همه را شاهی داده، راه انداختیم

دنیای اقتصاد یکشنبه 17 فروردین 1404 - 00:04
امروز که پنج‌شنبه بیست‌وهفتم رجب و آخر سال است صبح برخاسته به اتاق امین اقدس رفتیم، الحمدلله احوال امین اقدس خوب بود. رخت پوشیده آمدیم بیرون. یعنی امروز صبح خیلی زود برخاسته بودیم نماز امروز را هم خواندیم، سه چهار مرتبه آمدیم، بیرون رفتیم، اندرون خیلی گشتیم، مکرر موزه رفتیم، مجدالدوله سرایدارها و هر جور آدم در موزه مشغول کار بودند. ما هم در تنظیف موزه و راه‌پله موزه دستورالعمل می‌دادیم.

خیلی موزه و راه‌پله موزه مزین و باصفا شده بود. امین‌الملک و حضرات باز همان‌طور مشغول کار بودند. ما آمدیم، پایین چون امشب چهل‌ویک دقیقه که از شب گذشته تحویل می‌شود ما دیگر تا آن وقت کاری نداریم، امین‌السلطان آمد. میرزا فتح‌الله‌خان برادرزاده مرحوم اکبرخان بیگلربیگی گیلان را با یک برادرزاده دیگر مرحوم اکبرخان که جوان است و کوتاه‌قد، بد گل هم نیست به حضور آورد، به اینها خلعت با القاب بیگلربیگی گری، حکومت انزلی، گمرگ مشهد و مشهد سر وگیلان و مواجب داده شده است. حالا باید بروند، آنها را راه انداختیم. کلنل تازه مرد کوتاه‌قد کلفتی است ریشش را می‌تراشد عینکی به چشم می‌گذارد، خیلی زرنگ آدمیست، چهار زبان می‌داند، فرانسه، آلمان انگلیسی، روسی هم که زبان خودش است. 

این کلنل در گنجه بوده است. تازه از گنجه به ایران آمده است. به علاوه سیاح هم هست. چین و ژاپن و کره و ینگی دنیا را سیاحت کرده و مدت‌ها در آن صفحات بوده است. از باغ ما خیلی خوشش آمده بود، تعریف می‌کرد. میگفت در چین هم باغ به این خوبی ندیده‌ام. از باغ پادشاه چین تعریف می‌کرد، می‌گفت حوض‌هایش بی‌آب، پر از جُل و زغ، دیوارها خراب کثیف هرچه پادشاه پول می‌دهد همه را نوکرهایش می‌خورند، نه دیوارهایش را می‌سازند نه باغش را تمیز می‌کنند، خیلی بد تعریف می‌کرد.

خلاصه قدری با آنها حرف زدیم آنها هم رفتند ما با نایب‌السلطنه و امین‌السلطان رفتیم به سر در شمس‌العماره که چون سردر میدان خراب است و باید ان‌شاء‌الله روز شنبه اینجا سردر بنشینیم جای توپچی و سرباز و غیره را نشان بدهیم که ان‌شاءالله روز شنبه از آن قرار بایستند. رفتیم مدتی در سردر نشسته دستورالعمل دادیم و پایین را تماشا کردیم. بعد برخاستیم آمدیم پایین، گاهی اندرون، گاهی باغ، گاهی گلخانه، گاهی باغ میدان می‌گشتیم. تا دو ساعت چون باید شام را زود می‌خوردیم که برای وقت تحویل حاضر می‌شدیم، آمدیم به اتاق برلیان و گفتیم شام آوردند در دو ساعت به غروب مانده شام خوردیم. اعتمادالسلطنه هم حاضر شده بود روزنامه خواند.

بعد از شام تا غروب دیگر از اتاق برلیان بیرون نیامدیم. نزدیک به غروب رخت پوشیدیم؛ چون می‌دانستیم که اتاق گرم می‌شود سرداری الماس قزاقی را روی کلیجه پوشیدیم و جقه را سر گذاشتیم، اول غروب امین‌السلطان، امین‌الدوله سایرین حاضر شده بودند رفتیم به اتاق موزه. عزیزالسلطان هم لباس نظامش را پوشیده حاضر شده بود؛ اما از چشمش آب می‌ریخت، دستمالی دستش بود، متصل پاک می‌کرد، همان‌طور پیش از ما رفت.

در اتاق موزه حاضر شد، اتاق موزه مملو از جمعیت بود هفتصد هشتصد بلکه نهصد نفر آدم از هر طبقه ایستاده بودند. رفتیم بالای موزه جلوس کردیم، از علما و غیره همه بودند، کسی نبود که نیامده باشد، مگر حاجی سرورخان که ناخوش بود و تازه خوب شده بود که نمی توانست بایستد، نیامده بود و ملک آرا که پایش درد می‌کرد، به این واسطه حاضر نشده بود. باقی همه بودند، ازعلما امام جمعه بود، پسر امام جمعه هم که از ضیاء السلطنه دارد آقا میرضیاءالدین تازه امسال به مجلس تحویل آمده پهلوی امام جمعه نشسته بود، آقا سیدعبدالله و سایرین هم همه بودند. آقای آقاشیخ محمد حسن شریعتمدار هم در دست چپ ما تشریف داشتند. 

دیگر ظل‌السلطان، نایب‌السلطنه، ایلخانی ماشاءالله با کمال بنیه مخاطب سلام بود و روبه‌روی ما ایستاده بود. صاحب اختیار چون ناخوش بود لباس نظام نپوشیده بود کرکی دوش کرده زیر دست نایب‌السلطنه پشت سر عزیزالسلطان دیدم ایستاده بود. اشخاصی که امسال در این سلام اضافه شده بودند موسیو فوریه، کلنل تازه قزاق برادر دانتیست و خوانین بختیاری بودند که اسامی آنها حاجی امامقلی ایلخانی و حاجی رضاقلی خان برادرش است. امان‌الله خان کوچک هم با قمه مرصعی که امروز داده بودیم و بسته بود با آنها دیده شد. مجدالدوله، ظهیرالدوله، حکیم الممالک، امین همایون، ایلخانی جلو ایستاده است چاخان پاخان می‌کردند.

امین السلطان خدمت می‌کرد، خودش سرکیسه‌های شاهی را می‌برید و می‌ریخت، سایرین هم از اهل نظام، مستوفی، عمله خلوت، حکیم‌ها، یوزباشی‌ها خیلی ایستاده بودند، ما دُرهای نور لخت را که واقعا مثل گوهر شب چراغ می‌درخشید پهلوی خودمان گذاشته تماشا می‌کردیم. واقعاً غریب تلألوئی داشت. قدری با امام جمعه و علما حرف زدیم تا وقتی که نجم‌الملک خودش آمد تحویل شد را گفت. منجم‌باشی هم بود وقتی توپ تحویل را انداختند. اول خطیب قزوینی با صوت نحیفی خطبه خواند، بعد سیدیست کرمانشاهی خطبه غرائی خواند. خیلی خوب خواند به نظر من همچو آمد که این سید باید نقل هم خوب بگوید.

نظام العلما هم مثل سال‌های سابق باز آن دعا را نوشت و به آب زد، آب کثیفی به حلق ما تپاند، خلاصه شروع به شاهی دادن کردیم. علما را یکی یکی شاهی داده راه انداختیم، بعد برخاستیم روی صندلی نشستیم، سایرین را هر یک به رتبه و شأن. بعد دیگر بی‌رتبه و شأن شاهی دادیم. عزیزالسلطان را چون دیدیم چشمش آب می‌ریزد و چراغ زیاد برای چشمش بد است زودتر صدا کردیم و شاهی را دادیم رفت، پسر نظام‌الملک را که از نیم تاج خانم دارد و پارسال در سلام تحویل نظام‌الملک مرحوم از اولادی خلعش کرد دیدیم بلند و ترگل شده بود. آقا صدر پسر میرزا داودخان مرحوم هم خیلی بدگل و کثیف شده به‌طوری‌که هیچ شبیه به آن آقا صدری پیش نیست. 

برادر کوچکی دارد که امشب دیده شد. کم کم بد نیست. پسر شاهزاده محمدحسن میرزای مهندس مرحوم هم بد پسری نیست خیلی پسر با نمک خوبیست. کلیتا امشب بچه مچه خیلی زیاد بود. پسرهای فروغ‌الدوله هم بودند. به سالارالسلطنه هم شمشیری امروز داده بودیم، بسته بود، هر قدمی که پیش می‌آمد یک دفعه سر شمشیرش به گلابتون فرش بند می‌شد و دیگر نمی‌توانست برود. باز قدم دیگر که برمی‌داشت همین‌طور. خلاصه تا همه طبقات را شاهی دادیم اتفاق تازه‌ای در این سلام نیفتاد که بنویسم. از هر جهت منظم بود و بسیار هم خوش گذشت. بعد برخاستیم با ظل‌السلطان و امین‌السلطان و نایب‌السلطنه ایلخانی قدری در تالار موزه گشتیم. بعد رفتیم به اتاق برلیان رخت عوض کردیم، سه ساعت از شب رفته بود که رفتیم اندرون. الحمدلله با کمال خوشی و خرمی وارد اندرون شدیم. راست رفتیم اتاق انیس‌الدوله، بدرالدوله آنجا صحبت کرد، از آنجا آمدیم رفتیم منزل امین اقدس، عزیزالسلطان خوابیده بود. 

احوال امین اقدس الحمدلله خیلی خوب بود و راه می‌رفت. او را دیدیم و آمدیم اتاق خودمان اندرون. دیگر امروز از صبح هر کس مشغول تهیه عیدش بود تا حال، حالا زنها آمدند همه دور تا دور نشسته مدتی صحبت کردیم؛ چون من خیلی خوابم می‌آمد، زیاد ننشستم؛ اما زن‌ها میلشان این بود که بیشتر بنشینیم، ما برخاسته راست رفتیم توی رختخواب سرمان را زیر لحاف کرده خوابیدیم. ماژر طالبت انگلیسی که در انگلیس با ما همراهی می‌کرد، چندی است به تهران آمده است، با عزیزالسلطان رفاقتی دارد ۱۰روز قبل از این تفنگ ته پر کوچکی به عزیزالسلطان تعارف داده است. من هنوز هم آن تفنگ را ندیده‌ام.

شب پنج‌شنبه ۲۸رجب عزیزالسلطان تفنگش را برداشته می‌آید اندرون دم اتاق اخترالدوله چرکی و غیره هم بوده‌اند. نمی‌دانم چه می‌کنند که گلوله کوچک تفنگ در رفته از جناق سینه آقاعبدالله خواجه می‌خورد از زیر پوست بالا رفته در استخوان شانه بند می‌شود. عزیز السلطان خیلی ترسیده رنگش پریده و مضطرب شده است. آقا عبدالله می‌افتد، خون می‌آید بعد او را می‌برند جراح گلوله را شکافته درمی‌آورد. ان شاءالله خوب شود چیزی نیست.

 روز جمعه بیست‌ونهم [رجب۱۳۰۷]

روز جمعه بیست‌ونهم سوار شده به دوشان‌تپه رفتیم. شنبه سلخ هوا ابر و سرد بود، کلی هم بارید، اول ظهر در تالار موزه سفرا حضور آمدند. بعد رفتیم تخت مرمر سلام نشستیم، ایلخانی مخاطب بود ملک الشعرا قصیده خواند، خطیب خطبه خواند، منشی الممالک از یک طرف مجدالدوله از یک طرف باز به مردم شاهی دادند. عزیزالسلطان پایین پهلوی نایب‌السلطنه ایستاده بود. ظل‌السلطان هم توی اتاق ایستاده بود، حرف زدیم و بعد برخاستیم. امروز خبر کرده بودیم که در سر در شمس العماره بنشینیم، به واسطه همین ابر و سردی هوا موقوف کردیم، گفتیم فردا روز یکشنبه سر در خواهیم نشست. روز یکشنبه هم از صبح الی غروب باران شدید بارید. امروز هم به‌واسطه باران نتوانستیم سردر بنشینیم. امروز هم که دوشنبه دویم شعبان است باز همان‌طور هوا گرفته و سرد است و متصل باران می‌بارد.

منبع: روزنامه خاطرات دست نوشته ناصرالدین‌شاه در سال ۱۳۰۷ ه.ق

منبع خبر "دنیای اقتصاد" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.