کند؛ چون شاید تو به این سیستم عادت نداشته باشی. سکانس‌های شب را که می‌گرفتیم، یک دور دورخوانی می‌کردیم، سکانس‌های روز بعد را میزانسن می‌رفتیم و آقای حاتمی‌کیا بازنویسی می‌کرد و می‌آورد.

 

یک بار با بازی‌گردان سکانس را تمرین می‌کردیم، آقای حاتمی‌کیا می‌دید و تازه میزانسن را می‌چید. هنوز هم ظاهرا همین کار را می‌کند. با دوربینش نماها را انتخاب می‌کرد. آن‌موقع تو می‌توانستی استراحت کنی تا نورپردازی شود. ولی نتیجه خیلی درجه‌یک است. برای من که تئاتری بودم، نتیجه این تمرین مداوم عالی بود. فیلم‌های آقای حاتمی‌کیا را نگاه کنید، بهترین بازی بازیگرها را آنجاها می‌بینید. همین‌طور آقای مهرجویی. به نظرم این اتفاق حاصل تمرین و صیقل‌زدن بازیگر و کارگردان با هم است.

 

 آقای فرخ‌نژاد‌ پارتنر شما در «حلقه سبز» بودند. یک روح سرگردان در آن سریال بود.

 

بله. البته بعدها در «استرداد» من بازی‌گردان بودم و ایشان بازی می‌کردند. زمانی که با آقای حاتمی‌کیا هم کار می‌کردند، ستاره بودند، ولی می‌دیدم در مقابل آقای حاتمی‌کیا چقدر انعطاف دارند که خیلی جالب بود. می‌خواهم بگویم وقتی یک کارگردان در کنار تو قرار می‌گیرد و اعتماد می‌کنی، همه‌جوره اعتماد می‌کنی.

 

 ایشان بعد از «عروس آتش» کاملا ستاره شدند و آن سریال بعد از «عروس آتش» بود.

 

بله. بسیار خوش‌اخلاق و همراه هستند، ولی در هر نمایی باید آماده هر چیزی می‌بودم (با لبخند). سبک‌های مختلفی داشتند. من خیلی آدم چارچوب‌داری هستم و به ندرت تغییر می‌کنم. سعی می‌کنم سکانسی را که تمرین می‌کنیم، موبه‌مو اجرا کنم. آقای فرخ‌نژاد در بازیگری می‌توانست یک‌دفعه صفر و صد بازی کند. به نظرم این بانمکی است؛ به‌خصوص درباره کسانی که بداهه کار می‌کنند. من خیلی اهل بداهه در بازیگری نیستم، اما آقای فرخ‌نژاد خیلی بداهه در کارشان داشتند. آن‌هم برای یک‌سری کارها خیلی خوب و موفق است.

 

 به چارچوب‌مند‌بودن خودتان اشاره کردید. شما همیشه در عالم بازی در سینما، تئاتر و تلویزیون، همیشه محترم، بی‌حاشیه، موفق، پرتلاش و چارچوب‌مند هستید، اما زندگی شخصی‌تان تلاطم داشته است. مایل هستید درباره‌اش صحبت کنید؟

 

اگر بخواهید صحبت می‌کنم.

 

 الان بیشتر ایران هستید یا آمریکا؟

 

بیشتر اینجا هستم. یک سال است که پسرم آمریکا‌ست و من برای سرزدن به ایشان می‌روم.

 

 بعد از فرمایش شما درباره مسائل خانوادگی و شخصی، می‌خواهم به جامعه امروز به‌ویژه زنان و هنرمندان زن برسم. سیما تیرانداز در کارش موفق بوده، ما هم در خانه کسی نیستیم که ببینیم چه گذشته، اما انگار دو جهان متفاوت است. در کارتان بی‌حاشیه و محترم هستید و هیچ‌کس از شما بی‌احترامی ندیده است. البته منظورم این نیست که آنجا بی‌احترامی اتفاق افتاده است، اما‌ ‌‌اینکه یک آدم‌‌ بی‌حاشیه، پرتلاش و موفق، در زندگی شخصی‌اش دو بار جدایی و تلاطم را تجربه می‌کند، چه شد؟

 

به خدا خیلی هم تلاطم نبوده (می‌خندد). چرا فکر می‌کنید هرکس جدا می‌شود تلاطم دارد؟ گاهی شما انتخاب اشتباهی دارید. گاهی وقت‌ها که جلو می‌روید، می‌بینید ازدواج مثل یک هندوانه دربسته می‌ماند. می‌خواهم بگویم این جامعه است که تغییر کرده. پدربزرگ و مادربزرگ من هیچ‌وقت به طلاق فکر نکرده‌اند. من هم اگر جدایی اتفاق افتاده، نخواستم جدا شوم.‌ در ازدواج اولم که جدا شدم، دو سال پیچ‌و‌تاب می‌خوردم که جدا شوم یا نه. اما الان می‌بینم در نسل خودم خیلی طبیعی است. اینکه به کسی بگویی جدا نشده‌ای همه تعجب می‌کنند.

 

اصلا 10، 12 سال زندگی مشترک خاطره شده است. وقتی یک نفر می‌گوید ما 12 سال است‌ زن و شوهر هستیم، می‌گوییم آفرین. گاهی وقت‌ها به شوخی می‌گوییم از هیچ‌کس اسم‌ زنش را نپرس‌؛ چون ممکن است عوض شده باشد. می‌خواهم بگویم این هم جزئی از تغییرات زندگی است. ولی جدایی چیز بدی نیست.‌‌

 

گاهی وقت‌ها ماندن در جای غلط، ‌‌ضرر بیشتری برای تو و فرزندت دارد‌. من از دیدگاه خودم صحبت می‌کنم. به آدم‌هایی که در زندگی من بودند به‌شدت احترام می‌گذارم و هنوز هم برایشان احترام قائلم. ولی خب نشده.‌ تلاطم خاصی نبوده، واقعا نشده، به هر دلیلی‌.

 

 ‌تلاطم را حتی با نیت منفی استفاده نکردم. سوگ‌هایی که برای درمان به تراپیست‌ها و درمان‌گران روان مراجعه می‌شود، مثل سوگ بعد از درگذشت یک عزیز و سوگ طلاق است. شما خیلی راحت... .

 

نه اصلا این‌طور نبوده که من راحت باشم.

 

 پس تلاطم را اشتباه استفاده نکردم.

 

این‌طور نبوده که تلاطم نباشد. هیچ‌کس ازدواج نمی‌کند که جدا شود. در متنش هم هست، سالیان سال در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کنیم. ولی... .

 

 همه چیز به بعد از آن «ولی» مربوط است.

 

گاهی آن اتفاق نمی‌افتد و تبعاتش را هم دارد. اما وقتی از آن شرایط خارج می‌شوی، به هر حال آن شرایط را می‌پذیری. واقعا دوست ندارم باز کنم.‌‌‌ ‌به هر حال اتفاق می‌افتد. همه ما با این نیت که سالیان سال در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی کنیم، ازدواج می‌کنیم. فکر می‌کنم همه آدم‌ها اگر وارد رابطه می‌شوند، به نیت این است که ادامه داشته باشد. باید بپذیریم گاهی وقت‌ها جدایی هست و باید تبعاتش را هم بپذیریم.

 

 شاید این پرسش در ذهن بینندگان پیش بیاید که خانم تیرانداز در همین پاسخ اشاره کردند انتخاب اشتباه می‌تواند باعث جدایی شود.

 

انتخاب اشتباه نه برای من، برای هر دو طرف. دو نفر هستند که متوجه انتخاب اشتباهشان نیستند. شما وارد یک رابطه می‌شوید و تا وقتی که با آن فرد مسافرت نروید، معامله نکنید و منافع مشترکی نداشته باشید، متوجه نمی‌شوید‌ چقدر تفاوت است. علاوه بر اینکه یک‌سری عوامل بیرونی نیز هست که خودتان هم می‌دانید و می‌تواند زندگی‌ها را از هم بپاشد. بعد از همه این اتفاق‌ها، شاید من تجربه خوشی از خیلی چیزها نداشته باشم، ولی واقعا سعی می‌کنم همه چیز را کنار بگذارم و همیشه با احترام یاد کنم. این برای من خیلی مهم است.

 

 ‌سؤالم را تکمیل می‌کنم. اینکه‌ در ازدواج اول، سن کم و انتخاب اشتباه ممکن است، اما بعد از مواردی که پیش می‌آید، زندگی‌ها و افکار و دل‌ها به هم نزدیک‌تر می‌شود. بااین‌حال سیما تیراندازی که این‌همه در معرض انتخاب نقش قرار گرفته و کارنامه‌اش نشان می‌دهد که اشتباه نداشته و انتخاب‌هایش بسیار با وسواس‌ بوده....

 

خیلی اشتباه داشته‌ها (با خنده).

 

 ما به ‌عنوان بیننده و اهل رسانه و تا حدودی آشنا به عالم هنر، ‌می‌توانیم این‌قدر قضاوت کنیم که اگر من امروز شما را به گفت‌وگو دعوت می‌کنم، بازیگر تثبیت‌شده‌ای هستید. به این معنا که سیما تیرانداز توانسته خودش را به ‌عنوان یک بازیگر خوب اثبات کند.‌

 

خیلی با هم فرق می‌کند؛ چون برای انتخاب کار، شما مشورت می‌کنید.

 

 ‌الان اختصاصا درباره ازدواج می‌پرسم. چون یک بار تجربه‌ای به ‌عنوان ناموفق داشته‌اید، برای بار دوم هم باز انتخاب اشتباه بود؟

 

اجازه دهید باز نکنم.

 

 و بار سوم به خاطر این دو تجربه ناموفق، این مقوله در زندگی شما اتفاق نیفتاد؟

 

نه.

 

 انتخابتان، انتخاب‌نکردن بوده.

 

بله. نمی‌دانم. شاید زمانی پیش بیاید و شاید نیاید،‌‌ ولی الان جایی که نشسته‌ام قطعا انتخابم این نخواهد بود، مگر اینکه انتخاب ویژه‌ای بیفتد. در مورد انتخاب دوم صحبت کردید. گاهی اوقات شرایط ‌چیزی را به تو تحمیل می‌کند و تو نمی‌خواهی.‌ تو می‌دانی فرزند داری و باید به خاطرش زندگی‌ات را ادامه بدهی، ولی شرایط به تو تحمیل می‌شود.

 

 تا اینجای گفت‌وگو‌ از تغییرات اجتماعی زیاد صحبت کردیم. به‌خصوص‌ در یکی، دو سال اخیر جامعه ایران خیلی تغییر کرده است؛ بخش زنان پررنگ‌تر و غلیظ‌تر. سیما تیرانداز این تغییرات را به‌ویژه در عموم جامعه یا زنان و دختران‌مان چگونه می‌بیند؟

 

‌سؤال سختی پرسیدید.

 

 چون هنر هم آینه تمام‌نمای جامعه است.

 

شاید می‌خواستم در موردش فکر نکنم. شاید توقع تغییرات بیشتری داشتم و اتفاق نیفتاد. فکر می‌کنم یک‌سری تضادها عریان شد و خودم هم مانده‌ام. فکر می‌کنم‌ جایی این سد شکسته شد. من جزء نسلی هستم که در این زمانه پرورش پیدا کرده‌ام. خط قرمزها و بالا و پایین‌ها را می‌دانم، ولی به نظرم از جایی به بعد این سد شکسته شد و همه چیز عریان شد. این تفاوت حتی من را گاهی وقت‌ها آزار می‌دهد و خودم هم دچار این تناقض هستم که تکلیف چیست. چه باید اتفاق بیفتد و اینکه الان تو خودت هم دچار چندگانگی هستی. یک‌سری تضادها بیرون زده که من به‌ عنوان یک هنرمند واقعا سعی می‌کنم نادیده‌اش بگیرم؛ در‌‌حالی‌که باید واقعا به این موارد فکر کنم.

 

 می‌توانید مصادیقی را ذکر کنید؟

 

اجازه دهید خیلی بازش نکنم.

 

 گفتید به ‌عنوان هنرمند نمی‌خواهم ‌ببینم‌شان.

 

بله، سعی می‌کنم نبینم. سعی می‌کنم با تضادهای فکری و رفتاری خودم و جامعه‌ و تفاوت‌هایی که می‌بینم، کنار بیایم. شاید توقع داشتم این نزدیکی اتفاق بیفتد بین جامعه‌ای که هست و دولتمردان.

 

 شما زودتر از وفاق، اهل وفاق بودید.

 

قاعدتا. تو داری زندگی می‌کنی. هیچ راهی نداری. من در تلویزیون کار می‌کنم برای اینکه دیده شوم. وقتی مردم با تلویزیون قهر کرده‌‌اند، من برای چه کسی کار می‌کنم؟ من سریال «ستایش» را کار کرده‌ام که خیابان‌ها زمان پخش این سریال خلوت می‌شد‌. ماه رمضان زمان پخش «دودکش 1» خیابان‌ها خلوت می‌شد. الان کار می‌کنم و زحمت می‌کشم، ولی دیده نمی‌شود؛ چون مردم قهر کرده‌اند. معلوم است که دلم می‌خواهد این وفاق اتفاق بیفتد. دلم می‌خواهد کارم دیده شود. می‌خواهم دوستم داشته باشند. می‌خواهم جایی را که کار می‌کنم، دوست داشته باشم. دوست دارم همه این اتفاق‌ها بیفتد، ولی نمی‌افتد. ‌انگار همه مثل من نادیده می‌گیرند. جامعه و دولتمردان هم نادیده می‌گیرند. انگار همه سعی می‌کنند این تفاوت‌ها را نبینند. انگار می‌گویند ببینم چه می‌شود. اما واقعیت این است که آزاردهنده است.

 

 سینما نفوذ تلویزیون را ندارد. واقعا آنتن و قدرت تلویزیون غیرقابل رقابت است. بااین‌حال، شاید فرمایش شما از سوی طیفی از بینندگان با سوءتفاهم برداشت شود. می‌خواهم شفاف بگویم چون مطمئن هستم نیتتان این نبوده. در قهر مردم با تلویزیون، ابدا مردم مقصر نیستند. آنها ثابت کرده‌اند که کار خوب را می‌بینند. این‌طور نیست که لجبازی کنند و نبینند. آنها مردم را نمی‌بینند، مردم هم می‌گویند ما چه چیزی را ببینیم؟ کدام کار پربیننده‌ای ساخته‌اید که من لجبازی کنم و نبینم؟

 

واقعا یک دوره‌ای قهر اتفاق افتاد.

 

 یعنی کار خوب روی آنتن بود؟

 

ما در دل جامعه کار می‌کنیم. من از جامعه می‌شنیدم که مثلا می‌گفتند نروی تلویزیون کار کنی‌ها. خب این قهر است. یعنی از من به‌ عنوان یک آرتیست می‌خواهد ‌در تلویزیون کار نکنم. این یک واقعیت است. آقا باید بپذیریم. مثل هزاران کامنت دیگر که زیر پیج‌مان می‌گذارند، این هم جزء یکی از آن کامنت‌هاست.

 

 من فکر می‌کنم مدیران تلویزیون مقصر هستند؛ یعنی قهر مردم معلول است، علت نیست.

 

بله. شرایطی پیش آمده که مردم قهر کرده‌اند؛ حالا می‌تواند به خاطر کیفیت باشد یا اتفاقات اخیر. احساس کرده که راستگویی اتفاق نیفتاده. هر چیزی می‌تواند باشد. مردم که یک‌دفعه تصمیم نمی‌گیرند بگویند با هم تلویزیون را نمی‌بینیم. علت‌های زیادی وجود دارد. اگر هم به‌‌ طور کلی درباره قهر صحبت می‌کنم، می‌خواهم بگویم مردم کلا قهر کرده‌اند. سریال «سوجان» را که کار کردم، نمی‌دانید چقدر خوشحال بودم از اینکه همسایه‌ام به من پیغام می‌داد این سریال را می‌بینند. ‌این برای من خیلی ارزشمند است. یا الان «دودکش» و «پادری» را همه می‌بینند. می‌خواهم بگویم این یواش یواش خیلی کمتر شده، ولی کلا این قهر اتفاق افتاده است. همه این شکاف را می‌پذیرند. من از اتفاق عجیب و غریبی صحبت نمی‌کنم. این شکاف ایجاد شده است. ما این شکاف و عدم تفاهم را نداشتیم، اما واقعا ایجاد شده است و‌ باید تلاش کنند که این فاصله پر شود.

 

 هنرمندان باید برای پرکردن این شکاف و غلیظ‌شدن آشتی تلاش کنند یا مدیران، یا هر دو؟

 

هنرمندان وسط هستند (با خنده). به هر حال شما در این مملکت و این شرایط کار می‌کنید. در عین حال، خودت هم از دل مردم هستی و بیننده‌ات مردم هستند. ولی شاید کسی که به تو کار می‌دهد، دولت یا دولتمردان هستند. پس هنرمندان این وسط هستند. هنرمندان مثل یک توپ بیسبال این وسط مدام ضربه می‌خورند و نمی‌دانند کدام سمت بروند. به همین خاطر می‌گویم ما دوست داریم این نزدیکی اتفاق بیفتد و فاصله کم شود. حداقل من در مورد خودم می‌توانم صحبت کنم. من دوست دارم کار داشته باشم، کار تولید کنم، قابل دیدن باشد و مردم هم ببینند. پس من الان در حقیقت یک چوب دو سر سوخته از هر دو طرف هستم.

 

 به وسط‌بودن هنرمندان اشاره کردید. یکی، دو سال اخیر به شما گفته‌اند که چرا وسط‌باز هستید؟

 

نه، چون همیشه سعی کرده‌ام حرف حق را بزنم. جایی که قابل دفاع بوده، باید دفاع می‌کردم. فرقی هم نمی‌کرده. من به انسان‌بودن بیشتر از هر چیزی اعتقاد دارم. امیدوارم چیزهایی که می‌گویم واقعا اتفاق افتاده باشد و کسانی که می‌بینند بگویند راست می‌گوید.‌ بااین‌حال، معتقد هستم تو باید حرف حق را بزنی. فرقی نمی‌کند، هرکجا حقیقت هست و درست است، هرکجا قرار است قدم درستی برداشته بشود، هنرمند باید آنجا باشد.

 

 دو نکته پایانی. تا به حال پیش آمده که سینمای ایران و هالیوود یا اروپا، به‌خصوص‌ دوره کلاسیک‌ را با هم مقایسه کنیم، ولی کمتر ‌مقایسه‌ای بین تئاتر ایران و آمریکا اتفاق افتاده است. چون شما اینجا کار تئاتر می‌کنید و آنجا هم سکونت دارید نظرتان چیست؟

 

فراموش کنید، اصلا قابل مقایسه نیست.

 

 خیلی بالاتر هستند یا جهان‌های ما‌ فرق دارد؟

 

من «شیر‌شاه» را در برادوی دیدم. پسرم کوچک بود. نمایش که شروع شد، پسرم باورش نمی‌شد. فکر کنید کارتون «شیرشاه» را به تئاتر تبدیل کرده باشید. حیوانات از دو طرف می‌آمدند. اصلا ‌تجربه عجیبی برای من بود‌. این همه تکنیک اصلا قابل مقایسه نیست. بارها گفته‌ام اینکه ما عقب مانده‌ایم، به دلیل اقتصاد است. ما بازیگرها هفت صبح آفیش می‌شویم، ولی یک ماشین به خاطر یک ساعت کمتر پول دادن، ارزشش سر صحنه از من بازیگر بیشتر است. بخش اقتصاد بخش بسیار مهمی است. در سینمای ایران هم همین‌طور است. سینمای ما سینمای اتاقی است. سینمای ما بالا و پایین ندارد. ما هیچ‌وقت کینگ‌کنگ نمی‌سازیم و ‌نتوانسته‌ایم اسپایدرمن بسازیم؛ چون اینها مستلزم هزینه هستند. در نتیجه هر کارگردان طفلکی که واقعا قدم گذاشته، با شکست عجیب و غریبی مواجه شده است.

 

 خانم تیرانداز، هنرمندان ما‌ که گاردی روی تکنولوژی ندارند.‌ اختصاصا درباره تئاتر صحبت می‌کنم؛ مخاطب نشان داده برای کار باکیفیت پول می‌دهد.

 

«شیرشاه» وقتی چنین هزینه‌ای می‌کند، این تئاتر چهار سال روی صحنه بود. الان در تماشاخانه‌های خصوصی بروید، انگار جنگ است؛ هر ساعت یکی اجرا می‌رود‌.

 

تماشاگر خارج نشده، می‌بینید دکور را جمع می‌کنند. تو کجای دنیا می‌توانی یک تئاتر خوب را واقعا چهار سال ادامه دهی؟ چرا تئاتری مثل «پپرونی با دیکتاتور» که خوب می‌فروشد، نباید شش ماه یا یک سال ادامه داشته باشد؟ آنجا بازیگر‌ تئاتر عوض می‌شود. بروشور تئاتری را ‌نگاه می‌کردم دیدم نوشته بازیگر فلان، سه اسم آمده بود؛ یعنی سه بازیگر عوض کرده بودند، ولی این تئاتر چهار، پنج سال ادامه داشت. «ماما‌میا» را نتوانستم ببینم، ولی می‌گفتند پنج سال روی صحنه بود و از رویش فیلم ساخته‌اند. کدام فیلم خوب را می‌بینید که تئاترش ساخته شده باشد؟

 خانم تیرانداز، مگر روی صحنه نیستند که بفروشند؟ مخاطب هم که دارند. همین «پپرونی با دیکتاتور» را که مثال زدید، مگر قصد این نیست کاری ارائه کنی و بفروشی. چرا جلوی کار را می‌گیرند.

سیستمی وجود دارد که به تو بیشتر از یک اندازه اجازه نمی‌دهد.

 مافیا؟

 

نه اسم عجیب و غریبی نگذاریم؛ چون امکانات کم است. در طول این همه سال چند تماشاخانه استاندارد در تهران ساخته شده است؟ اصلا نداریم. هنوز ایرانشهر، مولوی، سنگلج و تئاترشهر هستند. هر تماشاخانه خصوصی که ساخته شده، یا نورش بد است یا جایش بد است، یا سقفش آب می‌دهد. کجا مجموعه‌ای به نام تئاتر ساخته‌اند؟

 فقط صندلی اضافه‌‌کردن را در رزومه و بیلان کاری‌شان می‌گویند، ولی کیفیت سالن... .

کسی که تماشاخانه را می‌سازد هم حق دارد. می‌خواهم بگویم همه چیز ما در گرو اقتصاد است. اگر قابل مقایسه نیست، به خاطر اقتصاد است. باور می‌کنید با آقای ارجمند در کار «ستایش» می‌نشستیم که ماشین ساعت 10 صبح بیاید؛ یعنی ارزش یک ماشین از من بیشتر بود، چون تولید مثلا گفته این ماشین اگر از هفت صبح بیاید، فلان قدر هزینه‌اش است. اینها واقعیت است. در یک اقتصاد سالم و پویا، تو می‌توانی تولیدات خوب داشته باشی. ما دوره درخشان داریم. ما کشتی آنجلیکا و باشو غریبه‌ای کوچک را داریم. کارهای درخشان را داریم. الان مرگ سینمای اجتماعی است. من به همه کارهایی که الان ساخته می‌شود و می‌فروشد، احترام می‌گذارم و خوشحال می‌شوم، ولی سینمای ما فقط کمدی شود؟ نه. من هنوز نیاز دارم «هامون» ببینم. واقعا ارتباط برقرار می‌کنیم. ولی کدام تهیه‌کننده‌‌ای سرمایه‌گذاری می‌کند وقتی نمی‌داند چه اتفاقی می‌افتد. من به او هم حق می‌دهم. در یک اقتصاد سالم، همه چیز سالم حرکت خواهد کرد.

 با تئاتر تمام می‌کنیم. قرار است از اینجا به تئاتر بروید؟ درباره‌اش بگویید.

در تئاتر هم همین اتفاق می‌افتد. با بچه‌های پشت صحنه می‌گفتیم که انگار دوره جدی صحبت‌کردن تمام شده است. تماشاگر دوست دارد ‌به معنای واقعی محتوای سرگرم‌کننده ببیند و حتی فارغ شود. تو اگر جدی‌ترین حرف جهان را می‌زنی، باید در قالب کمدی بگویی وگرنه تماشاگر ارتباط برقرار نمی‌کند. ‌

به نظرم جامعه خیلی خسته است و دنبال شادبودن و خندیدن است. آبان و آذر یک کار کاملا جدی کار کردم. همه از من می‌پرسیدند کمدی است؟ نخندیم؟ اشک‌مان درآمد. به این نتیجه رسیده‌ام هر حرفی که می‌خواهم بگویم باید در قالب طنز باشد تا مخاطب ارتباط برقرار کند؛ چون مردم خسته‌اند. فشارهای زیادی روی مردم است. شاید دلیل اینکه سینمای کمدی این‌قدر می‌فروشد و برگشت سرمایه تهیه‌کننده را تضمین می‌کند نیز پربیراه نباشد‌ و به خاطر همین شرایط باشد.

 شب‌ها مردم را می‌خندانید؟

بله‌ (با خنده).

 با حرف جدی؟

سعی می‌کنیم حرف خوب بزنیم و بخندانیم.

 تم کار چیست؟

در یک خانواده‌ای، گربه‌ای که گم شده پیدا می‌شود.

 نقش شما چیست؟ دختر خانواده؟

نقش مادر خانواده را باز می‌کنم. یاد سریالی افتادم که می‌گفت من نقش دیوار خانواده را بازی می‌کنم. ‌

 چقدر از تجربه مادری سیما تیرانداز وارد این نقش می‌شود؟

هیچی واقعا. ‌خودم را خیلی مادر نمی‌دانم.

 پسرتان حتما از شما حس مادری گرفته.

من با پسرم خیلی دوستم. خیلی با هم رفیقیم. تقریبا هر اتفاقی که می‌افتد بلافاصله با من حرف می‌زند؛ چون دایره امنش است. در نتیجه ما بیشتر با هم رفیق هستیم. من جرئت ندارم مادر باشم (با خنده) چون با من مخالفت می‌کند.

منبع خبر "تابناک" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.