حسنا محمدزاده
کتاب نیوز
اغلب هنرمندان در محیطی مرئی زندگی میکنند. مرئی، جهانی محدود و پایانپذیر است؛ اما نامرئی نامحدود و بیانتهاست. شعر و هنر (به معنی عام) میتواند تقلید و محاکات مرئی باشد، یعنی محاکات چیزی که قابل دیدن است. ارزش چنین هنری به دقت و هوشیاری محاکاتکننده بستگی دارد؛ اما هنر در جایگاه والاتر میتواند از مرئی برای بیان نامرئی کمک بگیرد.
محسن حسینخانی در کتاب «کوه صدایم را پس نمیدهد» مفاهیم گوناگون را گاهی در هالهای از تصاویر شاعرانه و گاهی با زبانی ساده و عامپسند بیان کردهاست و دایرهی گستردهی دلواپسیها و نگرانیهای موجود در ذهنش یكی پس ازدیگری، عینیت یافتهاند، اما آنچه در اکثریت قریب به اتفاق اشعار جلوهگری میکند، عشق است.
محکمترین شعرهای او همانهایی هستند که شاعر در آن، به تخیل و فرم ذهنی اهمیت بیشتری داده و به پدیدههای جهان پیرامونش دقیقتر نگریستهاست، برای مثال در سطرهای زیر:
به چه کار میآید دهانم/ آنگاه که نام تو/ جاری نشود از آن؟/ پلی که/ رودخانهاش خشک شود/ به چه کار میآید؟ (ص68)
شاعر از عبارت «جاری نشدن نام کسی بر زبان»، تصویر رودخانهی خشکیدهای را در ذهن تداعی میکند و از آنجا، به پلِ بی مصرفِ قرارگرفته روی رودخانه فکر میکند و همزمان دهانش را بسان همان پل میبیند و به تشبیهی نو میرسد. لزوم رسیدن به تصاویر نسبتاً نو دقت و جزئینگری شاعر است، مثل سطرهای زیر که باز هم از دقت شاعر در جهان مرئی، حاصل شدهاست:
دیروز دستِ همسنگرم را برای مادرش بردند/ روز قبلش/ پیراهنی خونین را برای زنی/ و دیدم که چطور/ تصویر لبخند دخترش/ در جیبش سرختر شده بود (ص 22)
در این چند سطر هم، شاعر، با تصوّر خون روی پیراهن شهید، خندهی تلخ فرزند او را در ذهن تداعی میکند، سپس لبخند تلخ را با خون نقش بسته روی لباس تلفیق میکند تا بگوید این، همان است؛ به گونهای که مخاطب بعد از مواجهه با اینهمانی شکل گرفته در این تصویر، از خون روی پیراهن به لبخند زخمی میرسد و از لبخند زخمی، به خون روی پیراهن.
تمام اینها خوب است، اما هنر، در معنای متعالی آن، میکوشد به کشف نامرئی نیز نائل شود و به محاکات باطن عینیات بپردازد. در این سطح از هنر، هنرمند به جای نمایش دادن امور مرئی و نقل آن، یا به تصویر درآوردن ادراکات با کمک آن، از ظاهر اشیاء به سمت ماهیّت آنها حرکت میکند و پدیدهها را به اندیشه و معنا گره میزند و شعر را از تک بعدی بودن به سمت چندمعنایی یا عدم قطعیت معنا میبرد، در این حالت یک کلمه، در شعر، میتواند حامل معانی و مفاهیم متعددی شود. حسینخانی از این منظر و با توجه به رویکرد حداکثری این کتاب، اغلب با بیرون و سطح پدیدهها تماس دارد و آنچنان که باید و شاید ژرفنگر نیست، در حالی که اگر مواردی مانند سطرهای زیر در شعر او بیشتر رخنمایی میکرد، زبانش عمقتر میشد:
بیفایده است!/ باد قرنهاست/ در کوچهها/ خیابانها/ میچرخد/ زوزه میکشد/ و رمههای شادی را میدرد./ میچرخم بر این خاک/ و هرچه خون ماسیده بر تاریخ را/ با اشکهایم میشویم/ پاک نمیشود.(ص20)
درست است که در این سطرها با ترکیب تازهای چون «رمههای شادی» مواجهیم که شاعر در آن مفهومی انتزاعی چون «شادی» را با کمک دیدنیای چون «رمه» به تصویر درآوردهاست، اما آنچه به ارزش این سطرها افزوده، معنای پنهان کلمهی «باد» است. باد، اینجا فقط یک لفظ نیست، بلکه به اندیشه گره خورده، چنانکه گویی شاعر به محاکات باطن آن پرداختهاست. حرکت به جانب چنین کاربردهایی میتواند به شعر عمق ببخشد و به شکلگیری لایههای چندگانهی معنایی در آن کمک کند. همانطور که در سطرهای زیر نیز با آن مواجهیم:
پدرم بلوطی تناور بود/ مادرم/ سنجابی زیبا/ .../ حالا دل پدر به آتش کشیده شده/ نسل مادر به انقراض/ و پاککنی چرکین/ مرتب خودش را می کشد به کلمهی «زاگرس»/ در صفحهی اول شناسنامهی من (ص 12)
پیداست که در این سطرها کلماتی چون «پاککن»، «شناسنامه» و... غیر از معنای قاموسیشان، معانی پنهان دیگری را نیز پذیرفتهاند.
حسینخانی در جاهای دیگر هم نشان داده که به کلمات دقیق میشود و سعی در کشف ظرفیتهای تازهی آنها دارد، برای مثال کلمهی «غمباد» را، دستمایه قرار میدهد تا بگوید، کلمهای مثل «باد» که مفهومی قراردادی دارد، میتواند کارهای دیگری هم انجام دهد، مثلا میتواند «غمباد» شود و انسانی را بیچاره کند:
باد/ نه برای پریشانی گیسوی یار/ نه برای آسیابها/ نه برای نیلبکها/ باد/ تنها برای چسبیدن به غم/ برای بستن گلو/ آبدیده شدهاست (ص9)
این گونه شگردها به منزلهی مدخلی است برای ورود به جهان اعجابانگیز پشت کلمات و میتواند نویدبخش شعرهای غنیتری در آیندهی نزدیک این شاعر باشد. تردیدی نیست که شعر تنها از کلمات به وجود نمیآید بلکه با احساس و اندیشهی شاعر نیز سروکار دارد. زمانی، وزن و قافیه تنها اصولی بودند که شعر به وسیلهء آنها تعریف میشد؛ اما امروزه، توجه به فرم ذهنی، قدرت تخیل، توجه به موسیقی درونی کلمات و عمق نگاه شاعر به جهان و پدیدههای آن، ورای نظام موسیقایی، لازمههای شعری فاخرند، به گونهای که میتوانند جای خالی موسیقی بیرونی و کناری را نیز جبرانکنند. گرهخوردگی تصویر و اندیشه در سطرهای زیر قابل رؤیت است:
میتوانم از روی آتش بپرم/ و خاطرهی آخرین چهارشنبهی سال را روشن نگه دارم/ میتوانم به خیابان بروم/ ماهی سرخی را از آب بگیرم و تازه شوم/ اما چگونه؟/ مگر آتش از آتش میپرد!؟/ و زخمی که تازه است/ سرخی را برای چه میخواهد!؟/ هر روز بارها نگاهم/ از کمرهایی که بر سطلهای زباله خم شدهاند میپرد/ بازی سختی است!/ همیشه من میسوزم/ و هر بار بیشتر میفهمم/ سکوت از بنزین چقدر قویتر است/ و سیگار نیمسوختهای که جنگلی را به آتش کشید/ شاید آخرین آه... مردی بود/ که دود نشد (ص 29-30)
در این سطرها شاعر به گونهای پنهانی و مضمر خودش را به «آتش» و «زخم» تشبیه کردهاست، آتش و زخمی که از حال بد شاعر بعد از دیدن فقر حاکم بر جامعه، روایت میکنند. «سکوت» در برابر بیعدالتی به «بنزین»ی تشبیه میشود که این آتش را برافروختهتر میکند و در این خوشهی تصویری «آه» میتواند همان «سیگار نیمسوخته»ای باشد که جنگلی را به آتش کشیده است، میبینیم که در این مثال هم شاعر به دنیای پشت کلمات توجه دارد، مثلا میتواند تصور کند که ممکن است «بنزین» همان مادهای که میشناسیم نباشد و چیزی مثل «سکوت» باشد یا «سیگار نیمسوخته» آن شیء دودشونده نباشد و «آه» کسی باشد، حسینخانی این ظرفیت را شناخته، اما تمامش را به سطح شعر آوردهاست و به گونهای هنرمندانهتر آن در لایههای زیرین کلام پنهان نکرده است؛ درنتیجه شعری که میتوانست چند لایه باشد، تکبعدی شدهاست. شعریّت زبان در یکی از بهترین حالات، از آنجا نشأت میگیرد که هر کلمه در آن، هم خودش است و هم چیز دیگری، اما کشف آن چیز دیگر، با هنر شاعر، به عهدهی مخاطب گذاشته میشود.
حسینخانی در «کوه صدایم را پس نمی دهد» از شگردهای گوناگون برای ادبیّت کلامش استفاده کردهاست، مثل «حسن تعلیل» در این سطرها:
تا باد/ خبرهای بد را به جایی نبرد/ در دکهها/ بر تیتر اول روزنامهها/ سنگ نهادهاند (ص20)
تجسم بخشیدن به مفهومی انتزاعی چون «سوز» در:
آه.../ این تقویم باز به آخرین برگش رسیده/ و من میخواهم/ بر سفره عید امسال/ سوز دلم را بچینم (ص30)
حلول شاعر در پدیدههای جهان و حتی تصوّر جهانی در درون انسان در سطرهای زیر:
رود به دریا میریزد/ خون به قلب/ و تو/ پریای دریایی هستی/ در قلب من (ص99)
و:
من با همین پاها به دیدار تو آمدم/ اما اگر چیزی از من برنگشت/ غمگین مشو/ و به پاهای سنجاقکی فکر کن/ که با آب مهربانی میکند (ص22)
حسینخانی نشان داده که اگر بخواهد میتواند اتفاقاتی را که از زبانها و بیانهای مختلف بارها و بارها به تصویرکشیدهشدهاست، از زاویهای تازه بنگرد. شاید کمتر کسی جنگ را از منظر زنهای مورد تجاوزِ سربازهای دشمن، نگریسته باشد:
جنگ یعنی:/ گلهای دامنی که با اسلحه دِرو میشوند/ جیغ پیراهنی، که به زور از تن کنده میشود/ جا ماندن گلولهای مو، در دستهای یک مشت سرباز/ جنگ یعنی:/ مادری/ که بچهاش بوی دشمن میدهد/ در جنگ/ مردها یک بار کشته میشوند/ زنها هزار بار (ص38)
شاید جایی نشنیده باشیم که «گلهای دامن» ممکن است با «اسلحه» درو شوند، شاید تصور نکنیم «پیراهن» از ترس پاره شدن، ممکن است جیغ بکشد، از این رو شنیدن اینها در شعری که موضوعی واحد برای قلمهای متعدد بوده، حُسنی مضاعف دارد. هگل میگوید: «تخیل عنصر ضروری هرگونه تولید زیبایی ـ قطع نظر از هر شکلی که زیبایی به خود گیرد ـ است». با همین نگاه میتوان داستانهای تاریخی و حتی اسطورهای را هم دیگرگونه نگریست و به نوسازی آنها پرداخت، مثل تلفیق داستان اصحاب کهف و غار پیامبر (ص) در سطرهای زیر که برای بیان اندیشهای مختص دنیای امروز شکل گرفتهاند:
دیگر صدایمان را پس نمیدهد/ کوهی که پناهمان بود/ و آن سگ که با شوق دنبالمان میکرد/ به قلاده خو کرده است/ چه معجزهای!/ وقتی بر دهانهی غارها/ بیسببی، تار تنیده/ و غربت، تخم نهاده/ معجزه ما بودیم/ خود را اما به خوابی ابدی زدهایم/ و از تاریکی/ به تاریکی عمیقتری/ فروافتادهایم (ص25)
و داستان تبر و بت بزرگ و آتشِ گلستانشدهی ابراهیم در:
من بودم/ آن تبر که سالها/ دندان برای درختها تیز میکرد/ و یک روز/ به دست پیامبری افتاد/ شکستم همه را/ جز تو/ از آن پس/ هر آتشی/ که از گور درختها بلند میشود/ انتقامی است/ که تو گلستانش می کنی (ص98)
در این نمونهها فرم ذهنی و ساختمان شعر منسجم و هدفمند شکل گرفتهاست و میتواند اندیشهی شعر را به مخاطب منتقل کند، اما در مواردی تلمیح چنین توفیقی نداشته است، مثل تلمیح به داستان یوسف در سطرهای زیر که نتوانسته مخاطب را اقناع کند و به لذت هنری برساند:
سنگی به چاه انداختیم به امید صدای آب/ مهر دیوانگی خورد بر پیشانیمان/ برادر به چاه می اندازیم این بار/ شاید ظهور کند پیامبری (ص 37)
گاهی عدم شکل گیری فرم ذهنی و نبودن آن نخ نامرئی بین کلمات، مخاطب را گیجوویج میکند که شاعر از چینش کلمات میخواسته به چه هدفی برسد! مثل سطرهای زیر:
درخت افتاد/ و دایره دایره/ سالهای عمرش را شمرد/ ماه اما/ هرچه میخواهد از دایرهاش فرار کند/ شب نمی گذارد / ـ تاریکی نمیگذارد/ زیبایی آزاد شود ـ (ص 16)
از آنچه گفته شد، میتوان نتیجه گرفت که حسینخانی اگر بخواهد و اگر ظرفیتهای پنهان ذهن و زبانش را بشناسد و جدی بگیرد، چندین پله از شاعر «کوه صدایم را پس نمیدهد» بالاتر خواهد ایستاد، برای این منظور لازم است که به کم بسنده نکند و در شعریّت سطرهایی چون سطرهای زیر، تأملی دوباره داشته باشد و سختگیرتر باشد و راحت از کنار کلمات نگذرد:
خدا/ برای آدم/ به آب و خاک بسنده کرد/ من برای تو/ به آب و آتش میزنم (ص49)
و:
زمین/ روز به روز گرمتر میشود/ آدمها/ روز به روز سردتر/ آنگاه که خورشید/ نصیب زمین شد/ تنهایی به آدمها رسید (ص13)
برای این شاعر عزیز و واژگانش که با عالم خیال و اندیشه پیوند دارند، آرزوی درخشش روزافزون دارم.