آیتالله سیدمحمود طالقانی از زبان دخترشان چگونه پدری بودند؟
بهطورکلی پدر دائما درگیر مبارزه، زندان و مسائل سیاسی و اجتماعی بودند، اما اوقاتی که در منزل و در کنار ما بودند، رفتار، سکنات و حرکاتشان برای هر یک از ما در هر سنی سرمشق و درس بود. همیشه غیرمستقیم از ایشان میآموختیم و البته همینطور از مادر، ولی خب همواره بیشتر در خانه حضور نداشتند. یعنی ما نوجوانی و جوانیمان در مسیر رفتن به زندان و ملاقات ایشان گذشت. پدر یا در تبعید بودند یا در زندان. بنابراین به آن معنا نوجوانی و جوانی نکردیم. با این حال مثلا وقتی ۱۱، ۱۲ساله بودم و گاهی حرفهای بچگانه میزدم، ایشان به حرفهایم گوش میدادند و درخور فهمم به من پاسخهای کلیدی میداد. از فضای مدرسه و کتابهای درسیمان پرسوجو میکرد. البته گاهی هم شلوغ میکردیم که اولا سعی میکرد ما را آرام کند، بعد با آرامش به حرفهایمان گوش میداد و اگر لازم بود نصیحتی میکرد.
شما چند خواهر و برادر هستید؟
۱۰ خواهر و برادر هستیم.
همه فرزندان دختر معلم شدند بهجز وحیده خانم که داروساز و نماینده مجلس شدند؟
دقیقا. ما پنج خواهر و پنج برادر هستیم که فقط وحیده، دکتر داروساز شد و بقیه دختران معلم شدند.
آیتالله طالقانی چرا همزمان دو زن اختیار کردند؟
اولا پدر و مادرم فامیل بودند. اینطوری که مادربزرگ با پدربزرگ یعنی پدر پدرمان با مادر مامانم ازدواج کرده بودند. یعنی پدر طالقانی خودش دو یا سه همسر داشت و آن موقع مادر ما ازدواج کرده و یک بچه داشت و بعد جدا یا فوت شده بود. مادر از راه خیاطی امورات را میگذراند. حتی موقع زندانی پدرم، مادرم خرج خانه را میداد. یک روز پدر دراینباره به ما گفتند که در آیات دوم و سوم سوره نسا سفارش شده برای سرپرستی یتیمان با پاکانشان ازدواج کنید. بعد پدر دیگر قضیه را باز نکردند و گفتند این یک مسئله خصوصی و شخصی است. من فکر میکنم این مسائل باید در زمان و شرایط خودشان مورد تحلیل قرار بگیرند. ممکن است نسل «Z» امروزی نگاه دیگری داشته باشند، اما اگر هر رویدادی را ببریم در زمان خودش و آن را بسنجیم درستتر است. حالا خاطرهای از دکتر علی شریعتی برایتان نقل کنم که یک دفعه در زندان دکتر شریعتی از مضرات و معایب دو همسر داشتن صحبت میکرد و پدرم در حالی که سیگار میکشیدند به سخنان ایشان گوش میدادند. بعد پدر گفتند: پس آقای دکتر به نظر شما من خیلی کار بدی کردم؟ گفتند: نه شما یک زن را گذاشتید در شمیران و دیگری هم در پیچ شمیران هستند و الان هم خودتان وسط آنها در زندان قصر مستقرید و کاملا مساوات و عدالت را رعایت کردید!
فرزندان همسر اول و دوم آیتالله با هم مراوده داشتند؟
فقط پسرها؛ دختران خیر. حتی در ملاقاتهای حضوری که برای پدر میرفتیم یا دختران همسر اول میرفتند یا دختران همسر دوم. هیچوقت با هم نمیرفتیم.
وقتی انقلاب پیروز شد واکنش پدر چگونه بود؟
پدر از سال ۵۴ زندان رفتند و به مدت ۱۰ سال محکوم شدند. طبیعتا در جریانات ۵۷ داخل زندان بودند. منتها ما فردای ۱۷ شهریور با ایشان ملاقات داشتیم؛ چون مریضاحوال بودند و در بهداری زندان قصر بستری. آنجا روزنامه هم زیر بالشتشان گذاشتم و وقایع شهریورماه را برایشان توضیح دادم.
تقریبا ایشان را جستهگریخته در جریان مسائل قرار دادیم تا اینکه آبانماه ۵۷ ایشان آزاد شدند. برای مطالعه بد نیست خاطرهای از آقای منتظری نقل کنم که بعدا پدر خودشان هم گفتند. «نزدیک مهر یا آبان ۵۷ داخل زندان بود که من نصف شب ساعت ۲:۳۰ از خواب بیدار شدم و دیدم آقای طالقانی نخوابیده و گوشه سلول تو سهکنج نشسته و دارد سیگار میکشد و دورش پر از دود بود. به او گفتم مرد داری با خودت چه میکنی؟ چرا اینجوری میکنی؟ پاسخ داد: میدانی چه شده؟ الان شاه میرود و سلطنت فرومیریزد و مملکت دست روحانیت میافتد. روحانیت هم نه اطلاعاتی از مسائل اداری دارد و نه حکومتداری بلد است و هیچ تجربهای هم ندارد، ولی مردم از روحانیت انتظار دارند.آنوقت چون ما هیچی بلد نیستیم، خراب میکنیم. اون دینی هم که مردم دارند از دست میرود و من نگران این مسئلهام».
آیتالله طالقانی میدیدند مسائل دارد زود پیش میرود و تغییرات حرکت تندی دارند، بنابراین مردم باید آمادگی لازم را داشته باشند و مسئولان هم باید افراد زبده باشند تا حکومتداری کنند؛ در غیر این صورت به ضرر مردم تمام میشود. برای همین وقتی از زندان آزاد شدند، یادم هست که رادیو و تلویزیون اعلام کردند آقای طالقانی آزاد شدند. همان روز رفتیم دم زندان قصر به استقبال ایشان. از آنجا قرار بود آزاد شوند. به اتفاق آقای منتظری رفتیم و جمعیت و ماشین زیادی مقابل زندان حضور یافته بود. مأموران دو تا از درهای بزرگ زندان قصر را که ماشینرو بودند، باز کرده بودند و یک پیرمردی که عبایش روی سرش بود، با یک ساک دستی از زندان بیرون آمد و با استقبال جمعیت مواجه شدند. البته جسمشان خیلی ضعیف و نحیف شده بود. سرفه میکرد و احتیاج به استراحت داشت. بعد برادرانم ایشان را سوار ماشین کردند و به سمت منزل بردند و آنجا هم جمعیت پر بود، حتی توی کوچه پر بود. خانه دیگر جا نداشت و حکومت نظامی هم ساعت شش اعلام شده بود. ساعت ۲:۳۰ بعدازظهر ایشان را آزاد کردند و پدر آمد دم پنجره به مردم گفت که اذیت میشوید، چون چند ساعت دیگر اینجا حکومت نظامی است و ممکن است مردم را بگیرند و برایتان مشکل به وجود آید و بعد دم آن پنجره کوچک که عکسش هم هست با مردم صحبت کرد. یکی، دو بار چند تا از پزشکان دیدند رنگ بابا پریده و لبانش خشک شده، او را کنار میکشند و میگویند هیجان برایشان خوب نیست که پدر میگویند مگر من کی هستم و واقعا به مردم فکر میکردند. برای همین بعد از یک هفته به توصیه پزشکان در بیمارستان سوم شعبان بستری میشوند تا هم استراحت کنند و هم فرصت مطالعه داشته باشند.
یکی از دوستان آقای طالقانی، مهندس بازرگان بودند. ایشان برای دولت انتقالی چه ایدهای داشتند؛ با توجه به اینکه دغدغههای ایشان برای حکومتداری عمیق و مهم بود؟
نظریه ایشان در واقع همان حاکمیت مردم بر مردم بود. اول این بود که به قانون اساسی دست نزنیم، قانون اساسی خوب است و هیچ مشکلی ندارد. منظورشان همان قانون اساسی زمان شاه بود که بعدها اولین کاری هم که کردند به جمهوری اسلامی رأی دادند. ایشان مثل آقای بازرگان فکر میکردند. به قول آقای بازرگان، در ابتدا شاه باید سلطنت کند و نه حکومت و در شرایط مناسبتری امور به مرور و گام به گام درست شوند. ولی عجله شد و بعد هم آقای بازرگان گفت نه و بعد مجلس خبرگان قانون اساسی به وجود آورد و قانون اساسی تغییرات زیادی کرد و پدر که اصلا نمیخواست داخل آن جریانات باشد، برادرانم ایشان را ثبتنام کردند و همان قانون اساسی که نوشته شد مورد تأیید آقای خمینی قرار گرفت. خب بعد ایشان ایراداتی بعدا در مورد شکل مملکتداری گرفتند و دلخوریهایی به وجود آمد که البته ایشان به زبان نمیآوردند اما آن چیز مهمی که وجود داشت این بود که ایشان سعی میکرد خود را رقیب امام خمینی نداند. چون آقای خمینی هنوز به تهران نیامده بودند و آقای طالقانی مثلا سمبل حرکت و تظاهرات بودند و سعی میکردند رقیب آقای خمینی نشوند و این مسئله برایشان مهم بود که جدا نشوند و همه جا میگفتند من روی رهبری ایشان تأیید میکنم و به دنبال وحدت ملی بودند.
یکی از نکات مهم این بود که ایشان نکتهای را درباره حجاب در روزنامهها مطرح کردند که امام(ره) هم تأیید کردند. اما چه شد که این مسئله مسیر دیگری را طی کرد؟
بله. ایشان نظرشان را درباره حجاب اعلام کردند، اما پس از فوتشان، سپس مسئله حجاب در ادارات مطرح شد و اینکه خانمها به چه شکلی حضور پیدا کنند و خانمها از ارتش استعفا دهند، ولی بعدها تندرویهایی صورت گرفت.
مدتی است فیلمی از شما در فضای مجازی پخش شده که بعد از جریانات ۱۴۰۱ به نقد حجاب اجباری پرداختید. درباره آن بگویید.
من دیدم که موضوعات اصلی جامعه ما، مسائل معیشتی و اقتصادی، روابط خارجی و بینالملل است، ولی از سال ۱۴۰۱ به سمت برخورد خشونتآمیز با بانوان و سرکوبکردن پیش رفت. ما آگاه هستیم به اینکه اصلا «حجاب» در قرآن مجازاتی برایش پیشبینی نشده و نیست.
وقتی بحث حجاب مطرح میشود، بلافاصله بحث برهنگی را مطرح میکنند، درصورتیکه هیچکس با برهنگی موافق نیست. اصولا در همه جای دنیا جوامعی که عقلی در سر دارند، با برهنگی موافق نیستند. به نظر شما عفیفبودن چه معنایی دارد؟
یک انسان باوقار و باحیا چارچوبی برای خودش دارد. البته بستگی به آگاهی افراد دارد. همه به یک اندازه آگاهی ندارند و هرچه فضا بازتر باشد، آگاهیها بیشتر میشود. الان هم در جامعه و دنیای جدید با هوش مصنوعی چه خواهیم کرد یا همینطور با ماهواره و اینترنت. نمیشود چشمانمان را روی اینها ببندیم. پس برای اینکه سالم زندگی کنیم، باید آموزش داده شود. هرکسی در دایره آگاهی و وقار خود زندگی کند. در ثانی همه جامعه مؤمن و مسلمان نیستند؛ ما در جامعه بیدین، مسیحی و یهودی داریم. پس تکلیف اینها چه میشود؟ یادم میآید در سال ۶۰-۶۱ من در آموزش و پرورش منطقه ۲ کار میکردم، یک قسمتی وجود داشت و فردی هم گذاشته بودند تا بهاصطلاح مراقب افراد و ظاهرشان باشد. یک روز دیدم آقایی به خانمی میگفت ریمل و رژگونه هم زدی و حجابت درست نیست! به من خیلی برخورد و تعجب کردم. به این آقا گفتم شما حق نداری این حرفها را بزنی! بلند شو از اینجا برو و رفتم پیش رئیس و اعتراض کردم به اینکه این چه وضعی است در اداره؟ چرا باید یک آقا، یک خانم را برانداز کند؟
آیا یک زن میتواند خوانندگی کند؟
من فکر میکنم مانعی ندارد؛ چون یادم است پدر میگفتند هر صدایی برای انسان زیباست، مثل صدای آبشار، صدای بلبل، صدای پرندهها. اینها قشنگ هستند و آدم لذت میبرد. هیچ جای قرآن نگفته صدای زن نباشد.
23302