فردا ۲۲ اسفندماه سالروز ترور سعید حجاریان است. او که در آن روزها مشاور سیاسی سیدمحمد خاتمی، رئیسجمهور وقت، و عضو شاخص شورای شهر تهران بود، در آخرین روزهای زمستان ۱۳۷۸ هدف گلولهای قرار گرفت که روزنامهها در تیترهای همان روز خود از آن، با عنوان «شلیک به مغز اصلاحات» یاد کردند.
به گزارش هممیهن، آن گلوله گرچه به شکلی معجزهآسا در کشتن حجاریان ناکام ماند، اما گویی اصلاحات را چنان که حامیان و بانیان آن ترور میخواستند، بر زمین زد. گرچه حجاریان خود را نه نماد و نه چنان که گفته میشد، مغز اصلاحات نمیدانست؛ اما ۲۵ سال پس از آن شلیک خونین، باید گفت که حال و روز اصلاحات هیچگاه دیگر به قبل از ۲۲ اسفند ۱۳۷۸ بازنگشت.
گویی، اصلاحات پس از آن شلیک، همان حال خود حجاریان را دارد؛ مغزی زخمخورده، اما همچنان دارای ایده و تحلیل؛ ولی با زبانی بریدهبریده و گاه نامفهوم و با جسمی کمتوان در ایستادن و گام برداشتن و پیش رفتن. چنین است که اصلاحات گرچه ایدهها و برنامهها برای اداره کشور داشت و مجموع دانش و تجربه توسعهگرایان را در برنامه پنجساله چهارم انباشت؛ اما چنان ضربه خورد و نفوذ و قدرت خود را از دست داد که دیگران آمدند و برنامه چهارم را کنار گذاردند.
حجاریان نیز ۲۵ سال پس از آن شلیک، همچنان ذهنی پویا و ایدهپرداز دارد؛ اما ایدههای او همچون بسیاری دیگر از نخبگان و نظریهپردازان و روشنفکران، راهی به دالان قدرت نمییابد و گرهی از کار فروبسته ملک و ملت نمیگشاید.
در مقابل، جریانها و نیروهایی که از حامیان و همفکران ترور ۲۲ اسفند بودند، چنان قدرت گرفتهاند که حتی وقتی انتخابات را میبازند، همچنان در میدان و خیابان و پارلمان میتازند و دولت مستقر را در کمتر از هفتماه متزلزل میسازند و ژنرالهایش را یکییکی و دوتادوتا از کار برمیاندازند.
در چنین شرایط و روزگاری، حجاریان دیروز در فاصله دو روز تا سالگرد ترورش یادداشت جدیدی منتشر کرد، با عنوان: «جنبشهای ضدسیستمی»؛ یادداشتی که گرچه ارتباط مستقیمی با سالگرد ترور او ندارد؛ اما با برداشتی فرامتنی میتوان میان آن با رخداد ۲۲ اسفند پیوند یافت و از پس آن، روندی را دید که طی ۲۵ سال جریان تندرو و توجیهگر خشونت، از «حرکتی ضدسیستمی» علیه دولت وقت و روزنامهنگاران و جریان اصلاحات، به «جنبشی ضدسیستمی» ارتقاء یافته است و میرود تا کلیت ایران و نظام حاکم بر آن را در سطح بینالملل، بهمثابه نیرویی تهدیدگر تصویر کند و در سایه این تصویرسازی و فضای تحریمی-انزواجویانه حاصل از آن، منافع حداکثری خود را به دست آورد.
نکته قابل تأمل آخر اینکه، سالگرد ترور حجاریان در شرایطی فرا میرسد که این روزها مصاحبه عجیب و غریب محسن رفیقدوست درباره فعالیتهای برونمرزی و ترور مخالفان و روشنفکران، بازتابی جهانی یافته است و شگفتی ناظران را برانگیخته است؛ مصاحبهای که ابعاد و قدرت جریان ضدسیستم را نشان میدهد و به نظر میرسد در شرایط کنونی نیز، اهدافی تنشجویانه و انزواگرایانه را علیه سیاست خارجی دولت آنهم در فضای فشار حداکثری، تعقیب میکند.
در چنین شرایطی، حجاریان با انتشار یادداشت «جنبش ضدسیستمی» نگرانی خود را از تداوم مسیری که در آن، ایران خود را در برابر کلیت سیستم جهانی تعریف کند یا دیگران کشور را چنین تصویر کنند، بروز میدهد و با بازخوانی تجارب کشورهای چپگرایی که در پی تحقق رویاهای ضدسیستمی خود بودند، به کنایه نشان میدهد راهی جز پذیرش سیستم جهانی نیست. همان اتفاقی که به دو شکل مختلف برای قدرتهای جهانی رخ داد؛ چین را عملاً به اردوگاه خویش کشید و شوروی را به پرتگاه برد.
امروز هم حجاریان ۲۵ سال پس از روزی که پیشبرد نظریه «فشار از پایین، چانهزنی در بالا» یش در مناسبات داخلی، به گلولهای انجامید که بر شقیقهاش نشست؛ هشدار میدهد و نگران است که تداوم مسیر ضدسیستمی بودن در عرصه جهانی، «کاهش توان چانهزنی ایران» را نتیجه دهد؛ هشداری که باید دید در میان تهدیدهای خارجی و رویکردهای رادیکال داخلی، فضایی برای شنیدن خواهد یافت یا نه؟
حجاریان پیش از یادداشت «جنبش ضدسیستمی» که دیروز در سایت «مشقنو» (بازتابدهنده تحلیلهای برخی از تئوریسینهای دموکراسیخواه) منتشر شد، در یادداشت دیگری نوشته بود: «شاید، یک دولت برای خویش در نظم جهانی کارکرد ضدسیستم تعریف کرده باشد و خود را پرچمدار جنبشهای ضدسیستمی (anti-systemic movements) بپندارد، اما واقعیت آن است که حتی پیشگامان و سرآمدان جنبش/دولتهای ضدسیستمی نخست در درون به نوعی نظم و ثبات [و انسجام]دست یافته و سپس، به بیرون نگاه افکنده و پروژه ضدسیستمی خود را پیش راندهاند».
او در یادداشت جدید خود نیز پس از طرح مقدمهای تاریخی مینویسد: «در پی آنچه طی سالها در سیاست، روابط و حقوق بینالملل، و البته اقتصاد جهانی گذشت، اکنون قاطبه کشورها بر سر وجود یک «سیستم جهانی» اتفاقنظر پیدا کردهاند. این سیستم، که در نام و صفت، «سرمایهداری» است، مشخصات و پویایی خاص خود را دارد، اجزای آن متنافر نیستند و از انسجام درونی خاصی تبعیت میکند».
حجاریان در بخش دیگری از یادداشت خود مینویسد: «شاید، گذاری که در چین رخ داد، بتواند غلبه این سیستم جهانی را به تصویر بکشد. در کشور چین، ابتدا «مالکیت» و «بازار» تحت کنترل دولت بود. سپس، طی فرآیندی بخشی از مالکیت خصوصی شد و در سطح خُرد رقابتهایی بهوجود آمد. بهعنوان مثال شهروندان چینی توانستند کالاهایی (عمدتاً مصرفی) را در مرز هنگکنگ به فروش برسانند، و درآمد حاصله را از آنِ خود کنند. این روند، در زمان دنگشیائوپینگ قوت و عمق بیشتری یافت و منتج به ایده «سوسیالیسم بازار» شد؛ ایدهای که مالکیت را همچنان دولتی میدانست ولی قائل به تعیین قیمت نبود و کار را به بازار میسپرد.
این پروسه تا بدانجا پیش رفت که مالکیت خصوصی نیز بهرسمیت شناخته شد و عینیت یافت؛ بدینگونه پوسته کمونیستی چین باقی ماند، اما مغز سرمایهداری جایگزین شد». او در ادامه به ویژگیهای سیستم سرمایهداری و شکلگیری آن بر پایه احترام به مالکیت میپردازد و مینویسد:
«این سیستم، یا به عبارتی این جهانِ جدید واجد چند خصوصیت دیگر نیز بود. اولین خصوصیت «لیاقتسالاری» بود. یعنی نیروی کار صرفاً بهواسطه تخصص، لیاقت و کارکردش برکشیده میشد. دومین خصوصیت «دولت چابک و حداقلی» بود. در واقع دولت صرفاً در مواردی ورود میکرد که بخش خصوصی توان آن را نداشت. مواردی از جمله درمان (بهطور خاص بیماریهای واگیر و فراگیر، و بیماریهای صعبالعلاج)، امنیت، زندان، و نمونههای متأخر مانند فعالیت در ماوراء جو و حوزه پرتابهها و ماهوارهها و... البته، ایده دولت کوچک و حداقلی هر چه پیش آمدهایم، دچار پوستاندازی شده تا جاییکه برخی مطالبات را پس زده است که شاید الگوی دولتداریِ ترامپ نمونهای از این پوستاندازی باشد.
نوعی دولتداری که پوسته آن حفظ مصالح و انباشت و کسب سود است، و هسته آن حذف نانخورهای اضافی. در این میان البته میتوان شکافهایی را نیز برجسته کرد و بر سر ماهیت آنها تأمل بیشتر کرد. بهعنوان مثال باید به جنبشهایی در درون سیستم جهانی اشاره کرد، که بهنوعی خرق عادت محسوب میشوند. بهعنوان مثال سبزها مطالبه حفظ محیطزیست و سرمایه نسلهای آتی را پیش کشیدهاند که در نقاطی با سودمحوری سیستم جهانی در تضاد بوده است. یا پیوسته مطالباتی درباره «مهاجرت»، «بهداشت»، «سیاستهای رفاهی»، «آموزش» و... پیش کشیده میشود که گاه بهدلیل سودمحوری و گاه، رفتوآمد دولتها و احزاب به فراموشی سپرده شده است».
حجاریان میافزاید: «حال پرسشی به میان میآید و آن اینکه این سیستم جهانی، با آنتیتز خود، که همان جنبشهای ضدسیستمی باشند، چگونه مواجه شده است. برای پاسخ به این پرسش مناسب است از منتهیالیه رادیکال جنبشهای ضدسیستمی آغاز کنیم و به نمونه چریکها بپردازیم. چهگوارا نمونهای قابلتوجه است.
او جهت مبارزه با سرمایهداری راهی بولیوی شد و از سوی سیستم جهانی سرکوب شد. اما سرکوب نقطه پایان مواجهه با چهگوارا نبود. سیستم جهانی بهسرعت منطق سود حداکثری را فعال کرد و در قالب شکلی جدید از بهرهکشی تیشرت و کلاه منقش به نام و تصویر مرد پولادین جنگهای بولیوی را تولید و در مقیاس وسیع روانه بازار کرد و بابی برای کسب درآمد و سود بیشتر گشود. در نمونهای دیگر میتوان به آنچه در اتحاد جماهیر شوروی گذشت، توجه کرد.
شوروی، از ویژگیهای سیستم جهانی- که اشاراتی به آن شد- کمبهره و در مواردی بیبهره بود و عموم آنچه در آن سیستم میگذشت، اَشکالی دفرمه و معوج بود. بهعنوان مثال در آن مجموعه اساساً «رقابت» خالی از معنا بود، هرچند ذیل فعالیت باندهای قدرت حداکثری کردن سود و غارت در دستور کار الیگارشها قرار داشت.
علاوه بر آن تخصص و لیاقتسالاری محلی از اعراب نداشت و عنصر «وفاداری» و «بازتولید ایدئولوژی حاکم» بود که نقش اساسی را در شکلگیری و فعالیت نظام سیاسی- اداری ایفا میکرد. موجودیتی بهنام «نومنکلاتورا» توصیفکننده این وضعیت است؛ وضعیتی که گردش نخبگان را مسدود میکرد و فعالیت افراد و برکشیدن آنها صرفاً محدود به تأیید حزب کمونیست میشد. وضعیت سرمایه اجتماعی در شوروی و گسستگی جامعه آن نیز تأییدی است بر عدم انطباق آن نظام سیاسی- ایدئولوژیک با سیستم جهانی. نهایتاً، اما این سازوبرگ در لحظهای که همچنان تصور تداوم وضع موجود میرفت، فروپاشید».
او پس از این مثالهای بینالمللی به بررسی مواجهه ایران با نظام بینالملل میپردازد و مینویسد: «مرور تاریخ ایران، در تقاطع با مقطع مورد بحث حاکی از آن است که در کشور ما پرونده «سیستم جهانی» گشوده یا به تعبیری بهواسطه مؤلفه جغرافیایی بر آن تحمیل شده است. این مسئله را در تحمیل/پذیرش برخی قراردادهای تاریخی و همچنین تحکیم/جابجایی قدرتها خاصه در سالهایی مانند ۱۳۲۰ و ۱۳۳۲ مشاهده میکنیم. این روایت مؤید این گزاره است که ایران حتی اگر میخواست، نمیتوانست نسبت به این سیستم جهانی بیطرفی پیشه کند و خنثی باقی بماند و تحت تأثیر قرار نگیرد. باید اشاره داشت پهلویها نیز بهرغم همراهی و همداستانی نمادین با نظم جهانی، بهواسطه ارادتسالاری، حیفومیل درآمدهای ملی، بیثباتی مالکیت و تزلزل طبقاتی، بهرهوری پایین دستگاهها و... ماهیتاً ضدسیستم محسوب میشدند.
در این میان، ایران با برآمدن انقلاب اسلامی مواجهه شد؛ انقلابی که نه میتوان آن را توطئه نامید، و نه محصول یک توافق بلکه باید آن را بهمثابه جنبشی ضدسیستمی تفسیر کرد که بازیگران سیستم جهانی با جهتگیری گفتمانی و ماهیت آن همراه نبودند. این ساختار جدیدالتأسیس دو راه پیشرو داشت؛ تداوم جنبش ضدسیستم جهانی، همگونی با سیستم جهانی. با تأسف راه انتخابی، جز در برخی نقاط انقطاع، تداوم روش جنبشی با هدف رویارویی با سیستم جهانی بوده و با اقدامات منطقهای و نهضتی و جنبشی بهپیوست مسائل گفتمانی قوام یافته است.
این ماهیت ضدسیستمی، شاید در موارد و مقاطعی بهمثابه اجزای دکترین بازدارندگی تعریف و تفسیر شده باشد، اما نهتنها واجد این خاصیت نبوده؛ بلکه ما را بهسرعت از مزایای سیستم جهانی محروم کرده است. چنانکه مشاهده میشود بهواسطه انقطاع از مدار سیستم جهانی و کاهش توان چانهزنی ایران بر نقش حداقلی کشور ما در زنجیره ارزش منطقهای و جهانی و پیمانهای تجاری- اقتصادی توافق شده است؛ اما این تنها عارضه برونافتادگی از سیستم جهانی نبوده و متأسفانه عناصری کلیدی مانند «رقابت»، «مالکیت»، «لیاقتسالاری»، «دولت چابک» و... نیز به محاق رفتهاند و پیوسته بر آسیبها و خسارتها میافزایند».