به گزارش اقتصادنیوز، در دو دهه پس از پایان جنگ سرد، جهانیگرایی بر ملیگرایی غالب شد. در این دوران، ظهور سیستمها و شبکههای پیچیدهتر -موسسه های مالی و تکنولوژیکی- نقش فرد در سیاست را تحتالشعاع قرار داد. اما در اوایل دهه ۲۰۱۰، تحولی عمیق آغاز شد.
با یادگیری استفاده از ابزارهای این قرن، گروهی از چهرههای کاریزماتیک آرکتایپهای (کهن الگوها) قرن پیشین را دوباره زنده کردند؛ رهبر قوی، ملت بزرگ و تمدن افتخارآمیز.
این عبارات بخشی از یادداشت فارن افرز است که اقتصادنیوز آن را در چهار بخش ترجمه کرده که بخش نخست با عنوان «وقتی گفتوگوی تمدنها جای خود را به رویارویی تمدنها میدهد/ اردوغان، شی، مودی و ترامپ به دنبال احیای امپراتوری از دست رفته؛ جهان در یک قدمی عصر آشوب» منتشر شد و بخش دوم با عنوان«نقشه شوم ترامپ، پوتین، شی و اردوغان؛ جهان در آستانه آشوبی تازه است؟» ترجمه شده، در ادامه بخش سوم آمده است.
در میان موج بازنگری معادلات جهانی، جنگ روسیه علیه اوکراین در کانون توجه قرار دارد. پوتین که به نام «عظمت» روسیه فعالیت دارد و در کشوری که هیچ پایانی در افق آن نمیبیند ریاست میکند، سخنرانیهایش پر از اشارههای تاریخی است.
سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه، یک بار با شوخی گفت که نزدیکترین مشاوران پوتین عبارتند از «ایوان مخوف، پیتر بزرگ و کاترین بزرگ». اما آنچه که پوتین را بیشتر از گذشته نگران میکند، آینده است نه گذشته. حمله روسیه به اوکراین در سال ۲۰۲۲ نقطه عطفی ژئوپلیتیکی بود که مشابه آن را جهان در سالهای ۱۹۱۴، ۱۹۳۹ و ۱۹۸۹ شاهد بوده است.
پوتین جنگ را برای تجزیه یا استعمار اوکراین به راه انداخت. او هدف داشت که این حمله بهعنوان یک سابقه شناخته شود که جنگهای مشابهی در سایر جبههها را توجیه کند و احتمالاً سایر بازیگران -از جمله چین- را به امکانهای جنگهای نظامی پر مخاطره تحریک کند.
پوتین قوانین را دوباره نوشت و همچنان به این کار ادامه میدهد؛ با وجود اینکه حمله به روسیه با شکستهایی مواجه شده است، هنوز به انزوای جهانی روسیه منجر نشده است. پوتین ایده جنگهای بزرگ بهعنوان ابزاری برای تسخیر سرزمینها را دوباره عادی کرده است. او این کار را در اروپایی انجام داده است که زمانی نماد نظم بینالمللی مبتنی بر قوانین بود.
با این حال، جنگ در اوکراین به هیچ وجه به معنای مرگ دیپلماسی بینالمللی نیست. در برخی از جنبهها، این جنگ حتی دیپلماسی بین المللی را احیا کرده است. به عنوان مثال، گروه بریکس که به طور رسمی چین، هند و روسیه را به هم پیوند میدهد -به همراه برزیل، آفریقای جنوبی و دیگر کشورهای غیرغربی- بزرگتر و شاید منسجمتر شده است.
از طرف دیگر، ائتلاف حامیان اوکراین دیگر صرفاً محدود به حوزه آتلانتیک شمالی نیست. این ائتلاف شامل استرالیا، ژاپن، نیوزیلند، سنگاپور و کره جنوبی میشود. چندجانبهگرایی همچنان زنده و پویاست؛ اما همهجانبه نیست.
در این چشمانداز ژئوپلیتیکی، روابط پیچیده و دگرگونشونده هستند. پوتین و شی در یک شراکت قرار دارند اما هنوز به یک اتحاد کامل نرسیدهاند. شی هیچ دلیلی برای تقلید از شکست بیپروا پوتین در برابر اروپا و ایالات متحده ندارد. با اینکه روسیه و ترکیه رقبای یکدیگر هستند، حداقل میتوانند اقداماتشان را در خاورمیانه و قفقاز جنوبی به گونهای مدیریت کنند که با هم تداخل نداشته باشد.
هند به چین با نگرانی نگاه میکند. با اینکه برخی تحلیلگران به توصیف چین، ایران، کره شمالی و روسیه بهعنوان یک «محور» پرداختهاند، این چهار کشور بهطور قابل توجهی با یکدیگر متفاوت هستند و منافع و دیدگاههای جهانی آنها اغلب در تضاد است.
سیاست خارجی این کشورها بر تاریخ و منحصر به فرد بودن تأکید دارد، به این معنا که رهبران کاریزماتیک باید منافع روسیه، چین، هند یا ترکیه را بهطور قهرمانانه حفظ کنند. این امر به ضرر همگرایی آنهاست و ایجاد محورهای پایدار را دشوار میکند.
یک محور نیاز به هماهنگی دارد، در حالی که تعامل میان این کشورها سیال، معاملهای و بهشدت متاثر از شخصیتهاست. هیچچیز در اینجا سیاه و سفید نیست، هیچچیز قطعی نیست، هیچچیز غیرقابل مذاکره نیست. این فضا بهطور کامل برای ترامپ مناسب است.
او بهطور کلی تحت تأثیر خطوط گسل مذهبی و فرهنگی قرار ندارد. او اغلب افراد را بر دولتها ترجیح میدهد و روابط شخصی را بر اتحادیههای رسمی ارجح میداند. به رغم اینکه آلمان یک متحد ناتو از ایالات متحده است و روسیه دشمنی دائمی، ترامپ در دوره اول خود با آنگلا مرکل، صدراعظم آلمان به مخالفت برخاست و به پوتین احترام میگذاشت. کشورهایی که ترامپ بیشتر با آنها درگیری دارد، همانهایی هستند که در داخل دنیای غرب قرار دارند. اگر هانتینگتون زنده میماند و این تحولات را میدید، قطعاً شگفتزده میشد.
در دوره نخست ریاستجمهوری ترامپ، چشمانداز بینالمللی نسبتاً آرام بود و جنگهای عمدهای در جریان نبود. به نظر میرسید که روسیه در اوکراین مهار شده است. خاورمیانه به نظر میرسید که وارد دورهای از ثبات نسبی میشود که تا حدی توسط توافقات ابراهیم دولت ترامپ تسهیل شده بود؛ مجموعهای از توافقات که هدف آنها تقویت نظم منطقهای بود.
قدرتی برای چین جهت حمله به تایوان قابل تصور نبود. هرچند در عمل و گاهی در کلمات، ترامپ به عنوان یک رئیسجمهور جمهوریخواه معمولی عمل میکرد. او تعهدات دفاعی ایالات متحده به اروپا را افزایش داد و دو کشور جدید را به ناتو پذیرفت و هیچ توافقی با روسیه نداشت.
او درباره چین به تندی صحبت کرد و برای دستیابی به منافع در خاورمیانه در حال مانور بود. اما امروز، یک جنگ بزرگ در اروپا در جریان است، خاورمیانه در آشوب به سر میبرد و سیستم بینالمللی قدیمی در حال فروپاشی است. مجموعهای از عوامل ممکن است به فاجعهای منجر شود؛ گزارههایی چون فرسایش بخش عمدهای از قوانین و مرزها، برخورد پروژههای عظمت ملی متفاوت که توسط رهبران بیثبات و ارتباطات سریع در شبکههای اجتماعی به شدت تقویت شده و ناامیدی فزاینده کشورهای متوسط و کوچکتر که از اختیارات بیچونوچرای قدرتهای بزرگ ناراضیاند و خود را در معرض خطرات هرجومرج بینالمللی میبینند.
احتمال وقوع یک فاجعه بیشتر در اوکراین است تا تایوان یا خاورمیانه، زیرا پتانسیل برای جنگ جهانی و جنگ هستهای در اوکراین بیشتر است. حتی در نظم مبتنی بر قوانین، تمامیت مرزها هرگز مطلق نبوده است؛ بهویژه مرزهای کشورهای همجوار روسیه.
اما از پایان جنگ سرد، اروپا و ایالات متحده به اصل حاکمیت سرزمینی پایبند ماندهاند. سرمایهگذاری عظیم آنها در اوکراین نمایانگر یک دیدگاه متمایز از امنیت اروپا است؛ اگر مرزها به زور تغییر کنند، اروپا که در آن مرزها اغلب موجب رنجش شدهاند، درگیرجنگ تمامعیار خواهد شد.
صلح در اروپا تنها زمانی ممکن است که مرزها به راحتی قابل تغییر نباشند. در دوره نخست ریاستجمهوری ترامپ، او بر اهمیت حاکمیت سرزمینی تأکید کرد و وعده داد که "دیوار بزرگی و زیبایی" در مرز ایالات متحده با مکزیک بسازد. اما در آن دوره نخست، ترامپ با جنگ بزرگی در اروپا روبرو نبود. و حالا واضح است که اعتقاد او به تقدس مرزها عمدتاً به مرزهای ایالات متحده مربوط میشود.